«حصه شمالی» اصفهان؛ محله بدنامِ محصورِ در مواد
«حصه شمالی» را همه اصفهانیها میشناسند؛ محلهای که فقط 10 دقیقه با مرکز شهر فاصله دارد؛ ولی سالهاست به بدنامی شهره است و به پاتوقی برای کارتنخوابها و زنان و مردان معتاد تبدیل شده: «از همهجا برای خرید مواد به حصه میآیند.» کوچهها و خانههای ساقیها، تابلویی است برای خریدوفروش مواد مخدر. معتادان، ساقیها را میشناسند و پاتوقهایشان را خوب بلدند. نشانهها برای کارتنخوابهای معتاد...
اسکناسهای کهنه و پاره هزار تومانی را توی دستهای سیاه و کبرهبستهاش مچاله کرده و با مرد جوان چانه میزند: «همین را بیشتر ندارم، از صبح تا به حالا مواد بهم نرسیده. تو رو خدا اذیت نکن. همین 30 هزار تومان را هم با بدبختی و دربهدری جور کردم....» شبنم مانتو چرک و رنگورورفته بهتن کرده. لبهایش پوست انداخته و صورتش رنگ سیاهی است. زن میگوید 18 سال دارد، ششسال مصرف مواد او را از تکوتا انداخته؛ گویی زنی 50 ساله.
به گزارش هم میهن، شبنم سالهاست پاتوقهای خریدوفروش مواد را بلد است؛ مثل باقی کارتنخوابها که وجببهوجب پاتوقهای حاشیه اصفهان را عین کفدست میشناسند و میدانند مثلا در بنبست {...} همه نوعی مواد هست: «هر رقم جنس که بخواهی هست؛ فقط کافی است بگویی چهمیخواهی تا در یک چشمبههم زدن، مواد را توی دستهایت لمس کنی.»
داستان ناتمام حصه شمالی
«حصه شمالی» را همه اصفهانیها میشناسند؛ محلهای که فقط 10 دقیقه با مرکز شهر فاصله دارد؛ ولی سالهاست به بدنامی شهره است و به پاتوقی برای کارتنخوابها و زنان و مردان معتاد تبدیل شده: «از همهجا برای خرید مواد به حصه میآیند.» کوچهها و خانههای ساقیها، تابلویی است برای خریدوفروش مواد مخدر.
معتادان، ساقیها را میشناسند و پاتوقهایشان را خوب بلدند. نشانهها برای کارتنخوابهای معتاد آشناست: «مثلا وقتی یکجفت کفش به درخت آویزان باشد؛ یعنی آن حوالی مواد فروخته میشود.»
این را قاسم میگوید؛ مرد میانسالی که روزها کارش جمعآوری ضایعات و فروختن آنها به ضایعاتیها درقبال گرفتن چندرغاز پول مواد و شبها در پناه آتش ماندن و حظبردن از سوروسات «سورچه» است: «مواد همیشه اینجا در دسترس است؛ همهچیز هست. نزدیک ظهر که میشود سروکله ساقیها هم پیدا میشود. پول میگیرند و مواد را تحویل میدهند؛ از سورچه و شیشه گرفته تا هروئین و تریاک.» دستهای قاسم سیاه و چروکیده است. چشمهایش را میبندد. زرورق را میگیرد جلوی دماغش و دود را میدهد بیرون: «بیشتر آدمهایی که اینجا زندگی میکنند یا معتادند یا خریدوفروش مواد میکنند؛ فرقی هم ندارد، زن و مرد و بچه، همه هستند. بعضیشان هم خانوادگی مواد خریدوفروش میکنند.»
پلمبهای شکسته
سردی اولین روزهای زمستانی، زمین حصه را سردتر از هر زمان دیگری کرده؛ کارتنخوابها از زور سرما دندان بههم میفشارند، اما پولهای مچاله و عرق کرده را توی دستهایشان محکم گرفتهاند تا سهمیه روزانهشان را بخرند؛ پولی که با جمعآوری بازیافت و فروختن آنها بهدست آوردهاند.
