برادرها! امروز صف باشرفها از بقیه جدا میشود
در پایان سخنانش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!
«حاج احمد متوسلیان» پیش از مرحله سوم عملیات بیتالمقدس رو به یارانش کرد و گفت: برادران! ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد کنیم. الان وضع ما عین زمان امام حسین علیهالسلام است. روز عاشوراست! بگذارید حقیقت ماجرا را بگویم. ما الان دیگر نیروی تازه نفس نداریم. کل قوای ما در این زمان، فقط همین شماها هستید و دشمن هم از این مسأله اطلاع ندارد. در مرحله بعدی عملیات میخواهیم با شما خرمشهر را آزاد کنیم. مطمئن باشید اگر الان نتوانیم این کار را انجام بدهیم، هیچ وقت دیگر موفق به انجام آن نخواهیم شد. بسیجیها! شما که میگویید اگر ما در روز عاشورا بودیم به امام حسین علیه السلام و سپاه او کمک میکردیم، بدانید، امروز روز عاشوراست. من به شما که با این حالت در منطقه ماندهاید، حجتی ندارم. میدانم تعداد زیادی از دوستان شما شهید شدهاند. میدانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بیامان در منطقه میجنگید و خستهاید و شاید در خودتان توان ادامه رزم سراغ ندارید، ولی از شما خواهش میکنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید بتوانیم به لطف خدا در این مرحله خرمشهر را آزاد کنیم. وی در پایان سخنانش و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!
مسلما اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیت المقدس روی جاده اهواز خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. حاج احمد به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت، حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را گذراند و در نهایت ساعت 11 صبح سوم خردادماه سال 1361 رزمآوران تیپ 27 حضرت رسول (ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند. حاج احمد در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت: «همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطه ور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیزند. هر چند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم». آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از رشادتهای رزمندگان تیپ 27 محمد رسولالله (ص) به فرماندهی حاج احمد متوسلیان است که در عملیات بیت المقدس توانستند با چنگ و دندان جاده اهواز خرمشهر را تثبیت کنند. موجی از اشک و خون در فراق وزوایی نزدیک اذان صبح روز دهم اردیبهشت، حاج احمد به محسن وزوایی دستور داد تا شش گردان نیروهای تحت امر محور خود محور عملیاتی محرم را روانه غرب کارون نماید.
به فرمان وزوایی، گردانهای «مالک اشتر»، «ابوذر غفاری»، «حبیب بن مظاهر»، «سلمان فارسی»، «میثم تمار» و «مقداد»، به سوی جاده «اهواز خرمشهر» به حرکت درآمدند. نبرد، لحظه به لحظه شدت بیشتری مییافت و مقاومت سرسختانه دشمن نیز همچنان ادامه داشت. کار آنچنان سخت شده بود که حاج احمد سرانجام مجبور شد محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل معضلات «گردان میثم»، که نیروهای آن در حاشیه غربی جاده آسفالت اهواز خرمشهر از همه سو زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بودند به آن منطقه بفرستد. در قرارگاه فرعی نصر 2، حاج احمد به شدت نگران وضعیت گردانهای تحت امر محور عملیاتی محرم به فرماندهی محسن وزوایی بود، به ویژه وضعیت گردانهای «مقداد» و «میثم» از هر حیث وخیم بود. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناکتر از ساعات اولیه حمله شد، زیرا هواپیماهای دشمن به محض سر زدن سپیده، بر فراز منطقه غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسولالله (ص) به پرواز درآمده و نیروهای در حال تردد این تیپ را بیوقفه بمباران میکردند. شدت بمباران هوایی مواضع تیپ 27 محمد رسولالله (ص) توسط میگهای عراقی، به هیچ روی توصیفشدنی نیست.
