تقدیم 8 شهید مدافع امنیت در اغتشاشات تهران + تصاویر
بیمهری نسبت به نظام جمهوری اسلامی، علف هرزی شد و کسانی را روسیاه و دامن گیر کرد که اسیر هیجانات و جو رسانهای دشمن شدند که منجر شد شهدایی از چهار دهه در تهران برای حفظ امنیت تقدیم انقلاب شود.
به گزارش مشرق، شروع ناآرامیها و اغتشاشات همزمان با مهرماه در دانشگاهها و مدارس، برنامهای بود که دشمن از مدتها پیش تدارک دیده بود و با خیال باطل همیشگی خود این بار کار نظام را تمام شده میدانستند.
رویای سقوط جمهوری اسلامی مربوط به دیروز و امروز نیست بلکه 43 سال است که نظام استکبار فکر براندازی انقلاب اسلامی را در سر میپروراند. از جنگ سخت گرفته تا ترور مسؤولان نظام، ترور دانشمندان هستهای، جنگ نرم، تهاجم فرهنگی، انواع تهدیدات و تحریمهای اقتصادی و امروز وارد جنگ ترکیبی شدهاند.
ملت ایران 43 سال است که در برابر همه تهدیدات و با وجود همه تحریمها، مقاومت کرده و با تلاش و پشتکار در همه زمینهها پیشرفتهای چشمگیر داشته است، اما دشمن روز به روز از غیرت و پیشرفت ایران خشمگینتر میشود و هر روز با یک بهانه جدید توطئه چینی میکند.
این بار تصمیم دشمن بر این بود که برنامه اغتشاشات از مهرماه و از دانشگاه و مدارس آغاز شود که مسأله حجاب بهانهای برای شروع زودهنگام اغتشاشات شد و اصل نظام را نشانه گرفتند، اما نمیدانستند ایران اسلامی جوانان غیوری دارد که با مکتب حاج قاسم انس دارند و بر این عقیدهاند که «جمهوری اسلامی حرم است، اگر دشمن این حرم را از بین ببرد حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی، نه حرم محمدی (ص).»
جوانان غیور کشورمان با هر لباسی و از هر قشری از جامعه طلاب، کارگری و اداری گرفته تا نظامی و انتظامی، لباس بسیج به تن کردند و تا پای جان در برابر تهاجم و فتنه دشمن سینه سپر کردند و اجازه ندادند رویای دشمن به واقعیت بپیوندد. شهادت 8 تن از جوانان بسیجی در تهران، نمونهای از رشادت و جوانمردی فرزندان ایران است که جان خود را فدا کردند تا از جان و مال و ناموس انقلاب دفاع کنند.
حسین تقیپور، فرید کرمپور، پوریا احمدی، سلمان امیراحمدی، امیر کمندی، مهدی لطفی پور، آرمان علیوردی و حسن مختارزاده مدافعانی هستند که از همه ردههای سنی و همه قشرها و با لباس بسیجی، ایثار و فداکاری را یک بار دیگر معنا کردند و آنچه را عقیده داشتند، نه در شعار بلکه در عمل، در صحنهای واقعی که دشمن برنامه ریزی کرده بود، به نمایش گذاشتند.
شهیدی که یک چله زودتر به حاجتش رسید
شهید «حسین تقی پور» متولد 1343 و اصالتا اهل میانه بود. خانهای حدودا 60 متری واقع در اسلامشهر، با رزق حلال کارگری در خط تولید شرکتی، زندگی ساده شان را میگذراندند. شهید در زندگی مشترک 19 ساله اش با خانم زینب آذروند سبک زندگی دینی و معنوی خاصی داشت. همسر شهید از این جهت که طی این سالهای زندگی با حسین آقا نماز صبح قضا ندارد، احساس رضایت دارد.
شهید تقی پور علاقه زیادی به دفاع از حرم حضرت زینب (س) داشت و بنا بود 18 آبان ماه به سوریه اعزام شود اما حسین آقا قسمتش این بود که چهل روز قبل از اعزام با عنوان مدافع حرم، اولین شهید راه امنیت تهران در جریان ناآرامی ها و اغتشاشات 1401 شود.
