اوجگیری تنشها میان چین و آمریکا؛ کدامیک تهدیدی واقعی برای نظم جهانی است؟
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو، «چین معتقد است که خودِ آمریکا و رویههای خاص این کشور در عرصه سیاست خارجی، بزرگترین موانع بر سرِ راه ایجاد ثبات در نظام بینالملل هستند. یک نشانه ساده از این مساله نیز این است که آمریکا در 240 سال اخیر، تنها 16 سال را از جنگهای خارجی به دور بوده است. اضافه بر این، از سال 2001 تاکنون، جنگها و عملیاتهای نظامی آمریکا به نامِ مقابله با تروریسم، موجب کشته شدنِ بیش از 900 هزار انسان شده اند که از این میزان، 335 هزار نفر افراد غیرنظامی بوده اند. در این میان، میلیونها انسان نیز مجروح یا آواره شده اند.» به گزارش خبرگزاری دانشجو؛ پایگاه خبری "میدل ایست آی" در گزارشی، ضمن اشاره به اوج گیری مجدد تنشها میان چین و آمریکا با محوریت بحرانهایی نظیر جنگ اوکراین و به طور خاص سفر اخیر رئیس مجلس نمایندگان آمریکا "نانسی پلوسی" به تایوان که در نوع خود نقض صریح سیاست "چین واحدِ" خودِ دولت آمریکا است، سعی کرده به این پرسش بنیادین پاسخ دهد که در میدان عمل، بین چین و آمریکا، کدامیک به معنای واقعی کلمه تهدیدی برای دیگری و حتی کل جهان است؟ میدل ایست آی در مقاله خود به طور خاص به این موضوع اشاره میکند که مقامهای آمریکایی در ظاهر مواضع سازندهای را در رابطه با چین اتخاذ میکنند با این حال آنچه در مورد سیاست خارجی آمریکا امری شایع است این نکته میباشد که گفتههای رهبران آمریکایی هیچ تناسبی با اعمال و اقدامات آنها ندارد و همین موضوع موجب شده تا واشینگتن اقدامات تحریکآمیز و تهاجمی زیادی را علیه چین انجام دهد و واکنش این کشور را برانگیزد. جالب اینکه آمریکاییها پس از واکنشهای ارائه شده از سوی چین، اقدامات این کشور را نمودهایی از اینکه چین بازیگری مخرب در عرصه معادلات بین المللی است معرفی میکنند. میدل ایست آی در این رابطه مینویسد: «روابط پُرتنش چین و آمریکا به یک چالش عمده و اصلی ژئوپلیتیک در قرن جاری تبدیل شده است. در این راستا، وجود دههها وابستگی اقتصادیِ متقابل قدرتمند (میان چین و آمریکا) بر پایه زنجیرههای تدارکاتی ریشه دار و سرمایه گذاریهای متقابل، عملا در حال فروپاشی است. در این چهارچوب، تنشها میان دو طرف به تازگی و در جریان سفر اخیر "نانسی پلوسی" به تایوان، بار دیگر اوجگیری قابل توجهی را پیدا کردند. در این راستا، آمریکا علی رغم پذیرشِ سیاست "چینِ واحد" و تلقی تایوان به مثابه بخشی از خاک تایوان در چهارچوب این سیاست، عملا نوعی سیاست ابهام را مدت هاست که در این رابطه اتخاذ کرده است. در این چهارچوب، سفر اخیر نانسی پلوسی، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا به تایوان، اقدامی تحریک آمیز علیه دولت چین بود. باید توجه داشت که در مورد مساله تایوان، چین دقیقا همان حساسیتهایی را دارد که روسیه در مورد اوکراین سال هاست که بر آنها تاکید داشته است. برای چیزی در حدود نیم قرن، روابط چین و آمریکا رو به رشد بوده است. در این دوران، اقتصاد آمریکا تا 18 برابر رشد کرده است. این در حالی است که اقتصاد چین بیش از 130 برابر رشد را نشان داده است. در این چهارچوب، همکاریهای چین با آمریکا و استفاده این کشور از بازار گسترده آمریکا، پکن را به یک قدرت اقتصادی بزرگ در جهان تبدیل کرد. در این راستا، روانه شدنِ جریان قابل توجهی از کالاهای ارزان قیمت چینی به بازار آمریکا، تا حد زیادی اقتصادِ به شدت مصرف