شنبه 7 تیر 1404

جامعه یاریگر

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
جامعه یاریگر

انقلاب ایران ضدنظم آمریکایی جهانی بود و از همان روز اول برای ما برنامه چیدند. حالا ما توانستیم برای 50 سال خودمان را مدیریت کنیم و برای عبور از این وضعیت که یکی از مهم‌ترین دوران‌هاست آمادگی داریم.

به گزارش مشرق، در سال‌های اخیر بحث‌هایی درباره خلقیات ایرانی مطرح شده که تلاش داشته برخی صفات را به کل جامعه ایران تعمیم دهد. از جمله این صفات انفعال جامعه ایرانی یا سازگاری جامعه ایرانی با استبداد و استکبار است.

وقایع اخیر و حمایت تاریخی ملت ایران از تمامیت ارضی کشور در برابر حمله خارجی، این حقیقت را درباره جامعه ایران منکشف کرد که گویا حافظه تاریخی این جامعه در شرایط سخت بروز و ظهور یافته و باعث می‌شود مردم به میدان مبارزه با دشمن خارجی بیایند.

در این ارتباط با سیدجواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره جامعه مقاوم ایران و فرهنگ تاریخی مقاومت گفت‌وگو کردیم و بحث‌های مربوط به خلقیات ایرانی را مورد نقد و بررسی قرار دادیم.

آقای دکتر! درباره جامعه ایرانی و وضعیتی که با آن مواجهیم صحبت کنیم، بویژه درباره گزاره‌هایی که پیش‌تر تحت عنوان خلقیات ایرانی مطرح شده که عموما جامعه ایران را جامعه‌ای که در مواقع تاریخی مختلف سازش‌پذیر بوده، استعمار را قبول کرده یا تن به تسلیم داده، توصیف می‌کند.

با توجه به وقایع پیش آمده با این سوال می‌خواهم شروع کنم که آیا اساسا می‌توانیم بر ملتی با این تنوع قومی، فرهنگی و اجتماعی یک خلقیت واحد ایستایی تعریف کنیم؟ این کلی‌گویی‌ها چه خطراتی برای تحلیل سیاسی دارد، در حالی که ما در دوره‌های مختلف تاریخی پویایی‌های اجتماعی متفاوتی را شاهد بوده‌ایم.

ببینید! تصوراتی در قرن‌های 18 و 19 ایجاد شده و مفاهیم کلی از درون آن تصورات و حتی مکاتب فلسفی شکل گرفته بود که قائل به روح ملت‌ها بود. مثلا صحبت از روح ملت یا اقوام می‌کرد. فیلسوفان و نظریه‌پردازانی با این مفاهیم سترگ تلاش می‌کردند تنوعات و تکثرات و پیچیدگی‌های جوامع بشری و تاریخ تحولات بشری را تبییین کنند.

یک مفهوم کلی را برای این سنخ از نظریه‌پردازان قرون 18 و 19 ابداع شد که به آنها گفتند «armcheirphylosepher»؛ یعنی فیلسوفانی که پشت میز می‌نشینند. پشت میز می‌نشستند و بعد مثلا یک دفعه 20 جلد کتاب می‌نوشتند درباره هندشناسی که هندی‌ها اینطور هستند، دین‌شان اینطوری است، فرهنگ‌شان اینطوری است... یا 30 جلد کتاب می‌نوشتند درباره آفریقایی‌ها و خیلی از مسائل را مطرح می‌کردند و اینها معروف شده بودند به فیلسوفان پشت میز نشین.

اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 که رشته‌های علوم اجتماعی به صورت آکادمیک و دانشگاهی شکل گرفت و رویکردهای کمی و کیفی و آماری، پدیدارشناسانه، روش‌های تحولی و رویکردهای مختلف فنومنولوژیک در علوم اجتماعی رشد کرد و از همه مهم‌تر یک پیوست مهم داشت با عنوان مطالعات میدانی، تمام این گزاره‌ها و تمام این دستگاه‌های مفهومی بسیار پیچیده‌ای را که فیلسوفان و نظریه‌پردازان قرن 18 و اوایل قرن 19 در اروپا اینها شکل داده بودند، همه اینها را به نوعی از اعتبار انداخت، چون اینها اصلا مبتنی بر مطالعات میدانی نبود.