از سوی دیگر، پاتکهای سنگین لشکرهای مجهز زرهی و مکانیزه دشمن نیز، مزید بر علت شده بودند. هر چه هوا روشنتر میشد، دشمن بر شدت و سنگینی حجم پاتکهای خود میافزود. وضعیت آنقدر دشوار شده بود که بعدها، در یکی از «جنگ نوشته» های سپاه، در توصیف آن از جمله آوردند: «... زیر فشار پاتکها و آن آتش حجیم دشمن، اگر زمین دهان باز میکرد، بچهها در آن فرو میرفتند، ولی احدی به فکر عقبنشینی نبود». تا آن ساعت تمام ثقل نبرد بر محور عملیاتی تیپ 27 محمد رسولالله (ص) قرار گرفته بود و تمامی فشار «روحی عصبی» خردکننده مسئولیت مدیریت و فرماندهی چنین نبرد سهمناکی، بر گرده حاج احمد سنگینی میکرد. حوالی ساعت 30: 9 دقیقه صبح، در کنار جاده اهواز خرمشهر، سردار رشید اسلام محسن وزوایی همچنان برای رهایی «گردان میثم» از زیر چتر آتش دشمن در تلاش بود با انفجار گلوله توپی در کنار او... «... دیدیم عباس شعف، فرمانده «گردان میثم» میخواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: حاج احمد سرش شلوغ است، کارت را به من بگو... شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم. همین موقع حاجاحمد گوشی بیسیم را از همت گرفت... صدای شعف را شنیدیم که گفت: حاجآقا!... آتش سنگین... آقا محسن... صدای گریهاش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدیم توی صورت سبزه حاجاحمد، موجی از خون دویده. گوشی بیسیم را توی مشت خودش فشرد. چشمهای حاجی به اشک نشستند. یک نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت: محسن... خوشا به سعادتت! بعد هم دستور داد جسد شهید وزوایی را، طوری که باعث جلب نظر و خدای ناکرده تضعیف روحیه نیروهای حاضر در خط نشود، سریع به عقب منتقل کنند». با شرف هایش بیایند بالای خاکریز! دیگر برای حاج احمد جای درنگ بیش از این نمانده بود. بیدرنگ تفنگش را برداشت، با سرقدمهایی شتابناک از قرارگاه فرعی نصر 2 خارج شد و سوار بر یک موتور تریل، به سرعت راه خط مقدم میدان نبرد را در پیش گرفت. «... صبح روز اول عملیات، حوالی ساعت 10 صبح، دیدم که حاج احمد با موتور تریل آمد توی خط. آنقدر گرد و غبار روی صورت و لباس حاجی نشسته بود که شاید اگر آدم دقیق نمیشد، در نظر اول نمیتوانست او را بجا بیاورد. به محض ورود به خط، حاج احمد بلافاصله دست به کار برنامهریزی، برای دفع پاتکهای سنگین عراق شد». ساعت 30: 12 دقیقه ظهر، شدت درگیری دو طرف به اوج خود رسید. در غرب کارون، زمین و زمان به لرزه درآمده بود. ارتش عراق با اجرای یک رشته پاتک سنگین، ریختن آتش پرحجم توپخانه و به میدان کشاندن انبوهی از نیروهای پیاده، کماندویی و لشکرهای تانک خود، برای در هم کوبیدن مواضع تیپ 27 محمد رسولالله (ص) تلاش سرسختانهای به خرج داد. نبردی نابرابر، میان تنهای پاک بسیجیان سبک اسلحه تیپ 27 با انبوه ارابههای پولادینی که جواب هر گلوله تفنگ را با شلیک تیر مستقیم میدادند.