گرای این کشور (آمریکا) را حفظ کرد و البته که سودهای قابل توجهی را نیز نصیب شرکتهای آمریکایی به واسطه همکاریهای آنها با چینیها نمود. با این همه، بنیان اوج گیری این روابط با وقوع دو واقعیت و اتفاق عمده و اساسی تضعیف شد. اول، شکل گیری این درک در آمریکا مبنی بر این مساله بود که هر چه روابط تجاری واشینگتن با پکن گسترش یابد، نظام سیاسی چین به آن چیزی تبدیل نخواهد شد که مطلوب و مد نظرِ آمریکا است. چین درهای اقتصاد خود را به روی جهان گشود در حالی که از حیث سیاسی از ساختار مطلوبِ خود حراست کرد. "شی جین پینگ" رئیس جمهور چین در جریان یک سخنرانی در سال 2013 توضیح داد که چرا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای چین شوکه کننده بود. مقامهای آمریکایی در آن سال این سخنرانی را نمودی از خیانت چین به غرب قلمداد کردند. پس از وقوع بحران مالی جهان در سال 2008 میلادی نیز که چین به موتور محرکه رشد اقتصادی جهان تبدیل شد، بسیاری از مقامهای آمریکایی به این نتیجه رسیدند چین در حالِ تبدیل شدن به یک ابرقدرت نظامی است و در کنار رشد اقتصادی خود، ادعاهای گسترده آمریکا در مورد دارا بودن موقعیت هژمونیک جهانی را به چالش خواهد طلبید. معمایِ امنیت نتیجه رویکردهای منفی آمریکا به چین در سالهای اخیر، اوج گیری پدیدهای بوده که از آن در حوزه روابط بینالملل با عنوان "معمای امنیت" یاد میشود. خیزش چین برای آمریکا یک تهدید است، زیرا این خیزش و اوجگیریِ قدرت، رهبری متصورِ جهانی آمریکا و نظم بین المللیِ مطلوب آن را به چالش میکشد. از سوی دیگر، دغدغهها و اقدامات آمریکا علیه چین، از سوی پکن به مثابه رویههایی درک میشوند که هدف اصلی آنها محدودسازی نقشِ جهانی چین است. سال 2017، "گراهام آلیسون" استاد علوم سیاسی آمریکایی یکچنین تهدید و مسالهای را در چهارچوب یک ماتریکس تاریخی جذاب قرار داد و آن را "تله توسیدید" نامید. اصطلاحی که به "جنگهای پلوپونزی" در یونان باستان و به طور دقیق به زمانی برمی گردد که دولتشهرِ آتنِ در حال ظهور و قدرت گیری، وارد جنگ با دولتشهر اسپارت شد که رقیب آتن بود و به شدت از قدرت گیری فزاینده آن در هراس بود. آلیسون با بررسی و ارزیابی 16 مورد از قدرتهای نوظهور در تاریخ، به طور خاص به این جمع بندی رسیده که در 12 مورد، شاهد وقوع جنگهای بزرگی بوده ایم. به طور خلاصه باید گفت، روابط آمریکا و چین علی رغم اینکه انتظار میرفت به سمت صمیمیت و گسترشِ هر چه بیشتر حرکت کند، در نهایت به تلخی و نقطه زوال رسیده است. این دو هیچگاه به نقطه صمیمیت و دوستی کامل نرسیدند و همین مساله موجب شده تا خروجی این رابطه در نهایت چیزی جز خشم و نفرت نباشد. موضوعی که موجب شده اکنون جامعه جهانی به شدت به دنبال این باشد که جلو اوج گیری اختلافات میان چین و آمریکا را بگیرد تا این مساله یک جنگ جهانیِ دیگر را ایجاد نکند. در ایالات متحده آمریکا، تا حد زیادی مناظرات و مباحثات با محوریت چین تعطیل شده اند. از این رو، هیچ سند و مدرک تجربی نیز نمیتواند طرز تفکر آمریکاییها بویژه در عرصه سیاست خارجی را تغییر دهد. در این راستا شاهدیم که علی رغم قطبی گراییِ شدید سیاست در آمریکا، دو حزب اصلی این کشور یعنی احزاب دموکرات و جمهوریخواه، دیدگاهی مشترک را نسبت به چین دارند و هر دو آن را تهدیدی علیه آمریکا ارزیابی میکنند. اینکه بتوان ذهنیت رهبران چینی را خواند، بسیار سخت و مشکل است با این حال چندان مشکل نیست که بدانیم چینیها نیز علیالقاعده نگاه متفاوتی را