اگر من می‌خواهم مثلا در باب بلژیکی‌ها صحبت کنم، نمی‌توانم فقط بروم بنشینم در کتابخانه و کتاب‌های درباره شخصیت بلژیکی‌ها را بخوانم، نه! باید به میدان بروم و حالا که رفتم چه چیزهایی را باید ببینم؟ چون مطالعات میدانی تنها این نیست که فقط به میدان برویم؛ باید اندیکاتورهایی داشته باشیم، یعنی شاخص‌هایی داشته باشیم. حال آن شاخص‌ها چیست؟ مثلا یکی از شاخص‌هایی که ابداع شد تا بتواند جوامع بشری را در تنوعات و تکثرات خودش صورت‌بندی کند، عاملی به نام طبقه بود

. یک عامل دیگر چیزی به نام زبان بود، یک عامل دیگر شهرنشینی و روستانشینی و کوچ‌نشینی و عشایرنشینی بود، بعد عوامل دیگر مثل تحصیلات، درآمد، مذهب، دین، جنسیت و قومیت بود. اوایل قرن 20 بحث نژاد را هم می‌کردند ولی از اواسط قرن 20 به بعد به کنار رفت و گفتند اصلا چیزی به نام نژاد وجود ندارد. یعنی می‌خواهم بگویم مجموعه‌ای از ده‌ها مولفه و عامل باید در مطالعات میدانی مدنظر قرار بگیرد.

مثلا وقتی من می‌خواهم درباره یک ایرانی صحبت کنم، باید بپرسم این ایرانی کجاست؟ مثلا ایرانی‌ای که به صورت عشایری زندگی می‌کند با ایرانی‌ای که در شهر تبریز یا در شهر تهران در کوی ولیعصر زندگی می‌کند، اینها با هم تفاوت‌هایی هم ممکن است در ادراک‌شان داشته باشند. این موارد را شما اگر در نظر نگیرید نمی‌توانید درباره یک ملت یا درباره جامعه‌ای صحبت کنید.

به خاطر همین این کلان‌مفاهیم مثل روح ملت‌ها و خلقیات ایرانی که مثلا بگوییم خلقیات ایرانی استبدادزده است یا به عنوان مثال عزلت‌گزین است یا شخصیت‌شان شخصیت ضداجتماعی است یا مثلا آمریکایی‌ها به عنوان مثال خیلی دموکرات هستند، حرف‌های غلطی است. برای مثال در آمریکا در نیویورک‌سیتی شما یک چیزی را می‌بینید و در جای دیگر چیز دیگری می‌بینید. شما اگر این تفاوت‌ها و تمایزات را نبینید، نمی‌توانید درباره پدیده‌های انسانی و جوامع انسانی، سخنان دقیق و درستی بزنید.

یک نکته دیگری که اتفاقا در عالم جدید رخ داده و مهم است، این است که مفاهیمی به نام ملت‌ها شکل گرفته و این ملت‌ها به صورت ازلی و ابدی نیستند. این ملت‌ها در وضعیت‌های تاریخی کنونی با مقتضیات و وضعیتی که پیدا کرده‌اند ممکن است از خودشان مولفه‌هایی را بروز دهند. بعضی مولفه‌ها ممکن است پیشرو باشند و برخی مولفه‌ها نیز شاید خودشان را نشان ندهند و در سختی‌ها و شدت و حدت‌ها بروز یابند؛ این یک نکته.

نکته بعد اینکه آن چیزی که در کشورهایی مثل ایران، فرانسه، روسیه، آمریکا و چین رخ داده، این است که اینها نیروهای خودآگاه تاریخی خودشان را هم به دلیل انقلاب‌ها شکل داده‌اند.

انقلاب‌ها نیروهای خودآگاه تاریخی خودشان را ایجاد می‌کنند و یک پایگاهی را در جامعه شکل می‌دهند که بر اساس آن کل جامعه را به یک سمت و سویی می‌کشند؛ حالا چه مثبت و چه منفی یا چه سخت و چه آسان.

