محمود دولتآبادی؛ یک اصلاحطلب مداراخو نه یک براندازِ کینهجو
با این که سخنان دولتآبادی جا به جا آکنده از ستایش عباس معروفی بود اما واقعبینی و اصلاحطلبی دولتآبادی و مداراخویی او که فراتر از مداراجویی است به مذاق رسانه های برانداز خوش ننشسته....
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - گفتوگوی کوتاه اخیر محمود دولتآبادی نویسنده پرآوازه ایرانی با تلویزیون فارسی بیبیسی، درباره درگذشت عباس معروفی خالق اثر ماندگار «سمفونی مردگان» به کام رسانههای برانداز خوش ننشسته چرا که انتظار داشتند بزرگترین داستاننویس حال حاضر ایران، تمام تقصیر را به گردن حکومت بیندازد و از نویسنده فقید، یک شهید در تبعید ترسیم کند اما او در عین اظهار تأسف عمیق و چندباره به خاطر آن که ناچار از ترک وطن شد و در غربت و در پی بیماری سرطان درگذشت به چند واقعیت دیگر هم اشاره کرد.
اول اینکه محرومیت معروفی از ارتباط با مخاطب پارسیزبان در داخل کشور را یک گزاره اغراقشده دانست چرا که در تمام این سالها آثار او بارها چاپ شده و از این حیث مشکلی نبوده است.
دوم اینکه فشار به معروفی بیشتر به خاطر مجله «گردون» بوده و در اینجا هم با اظهار تأسف عمیق از حکم دومی که علیه او در دهه 70 صادر شد و او را به رفتن واداشتُ تصریح کرد فصا در آن دوره فشرده شده بود اما بعد از آن و با روی کار آمدن آقای خاتمی میتوانست کار کند و به او گفتم تو از گونترگراس مهمتر نیستی که مدتی با صدر اعظم آلمان کار کرد و بعد دیگر نه.
بیشتر خشم براندازان از نویسنده بزرگ همروزگار به خاطر این است که تمام تقصیر را به گردن حکومت نمیاندازد و تازه حکومت را یکپارچه نمیبیند و هر دوره را تفکیک میکند حال آنکه براندازان اصرار دارند بین خاتمی و روحانی و احمدینژاد و رییسی تفاوتی نیست و جالب اینکه از بام تا شام مطلقانگاری را نفی میکنند و بر طبل نسبینگری می کوبند اما از هر نیروی ارزشی مطلقانگارتر و صفر و صدیترند!
تفسیر حرف دولتآبادی این است که ترس معروفی از این که گرفتار سعید امامی شود قابل درک است اما در دوره خاتمی که با این پدیده برخورد شد نیز باز میواست روی دو صندلی بنشیند. هم روی صندلی اصلاحات و خاتمی و هم روی صندلی نویسندگان ناموافق و این شدنی نیست و به همین خاطر بیش از ظرفیت خود بار برداشت حال آن که رمان نویسی صبر و حوصله و مدارا میخواهد و اثر آن تدریجی است و اثر یعنی همین که ساعتی پس از درگذشت او دختر جوانی که بعد از کوچ او به غربت به دنیا آمده برای من پیام فرستاد: با مرگ او چه کنیم؟ اثر یعنی همین.
با این که سخنان سنجیده دولتآبادی جا به جا آکنده از ستایش عباس معروفی و تصریح بر این بود که او یک صدای جدید در ادبیات و رماننویسی ما بود (و نه البته یک ژانر تازه) اما واقعبینی و اصلاحطلبی دولتآبادی و مداراخویی او که فراتر از مداراجویی است به مذاق رسانه های برانداز خوش نمینشیند. همانها که دوست نداشتند پیکر هوشنگ ابتهاج (سایه) هم به وطن بازگردد و در تهران و رشت مراسم برگزار شود.
آنها با هر که بین ایران و بیرون در آمد و شد باشد بدند. تفاوتی ندارد اصغر فرهادی باشد یا دولتآبادی و معتقدند یا آن طرف یا این طرف.
تفاوت جدی دولتآبادی با آن جماعت اما این است که به معنی واقعی کلمه اصلاحطلب است و بین دولتهای مختلف تفاوت قایل میشود و ابایی ندارد نه تنها از محمد خاتمی در سال های 76 و 80 که از هاشمی رفسنجانی 84 هم حمایت کند و وقتی گروهی از هنرپیشهها به خاطر خروج ترامپ از برجام گفتند از رای به روحانی پشیماناند با صدای بلند گفت: من پشیمان نیستم.
اینها همه در حالی است که رمان خود او (زوال کلنل) هم هنوز رسما اجازه نشر ندارد اما باز امیدوار است و سینه خود را از کینه انباشته نمیکند.
دولتآبادی هم قرار بود در نیمأ داغ و نحس تابستان 1375 مسافر اتوبوس ارمنستان باشد و به خاطر سفر به یونان منصرف شد و به همین خاطر انگ اطلاع قبلی از نقشه سعید امامی برای انداختن اتوبوس به ته دره در گردنه حیران به او نمیچسبد اما در آن حادثه متوقف نمانده و تلاش مقابله با آن جریان در دولت اصلاحات را میستاید.
در همین مصاحبه میگوید: «متأسفم که نویسنده ای چون معروفی با تبعید یا خود تبعیدی به یاد بیاید نه با آثار او. حال آن که نویسنده را باید با اثار به یاد آورد.»