ارشیا تقی پور 17 ساله، تنها فرزند شهید مدافع امنیت «حسین تقی پور» است. ارشیا اهل ورزش است او خبر شهادت پدرش را زمانی فهمید که از باشگاه به خانه رسیده بود اما اوضاع خانه مثل همیشه نبود. حضور مهمانهایی با لباس مشکی، میز تزیین شده عزا و از همه مهمتر، نبود پدر در خانه. همگی گواه اتفاقی بود که اگر آشوبگران امنیت کشور را به مخاطره نمیانداختند، هرگز رخ نمیداد.
کسی که با لباس معمولی و دست خالی، پنجه بکسهای آهنین را به جان بخرد تا دوستش را از دست اوباش نجات دهد نامی جز قهرمان، شایسته اش نیست. شهادت تنها پاداش پدر من بود
یک سوال از ارشیا ذهنم را مشغول کرده است. آیا تا به امروز با خودت گفتی کاش پدر من نمیرفت؟ ارشیا در پاسخ به این سوال از تکلیفگرایی پدر و احساس وظیفه نسبت به کشور و مردمش میگوید. ازغیرت و تعصب به آنها، کسی که با لباس معمولی و دست خالی، پنجه بکسهای آهنین را ببیند و به جان بخرد تا دوستش را از دست اوباش نجات دهد نامی جز قهرمان، شایسته اش نیست. شهادت تنها پاداش پدر من بود.
همیشه آخرین دیدار، آخرین تماس، آخرین جمله به طورکلی آخرین ها، خوب در ذهن نقش میبندد. شهید حسین تقی پور صبح روز سوم مهر در حالی که کفشش را به پا میکند از خانمش میخواهد مراقب باشد که دشمن شاد نشود و بعدازظهر در تماس تلفنی از همسرش حلالیت میطلبد و از او میخواهد مراقب ارشیا باشد و گویی از شهادتی که در پایان روز منتظرش بود، خبر داشت.
پیکر مطهر بسیجی مدافع امنیت شهید حسین تقی پور، روز 5 مهرماه مصادف با 28 ماه صفر همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) با حضور پرشور مردم انقلابی، ولایتمدار و قدرشناس اسلامشهر تشییع و در امامزاده عقیل اسلامشهر به خاک سپرده شد.
احساس مسؤولیت پدرانه در برابر تمام دختران ایران
شهید «پوریا احمدی» پدری 44 ساله است با 2 فرزند دختر که برای هر کدامشان به وسعت دنیا آرزو دارد؛ دختری 16ساله در آغازین سالهای جوانی و دختری 9 ساله که تازه پا به دنیای نوجوانی گذاشته است. اما این پدر مهربان، فقط پدر دختران خود نیست، بلکه در قبال همه دختران ایران زمین احساس مسؤولیت کرده و برای آزادی آنها جان خود را فدا کرد.
شهید احمدی مادری دارد؛ مهربانتر و لطیفتر از برگ گل، صبور، خوش صحبت و مرید رهبر معظم انقلاب. مگر غیر از این است که در دامن چنین مادرانی، فرزندان غیور پرورش پیدا می کنند.
شهید پوریا احمدی غیور بود، دختران ایران را دختران خود و وطن را مادر و ناموس خودش میدانست از این جهت احساس تکلیف سبب شد به ارباب خود اقتدا کند دخترانش را به خدا بسپارد، راهی خیابانهای تهران شود تا جلوی تجاوز متجاوزین به ایران و اسلام را بگیرد.
شهید احمدی متولد 1357 و از بسیجیان سپاه محمد رسولالله (ص) تهران بزرگ بود که در تاریخ 30 شهریورماه 1401 طی عملیاتی در محله پیروزی تهران، مورد هجوم چاقوی کینه اوباش قرار گرفت. شهید احمدی 2 هفته در بیمارستان در برابر جراحات وارده از 9 ضربه چاقو مقاومت کرد و سرانجام در 12مهرماه به مقام شهادت نائل شد. خانوادگی برای انقلاب از جان مایه گذاشتند
شهید «سلمان امیراحمدی» کارمند بیمارستان و مشغول به تحصیل در مقطع فوق لیسانس مدیریت بود، او مامور نیروی انتظامی یا از مامورین نیروهای امنیتی نیست و هیچ اجباری برای حضور در فعالیت های امنیتی کشور ندارد اما آقا سلمان از اعماق وجود خود را مکلف می داند که از دین و نظام جمهوری اسلامی دفاع کند زیرا یک بسیجی جان بر کف رهبری است.