در ایران هم به دلیل انقلابی که رخ داده، نیروی خودآگاه تاریخی کارهایی را رقم زد و وضعیت‌هایی را ایجاد کرد که شاید 100 سال پیش قابل تصور نبود.

یا مثلا در چین شما نگاه می‌کنید؛ چین1840 گرفتار تریاک و افیون و اینها شده بود اما چین 1940 یا 1949 با روی آمدن کمونیسم به عنوان یک نیروی خودآگاه تاریخی مثلا پیشرو اتفاقاتی را رقم می‌زند که چین را از یک وضعیت مغلوب و شکست خورده، به قدرت دوم جهانی آورده و پنجه در پنجه آمریکا انداخته است. چرا؟ نه به این خاطر که همه مردم چین چنین بودند، بلکه آن نیروی خودآگاه تاریخی جامعه را به سمت و سویی برده که شاید 100 سال قبل یا 200 سال قبل غیرقابل تصور بود.

حالا اینکه بیاییم یک دفعه به یک چیزی قائل شویم که مثلا چینی‌ها یک عده آدم‌های گوشه‌گیری هستند، در حالی که الان کالاهای چینی در تمام جهان از آمریکا گرفته تا ایران و آفریقا و در 5 قاره جهان وجود دارد، خب! کجای این گوشه‌گیری است؟

اینکه با یکسری مفاهیم کلیشه‌ای که مال قرن‌های 18 و 19 است بخواهیم تحولات انسان و توده‌ها و جوامعی را که در قرن 21 قرار گرفتند شرح بدهیم، غالبا جواب نمی‌دهد و اگر هم جواب بدهد، به نوعی است که ما شروع به ساده‌سازی پدیدارهای پیچیده می‌کنیم. با این ساده‌سازی کردن می‌خواهیم یک نوع تصویر غالبی درست کنیم و آن را به جامعه قالب کنیم که این شیوه جواب نمی‌دهد.

* در ادامه اگر بخواهیم به صورت انضمامی‌تر بحث کنیم، آقای مقصود فراستخواه از فرهنگ انفعال سخن می‌گوید اما آیا این تحلیل، مقاومت‌های تاریخی ملت ایران را در برابر استبداد و استعمار نادیده نمی‌گیرد؟ مگر نه اینکه همین جامعه در انقلاب مشروطه، در انقلاب اسلامی یا در دوران دفاع‌مقدس و الان هم در جنگ با اسرائیل نشان داده می‌تواند کاملا فعال باشد.

ببینید! جامعه ما اگر جامعه انفعالی بود، مثلا به مدت 20 سال و تا همین چند ماه پیش کل خاورمیانه را نمی‌توانست هدایت کند. جامعه‌ای که نیروهای خودآگاه تاریخی‌اش توانسته بود یک فضایی را در جهان ایجاد کند که بتواند در برابر یک قدرت جراری از مشارکت‌های فراملیتی که اسمش شده اسرائیل مقاومت کند و منشأ اثر برای دیگر ملت‌ها باشد.

اسرائیل کشور نیست، اسرائیل برآیند شرکت‌های فراملیتی است که ذیل یک قرارداد تا قبل از جنگ دوم جهانی تحت مدیریت انگلستان بود و بعد از جنگ دوم جهانی، ذیل مدیریت آمریکا و ناتو قرار گرفت، یعنی چیزی به نام کشور اسرائیل که در آنجا باشد و ما در حال جنگ با یک کشوری باشیم، وجود ندارد.

این یک شرکت فراملیتی است که ایران توانست در عرض 20 سال به کمک سپاه خود یک سامانه قدرتمندی ایجاد کند که این قدرت جرار را پشت مرزها در 3-2 هزار کیلومتر آن طرف‌تر محبوسش کند. خب! یک چنین نیروی خودآگاهی را نمی‌شود گفت انفعالی.

اگر ما بخواهیم بیان دکتر فراستخواه را تقریر کنیم، می‌توانیم بگوییم ما در جاهایی در ساخت جامعه مدنی انفعالی برخورد کرده‌ایم.

چون از مقاومت یک تصور نظامی - امنیتی - سیاسی داشتیم و نتوانستیم بحث را آنطور که امام موسی صدر در کتاب مجتمع مقاوم می‌گوید - جامعه‌ای جامعه مقاوم است که سیاستش، اقتصادش، فرهنگش، آموزش‌وپرورش‌اش، تجارتش و انجمن‌های مدنی و اینها همه مقاوم شوند - پیش ببریم.