در «قرارگاه مرکزی کربلا»، فرماندهان عالی رتبه سپاه و ارتش آن چنان نگران فرجام این رویارویی نابرابر بودند که در نهایت سردار شهید «حسن باقری»، سردار «رحیم صفوی» و تیمسار «حسین حسنی سعدی» را برای نظارت مستقیم بر وضعیت منطقه و تحولات، روانه غرب کارون نمودند. نزدیک ساعت 2 بعدازظهر بود که «... عراقیها با تانکهایشان روی جاده اهواز خرمشهر آمدند. آنها از دو طرف زاویه، از چپ و راست به طرف خط تیپ 27 آمده بودند تا خاکریز را قطع کنند و کار ما را یکسره کنند. اینجا بود که دیگر حاج احمد خودش تفنگ کلاشینکف به دست گرفت، آمد و روی خاکریز جاده اهواز خرمشهر مستقر شد و شروع به تیراندازی کرد. همینطور بالای خاکریز ایستاده بود و در حالی که احدی جرأت نمیکرد سرش را از خاکریز بالا بیاورد، حاجی پشت سر هم رگبار گلوله را به سمت تانکهای دشمن میفرستاد. اصلا انگار نه انگار که حدود 140 دستگاه تانک دارند، به طور همزمان خط ما را میکوبند و جلو میآیند، بیپروا و یک روند شلیک میکرد و فقط موقعی درنگ میکرد که میخواست خشاب چهلتایی کلاشینکف را عوض کند. بچهها بهت زده، یک لحظه به آتش و حرکت تانکهای دشمن خیره میشدند و لحظهای بعد به احمد که ایستاده بر روی خاکریز رگبار در پی رگبار به سمت تانکها شلیک میکرد و فریاد میکشید: برادرها! امروز صف باشرف از بیشرف مشخص میشود!... با شرفهایش بیایند بالای خاکریز!». «... بچهها وقتی حاج احمد را در آن وضعیت دیدند، به شدت منقلب شدند و به هیجان آمدند. دیگر نتوانستند خودشان را نگه دارند و همین انقلاب روحی، باعث شد یکی، دو هجوم کوبنده به طرف تانکهای عراقی داشته باشند تا به هر ترتیب که شده، نگذارند خاکریز و جاده اهواز خرمشهر سقوط کند... سرانجام با تاریک شدن تدریجی هوا، آن یگانهای مأمور به پوشش دادن جناحین چپ و راست تیپ 27 که عقب بودند، جلو آمدند و خودشان را به جاده چسباندند و خط ترمیم شد». حاج احمد اشک میریخت و از آنها عذرخواهی میکرد! این درگیری افزون بر آنکه مجالی فراهم آورد تا صلابت ذاتی حاج احمد در مقابله با دشمن متجلی شود، باعث شد یک بار دیگر، رزمآوران جلوهای از جلوههای روح دریایی و سراپا رأفت حاج احمد را نیز به عینه ببینند. یکی از سرداران سپاه اسلام که در آن لحظات صعب پابهپای حاجاحمد در خط بوده است، خاطره زیبایی را از این مصاف روایت میکند: «... به خاطر وضع خیلی حساس خط ما در آن روز، حاج احمد در اوج درگیری، به چند نفر از بچهها پرخاش کرد و سرشان داد کشید. عکسالعملی که شاید حتی یک فرمانده گردان هم در چنان موقعیتی از خودش نشان میداد. خلاصه، آن برادرها مقداری ناراحت شده بودند. البته همه میدانستیم حاجی مقصر نیست. از سر شب تا آن ساعت فشار فوقالعاده زیادی را تحمل کرده بود و خب، این بود که موقع دفع پاتکهای عراق، سر بعضیها داد کشید... اما نکته ظریف ماجرا اینجاست که به خاطر آن رقت قلب، رأفت و عشقی که به بچههای بسیجی داشت، فردای همان روز، خودم دیدم که آمد کنار خاکریز جاده اهواز خرمشهر یکی، یکی آن بچهها را در آغوش گرفت و روی آنها را بوسید. حاج احمد به قدری منقلب شده بود که بباختیار اشک میریخت، دست و صورت بچهها را میبوسید و از آنها عذرخواهی میکرد».
قافله خطشکنان تیپ 27 محمد رسولالله (ص) که از جمعه دهم اردیبهشت 61 بسان گردبادی آتشناک از ساحل شرقی کارون به حرکت درآمده، از ساحل غرب کارون گذشته و خود را به جاده استراتژیک اهواز خرمشهر رسانده بود، پس از گذشت هجده ساعت نبرد عاشورایی، سرانجام در ساعت 30: 4 دقیقه عصر جمعه دهم اردیبهشت، آخرین پاتک سنگین قوای زرهی مکانیزه دشمن را دفع و به یمن کفایت و کیاست مؤمنانه قافله سالار رشید خود حاج احمد، سر پل به دست آمده در غرب رودخانه کارون را با اقتدار تمام حفظ و تثبیت کرد.