همین که تعبیر «خود تبعیدی» را هم به کار برده باز از نظر میهمانان آن یکی تلویزیون - ایران اینترنشنال - مردود است و با این حساب خداوندگار کلمات من بعد قبل از هر اظهار باید با آقای جمشید برزگر هماهنگ کند تا چه بگوید و چه نگوید و تازه نطق همین آقای برزگر از وقتی از این تلویزیون به آن تلویزیون رفته باز شده و تا در بیبی سی فارسی بود دُز براندازی او این قدر بالا نبود!
حرف دولت آبادی اما روشن است. بله، بر معروفی به خاطر گردون سخت گرفتند اما همین گردون یک بار هم تبریه شده بود. ناچار شد از ایران برود ولی آثار او در یاران منتشر میشد و فروش داشت. عاشق ادبیات بود اما به حواشی آن هم علاقه داشت.
همه حرف های نویسنده بزرگ ما درست است و قصد توجیه فشار بر عباس معروفی را هم ندارد بلکه میخواهد بگوید وقتی خاتمی آمد و او هم استقبال کرد میتوانست شرایط خود را تغییر دهد اما دوست داشت روی هر دو صندلی بنشیند. هم اصلاحطلبی هم نویسندگان اپوزسیون.
محمود دولتآبادی اما صندلی خود را اتخاب کرده است و میداند روی دو صندلی نمیتواند بنشیند. آن طرف دوست دارند او روی صندلی اپوزسیون بنشیند و در خدمت براندازی باشد اما ترجیح میدهد در ایران به زندگی خود ادامه دهد و تأثیر او آرام باشد نه هیجانی و تند.
او سخن خود را اساسا با این جمله آغاز کرد: «عمیفپقا متأثرم که چهرههای شاخص فرهنگی و هنری و ادبی ما در خارج از کشور تک به تک روی در نقاب خاک میکشند» و مشخص است که اشاره او به مرگ 5 چهره برجسته و ماندگار در این 5 ماه و هر 5 نفر هم در غربت است: رضا براهنی، محمد علی اسلامی ندوشن (هر دو در کانادا)، احمد مهدوی دامغانی (در آمریکا)، هوشنگ ابتهاج و عباس معروفی هر دو در آلمان.
پیکر سایه و دکتر مهدوی البته به ایران بازگردانده و با احترام و تشریفات در رشت و مشهد به خاک سپرده شد و برای انتقال دکتر اسلامی و حتی تدفین او در آرامگاه فردوسی هم مشکلی نبود و نمیدانم چرا این اتفاق نیفتاد اما نفس این که آدمهایی از این دست در خارج از ایران چشم از جهان بستند غمانگیز است اما به این معنی هم نیست که اگر نمیرفتند مثل دوران سعید امامی آنها را می دزدیدند و می کشتند یا آثارشان چاپ نمیشد.
یک روش برای مقابله با سانسور همین راهی است که دولتآبادی با شستن سینه از کینه و مداراجویی و فراتر از آن مداراخویی در پیش گرفته و یک راه این که وطن را ترک کنی و مثل ماهی دور از آب، نفسنفس بزنی و آن قدر غصه بخوری تا سرطان بگیری یا دق کنی. زنده یاد معروفی میگفت سیمین بهبهانی مدام به من توصیه میکرد غصه نخور. این غصه ها سرطان می شود و تور از پا میاندازد و سرانجام انداخت.
اما چنان که دولتآبادی هم گفت ظرفیت نویسنده و شاعر با سیاستمدار و چریک متفاوت است. این را کسی میگوید که زمان شاه به زندان افتاده و او را متهم میکنند که توبه کرده و بیرون آمده در حالی که چون کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده به فرح که خود را متولی عالی کانون میدانسته تنها نامهای نوشته تا بگوید با او چه میکنند.
براندازان کینهجو بر سایه خرده میگیرند که چرا تا لحظه آخر بر آرمان سوسیالیسم پای میفشرد و بر دولتآبادی هم نقد دارند که چرا تا این حد اهل تعامل و مدارا شده و کینهجو نیست و ادبیات نرم دارد و فحش نمیدهد. روشنفکر مقبول نزد آنان تنها اسماعیل خویی است که از گذشته خود نادم شود و از بام تا شام بد و بیراه بگوید و آنها هم لطفی کنند و دختر او را به استخدام شبکه خودشان درآورند.
جالب این که حتی وقتی چند سال پیش خاطره خود عباس معروفی از دیدار با ابراهیم رییسی در روزنامه شرق منتشر شد سراغ او رفتند تا تکذیب کند اما عین همان را این بار با صدای خود نقل کرد منتها گفت چرا از 20 صفحه مصاحبه من با یک نشریه دانشجویی فقط قسمت خاطره درباره آقای رییسی را برداشتهاند. حال آن که موضوع روشن بود. شهاب طباطبایی این بخش را انتخاب کرده بود تا پس از یک دوره نامناسب در عصر صادق لاریجانی پیام مثبتی برای رییس جدید دستگاه قضا ارسال شود و با اهل قلم مهربانتر باشند.
همین را هم برنتافتند زیرا دوست داشتند و هنوز دوست دارند فضا دوقطبی باشد. رادیکالها هر قدر با هم مخالف جایی به هم می رسند. چندان که هم در نظر ارزشی های داخل دو قطب بیشتر وجود ندارد: حکومت و براندازان و هم از منظر براندازان خارج نشین.
محمود دولتآبادی اما جهان را در دو رنگ سفید و سیاه خلاصه نمی داند. جهان او رنگی است نه ان که خود رنگ به رنگ شود!
تماشاخانه