به آمریکا ندارند. "آنتونی بلینکن" وزیر امور خارجه دولت آمریکا اخیرا با اشاره به سیاست دولت بایدن در قبال چین، آن را نمودی از تلاشهای آمریکا جهت مدیریت رقابتهای روزافزون میان دو دولت ارزیابی کرد. متاسفانه در دیپلماسی آمریکا، سخنان و موضع گیریهای مقامات این کشور، لزوما با اقدامات و اعمال آنها همخوانی ندارد و بین این دو در موراد مختلف، تناقضاتی جدی دیده شده است. بلینکن از سیاست کشورش در قبال چین به مثابه تلاشی در دفاع و اصلاح کردنِ نظم بین المللی قانونگرا (بر اساس ادعای بلینکن)، حمایت کرده است. وی تصریح کرده که چین تنها کشوری است که هم نیت تغییر نظم جهانی و هم به نحو روزافزونی قدرتِ اقتصادی، دیپلماتیک، نظامی و فناوری را جهت پیشبرد این دستورکار دارد. این قبیل موضع گیریهای آنتونی بلینکن و رویههایی که وی در عمل در پیش میگیرد، به ویژه در مورد کشوری نظیر چین، به سختی این معنا را به ذهن متبادر میکند که آمریکا در پسِ مدیریت مناقشات خود با پکن است. در این نقطه باید پرسید که آیا آمریکا به دامان یک مفروض غلطِ دیگر نظیر فرض دیرینه اش دال بر اینکه بتواند نظام سیاسی چین را به حوزه دموکراسی غربی وارد کند، خواهد افتاد؟ آیا چین واقعا به دنبال تغییر نظم بینالمللی است؟ این مساله محتمل است با این حال، شواهد در این رابطه تا حد زیادی دور از ادعاهای مطرح شده (از سوی مقامهای آمریکایی) به نظر میرسند. مهارِ چین خیزش چشمگیر چین دقیقا در چهارچوب و سازوکارهای نظم جهانی اتفاق افتاده که بنیان آنها را خودِ آمریکا بنا کرده است. شی جین پینگ رئیس جمهور چین از این نظم جهانی و جهانی سازی در جریان نشست مجمع جهانی اقتصاد در داووس سوئیس دفاع و حمایت کرد. جالب اینکه در آن زمان دونالد ترامپ رئیس جمهور وقت آمریکا این نظم را زیر سوال برد. در این نقطه باید پرسید که به چه دلیل چین باید نظمِ جهانی را تغییر دهد که خود تا حدی در حراست از آن نقش داشته است؟ بلینکن چین را به مثابه بخشی حیاتی از اقتصاد جهانی که حضور آن در مقابله با چالشهایی نظیر تغییرات اقلیمی و پاندمی کرونا کاملا ضروری است، ارزیابی کرده است. وی افزوده که ایالات متحده آمریکا و چین باید در مواجهه با این بحرانها با یکدیگر همکاری داشته باشند. وی همچنین سعی کرده به نوعی به چین این اطمینان خاطر را بدهد که آمریکا به دنبال دوران جنگ سردِ جدید نیست و نمیخواهد نقش چین به مثابه یک قدرت مهم جهانی را انکار کند یا آن را متوقف سازد. در واقع آمریکا نمیخواهد چین را از رشد اقتصادی اش و یا پیشبرد منافع این کشور محروم کند. روشن نیست تا چه حد این قبیل مواضعِ اعلامی مقلمهای آمریکایی نظیر آنتونی بلینکن، چین را نسبت به نیات آمریکا نسبت به خود مطمئن ساخته و میسازد. در شرایط فعلی، آمریکا ابتکارهایی در مطنقه ایندوپاسفیک (نزدیکی چین) نظیر "کوآد" (که در برگیرنده آمریکا، ژاپن، هند و استرالیا است) و پیمان "آکوس" (شاملِ آمریکا، انگلستان، استرالیا) را رهبری میکند که این قبیل اتحادها به نحو صریح و روشنی با هدفِ مهار چین در چهارچوب مجموعهای از ائتلافهای منطقهای و حلقههای پایگاههای نظامی آمریکا که در جوارِ زنجیرههای تدارکاتی ضروری چین قرار دارند، تعریف شده اند. اینکه آمریکا به نحو گستردهای در نزدیکی مرزهای چین نیروهای نظامی خود را تقویت میکند، به هیچ عنوان با اقدامات چینیها در انجام رویههای مشابه همراه نشده است. آمریکا حدودا 800 پایگاه نظامی در اقصی نقاط جهان دارد این در حالی است که چین صرفا یک پایگاه نظامی در خارج از مرزهای خود دارد (پایگاه مذکور در کشور جیبوتی قرار دارد). در این نقطه واقعا باید پرسید که دقیقا چه کسی، چین یا آمریکا را بایستی به مثابه تهدیدی علیه طرف مقابل و حتی تهدیدی جهانی به حساب آورد؟ بلینکن در موضع گیری تحریک کننده دیگری علیه چین گفته است که: "در دوره ریاست جمهوری شی جین پینگ در چین، این کشور در دو عرصه داخلی و خارجی، ماهیتی سرکوبگرتر را به خود گرفته و ادعاهای (به زعم آمریکا) غیرقانونی زیادی را نیز در دریای چین جنوبی مطرح ساخته است و در عین حال، قوانین و هنجارهای تجاری مختلفی را نیز نقض کرده و یا دور زده است و در عمل موجب وارد آمدنِ خسارت به کارگران و شرکتها در ایالات متحده آمریکا شده است". در این راستا، موضع چین در مورد روسیه در بحبوحه جنگ اوکراین نیز از انتقادهای آنتونی بلینکن دور نمانده است. شگفت انگیز نیست که شاهدیم چین نیز به این قبیل رویههای آنتونی بلینکن، پاسخهای متقابلی را ارائه کرده است. در این میان اگر آمریکا علیه چین دست به اقدامات سخت زده است، چین نیز واکنشهای جدی را به آنها نشان داده است. از نگاه پکن، روایت خاص آمریکا از چین که عملا به دنبال برسازی این کشور به مثابه یک تهدید است سعی دارد تا از این طریق، در امور داخلی چین مداخله کند و سیاست داخلی و خارجی چین را مشکل دار و منفی جلوه دهد که همگیِ این اقدامات نیز در چهارچوب گسترده ترِ مهار و سرکوب چین قرار دارند. مسائلی که در نوع خود نمودی از سیاست خارجی فریبکارانه، ریاکارانه و خطرناک آمریکا در قبال چین هستند. ادراک چین مبتنی بر این مساله است که نیت واقعی دولت بایدن، حراست از یک نظم خاص بین المللی است که صرفا با هدفِ حفاظت از منافع خودِ آمریکا و تداوم بخشیدن به هژمونیِ متصور آن طراحی شده است. در این میان چین معتقد است که خودِ آمریکا و رویههای خاص این کشور در عرصه سیاست خارجی، بزرگترین موانع بر سرِ راه ایجاد ثبات در نظام جهانی هستند. یک نشانه ساده از این مساله نیز این است که آمریکا در 240 سال اخیر، تنها 16 سال را از جنگهای خارجی به دور بوده است. اضافه بر این، از سال 2001 جنگها و عملیاتهای نظامی آمریکا به نامِ مقابله با تروریسم موجب کشته شدنِ بیش از 900 هزار انسان شده اند که از این میزان، 335 هزار نفر افراد غیرنظامی بوده اند. در این میان، میلیونها انسان نیز مجروح یا آواره شده اند. نباید فراموش کرد که در مساله چین، آمریکا همچون موضوع روسیه، به متحدان اروپایی خود دلگرم است. در این راستا شاهد بوده ایم که این دو کنشگر (اروپا و آمریکا) در قالب سازمان ناتو و بیانیههای رسمی آن به صراحت، اهداف و سیاستهای دولت چین را بر خلاف منافع، امنیت و ارزشهای خود قلمداد میکنند. اخیرا روسای "اف بی آی" و "امای فایو"، بیانیه مشترک بی سابقه و تهاجمی را صادر کرده و نسبت به جاسوسی چین، کارزارهای سایبری آن و شبکه جهانی کارگزاران چین که هدف اصلی آنها سرقت فناوریهای غربی است، هشدار دادند. اینطور به نظر میرسد که غرب در حال آماده سازی خود است تا در مقابل چین و روسیه به نحوی تمام عیار بایستد. در این نقطه باید پرسید که آیا دیگر کشورهای جهان نیز حاضر هستند که پا در این مسیر بگذارند؟ خیلی زود اروپا که روابط تجاری گستردهای را با چین دارد، با معمای مشابهی که اکنون در رابطه با روسیه شاهد آن است، رو به رو خواهد شد. اگر اروپا به سیاست آمریکا در مورد چین وفادار باشد، اقتصاد آن خسارتهای سنگینی را در روزهای پیشِ رو متحمل خواهد شد.»