درباره فعال شدن مکانیسم ماشه؛ مبانی استراتژی دیوانگی
الگوی طرح ریزی راهبردی امریکا علیه ایران در ماه های گذشته نشان می دهد دولت ترامپ با فراتر رفتن از سرعت مجاز در اعمال فشار به ایران انتظار دارد میان مسئولان عالی کشور اختلاف بیفتد.
به گزارش مشرق، مهدی محمدی در یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:
اعلام فعال شدن مکانیسم ماشه از سوی 3 کشور اروپایی ظاهرا ناگهانی بود اما در واقع از مدتی قبل برنامه ریزی شده است.
امریکا تصور می کند - وظاهرا در میان اروپایی ها انگلستان را هم تا حدی متقاعد کرده - که می تواند فشار بر ایران را اصطلاحا به «وضعیت حدی» برساند، یعنی به جایی که افزایش فشار بیش از آن عملا ممکن نباشد. مهم ترین علت، از دید من، فقدان حاج قاسم سلیمانی است. امریکایی ها احتمالا اینطور محاسبه کرده اند که بدون حاج قاسم، برنامه منطقه ای ایران، به عنوان اصلی ترین عامل متوزان کننده معادله راهبردی با غرب، به سرعت تضعیف خواهد شد و به این صورت، ایران مهم ترین ابزار خود برای پاسخ به امریکا در مقابل راهبرد فشار حداکثری غرب را از دست خواهد داد. در واقع، امریکا حس می کند اکنون زمان آن رسیده که در اعمال فشار علیه ایران ریسک کند چرا که ظاهرا ایران یکی از تکیه گاه های مهم خود برای تحمل فشار را از دست داده است.
ایده پشت ترور حاج قاسم سلیمانی این بوده که باید اعتماد بنفس نظام در ایران را در هم شکست. تکنیکی که امریکا سعی دارد از آن استفاده کند - و فعال کردن مکانیسم ماشه از سوی اروپا نیز در همین راستاست - این است که به ایران بگوید قصد ندارد به نحو پیش بینی پذیر، محاسبه شده، متناسب و منطقی عمل کند و آماده است که دیوانه بازی دربیاورد، و اگر ایران می خواهد از این دیوانگی امریکایی جان به در ببرد، باید کوتاه بیاید. امریکا می خواهد غیر قابل پیش بینی به نظر برسد تا ایران سردرگم و مستاصل شود. در واقع محاسبه امریکا این است که باید محاسبه ناپذیر باشد و هر روز برگ جدیدی رو کند. امریکا می خواهد بگوید فشار سقف ندارد.
الگوی طرح ریزی راهبردی امریکا علیه ایران در ماه های گذشته نشان می دهد دولت ترامپ با فراتر رفتن از سرعت مجاز در اعمال فشار به ایران انتظار دارد میان مسئولان عالی کشور اختلاف بیفتد، نظام و رهبران آن ضعیف به نظر برسند، تصمیم های اشتباه بگیرند و بترسند، و نهایتا همین امور مردم را به خیابان بکشاند و آنطور که پمپئو گفته بازی را جوری که امریکا خواهد تمام کند.
پیش فرض همه این برنامه ها هم این است که امریکا دائما تلاش می کند به خود بباوراند پشتوانه مردمی نظام در ایران تضعیف شده و هر ضربه ای - اگر به اندازه کافی بزرگ باشد - می تواند ضربه آخر باشد.
با این حال، نبرد12 روزه با ایران پس از ترور حاج قاسم سلیمانی آنطور که امریکایی ها پیش بینی می کردند جلو نرفته است.
مقام های دولت ترامپ این موضوع را پنهان کرده اند که تا چه حد از حمله ایران به عین الاسد که منجر به معنادهی جدید به گزینه نظامی شده عصبانی هستند. امریکا می داند که پس از حمله عین الاسد گزینه نظامی علیه ایران دیگر هرگز معنای سابق را نخواهد داشت. پایان فتنه های مردم پایه در ایران و عراق با تشییع حاج قاسم سلیمانی هم یکی از پیچیده ترین طراحی های غرب برای رویارو کردن مقاومت با مردم را خنثی کرده است. اکنون گروه های مقاومت در منطقه یک اتحاد عملیاتی بی سابقه به سر می برند و مشخصا امریکا را هدف گرفته اند. امریکا می داند که اگر این فنر فشرده رها شود چه انرژی عظیمی آزاد خواهد شد و این را هم می داند که فعلا چه کسی این فنر را فشرده نگه داشته است.
