شنبه 3 آذر 1403

طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود

خبرگزاری فارس مشاهده در مرجع
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «سید حسن حسینی هستم. متولد 1335 محله سلسبیل تهران، بزرگ شده نازی‌آباد و نیروی هوایی. بعد، دیپلم طبیعی، لیسانس تغذیه، فوق لیسانس و دکترای ادبیات فارسی. به زبان مادری‌ام، به زبان عربی و زبان‌های ترکی و انگلیسی هم تقریباً آشنایی دارم؛ البته در حد استفاده از منابع و مآخذ و احیاناً صحبت کردن و نوشتن.

تقریباً از سال 1352 نوشتن و سرودن را آغاز کردم. در مطبوعات قبل از انقلاب، مجله فردوسی جایی برای عرضه کارهای تمرینی من بود.

بعد از انقلاب در سال 1358 با بقیه دوستان، حوزه اندیشه و هنر اسلامی را که بانیانش استاد محمدرضا حکیمی بودند و آقای رخ‌صفت و نیز، آقای تهرانی و آقای آیت‌الله امامی کاشانی، تقریباً می‌شود گفت که راه‌اندازی کردیم و بخش ادبیات و شعرش را من بودم و آقای امین‌پور و دوستان دیگر و آقای سلیمانی در ادبیات داستانی، آقای خسروجردی و آقای صادقی در هنرهای تجسمی و دوستانی مثل آقای سراج و بعدها آقای نفر در موسیقی و بعد هم آقای مخملباف در ادبیات داستانی و تئاتر و بعد هم سینما.

سمت راست سیدحسن حسینی و سمت چپ هم محمدکاظم کاظمی

تا سال 66 در حوزه هنری بودم. در سال 66 در اثر اختلافاتی که با مدیر وقت حوزه هنری داشتیم، دسته‌جمعی اخراج شدیم. بعد هم به تدریس در دانشگاه الزهرا روی آوردم. از سال 67 در دانشگاه تدریس کردم.

عمدتاً ادبیات فارسی و ادبیات عرب تدریس می‌کردم. بعد در دانشگاه آزاد (واحدهای مختلف) به‌ویژه در دانشگاه آزاد اسلامی ورامین، نزدیک 7 سالی تدریس کردم. بعد خودم داوطلبانه تدریس را کنار گذاشتم. از سال 78 هم در رادیو هستم، (در واحد ویرایش). البته در زمان جنگ، سال 59 وقتی که می‌خواستم ازدواج کنم در دوره آموزشی به سر می‌بردیم، جنگ شروع شد.

بعد از اینکه دوره آموزشی‌ام تمام شد، با اینکه رشته‌ام بهداری بود، اما رادیو ارتش را به من سپردند. چند سالی آنجا با هم در مسایل تبلیغی جنگ و ابلاغ پیام‌ها در رادیو ارتش کار کردیم، تا بعد از آزادی خرمشهر.

بعد از آزادی خرمشهر، من، یکی دوسالی در رادیو ارتش ماندم که جنگ تمام شود، دیدم جنگ تمام شدنی نیست، باز برگشتم به حوزه هنری.

البته پیشتر هم به طور موازی در حوزه اندیشه و هنر اسلامی بودم. به هر حال نزدیک هفت هشت تا به اصطلاح! کتاب هم چاپ کردم. کتاب شعر «هم‌صدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل» را چاپ کردم.

کار دیگر من کتاب «براده‌ها» ست که مجموعه‌ای از تأملات اجتماعی و ادبی و مربوط به نقد ادبی است. البته این کتاب‌هایی که می‌گویم یکی دو سه نوبت تجدید چاپ هم شده. بعد، کتابی تخصصی، که برای پژوهشگاهِ صدا و سیما کار کردم؛ در سال 78 کتاب «مشت در نمای درشت» بود که مقایسه ادبیات و سینماست از طریق معانی و بیان؛ که در گزینش کتاب سال هم مورد تشویق قرار گرفت و ما از آن طریق، یک حج عمره جایزه گرفتیم که البته پدرم رفت (خداوند رفتگان شما را هم بیامرزد، پدر من مرحومند).»