به خاطر همین آن چیزی که آقای فراستخواه بهتر بود می‌گفت و می‌توانسته بگوید این است که فهم ما از جامعه مقاوم، فهم جامع و کاملی نبوده و شاید یکی از دلایلی که امروز در داخل ایران مجبور شده‌ایم بجنگیم و مثلا وضع سوریه، لبنان و فلسطین آنگونه شد، این بود که فهم دقیقی از مقاومت نداشتیم و مقاومت را تقلیل داده بودیم به ابعاد سیاسی - نظامی - امنیتی و این به نظر من کار درستی نبود.

* با این حال نظریه انفعال ایرانیان یا نظریه خلقیات ایرانی را اگر بخواهیم به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک ببینیم، چه صورت‌بندی‌ای از جامعه ایران را تدارک می‌بیند و پیامدهای این برساخت اجتماعی چیست؟

شما اگر آن اصول مطالعات اجتماعی را که گفتم را در نظر نداشته باشید، اگر رویکردهایی مثل آنتروپولوژیک، جامعه‌شناختی، مطالعات فرهنگی، روش‌های کیفی، پدیدارشناسانه و... را اگر به خدمت نگیرید و از همه مهم‌تر یک نگاه تسهیل‌گرایانه و تبیین‌گرایانه را چاشنی پژوهش‌های خود نکنید، نمی‌توانید با یک مفهوم کلی که مربوط به دوران ابتدایی علوم انسانی است که از منظر اروپایی تلاش می‌کرد کل جهان و مافیها را تفسیر کند، دست به تفسیر بزنید.

نمی‌شود، یعنی اساسا جواب نمی‌دهد. کسی که در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی کار می‌کند، شاید سال‌ها زمان ببرد تا بتواند به بخشی از آنها تسلط یابد و بتواند آنها را تبیین کند. مثلا ببینید در حوزه نظریه‌های جامعه‌شناسی در طول یک قرن شاید 2 یا 3 نظریه‌پرداز باشند که بتوانند مباحث کلی را به انحای گوناگون صورت‌بندی کنند، بقیه تقریبا ذیل تئوری‌ها و نظریه‌های کلان آنها می‌آیند مباحث و نظریات خودشان را راستی‌آزمایی می‌کنند.

در بحث خلقیات ایرانی‌ها یا به صورت کلی‌تر خلقیات ملت‌ها یک ژانری بود که گوستاو لوبون در قرن 19 در فرانسه کتابی می‌نوشت مثلا درباره خلقیات عرب‌ها که بگوید عرب‌ها اینطوری‌اند. خب!

صنعت ترجمه وارد زبان فارسی هم شد و برخی این ژانر را وارد ایران کردند ولی اگر این مفاهیم پیچیده را ریشه‌شناسی و تبارشناسی نکنیم و التفات نظری و بنیادین نداشته باشیم، آن‌وقت این مفهوم را برمی‌داریم و در قرن 21 درباره جامعه ایران یا جوامع بشری دیگر صحبت می‌کنیم.

اگر می‌خواهیم بدانیم یک نظریه یا مفهوم، علمی یا تئوریک است، باید به طور مثال از آقای فراستخواه بپرسیم بر فرض این مفهوم را از شما قبول کنیم، آیا می‌شود از این مفهوم شما درباره خلقیات ژاپنی‌ها هم صحبت کرد؟ درباره خلقیات اهالی ترکیه و روس‌ها چطور؟ ببینید نتیجه‌اش چه می‌شود؟ اینکه صرفا روی یک نمونه بایستید و مدام تکرارش کنید، نشان می‌دهد این ژانر یک ژانر ابتری است و مولد نیست.