خورشید که به میانه آسمان میآید، کوچهها شلوغ و پرتردد میشود؛ کوچههایی پر از خانههایی که روی درهایشان نوشته «پلمب»؛ پلمبی، اما در کار نیست. ساقیان و قاچاقچیان خودشان پلمب را شکستهاند و پاتوقشان را دوباره بهراه انداختهاند. موتورسواران جولان میدهند و زنان و مردان کارتنخواب با ساقیها بر سر قیمت مواد، چانه میزنند.
خیلیشان حال چانهزنی را هم ندارند و خماری، حوصله یا مجالی برایشان نگذاشته است. مواد که به معتادان میرسد، سوروساتشان هم آغاز میشود. همانجا دور هم جمع میشوند و شروع به مصرف میکنند.
محله شلوغ و شلوغتر میشود. کارتنخوابها برای خرید مواد از هم سبقت میگیرند؛ انگار که همهشان در صف نانوایی به انتظار ایستاده و حوصله صبرکردن هم نداشته باشند. هراسی در چشمهای ساقیها و خردهفروشان مواد نیست؛ جنسهایشان را بهراحتی آب خوردن میفروشند. از ظهر که میگذرد، دیگر جای سوزن انداختن نیست.
رفتوآمدها شدت میگیرد و کارتنخوابها هم بیشتر میشوند؛ موضوعی که صدای همسایهها را درآورده و آنها را شاکی کرده. زن میانسالی که در کوچه «ف» همراه دو پسرش زندگی میکند، صدایش را پایین میآورد، طوری که کسی نشنود و شروع میکند زیر لب غر زدن و ناسزا گفتن به صاحبخانههایی که خانههای خود را به فروشندگان مواد اجاره میدهند: «از همهجای دنیا میآیند اینجا مواد میخرند. 20 سال است که در این کوچه زندگی میکنم، ولی یک روز خوش نداشتهام. مهمان نمیتوانم دعوت کنم. دامادم اجازه رفتوآمد نوههایم به خانهام را نمیدهد؛ از بس این کوچه ناامن است. از اول تا آخرشان همه معتاد و موادفروشند. چندینبار پلیس آمده خانهها را پلمب کرده؛ اما به یکساعت نگذشته، خودشان دوباره پلمب را باز کردهاند و روز از نو و روزی از نو.»
زن نگاهی دوروبرش میاندازد و با ترسولرز میگوید: «الان هم اگر بفهمند من دارم اینها را به شما میگویم، روزگار برایم نمیگذارند. شبها دور هم جمع میشوند و شیشه میکشند. بعد میآیند توی کوچه مشروب میخورند تا صبح سروصدا میکنند؛ یک لحظه جرأت نمیکنم پلک روی هم بگذارم. کوچکترین اعتراضی هم که بهشان بکنیم، 100 نفر را جمع میکنند و اکیپ میشوند و چاقو و قمه میکشند. شیشهها را خرد میکنند. پارسال برای یکی از همسایهها دردسر درست کردند و مواد توی خانهاش انداختند.»
روسریاش را جلو میکشد و زیرچشمی تهکوچه را نگاه میکند: «همه اینها مستاجرند. همه دور هم جمع میشوند. رفتوآمدها به این خانهها زیاد است. میآیند اینجا خانهها را اجاره میکنند و هر کاری دلشان میخواهد، میکنند. زن، مرد و بچه هم ندارد؛ همهشان با هم آسایش برایمان نگذاشتهاند. هر چه به صاحبخانهها اصرار میکنیم خانهها را به اینها اجاره ندهند، فایده ندارد. آنها میگویند، ما هم باید هرطور شده پول درآوریم. هیچکس پشت ما نیست. بارها استشهاد جمع کردهایم و اینور و آنور رفتهایم و گفتهایم که خودمان هم کمک میکنیم تا اینها را از اینجا جمع کنند و بروند، ولی فایدهای نداشته است. اینجا را همه ول کردهاند به امانخدا.» همسایهها میگویند، وسط موادفروشها و معتادانی که دور هم جمع میشوند و خانه های شان را پاتوق مواد کردهاند، گیر کردهاند و نه راه پیش دارند، نه راه پس.