روایتی که خواندیم روایتی خودنوشته از سیدحسن حسینی است. در ادامه می‌خواهیم به مناسبت سالگرد سیدحسن حسینی که در 9 فروردین 1383 درگذشت به خاطراتی که دوستان و افرادی که با وی ارتباط داشتند بپردازیم.

قزوه! زیاده‌روی نکن، احمد عزیزی شاعر بزرگی است

علیرضا قزوه شاعر و از کسانی که با سیدحسن حسینی نیز ارتباط داشته و نام سیدحسن حسینی به عنوان استاد خود می‌برد با نقل خاطره‌ای از سیدحسن حسینی می‌گوید: «هنوز هم این دعواها هست (منظور دعوای بین سنت و نوآوری در شعر است)؛ یکی قالب غزل و شعر گذشتگان را نمی‌پسندد و به آن‌ها می‌تازد؛ دیگری شعر سپید را به تمسخر می‌گیرد و آن را بی‌ارزش می‌داند.

سیدحسن این بحث را خوب و اقناعی جمع می‌کرد. نتیجه بحث او این بود که سنت و نوآوری باید باهم جمع شوند. چرا که هر سنتی، نوآوری زمانه خودش بوده است. در حالی که هنوز این بحث‌ها برای بچه‌های جوان به صورت ریشه‌دار حل نشده است.

همان نکات ارزشمندی که در کتاب «براده‌های خورشید» می‌خوانیم، من در جلسه شعر حوزه هنری می‌دیدم. در آن زمان، اتفاقات بزرگی در رباعی ما افتاده بود. با قیصر در غزل همین‌طور. با سلمان هراتی در شعر اعتراض همچنین. احمد عزیزی هم می‌آمد و شطحیات می‌خواند یا شعرهای کتاب «کفش‌های مکاشفه» را. اتفاقاً یادم هست که کارهای احمد عزیزی را نقد می‌کردم و سیدحسن به من تذکر می‌داد و می‌گفت: «قزوه! زیاده‌روی نکن. احمد عزیزی شاعر بزرگی است.»

طاهره صفارزاده: حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود

این وسط یادمان نرود که وقتی این دو کنار هم قرار می‌گیرند، سیدحسن حسینی نسبت به قیصر مظلوم واقع می‌شود. حتی خانم صفارزاده قبل از مرگش این نکته را می‌گفت که حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود. شما چرا این‌قدر قیصر قیصر کردید و سیدحسن را از یاد بردید؟ تعداد نامتوازن رساله‌های دانشگاهی هم همین را می‌گوید. در حالی که بیش از 150 رساله درباره قیصر نوشته شده، درباره سیدحسن حسینی شاید به 20 رساله هم نرسد. حتی درباره کارهای من بیش از 50 رساله نوشته شده است. خب، این‌ها مظلومیت سیدحسن را اثبات می‌کند.»

مستندی کوتاه و دیدنی از سیدحسن حسینی

حسینی وسواس خاصی نسبت به قیصر داشت!

مصطفی محدثی خراسانی نیز در خاطره‌ای از ارادت سیدحسن حسینی به قیصر امین‌پور گفت: «در سال‌های 81 سردبیری نشریه «شعر» را به من دادند که دو سه سال هم تعطیل بود و ما می‌خواستیم به موضوعی بپردازیم که درمیان اهالی ادب جایگاهی پیدا کند. به همین دلیل به رادیو تهران رفتیم تا با سیدحسن حسینی صحبتی داشته باشیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که ویژه‌نامه‌ای با موضوع شعر و جایگاه قیصر امین‌پور در شعر بپردازیم. در همین نشریه مصاحبه‌ای با خود آقای حسینی گرفتیم که همین مصاحبه سه ماه طول کشید چرا که وی می‌گفت پاسخ به سوالات را نوشته‌ام اما نمی‌توانم راضی بشوم تا مطلبی که درمورد قیصر نوشته‌ام را بدهم به شما و برگه‌ها را پاره می‌کنم. سیدحسن حسینی وسواس خاصی درباره قیصر امین‌پور داشت.»

