21 آذر و آذربایجان؛ فتحالفتوح شاهانه یا تدبیر قوام و راهکار مصدق؟
مشکل با دیپلماسی در خارج و دموکراسی در داخل حل شد نه با قشونکشی. وقتی مردی در حد قوام وارد مذاکره شود و نمایندهای در اندازه مصدق راهکار حقوقی دهد و البته آمریکای پس از جنگ جهانگیر دوم هم هشدار دهد جایی برای ارتش سرخ و به تبع آن دولت پیشهوری باقی نماند نه آن که خیال کنیم قشون کشیدند و پس گرفتند.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - در سالهای پیش از انقلاب 57 همه ساله در 21 آذر بزرگترین رژه یگانهای ارتش شاهنشاهی در آزاد راه تهران - کرج و در محل پاویون سلطنتی برگزار میشد و شاه و دیگر مقامات سلطنتی تماشا میکردند و گاه شاه سوار بر اسب وارد مراسم میشد.
مناسبت آن هم «روز آذرآبادگان» یا «نجات آذربایجان از سلطه فرقه پیشهوری وابسته به اتحاد شوروی» در سال 1325 اعلام میشد با این توصیف که انگار شاه جوان با ارتش به جانب آذربایجان تاخته و این خطه را بازپس گرفته است.
حال آن که در اسفند سال قبل (1324) احمد قوام و استالین بر سر خروج نیروهای شوروی از خاک ایران به توافق رسیده بودند و در بهار 1325 ارتش سرخ خارج شده بود.
قوام به استالین قول داده بود چنانچه نیروهای شوروی ایران را ترک کنند واگذاری امتیاز نفت شمال به آنان قابل بحث است منتها به یک شرط و آن هم تصویب مجلس آینده و چون دوره چهاردهم تمام شده بود و با کلاهی که بر سر استالین گذاشت نیروهای شوروی ناگزیر از خروج از ایران شدند و به تبع آن دولت خود خوانده سید جعفر پیشهوری هم احساس کرد همان سرنوشت جمهوری سوسیالیستی گیلان و میرزا کوچک خان در انتظار اوست و خود او و دیگران سران فرقه هم از ایران رفتند و به تعبیر درستتر گریختند. با این تفاوت که قیام میرزا و تشکیل دولت در گرماگرم جنگ جهانی اول و ضعف مفرط دولت مرکزی توجیه داشت اما کاری که پیشهوری انجام داد رسما و علنا به جانب تجزیه میرفت. میرزا به ایران میاندیشید و به مشروطه وفادار بود ولی پیشهوری نه.
در غیاب نیروهای شوروی و پس از فرار سران فرقه پیشهوری ارتش ایران وارد آذربایجان شد نه این که محمد رضا شاه جایی را فتح کرده یا بازپس گرفته باشد.
البته تنها تدبیر قوام و فریفتن استالین مؤثر نیفتاد بلکه قبل از قوام، حکیمالملک هم به فکر بود و ایران در مجمع ملل از اتحاد شوروی شکایت کرده و آمریکا شفاها و نه کتبی اولتیماتوم داده بود ادامه حضور ارتش سرخ پس از ختم جنگ توجیهی ندارد و در این اقدام دیپلماتیک نام ابراهیم حکیمی رییسالوزرا یا نخستوزیر را هم نباید از قلم انداخت.
هم او در 27 آذر 1324 در مجلس گفته بود: «به ریاست هیأت نمایندگان ایران در مجمع ملل متفق دستور دادیم موضوع ایران را در مجمع ملل متفق طرح و مطابق اساسنامه سازمان ملل درخواستی به شورای امنیت بدهد» و بدین ترتیب نخستین شکایت به نام ایران ثبت شد. دولت حکیمی البته چند روز بعد سقوط کرد و کار به قوام سپرده شد.
سید حسن تقیزاده در خاطرات خود نوشته است «عنوان شکایت را حسبالامر رییسالوزرا که مرحوم حکیمالملک بود من تهیه کرده بودم».
در سال های بعد و خصوصا در دهه 50 خورشیدی در 21 آذرها که افزایش قیمت نفت و توسعه اقتصادی و شاخص های رفاهی شاه را سرمست کرده بود به گونهای تبلیغ می شد که انگار در آذر 1325 شاه و ارتش به آذربایجان تاخته و این خطه را از شوروی و پیشه وری باز پس گرفتهاند و نمیگفتند روسها و سران فرقه قبلتر رفته بودند. از حکیمی و قوام هم چندان یاد نمیشد هر چند در سرود آذرآبادگان نقشی برای شاه درنظر نگرفتند و جنبه ملی و ناسیونالیستی داشت و در مدارس هم برخی از گروه های دانشآموزی دسته جمعی میخواندند یا از بلندگو پخش میشد:
نور دیده وطن، فروغِ روی توست
چشمِ دوستان و دشمنان به سوی توست
بزمِ دوستان ز آذر تو روشن است
اخگری ز آذرت به جان دشمن است
ای خطه آذرآبادگان، آذرآبادگان
ای خاک تو مهد آزادگان، مهد آزادگان
دور از تو اندیشه بد کُنشت
خُرم بمان همچو خُرمبهشت
داستان اما به دکتر مصدق چه ربطی دارد؟ با این که از عمق جان ملی و ایراندوست بود اما قضیه را از منظر حقوقی تحلیل کرد و این هم یکی از دیگر از نقاط درخشان مردی است که بیشتر با پارلمانتاریسم باید شناخته شود تا دوران کوتاه دولتمردی در سال های 30 تا 32.