زن جوان دیگری که 15 سال است در این کوچه زندگی میکند، میگوید: «نه پول داریم از اینجا برویم، نه خانههایمان را کسی میخرد. تا بگوییم بنبست {...}، اصلا همه فرار میکنند. اینها به خودشان هم رحم نمیکنند، چه برسد به ما که غریبه هستیم. بددهن و چاقوکش هستند. اجاره بیشتر میدهند به صاحبخانهها تا راحت و آسوده هر کاری میخواهند اینجا انجام دهند. الان اجارههای اینجا به 50 میلیون تومان رهن و یکمیلیون و 500 هزارتومان ماهانه رسیده. کسی هم کاری با اینها ندارد. جرأت نداریم یکلحظه خانه را خالی بگذاریم؛ بلافاصله میریزند توی خانه و هرچه هستونیست را جمع میکنند و میبرند. نان هم میخواهیم بگیریم، با ترسولرز راهی نانوایی میشویم. کافی است غروب گذرتان به اینجا بیفتد، میبینید چه خبر است.»
بازیافتیها بلای جان حصه
صدای همسایهها، اما شنیده نمیشود؛ «حصه شمالی» سالهاست پاتوق خریدوفروش مواد شده؛ بهویژه که بازیافتیها آنجا زیاد شدهاند و بهگفته سردار محمدرضا میرحیدری، فرمانده انتظامی استان اصفهان به رسانهها، پاتوقی شده برای خردهفروشان: «ضایعاتفروشیها بهعنوان طلایکثیف مورد توجه افراد سودجو قرار گرفتهاند. درحالیکه این ضایعاتفروشیها باعث خدشهدار کردن سیمای شهری میشوند و فرصت را برای سارقان مهیا میکنند؛ ضمن اینکه برخی ضایعاتفروشیهای غیرمجاز، به شغل دومی برای خردهفروشان موادمخدر تبدیل شده است؛ چراکه این ضایعاتیها هم ازطریق خریدوفروش موادمخدر، سود خوبی بهدست میآورند، هم اینکه معتادان را به سرقت وادار میکنند.»
او پیش از این هم بر مقابله با سوداگران مرگ تاکید کرده و خطاب به مردم محلات آسیبپذیر گفته بود: «اگر مردم و خانوادهها بخواهند و تلاش کنند، قطعا ما نیز در انجام ماموریت خود موفق خواهیم شود. هرچند در طول سال، هزاران کیلوگرم موادمخدر توسط ماموران کشف میشود، اما زمانی میتوانیم بگوییم در کار مبارزه موفق عمل کردیم که دسترسی به مواد افیونی در محلات آسان نباشد و جوانان نتوانند بهراحتی مواد بخرند و مصرف کنند.»
او، اما نگفته چرا تاکنون دسترسی به مواد در این محلات آسان است. این سوال را زهرا مالکی، فعالاجتماعی که سالهاست در این محله رفتوآمد دارد و از نزدیک با آسیبهای موجود در آنجا آشناست، در گفتگو با «هممیهن» پاسخ میدهد و وقفی بودن زمینهای این ناحیه را یکی از دلایل رشد آسیبها در آن میداند: «از آنجا که این زمینها سند مالکیت و امکان خریدوفروش ندارند، ارزش پایینتری هم نسبت به سایر مناطق دیگر دارند و ارزانتر هستند. ازسویدیگر، این منطقه مهاجرپذیر است و از جاهای مختلف کشور، حتی کشورهای همسایه مهاجران زیادی را در خود جای داده است؛ مهاجرانی که شغل درست و حسابی ندارند و بیشترشان هم فاقد مدرک هویتی هستند؛ به همین دلیل خیلی زود به مشاغل خطرناکی مثل خریدوفروش موادمخدر روی میآورند. همین هم اینجا را به پاتوق خریدوفروش مواد تبدیل کرده و حالا همه شهر میدانند که مواد در این منطقه در دسترس است و برای همین هم از همهجای شهر به اینجا میآیند. خیلیها حصه را به دو رنگ تقسیم کردهاند؛ سبز که یعنی آنجا پاکسازی شده و آسیب در آن کمتر بهچشم میخورد و خانهها هم در آن گرانتر هستند. قرمز که یعنی محله مهاجرپذیر است و خلافکاران در آن سکونت یا رفتوآمد دارند؛ مثلا یک نفر قتل کرده، اما بدون در دست داشتن مدارک هویتی به اینجا فرار کرده است. زنان خردهفروش هم در این منطقه زیاد هستند و معمولا مواد را در لباسهای خودشان پنهان میکنند تا کسی به آنها شک نکند.»