سیدحسن حسینی و قیصر امین‌پور

سیدحسن حسینی مثل شعرای دیگر محافظه‌کار نبود / حیف شد که رفت

در ادامه برای جمع‌آوری خاطرات به سراغ محمود اکرامی‌فر شاعری که بیش‌تر با شعر «یا‌علی گفتیم و عشق آغاز شد» شناخته می‌شود، رفتیم. اکرامی‌فر گفت خاطره‌ای از سیدحسن حسینی ندارم اما درخصوص شعر و شخصیت وی می‌توانم صحبت کنم که در ادامه این مصاحبه کوتاه را باهم می‌خوانیم: «سیدحسن حسنی از آن استعدادهای درخشانی بود که متأسفانه زود از دست رفت و کمتر هم بهش توجه شد. با توجه به اشعاری که از وی خوندم تشخیص من این است که سیدحسن حسینی آدمی بسیار شجاع و صادق در رفتار و کلام بوده است برخلاف بسیاری از شاعران که محافظه کارتر بودند. سیدحسن حسینی شجاعت شاعری قابل تحسینی داشته است که این شجاعت نه گستاخی است و نه جسارت بلکه دقیقاً شجاعت است.

در رفتارها و ارتباطات بین فردی نیز عدالت شاعری او مشهود است ضمن اینکه اثر «گنجشک و جبرئیل» وی در نوع خودش بدیع و نو است که تا آن زمان بهش پرداخته نشده بود. سیدحسن حسینی زود رفت و حیف شد چرا که می‌توانست برای ادبیات مفیدتر باشد. وی در حیطه ادبی آدمی منصف و عادل و شجاع بود.

شاعری که آرمانش را به یک بشقاب پلو نفروخت / زبان حسینی شمشیر برنده‌ای بود

مرتضی امیری اسفندقه، از سیدحسن حسینی با عنوان «شاعر عاشق آرمان‌های انقلاب» یاد می‌کند و در گفتگویی درخصوص سیدحسن حسنی می‌گوید: او هرگز آرمان‌هایش را به یک بشقاب پلو نفروخت. حسینی در هر حوزه‌ای که ورود کرد، کشاف بود، اما به نظرم رباعیات و نیمایی‌های او یک سر و گردن از دیگر حوزه‌ها بالاتر است. زبان در دهان سیدحسن حسینی نبود، بلکه شمشیر برنده‌ای بود. این شمشیر برنده اول خودش را می‌زد و بعد به سمت دیگران حمله‌ور می‌شد. دیگرانی که معصوم نبودند، دیگرانی که به نام شعر انقلاب شیادی می‌کردند؛ دیگرانی که به نام آرمان‌های انقلاب ریا می‌کردند. دیگرانی که در لباس فرد انقلابی، دروغ می‌گفتند. دیگرانی که مشت‌های خود را گره می‌کردند (به قول فروغ فرخزاد) نه برای اصلاح جامعه، بلکه برای یک بشقاب پلو. سیدحسن حسینی با این‌ها درگیر بود. او هیچ گاه هیچ کیسه‌ای برای بهره بردن از انقلاب ندوخته بود.

او متکی به کرم امیرالمومنین (ع) بود. این تکیه کلام خودش بود و هیچ‌وقت و هیچ‌جا متوقع نبود که به او به خاطر اینکه شاعر انقلاب است، سکه و پولی بدهند. موافق با سکه‌بازی و شب شعرهای این گونه ای نبود. او دوست داشت که شاعر انقلاب بهترین کار را داشته باشد، اما نمی‌پسندید که شاعر انقلاب برای امور زندگی‌اش سکه‌باز شود. او شخصیت این گونه‌ای داشت.»

او یکی از سه رأس مثلث شعر انقلاب است. پس از درگذشتش، رهبر انقلاب در پیام تسلیتی درگذشت وی را داغی برای جامعه ادبی و هنری انقلاب دانستند و فرمودند: «در گذشت او خسارت بزرگی برای اصحاب هنر وادب است.».

نقد حسن حسینی درباره شاعر عرب، نزار قبانی نیز تمجید رهبری را به دنبال داشت.

در ادامه نیز برخی از اشعار سیدحسن حسینی را می‌خوانیم.

