داریوش فروهر
داریوش فروهر
بنیصدر که در ابتدا میگفت صیاد شیرازی را کشف و از او حمایت کرده، شروع به بدگویی و تخریب او کرد. همچنین تصمیم گرفت او را از فرماندهی قرارگاه غرب برکنار کند.
شنبه 21 فروردین 1361 بود که اعلامیه دادگاه انقلاب ارتش همه را غافلگیر کرد: عوامل توطئهای برای ترور امام و سران کشور دستگیر شدهاند. آنچه این خبر را مهمتر میکرد، چهره اصلی این توطئه یعنی صادق قطبزاده بود.
داستان زندگی امیر عباس هویدا که با 13 سال سابقه نخستوزیری و یک سال وزارت دربار در رژیم پهلوی به زندان افتاده بود در 18 فروردین 1358 خورشیدی در ششمین روز رسمیت یافتن جمهوری اسلامی با اعدام تمام شد.
داستان زندگی امیر عباس هویدا که با 13 سال سابقه نخستوزیری و یک سال وزارت دربار در رژیم پهلوی به زندان افتاده بود در 18 فروردین 1358 خورشیدی در ششمین روز رسمیت یافتن جمهوری اسلامی اعدام شد در حالی که خود او نیز در همهپرسی آن شرکت کرده بود آن قدر پرنکته است که درباره او بتوان بر 20 فقره انگشت گذاشت.
صفحه اینستاگرامی «تاریخاندیشی» نوشت: وی تنها مقام بلندپایه رژیم محمدرضا پهلوی بود که بهرغم داشتن امکان فرار، از ایران نگریخت. سپس به دادگاه انقلاب تحویل داده شد و به روایتی با حکم صادق خلخالی قاضی دادگاه اعدام شد و با روایتی دیگر او قبل از اتمام دادگاه در وقت تنفس روز 18 فروردین 58 به قتل رسید.
اگر هویدا به مرگ طبیعی و پیرانه سر چه در داخل و چه خارج از ایران درگذشته بود تا این اندازه در تاریخ جایگیر نمیشد اما نوع مرگ و این شایعه که اگرچه حکم اعدام صادر شده بود ولی در واقع پیشااعدام کشته شد محل بحث و مناقشه است...
صدای و سیمای ما امام دهه شصت را، نه دهه شصت بلکه سال شصت، نه سال شصت بلکه بهار شصت را، در مقطعی که در حال عتاب و خطاب به اولین رئیس جمهور است، مدام به نسل جدید نشان میدهد، در صورتی که امام خمینیِ رهبر انقلاب اسلامی چند ماه هم در نوفل لوشاتو بود
شاه حسنی گفت: دکتر سحابی بعدها به من گفت: «شاهحسینی! محتمل است من زودتر از تو بمیرم، اگر تو زنده بودی کوشش کن به هر شکلی که میتوانی دکتر مصدق را به ابنبابویه منتقل کنی. چون دکتر مصدق وصیت کرده بوده است و من او را دفن کردم. اگر روزی این امکان فراهم شد و من نبودم این جنازه را ببرید در ابنبابویه در کنار شهدای سیاُم تیر دفن کنید.» ولی نگذاشتند و هنوز همانجا به صورت امانت مانده است.
روزنامه قانون نوشت، در روزهایی که بر زبان آوردن نام دکتر مصدق جرأت و جسارت میخواست، شاهحسینی از کسانی بود که به همراه آیتالله سیدرضا زنجانی و عدهای دیگر، تحت عنوان شورای نهضت مقاومت ملی به هواداری از دکتر مصدق و آرمانهای نهضت ملی میپرداختند.
روزنامه قانون نوشت: یار مصدق گفت: برای مراسم چهلم ایشان، نهضت مقاومت ملی بیانیهای صادر و اعلام کرد مراسم چهلم دکتر مصدق در احمدآباد برگزار خواهد شد. با اینکه مردم خیلی میترسیدند، جمعیت بسیار زیادی آمدند. از اول جاده احمدآباد نیروهای انتظامی مردم را تفتیش میکردند و گاهی عکس میگرفتند یا اسامی را یادداشت میکردند. اما باز هم جمعیت بسیاری آمد. با این حال به هیچ وجه اجازه سخنرانی ندادند...
«محمد مصدق»، بهدلیل دخالت در انتخابات درباریان از ورود به مجلس پانزدهم بازماند، او که نفر اول تهران در مجلس چهاردهم بود با عدهای دیگر از معترضان تصمیم به دیدار با شاه و اعتراض به او گرفتند اما شاه از دیدار او اجتناب کرد و در نهایت به مجلس راه نیافت.
جمیله کدیور در روزنامه اطلاعات نوشت: آنچه را در این سه ماه در قم و برخی شهرهای دیگر رخ داد نمی توان و نباید محدود به یک عامل و علت دانست.
«مجلس اول بهترین دوره در تمام ادوار مجالس شورای اسلامی بود؛ همه گروهها و جریانات در آن شرکت کردند و انتخاباتی آزاد و پرشور شکل گرفت. در دیگر انتخابات برگزارشده در آن سال نیز مشارکت گسترده گروههای سیاسی و مردم را شاهد بودیم. سال 1358 الگوی خوبی است که میتوان به آن رجوع کرد و امیدوارم انتخاباتی که سال آینده برگزار میشود و دیگر انتخابات پیشرو، با عمل به قانون اساسی و وظیفه نظارتی...
تجمع لسآنجلسیهای مخالف جمهوری اسلامی در سالگرد چهل و چهارم پیروزی انقلاب اسلامی همراه شد با رخنمایی یکی از سرشناسترین چهرههای رژیم گذشته که به سرعت مورد توجه قرار گرفت...
بهزاد نبوی میگوید: «در خانواده ما دو دایی و یک خالهام طرفدار مصدق بودند و یکی از داییها از بقایی دفاع میکرد... در این بین من هم مصدقی شدم. خالهام عضو حزب زحمتکشان نیروی سوم بود. از همان موقع روزنامههای حزبی را برای فروش به مردم به من میداد، چون خانه ما روبهروی دانشگاه تهران بود. میرفتم آنجا و آنها را میفروختم. آن زمان بحثهای سیاسی بیشتر بین ملیون بود و تودهایها. میآمدند...
هم میهن نوشت: بهزاد نبوی میگوید: «در خانواده ما دو دایی و یک خالهام طرفدار مصدق بودند و یکی از داییها از بقایی دفاع میکرد... در این بین من هم مصدقی شدم. خالهام عضو حزب زحمتکشان نیروی سوم بود. از همان موقع روزنامههای حزبی را برای فروش به مردم به من میداد، چون خانه ما روبهروی دانشگاه تهران بود. میرفتم آنجا و آنها را میفروختم. آن زمان بحثهای سیاسی بیشتر بین ملیون بود و تودهایها....