بهگفته این تسهیلگر، بزرگترین آسیب که بسیار هم دردناک است، این است که بهدلیل فقر فرهنگی حاکم، اهالی حصه، فرزندان زیادی دارند که معمولا هم به مدرسه نمیروند و فاقد مدرک هویتیاند: «اینها وقتی میبینند خانوادههایشان در کار خریدوفروش موادند یا مثلا موادفروشان درآمد خوبی دارند، گرایش زیادی به فروش مواد پیدا میکنند. بعضیشان هم موادفروشی را نشانه بزرگشدن میدانند و دوست دارند بزرگ شوند تا بتوانند مواد بفروشند؛ متاسفانه مواد هم آنجا به وفور یافت میشود؛ انگار بخواهی از سوپرمارکت خرید کنی. کارتنخواب و ضایعاتفروشی هم آنجا زیاد شده است که بابت خرید ضایعات به کارتنخوابها یا مواد میدهند یا پول تا بتوانند جنس تهیه کنند؛ درواقع اینها چرخه خطرناکی را در این منطقه بهوجود آوردهاند. پلیس هم بارها مراجعه کرده و پاکسازی انجام داده، ولی فایدهای نداشته است. پلمب هم فایدهای ندارد. خودشان میروند و پلمبها را باز میکنند. دستگیرشان هم که بکنند، باز آسیب جدیدی بهوجود میآید؛ مثلا مرد موادفروش را به زندان میاندازند و همسرش برای تامین مخارج یا خودش راه او را ادامه میدهد یا به معضلات دیگری روی میآورد.»
به گفته او، این مسائل صدای ساکنان محله که پاک هستند و خریدوفروش و مصرفمواد ندارند را درآورده؛ بهحدی که میگویند اگر پول داشتیم، از اینجا میرفتیم. اینها اصلا در حصه آسایش و امنیت ندارند؛ بهویژه در مناطق قرمز که رفتوآمد موادفروشها و قاچاقچیها به آنجا زیاد است.»
حصه سالهاست درگیر این مسائل است و بارها مسئولان اصفهان دربارهاش صحبت کردهاند، اما مشخص نیست بالاخره کی قرار است پیشنهادهای آنها برای حلمشکلات این محله عملی شود؛ نمونهاش علیاکبر ابراهیمی، معاون پیشگیری ادارهکل بهزیستی استان اصفهان که اخیرا گفته است، کارهای پراکنده برای مناطق حاشیهنشین اصفهان بیفایده است: «در این مناطق یکسری مراکزدرمانی یا کاهشآسیب داریم و یکسری خدمات هم بهصورت سیار با موتورسیکلت یا بهشکل موبایل سنتر داریم. سعی میکنیم اعتماد آنها را جلب کنیم، غذا و وسایل بهداشتی و پیشگیری میدهیم تا دچار آسیبهای دیگر نشوند، تست اچآیوی میگیریم و اگر تست مثبت یا مشکوک بود، به مرکز مشاوره بیماریهایرفتاری ارجاع میدهیم. مکانهایی با عنوان شلتر برای زنان و مردان داریم که در این مراکز میتوانند شبها اقامت کنند و خدماتی بگیرند، اما اجازه مصرفمواد ندارند. همزمان مراکزی تحتعنوان مراکز گذری داریم که همان کار موبایل سنتر را انجام میدهند، اما ثابت هستند. مشکلی که این مناطق دارد این است که هرکسی برنامه خودش را دنبال میکند، درحالیکه باید برنامه جامع و هماهنگی وجود داشته باشد که هرکدام به اهداف ازپیش تعیینشده دست پیدا کنیم. الان در حصه خانههایی وجود دارد که قیمت آنها بیشتر از اجارهمعمول خانههای دیگر است، چون خیریهها کمک زیادی میکنند، درواقع بهدلیل همین بیبرنامگی، خدماتی بدون نیازسنجی ارائه میشود. ازطرف دیگر حصه بافتهای فرسوده و ناکارآمد دارد که شهرداری نمیتواند برای آن کاری کند، اما میتواند ساختوسازهای جدید را ساماندهی کند.»
