جناب سرهنگ؛ ناجی انار
توفان نوح بی کشتی و نفیر هشدار شروع شد، آن هم وقتی تقلای زمین و آسمان برای به خاک زدن آدمی مچ انداخته بودند. آسمان جوری میبارید که هر قطرهاش خنجر میشد و این سوی زمین هیچ قطرهای را نمیخورد و همه را روانه شهرها میکرد. همان وقت که سازههای دستساز انسان دست از مقاومت برداشتند و سدها ترک خوردند و فرو ریختند، در شهرستان انار، فرمانده نیروی انتظامی، دل به موج آب زد و ناجی 14 شهروندش...
مونسون بیخبر نیامد، اما مانند تمام بلایای طبیعی، همه را غافلگیر کرد؛ حتی ستاد مدیریت بحران را. میان این دست و پاهای گم شده مسوولان اصلی و سلفی گرفتن مسوولان فرعی، 95 نفر در روزهای گذشته میان سیل و سیلاب جان دادند، خانههایشان خراب شد و زندگی گروهی را هم آب چنان برد که انگار از اول نبوده است. در مونسون همه استانهای کشور گرفتار شدند و هر کدام سهمی از جان و مالشان را تقدیم ضحاک طبیعت کردند تا خروشش آرام بگیرد. قسمت شهرستان انار از توابع استان کرمان، شکستن سد بود و موجهایی که تا سقف خانهها بالا میرفتند و راهشان را به زمینهای کشاورزی و باغها باز میکردند و یک قهرمان انتظامی که نیمه شبی 14 نفر را از میان چنگالهای سیل بیرون کشید و نجات داد. سرهنگ رضا خلیلینژاد، فرمانده نیروی انتظامی شهرستان انار، هشتم مرداد ماه جاری ناجی جان شهروندانش شد که امید و امکانی به نجاتشان نبود.
سد شهربابک، انار را سیراب کرد
باران شدید از 8 مرداد در استان کرمان و شهرهای اطراف یک بند بارید تا سد بالادستی شهرستان انار در شهربابک ترکهای ریز و درشت برداشت و در نهایت شکست و آب به سمت شهر هجوم آورد. به دلیل آنکه این وضعیت پیشبینی میشد، تردد در جادهها که بخشی از آن ترانزیت بود محدود و ممنوع شده بود و آب ذخیره سد به سمت باغهای شهر انار هدایت شده بود، وگرنه انار را آب میبرد. آن وقت فقط جادهها زیر آب رفتند و نیروهای امداد و نجات در حال امدادرسانی بودند و نیروی انتظامی ترددها را محدود میکرد. از فردای آن شب، عکسی منتشر شده از سرهنگ رضا خلیلینژاد، فرمانده نیروی انتظامی شهرستان که از سال 97 در این جایگاه قرار گرفته است. سر تا پای او گلآلود است و خسته گوشهای خودش را رها کرده است. آن هم وقتی 14 نفر را از محاصره سیل بیرون آورده است.
سرهنگ خلیلینژاد، در توصیف آن شب به «دنیای اقتصاد» میگوید: «حوالی 11 شب فردی با من تماس گرفت که گرفتار سیل شده است. او از جمله باغدارانی بود که به همراه خانوادهاش برای سرکشی به باغ رفته بودند و وقتی آب هجوم آورده بود، به اتاق نگهبانی که بالاتر از سطح زمین بود پناه برده بودند. در کنار آنها چند مسافر که عازم یزد بودند و سیل خودروهایشان را برده بود، آنجا پناه گرفته بودند. یک گروه 11 نفره در کلبهای گیر افتاده بودند که راه پس و پیش نداشتند.» وضعیت چنان وخیم بوده و راه و جاده چنان زیر آب پنهان شده بود که حتی گروه امداد نیز توان تجهیزاتی برای کمک نداشته است. او میگوید: «طبق گزارشی که دادند ارتفاع و شدت سیل در حال افزایش است و پایههای کلبه نیز در حال فرو ریختن است و تنها بالگرد امکان نجات آنها را دارد. این در حالی بود که به دلیل شرایط جوی، امکان پرواز وجود نداشت.»
سرهنگ خلیلینژاد، پس از هماهنگی با فرمانده استان، قرار شد با خودروهای سنگین تیم نجاتی تشکیل دهند و برای نجات گروه مانده در سیل اقدام کنند. اما گروههای امدادی اعلام کردند که به دلیل شدت سیل و ارتفاع آب امکان استفاده از خودروهای سنگین و لودر وجود ندارد. پس با خودروی شخصی به سمت محل مورد نظر رفت.
او میگوید: «وقتی رسیدم، نیروهای امدادی آنجا بودند اما امکان امدادرسانی نداشتند، چرا که احتمال میدادند آب آنها را با خود ببرد. اما جان 11 نفر در میان بود و نمیتوانستم شاهد غرق شدن آنها باشم. زمان زیادی نداشتیم، پایههای کلبه هر لحظه سست و سستتر میشد. به همین دلیل پای در آب گذاشتم و سه نفر از همکارانم نیز به دنبال من آمدند. آب یک و متر و نیم بالاتر از سطح جاده بود. هر جا پای میگذاشتیم، فرو میرفتیم و خروش آب به سینهمان میزد و ما را پس میزد.» سرهنگ خلیلینژاد، با لهجهای کرمانی که گاهی بغضدار میشود، میگوید که وقتی در یک قدمی کلبه قرار گرفته، از همکارانش خبر میرسد که سامانه پرفشاری از سمت شرق به سمت آنها در حرکت است.
او میگوید: «سرعت در آن زمان حرف اول را میزد، اما باید آن 11 شهروند را برای پایین آمدن قانع میکردیم. آنها مطمئن بودند که زنده نخواهند ماند. چند مسافری که زیر گلولای مانده بودند، از خستگی، تشنگی و گرسنگی حال مناسبی نداشتند. یکی از آنها را به دوش کشیدم و شروع به بازگشت به سمت نیروهای امدادی کردیم. آنجا هم چندان ایمن نبود. خودرو هم توان حرکت نداشت و خطرناک بود. همان جا سه نفر را پیدا کردیم که در گلولای نیمه دفن شده بودند در حالی که خودرویشان را آب برده بود.»
میان باران شدید که چشم چشم را نمیدید، توفان هم شروع شد و جادهای که پیشتر هم نمیشد روی آن حساب کرد هم ناپدید شد. سرهنگ خلیلینژاد، با پای پیاده جاده باز کن وانتی میشود که در سیل ماندهها را حمل میکرد و 45 دقیقه بعد میتواند مسیری تا کلانتری باز کند و همه را سالم به جای امنی برساند. سرهنگ رضا خلیلینژاد، ظرف یکی، دو روز گذشته به دلیل فداکاری شهره همه کشور شده است و از سوی وزارت کشور نیز از او تقدیر شده است.