برای همین بحثی که آقای فراستخواه مطرح کرده در همین جامعه ایران و آن هم بین یک قشری خواننده دارد ولی مثلا گیدنز می‌آید صحبت از گلوبالیزیشن به مثابه جاگرنات (juggernaut) می‌کند و آن مفهوم جاگرنات یا مفهوم ریسک سوسایتی‌اش در جامعه‌شناسی در جهان پخش می‌شود و همه تلاش می‌کنند ساحات مختلف جوامع بشری گوناگون را از این نظر تبیین کنند ولی بحث آقای فراستخواه درباره خلقیات، فقط در مورد ایران می‌شود و هیچ‌وقت خلقیات عراقی‌ها و مصری‌ها را در بر نمی‌گیرد.

یک مصری نمی‌آید ببیند یک نظریه‌پرداز ایرانی درباره خلقیات چه صحبتی کرده و این مفهوم خیلی کلیدی است. اینکه بیاییم آن را روی مصری‌ها پیاده‌اش کنیم، هیچ‌وقت چنین چیزی رخ نمی‌دهد.

* بسیار خب! حالا در این وضعیتی که هستیم و حمایت گسترده مردم ایران از انقلاب اسلامی و مقاومتی را که دارد شکل می‌گیرد می‌بینیم و همه اینها را که کنار هم می‌گذاریم، در طول یک قرن اخیر چه کلیشه‌هایی را درباره ایران به چالش می‌کشد؟ به انفعال ایرانیان اشاره شد، چه انگاره‌های دیگری وجود دارد؟

اولا ما باید بدانیم هویت جمعی یک مفهوم فیکس و ثابت در گذشته نیست. اینطور نیست که مثلا هویت ایرانی‌ها از ازل شکل گرفته و همین‌طور امتداد یافته است. اصلا چنین چیزی وجود ندارد؛ یعنی نگاه خطی به تاریخ، یک نگاه کج و معوج و نادرست است و نگاه دقیقی نیست. هویت در موقعیت‌های گوناگون شکل می‌گیرد، عوض می‌شود، جهت می‌یابد، رنگ‌های متفاوتی می‌گیرد و رویکردهای متنوعی می‌یابد. بعضی مواقع می‌تواند بر سختی‌ها فائق آید و بعضی مواقع شکست می‌خورد و این تصور که خلقیات ایرانیان چیز ثابتی است که الان هم دارد خودش را نشان می‌دهد، این جواب نمی‌دهد. چیزی که ما می‌توانیم درباره ایرانی‌ها یا درباره وضعیت کنونی بگوییم این است که با تمام سختی‌ها و با مرگی که انسان به عینه دارد می‌بیند، جامعه تلاش می‌کند خودش را بازسازی و با وضعیت موجود سازگار کند و ایثار و فداکاری را سرلوحه قرار داده است تا بتواند از این موقعیت عبور کند، چون هر نوع سستی و کاهلی در این وضعیت می‌تواند پیامدهای بسیار ناگواری را برای جامعه ما رقم بزند. تعارف نیست، این چیزی که داریم می‌گوییم ساینس فیکشین یا فیلم علمی - تخیلی نیست. ما در برابر چشمان خودمان کشتار مردم در غزه را داریم می‌بینیم، نابودی لبنان را دیدیم، ویرانی سوریه را دیدیم، از بین رفتن لیبی را دیدیم، سومالی را دیدیم، عراق را دیدیم. اگر منسجم نباشیم، اگر متفق نباشیم، اگر وحدت رویا نداشته باشیم، اگر ایثار و ازخودگذشتگی نداشته باشیم، اگر کنار همدیگر نایستیم و اگر این اشتیاق را نداشته باشیم که فردا را قرار است خودمان بسازیم و کس دیگری قرار نیست بسازد، جامعه ما را هم نابود خواهند کرد و تکه تکه خواهیم شد. برنامه‌ریزی که انجام شده، اگر خدای نکرده در ایران موفق شود، به ایران محدود نخواهد ماند.

تصور شرکت‌های فراملیتی و استعمار نو و آمریکا و ناتو این است که اساسا در 100 ساله اخیر جهان اسلام فقط هدف بود اما امروز روسیه و چین هم هدف است و می‌گویند اینها هم باید از بین بروند. یعنی ناتو به جایی رسیده است که می‌گوید کل کره زمین باید در دست من باشد و این آسیاب منتظر دیگران هم است.