او معتقد است، مناطق حاشیهنشین اصفهان نیاز به محلهبانی دارد: «سیستم قضایی و انتظامی باید نظارتی روی محله داشته باشد، چون وقتی برخی افراد میدانند بهراحتی میتوانند خلاف کنند، منطقه برایشان امن میشود. ازطرفدیگر، فرهنگ مردم این مناطق نیز باید تغییر کند. دفتر اجتماعی استانداری، شهرداری منطقه14، بهزیستی، نیروی انتظامی و همه دستگاههای متولی باید دور هم بنشینند و برای خدماترسانی بهتر در این مناطق برنامهریزی منسجم داشته باشند. من قول میدهم اگر برنامه جامعی داشته باشیم، وضعیت حصه 20سال دیگر تغییر میکند، اما متاسفانه هیچوقت ارادهجمعی وجود نداشته است.»
موادفروشی در کودکی
خریدوفروش مواد، پای بچهها را هم بهخود باز کرده است؛ پدرهایی که راهورسم موادفروشی را به بچههایشان از همان کودکی آموختهاند و خودشان عقب میایستند و کودکان را جلو میاندازند تا مبادا گیر پلیس بیفتند.
موادفروشی توی بازیهای کودکانه هم جای دارد: «چند روز پیش چند بچه داشتند با هم بازی میکردند؛ حدود 11-10 ساله. با فاصله نگاهشان میکردم. یکی از آنها یک پلاستیک بزرگ را برداشت و تکهتکه کرد و پیچید لای سنگهای ریزی که اطرافش بود. آنها را جداجدا روی زمین چید و شروع کرد آنها را فروختن به دوستانش.»
این را یکی از فعالاناجتماعی میگوید که سالهاست در حصه با کودکان سروکار دارد و البته میخواهد که نامش در این گزارش نباشد. او میگوید: «بیشتر پدرومادرهایی که در کار خریدوفروش موادند، فرزندان خود را هم آلوده میکنند؛ مثلا بچه 11-10 ساله را میبینی که آشنایی کامل با انوع موادمخدر دارد و خودش خریدوفروش یا مصرف میکند. الان خانههایی در حصه هستند که همه ساکنانش درگیر مواد شدهاند؛ از پیرزن و پیرمرد گرفته تا کودک.»
سجاد احمدی، دیگر فعالاجتماعی هم دراینباره میگوید: مسئله موادمخدر در حصه پیچیده است؛ مثلا پلیس خانهای را پلمب میکند، اما بلافاصله موادفروشان که مستاجر هم هستند، خانه دیگری را اجاره میکنند. این چرخه ادامهدار است. صاحبخانهها هم معمولا از این مسئله خبر دارند، برخیشان هم خودشان خلافکاراند، خانههایشان را اجاره میدهند و برای قاچاقچیان خردهفروشی میکنند یا پول خوبی بابت اجارهخانهها میگیرند. یا مثلا پلیس پدر خانواده را دستگیر میکند، اما مادر یا پسر، کار او را ادامه میدهند؛ البته بیشتر این افراد مهاجرند.
بهگفته احمدی، خریدوفروش مواد به کودکان حتی پنجساله هم رسیده؛ مثلا پدر با فاصله میایستد و مواد را بهدست پسرش میدهد تا برایش بفروشد. اینطور پلیس هم کاری با او ندارد و دستگیرش نمیکند. بارها شده که کودک بهدلیل فروش مواد، گیر افتاده است. متاسفانه بیشتر ساکنان این منطقه اعتیاد دارند و مصرفکنندهاند؛ به همین دلیل هم مواد بهوفور آنجا خریدوفروش میشود و پای کارتنخوابها و... به این محله باز شده است؛ ضمن اینکه خیلیهاشان هم بهصورت خانوادگی و قومی خلاف میکنند. خریدوفروش و مصرفمواد، آسیبهای دیگری مثل بیخانمانی، سرقت و... را هم زیاد کرده است. درواقع حصه نیازمند یک کارفرهنگی بزرگ و جلوگیری از حضور مهاجران در آن است.
از میان اخبار