شهید سلمان امیراحمدی متولد 12 مرداد 1366 عاشق شهادت بود. برای دفاع از حرم اهل بیت سال 94 دوره آموزشی را گذرانده بود اما زمانی که متوجه شدند برادر شهید است به او گفتند خانواده شما یک شهید دارد و به او اجازه حضور ندادند. سال 94 آقا سلمان بنا بود با گروهی که الان با نام شهدای خانطومان شناخته میشوند، به سوریه برود. همین موضوع سبب ناراحتی بسیار آقا سلمان شده بود و مدام به همسرش میگفت: «اگر میرفتم، شهادتم حتمی بود.»
قطعا همسر شهید در طی 11 سال زندگی مشترک با شهید سلمان امیراحمدی خاطرات زیادی دارد. مطمئنا به اندازه همه آن سالها دلتنگ شده اما به همسر غیورش میبالد و افتخار میکند و معتقد است شهادت در راه دفاع از امنیت کشور رزق پروردگار بود که نصیب آقا سلمان شد.
خانم اسلامیفر خوشحال است که شریک زندگی اش، به آرزوی قلبیاش رسیده اما ناراحت است که دوران زندگی شیرینشان کوتاه بود. خوش اخلاق، هیئتی، دست و دلباز و احترام فراوانی برای پدر و مادرش قائل بود. هر زمان که منزل مادرش می آمد دست و پای مادر را میبوسید. رزق شهادت را به هر کس ندهند، به قول حاج قاسم باید شهیدگونه زندگی کرد تا شهید شد.
آقا سلمان پدر محمدصالح 7 ساله و عباس 17 ماهه است. محمدصالح عاشق پدر است و هر شب چشم به راه بابا میماند تا از سر کار برگردد و با او بازی کند. دست به سرش بکشد تا او آرام بخوابد. در این مدت بهانه بابا میگیرد اما مادر با صبر و حوصله دردهای پسرش را مرهم میگذارد. محمدصالح اکنون مرد خانه است. عباس هم که تازه دارد بابا گفتن را با برادرش تمرین میکند، بزرگتر که شود قطعا خواهد دانست پدرش چقدر آنها را دوست داشته است.
مادر شهیدان روح الله و سلمان امیراحمدی، پس از شنیدن خبر شهادت دومین فرزندش نماز شکر میخواند و میگوید اگر فرزندان بیشتری داشتم در راه دین و انقلاب و رهبر هدیه میدادم
نیاز نیست به یک مادر بگویید چه شده است، دلشورههای مادرانه و تماسهایی که پاسخ داده نمیشود گویای تمام ماجرا است. مادر شهیدان روح الله و سلمان امیراحمدی، آن قدر صبور و شاکر است که پس از شنیدن خبر شهادت دومین فرزندش در راه ولایت دو رکعت نماز شکر میخواند و میگوید خدا را شاکرم که فرزندانم در این راه قدم گذاشتند، اگر فرزندان بیشتری داشتم در راه دین و انقلاب و رهبر هدیه میدادم. شهید مدافع امنیت سلمان امیراحمدی شامگاه شنبه 16 مهر 1401 براثر شلیک مستقیم با سلاح شاتگان توسط اغتشاشگران، پس از 17 سال به برادر شهیدش روح الله امیراحمدی، شهید امر به معروف در سال 1385 که توسط اراذل و اوباش براثر اصابت چاقو به شهادت رسید، ملحق شد. پیکر مطهر دو برادر در قطعه 50 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
دهه هشتادیها گوی سبقت را در شهادت ربودند
شهید «فرید کرمپور حسنوند» متولد 1380 در شهرستان چگنی و ساکن شهر پرند و از کارکنان یگان امداد شهرستان رباط کریم است. یک سال و 6 ماه از ورودش به این شغل مقدس میگذرد.
از زبان پدر شهید بخوانید: فرید علاقه بسیار زیادی به کار در نیروی انتظامی و اشتغال در یگان ویژه و دایره مواد مخدر داشت اما قسمتش کار در یگان ویژه شد و در این راه الگوی خود را سردار سلیمانی قرار داده بود و همیشه میگفت آرزو دارم همچون سردار برای کشورم مفید باشم.
پدر شهید در ادامه میگوید: پسرم در تمام راهپیماییها حضوری پررنگ داشت و همیشه در نماز جمعه و نمازهای جماعت شرکت میکرد، هرگاه به او میگفتم نمازت فراموش نشود میگفت؛ پدر، من با خدای خودم راز و نیاز میکنم و این جزو واجباتی است که نباید هیچوقت فراموش کنم. همیشه میگفت حیات و زندگی متعلق به خداوند است و هرگاه امر کند میتواند آن را از ما بگیرد.