* آقای دکتر! با این حساب آیا می‌توانیم باطن جامعه ایران را در بزنگاه‌های تاریخی بشناسیم؟ شما مثلا به مشروطه اشاره کردید. بزنگاه‌های تاریخی که به آنها اشاره شد چه فهمی از جامعه ایران به ما می‌دهد؟

ببینید! بالاخره هر جامعه‌ای مثل هر آدمی اگر یک عقبه‌ای داشته باشد، به نوعی به نسل بعد منتقل می‌شود. جامعه ایران هم به دلیل تاریخ بلند خودش یک سرمایه نهفته‌ای دارد که ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، عرفانی، فلسفی، فکری، دینی، زبانی، مذهبی و مجموع همه اینها قدرتی را به جامعه ایران می‌دهد که حتی در برابر شدائد و سختی‌هایی که ممکن است کشورهای دیگر را نیست و نابود کند، دوباره قدرت بازسازی پیدا کرده است.

این به دلیل عقبه فرهنگی بسیار قدرتمندی است که یک‌شبه به دست نیامده است، بلکه با سختی بسیار به صورت یک دی‌ان‌ای و مجموعه پنهان در وجود تاریخی ما یا در واقع بودگی تاریخی ما انباشته شده است. این انباشت فرهنگی و تمدنی در بزنگاه‌های مختلف کمک می‌کند تا بتوانیم از این وضعیت عبور کنیم. این در درازنای تاریخ انباشته شده و این سرمایه نمادین در جامعه مثل هوایی که استنشاق می‌کنیم وجود دارد.

از این منظر جامعه ما جامعه قدرتمندی است اما ممکن است همه این قدرتمندی‌اش را به صورت نهادمند نتوانسته در ساخت نهادی وضعیت مدرن خودش یا در عالمیت جدید بروز و ظهور دهد. بخشی هم به این خاطر نیست که ما نخواستیم، خب! قدرت‌های دیگری هم بودند، مؤلفه‌های دیگر جهانی هم بودند که بعضا نگذاشتند تا بتوانیم در همه ابعاد رشد کنیم.

مثلا شما نگاه می‌کنید، نادر در قرن هجدهم، حدود 200 سال قبل، همین که بر اریکه قدرت می‌نشیند، نخستین کاری که می‌کند این است که در دریای خزر و خلیج‌فارس و اقیانوس هند به سمتی می‌رود که کشتی‌سازی نظامی کند. خب! تا حدودی انگلیسی‌ها می‌آیند کمک می‌کنند و بعد روس‌ها اما بعدها همان‌ها مانع می‌شوند تا جایی که دیگر در زمان قاجار نیروی دریایی ما وجود خارجی نداشت. این نشان می‌دهد ما می‌خواستیم و آن همت و داوطلبی را داشتیم اما خب! شرایط هم به گونه‌ای بود که بر ما تحمیل شد و بنیان‌های نهادهای ما همسو با خواست و ایده‌آل‌های ما نبود.

یک موقعی شما یک چیزی را می‌خواهید؛ مثلا من دوست دارم قهرمان المپیک در کشتی شوم اما خب! شرایط ایجاد نمی‌شود یا شرایط آنطور که باید شکل نمی‌گیرد. به خاطر این است که برخی اوقات چنین اتفاقاتی هم مانع می‌شود.

زمانی که انقلاب در ایران حدود 50 سال پیش اتفاق افتاد، آمریکا و تئوریسین‌هایش و استراتژیست‌هایش گفتند انقلاب ایران انقلاب آنتی‌سیستمیک است، یعنی ضدسیستم است. سیستم چیست؟ سیستم نظام آمریکایی در جهان است. انقلاب ایران ضدنظم آمریکایی جهانی بود و از همان روز اول برای ما برنامه چیدند. حالا ما توانستیم برای 50 سال خودمان را مدیریت کنیم و برای عبور از این وضعیت که من فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین دوران‌هاست آمادگی داریم.

آمریکای امروز، آمریکای یکصد سال پیش نیست، آمریکا در یک وضعیت شکننده است اما هنوز قدرت نظامی دارد. اگر ما بتوانیم از این گردنه عبور کنیم، مطمئنا در 20-10 سال آینده ما در وضعیت بهتری خواهیم بود.

جامعه یاریگر 2