این وضعیت بغرنجی است که واشینگتن سعی می کند بدون از دست دادن ابتکار عمل راهی برای خروج از آن بیابد. امریکا تصور می کند احیای بازدارندگی و توازن در مقابل ایران نیازمند فعال کردن و ترکیب مجموعه ای از گزینه های مادون جنگ بویژه قوی تر کردن تحریم هاست تا ایران حس کند راهی جز مذاکره برای آن باقی نمانده است.
این نوع رفتار از سوی امریکا باعث می شود منازعه کنونی میان ایران و امریکا، به طور فزاینده ای به یک منازعه بسیار پرشدت تبدیل شود. هر دو طرف، هم ایران و امریکا، به دنبال اقداماتی می گردند که تمام کننده باشد و ورق را برگرداند. ظاهرا اقدامات کوچک و حتی متوسط مقیاس، دیگر برای هیچ یک از دو طرف رضایت بخش نیست. امریکا نبرد 12 روزه پس از شهادت حاج قاسم را نهایتا به ایران باخته و حالا سعی می کند وضعیت را تغییر بدهد.
مهم ترین اشتباه امریکا آنجاست که دروغ هایی را که خود درباره نسبت میان مردم و نظام در ایران گفته باور کرده است. مردم ایران هر چه هم ناراضی باشند، جایگزینی برای نظام جمهوری اسلامی نمی شناسند و به دنبال راه حل هایی درون همین سیستم می گردند. امریکا نه تنها در خلق یک آلترناتیو برای نظام ناکام مانده بلکه با ترور حاج قاسم سلیمانی مردم را از حیث ذهنی و ایدئولوژیک به نظام نزدیک تر کرده و بلکه به آن چسبانده است. ریشه وضع فعلی این است که امریکا در حباب خود گرفتار شده و مایک پمپئو بر اساس فیلم هایی که در ازای پول از داخل ایران دریافت می کند، وضعیت اجتماعی ایران را تحلیل کند.
از این مهم تر، امریکا به خوبی می داند که اگر راه تنفس ایران بسته شود، به سادگی راه تنفس امریکا و هر بازیگر دیگری را که با امریکا همراهی کند خواهد بست. در بازی همه یا هیچ، جایی برای کوتاه آمدن نیست و مردم ایران هم مسلما سمت ترامپ نمی ایستند. حاج قاسم سلیمانی رفته ولی میراث او مانده و با انگیزه تر شده است. امریکا بخواهد یا نه، ایران کمپین اخراج امریکا از منطقه را آغاز کرده و رهبری خواهد کرد. فشار بیشتر تنها باعث می شود منابع بیشتری به این پروژه اختصاص پیدا کند. هیچ تجربه ای در گذشته به ایران نمی گوید اگر مصالحه کند، موضع آن تقویت خواهد شد.
با این وصف، اروپایی ها وارد بازی بدی شده اند. تحریم های اروپا و قطعنامه های شورای امنیت در حالی که تحریم ها امریکا به نحو حداکثری اعمال شده کاملا نمادین است. احتمالا امریکایی ها به اروپا گفته اند فعال کردن مکانیسم ماشه در این وضعیت به معنای وارد کردن یک ضربه غیرمنتظره به ایران است و اگر اروپا ظاهرا خود را مصمم نشان بدهد ایران کوتاه خواهد آمد.
در عمل، اگر امریکا به نتیجه رسید، اروپا هم به نتیجه خواهد رسید. گام های ایران در کاهش تعهدات برجامی تاکنون حقوقی بوده ولی از این پس می تواند عملی و محتوایی باشد. در انتهای کار هم ایران در خروج از NPT تردید نخواهد کرد. در شرایطی که استراتژی فشار حداکثری به سقف رسیده، فعال شدن مکانیسم ماشه تنها به ایران توجیه خواهد داد ریسک های بزرگ تر بکند و ابزارهای خود را توسعه بدهد.
اروپا باید بداند راهی که می رود بی بازگشت است و فضای داخلی ایران نه در جهت مطلوب آنها بلکه در جهت حذف غربگرایی حرکت می کند. اگر اروپایی تصمیم گرفته اند این روند را تسریع کنند، باید از آنها سپاسگزار بود.