آیتالله امام خامنهای امسال در مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای افسری نیروهای مسلح فرمودند: تضعیف پلیس به معنای تقویت مجرمین است. پلیس موظف است در مقابل مجرم بِایستد، امنیت آحاد مردم را تأمین کند. آن کسی که به پلیس حمله میکند، در واقع مردم را بیدفاع میگذارد در مقابل مجرمین، در مقابل اراذل و اوباش، در مقابل دزد، در مقابل زورگیر.
30شهریور ماه شهید فرید کرم پور به همراه همکارانش در شهر پرند، هنگام مأموریت و تأمین امنیت شهروندان در مقابله با اغتشاشگران، یک اغتشاشگر با آگاهی و قصد قبلی با سرعت بالای خودرو، به سمت نیروهای امنیتی سوار بر موتور حمله میکند. موتور شهید کرم پور زیر ماشین چند متر کشیده میشود و ضربه به سر شهید برخورد میکند.
پس از گذشت هفت روز از این واقعه انجام چندین عمل، گروهبانیکم شهید «فرید کرمپور» روز سه شنبه 5 مهر ماه مصادف با سالروز شهادت امام رضا (ع) به شهادت رسید.
جمهوری اسلامی خط قرمز است
شهید «امیر کمندی» متولد سال 1370 است که یک دختر سه ساله و یک پسر یک ساله از او به یادگار مانده است. شهید کمندی همانند تمام پدران مشتاق شنیدن شیرین زبانی های دخترش و مشتاق بابا شنیدن از پسر یکساله اش بود. غیور مردان هم عاطفه دارند. عبور از متعلقات و دلبستگیها، هدف والایی میطلبد که دفاع از جمهوری اسلامی، دین و ناموس خط قرمز دلیرمردان است.
شهید امیر کمندی در روز 4 آبان 1401 هنگام انجام وظیفه و مقابله با برهم زنندگان نظم و امنیت در خیابان ستارخان، بر اثر اصابت نارنجک دستی از ناحیه سر مجروح شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
اکثر مواقع تماس های بی وقت حامل خبر های خوبی نیستند. ساعت 12 و نیم شب گوشی پدر شهید زنگ می خورد؛ علی گوشی را جواب داد و همراه برادرش داوود به بیرون از خانه رفتند. همین پنهان کاری برای یک مادر کافی است تا بسیار نگران پسر پاسدارش شود.
به مادر شهید می گویند امیر زخمی شده است. مادر آماده شد که برای ملاقات پسرش به بیمارستان برود اما اشک تاب نیاورد و زودتر از آنچه که باید دستشان برای مادر رو شد و خبر شهادت برادرشان را به مادر دادند.
مادر شهید می گوید: برایم لحظه خیلی سختی بود. مطمئناً این لحظه برای هر مادری سخت است. من به امیر خیلی وابسته بودم، بسیار مؤدب و مهربان بود. از آن جا که میدانست من بیمار هستم به اطرافیان خیلی سفارش میکرد مراقب من باشند. به پدرش میگفت: «لطفا زود مغازه را تعطیل کن و به خانه برو تا مادر تنها نباشد» روزی نبود که 2 بار به من زنگ نزند و حالم را نپرسد.
من چند ساعت قبل از شهادت با امیر صحبت کرده بودم. به من گفت: «نیم ساعت دیگر به خانه میرسم.» واقعیت این است که در این چند وقت که خیابانها شلوغ شده، هر شب به او زنگ میزدم و زمانی که متوجه میشدم به خانه رسیده آرام میشدم، اما آن شب خیلی ناآرام بودم.
شهادت امیر برای من که مادرش هستم واقعاً سخت است، اما باز هم صبر میکنم، چرا که پسرم همین مسیر را دوست داشت. اکنون به او میگویم: «پسرم شهادتت مبارک.»
پیکر این شهید والامقام با حضور مسئولین استانی و شهرستانی، نیروهای نظامی و امنیتی، خانوادههای معظم شهدا و خیل عظیم مردم بهارستان برگزار و در جوار امامزاده حسن (ع) نسیمشهر به خاک سپرده شد.
شاید این بار شهید شوم
شهید «مهدی لطفی پور» 28 ساله، دارای یک فرزند دختر هفت و نیم ماهه بود و در یگان امداد سازمان انتظامی مشغول فعالیت بود که بامداد 24 مهر ماه حین انجام مأموریت در حادثه آتشسوزی زندان اوین تهران توسط آشوبگران به شهادت رسید.