ماجرا این است: کم کم کمیت بالا گرفت جای ارزش‌های ما را، عرضه کالا گرفت

احترام یا علی در ذهنِ بازوها شکست دستِ مردی خسته شد، پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت، بار دیگر چاک خورد خطبه‌های آتشین، متروک ماند و خاک خورد

زیر باران‌های جاهل، سقف تقوا نم کشید سقف‌های سخت، مانند مقوا نم کشید

با کدامین سِحر، از دل‌ها محبت غیب شد؟ ناجوانمردی هنر، مردانگی‌ها عیب شد!

گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس، تهران، سوره مهر، 1381

پلک صبوری می‌گشایی و چشم حماسه روشن می‌شود کدام سر انگشت پنهانی زخمه به تار صوتی تو می‌زند که آهنگ خشم صبورت عیش مغروران را منقص می‌کند می دانیم تو نایب آن حنجره مشبکی که به تاراج زوبین رفت و دلت مهمانسرای داغ‌های رشید است ای زن! قرآن بخوان تا مردانگی بماند قرآن بخوان به نیابت کل آن سی جزء که با سر انگشت نیزه ورق خورد قرآن بخوان و تجوید تازه را به تاریخ بیاموز و ما را به روایت پانزدهم معرفی کن قرآن بخوان تا طبل هلهله از های و هوی بیفتد خیزران, عاجزتر از آن است که عصای دست شکسته‌ای بزک شده باشد

شاعران بیچاره شاعران درمانده شاعران مضطر با نام تو چه کردند؟

تاریخ ِ زن آبرو می‌گیرد وقتی پلک صبوری می‌گشایی و نام حماسی‌ات بر پیشانی دو جبهه نورانی می‌درخشد:

زینب!

-

بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آنها که خونین سفر کرده‌اند سفر بر مدار خطر کرده‌اند از آنها که خورشید فریادشان دمید از گلوی سحر زادشان غبار تغافل ز جان‌ها زدود هشیواری عشق بازان فزود عزای کهن سال را عید کرد شب تیره را غرق خورشید کرد حکایت کنیم از تباری شگفت که کوبید درهم، حصاری شگفت از آن‌ها که پیمانه «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند ببین خانقاه شهیدان عشق صف عارفان غزل خوان عشق چه جانانه چرخ جنون می‌زنند دف عشق با دست خون می‌زنند سر عارفان سرفِشان دیدشان که از خون دل خرقه بخشیدشان به رقصی که بی پا و سر می‌کند چنین نغمه ی عشق سر می‌کنند «هلا منکر جان و جانان ما بزن زخم انکار بر جان ما اگر دشنه آذین کنی گرده‌مان نبینی تو هرگز دل آزرده‌مان بزن زخم، این مرهم عاشق است که بی زخم مردن غم عاشق است بیار آتش کینه نمرودوار خلیلیم! ما را به آتش سپار که پروانه طی طریق به پایان برد با دو بال حریق» در این عرصه با یار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است بیا در خدا خویش را گم کنیم به رسم شهیدان تکلم کنیم مگو سوخت جان من از فرط عشق خموشی است هان! اولین شرط عشق بیا اولین شرط را تن دهیم بیا تن به از خود گذشتن دهیم ببین لاله‌هایی که در باغ ماست خموش‌اند و فریادشان تا خداست چو فریاد با حلق جان می‌کشند تن از خاک تا لامکان می‌کشند سزد عاشقان را در این روزگار سکوتی از این گونه فریادوار بیا با گل لاله بیعت کنیم که آلاله‌ها را حمایت کنیم حمایت ز گل‌ها، گل افشاندن است هم آواز با باغبان خواندن است

-

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟ ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟

نیست از هیچ طرف راهِ برون شد ز شبم زلفِ افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟

از ازل، ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم؟

من کزین فاصله غارت شده چشم توام چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟

یک به یک با مژه‌هایت دل من مشغول است میله‌های قفسم را نشمارم چه کنم؟

پایان پیام /

شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

حوزه هنری

سیدحسن حسینی سیدالشعرای شعر انقلاب سیدحسن حسنی شاعر این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 2
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 3
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 4
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 5
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 6
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 7
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 8
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 9
طاهره صفارزاده: سیدحسن حسینی از قیصر بزرگ‌تر بود / شاعری که زبانش برای انقلابی‌نماها شمشیری برنده بود 10