مهدی لطفی پور حافظ قرآن و عاشق شهادت بود او به خاطر علاقه به نظام جمهوری اسلامی وارد نیروی انتظامی شده بود و پس از تولد دخترش، به همسرش سفارش می کرد که دوست دارم دخترم باحجاب و باایمان باشد و در نهایت برای حفظ حجاب دختران ایران و برای آرامش و امنیت کشور جان خود را فدا کرد.
برادر شهید مهدی لطفی پور می گوید: انگار به برادرم الهام شده بود که شهید می شود. 24 ساعت قبل از شهادتش، برادرم مرخصی یک روزه گرفته و به بروجرد آمده بود تا ما را ببیند. برادرم مدام درباره شهادت صحبت می کرد. به او گفتم برادر تو تازه بچه دار شدی این حرف ها را نزن. او در جواب گفت شاید این دیدار آخر باشد و این دفعه شهید شوم.
پیکر مطهر شهید مدافع امنیت استوار یکم «مهدی لطفی» 26 مهرماه با حضور مسؤولان استان لرستان، خانوادههای معزز شهدا و اقشار مختلف مردم در زادگاهش شهرستان دورود تشییع و خاکسپاری شد.
آرمان تا پای جان، پای ولایت ایستاد
آرمانِ عزیز چه گناهی کرده بود؟ این که او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. اینها چه کسانیاند؟ اینها بچههای ما که نیستند، اینها جوانهای ما که نیستند؛ از کجا دستور میگیرند؟ چرا این کسانی که مدعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ (رهبر معظم انقلاب در سخنرانی 11 آبان 1401)
فیلم لحظات شهادت آرمان که در فضای مجازی منتشر شد؛ دل بسیاری را لرزاند که به یاد ارباب در گودی قتلگاه اشک ریختند، بعضیها هم طاقت دیدن لحظات تنهایی و شکنجه او را نداشتند و برای دل مادرش آرزوی صبر کردند. اما جمعیت قلیلی که شکمهایشان از حرام پر شده است، عقاید آرمان برایشان قابل فهم نبود.
شهید «آرمان علی وردی» متولد 1380 طلبه 21 ساله حوزه علمیه آیت الله مجتهدی (ره) و بسیجی یگان امنیتی امام رضا (ع) و ساکن محله شهران تهران بود که در مأموریتهای بسیج برای مقابله با ناآرامیها و اغتشاشات حضور داشت.
چهارم آبان ماه آرمان در مسجد مشغول مباحثه بود ناگهان خبر میرسد اکباتان شلوغ شده و منطقه را ناآرام کردهاند. کتاب و لباس طلبگی را در کوله اش میگذارد. با چند نفر از دوستانش بدون هیچ تجهیزات و سلاحی، صرفا جهت آرام کردن فضا خودشان را به اکباتان میرسانند.
30 نفر از اغتشاشگران از ظاهر آرمان متوجه بسیجی بودنش می شوند به سمت او هجوم میآورند. در منطقه ای او را تنها گیر میآورند. حدود یک ساعت و 30 دقیقه به صورت گروهی به جانِ این جوان غیور افتاده اند. هر کسی ضربهای میزند یکی مشت و لگد، چند نفر چاقو به دست دارند چند ضربه کاری وارد میکنند تا جان را از پاهای خسته آرمان بگیرند. دیگران چوب و سنگ و آجر برمیدارند، انگشتر شکسته آرمان را که دیدهاید؟ زمانی که دستانش را محافظ سر قرار داده است انگشتر نقره در دستش به آن وضع دچار میشود.
آرمان در پاسخ به درخواست ننگین قاتلانش میگوید: «آقا نور چشمان من است شما میخواهید بزنید، بزنید.»
داعشهای وطنی برای تحقیر طلبه غیور و فداکار، از او میخواهند تا به ائمه اطهار علیهم السلام و مقام معظم رهبری توهین کند. آرمان در پاسخ به درخواست ننگین قاتلانش میگوید: «آقا نور چشمان من است شما میخواهید بزنید، بزنید.» آرمان تا پای جان پای ولایت میایستد.
میثم تمار اَسدی، دانش آموخته مکتب امیرالمومنین علی (ع)، جانش را داد اما توهین به مولایش نکرد. به نظر شما اگر میثم تمار به امام علی (ع) توهین می کرد، زنده میماند؟ تاریخ شاهد ظلم های بیشمار است، آری قطعا زنده نمیماند؛ نامردان که رحم و مروت ندارند. قطعا اگر به نماینده بر حق ولایت توهین میکرد تا ابد ننگ این خفت روی نامش می ماند اما پس از 14 قرن نام نیکش ماندگار و الگوی جوانانی همچون آرمان علی وردی است. روز شنبه 7 آبانماه 1401 مراسم وداع با پیکر شهید در معراج شهدای تهران و شامگاه شنبه در حوزه علمیه آیتالله مجتهدی برگزار شد. یکشنبه 8 آبان نیز جمعیت زیادی از مردم تهران پیکر او را در منطقه شهران تشییع کردند. همان روز خبری منتشر شد که قاتلان شهید آرمان علیوردی شناسایی و دستگیر شدند.
جوان دهه هشتادی که قدرت ایمان را به دست خود دشمن در یازده ثانیه به رخ تمام جهانیان میکشد، همچنان که شهید حججی به دست خود دشمن در چند ثانیه اقتدار و عظمت جوان دهه هفتادی را به رخ جهان کشید. جوانی که در هجوم سنگین لشکرهای سایبری و تیپهای ماهوارهای مرعوب و مقهور نمیشود و با قدرت و شکوه میایستد.
آرمان، سنبل دهه هشتادیهای ایران است، آرمان کوه غیرت است. این بسیجی طلبه اقتدا کرد به ارباب بی کفنش و مرگ با عزت را پذیرفت و تن به ذلت نداد و تاریخ همچنان در حال تکرار است.
آرمان جوانِ آرمانی انقلاب اسلامی است، او پای روضه و جلسات امام حسین (ع) قد کشیده و خدا میداند چقدر با روضه «غریب گیر آوردنت» انس داشته و اشکهایی انسان سازی که از او یک جوان غیور و بامعرفت ساخته است.
جوان دهه هشتادی که برای شهادت، با خود عهد بسته بود
شهید «حسن مختارزاده» متولد سال 1380، طلبه پایه 6 مدرسه علمیه عترت و بسیجی فعال یگان فاتحین قم که از سال 98 بعنوان بسیجی همکار در گردان 602 یگان امنیتی امام علی (ع) سپاه محمد رسول الله (ص) تهران نیز فعالیت داشت، در ماموریت آرامسازی اغتشاشات تهران مصدوم شد و پس از 22 روز بستری در کما، جمعه 18 آذرماه به فیض شهادت نائل آمد.
حسن روز 26 آبان ساعت 22.30 شب پنجشنبه همراه با برادرش در حال بازگشت از مأموریت آرام سازی در اتوبان حکیم غرب به شرق، ابتدای 35 متری گلستان بود که بر اثر روغن و گازوییل ریخته شده توسط اغتشاشگران در مسیر حرکت کاروان موتوری بسیج، دچار سانحه میشود و یک خودرو از روی بدن او میگذرد و متواری میشود.
حجت الاسلام محمد مختارزاده برادر شهید میگوید: با توجه به این که پدربزرگ و عموی ما شهید شدهاند، حسن نیز برای شهادت با خود عهد بسته بود و خانواده نیز پس از خبر شهادت حسن از یک طرف ناراحت و از یک طرف به خاطر اینکه وی به آرزوی خود یعنی شهادت رسید، خوشحال هستند.
یزید زمانه را بشناسیم
دو شهید دهه پنجاه، یک شهید دهه شصت، دو شهید دهه هفتاد و سه شهید دهه هشتاد در ناآرامیهای تهران، نشان میدهد همه اقشار مردم از همه نسلها به ویژه جوانان، تا پای جان پای ولایت و نظام و انقلاب و اسلام ایستادهاند و به جمله گهربار «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم» حاج قاسم، جامه عمل پوشاندهاند.
تمام دنیا و تمام تاریخ را که رصد کنیم خواهیم دانست؛ جدال بین حق و باطل همیشه وجود داشته است و امروز تفسیر «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» را به معنای واقعی کلمه دیدیم و اگر میخواهیم در سپاه امام حسین (ع) باشیم باید یزید زمانه را بشناسیم چرا که اگر یاری دهنده سپاه حضرت اباعبدالله (ع) و راه حق نباشیم، قطعا یزیدی هستیم و راه سومی وجود ندارد.
منبع: فارس