مصدق تنها یک روز بعد از حضورحکیمی در مجلس و در 28 آذر 1324 نطق کرد و در آن به جای آن که به پیشه وری انگ وابستگی وارد کند هیأت حاکمه را عامل وضعیت بغرنج ایجاد شده در آذربایجان دانست و به یاد نمایندگان آورد که خودشان مانع ورود پیشهوری منتخب تبریز به مجلس شورای ملی شدند. یعنی اگر او در پارلمان بود هرگز کار به آنجا نمیکشید که در آذربایجان مجلس درست کنند و او مأمور تشکیل کابینه شود.
مصدق که خود نماینده تهران در مجلس 14 بود به یاد نمایندگان آود که «در تبریز 9 نفر وکیل به یک صورت انتخاب شدند و 7 نفر را قبول کردیم و دو نفر را در این مجلس رد کردید. هیچ دلیلی هم نداشتید. اگر اعتراض به صلاحیت شخصی بود اشکال نداشت اما اعتراض به صلاحیت شخصی هم نشد بلکه به جریان انتخابات اشکال گرفیتد در صورتی که جریان انتخاب هر 9 نفر یکی بود و همان وقت بنده به صراحت عرض کردم اگربه جریان انتخابات ایراد دارید نمیشود 7 نفر را تأیید و دو نفر را رد کنید!»
یکی از آن دو سید جعفر پیشهوری بود که بعد از حاج رحیم خویی رأی دوم تبریز را به دست آورده بود ولی نگذاشتند وارد پارلمان شود.
بنا براین مصدق، به جای انگ مزدوری و توطئه خوانی دست کم تا همان مقطع (آذر 1324 خورشیدی) به یاد نمایندگان آورد که خودشان هم مقصر بودند. در عین حال تنها مجلسیان را سرزنش نکرد چرا که خود او هم عمیقا نگران آذربایجان بود و نقد حقوقی خود را در قبال ادعای خودمختاری چنین ارایه داد:
«من عرض نمیکنم که دولت خودمختار در بعضی از ممالک مثل دُول متحده آمریکای شمالی و سوییس نیست ولی عرض میکنم که دولت خود مختار باید با رفراندوم عمومی تشکیل شود اما قانون اساسی ما امروز اجازه تشکیل چنین دولتی نمیدهد. ممکن است که ما رفراندوم کنیم و اگر ملت رأی داد مثل دُول متحده آمریکای شمالی و سوییس دولت فدرالی شود. هیچ نمیتوان گفت که در یک مملکت یک قسمت آن فدرال باشد و یک قسمت دیگر دولت مرکزی. چون قانون اساسی یک قرار داد اجتماعی است یا کنترات کُلکتیف و این قرارداد تا از طرف جامعه اصلاح یا نقض نشود قابل اجراست. بنده هیچ مخالف نیستم مملکت ایران فدرالی شود ولی هر تغییر در قانون اساسی باید با رفراندوم عمومی باشد.»
شاید اگر مصدق در آن موقع نخستوزیر بود مثل حکیمی به سازمان ملل شکایت میکرد یا اگر جای قوام بود وارد مذاکره با استالین میشد اما در آن جایگاه به جای انگ و اتهام بحث حقوقی مطرح کرد تا نشان دهد یک سر و گردن بلکه بیشتر از رجال دیگر بالاتر است. شاه جوان هم تنها نظاره گر بود و یادمان باشد محمد رضا شاه سال های 1320 تا 1332 با شاه بعد از 28 مرداد 1332 مطلقا قابل قیاس نیست چرا که در دهه نخست که در میانه آن ماجرای آذربایجان پیش آمد یک پادشاه دموکرات به حساب میآمد و دست کم در 8 سال اول و قبل از دست بردن در قانون اساسی و در پی ترور در دانشگاه تهران.
بنا بر این مشکل با دیپلماسی در خارج و دموکراسی در داخل حل شد نه با قشونکشی. وقتی مردی در حد قوام وارد مذاکره شود و نمایندهای در اندازه مصدق راهکار حقوقی دهد و البته آمریکای پس از جنگ جهانگیر دوم هم هشدار دهد جایی برای ارتش سرخ و به تبع آن دولت پیشهوری باقی نماند نه آن که خیال کنیم قشون کشیدند و پس گرفتند.
درباره سرنوشت سید جعفر پیشه وری هم گفتنی است که سال بعد و دقیقا 20 تیر 1326 خورشیدی در یک سانحه رانندگی در باکو کشته شد. مرگی که مشکوک دانسته و به دبیر وقت حزب کمونیست - باقروف - نسبت داده شد که احتمالا با دستور مسکو نمیخواستند استخوانی لای زخم باقی بماند.
اگر در روسیه هم مثل بریتانیا اسناد را آزاد میکردند اکنون روشن شده بود که مرگ پیشهوری قتل بوده یا نه اما پس از روسیه تزاری و شوروی استالین اکنون شاهد روسیه پوتین هستیم که مثل اولی توسعه طلب و متجاوز و مانند دومی سرکوبگر و امنیتی و پلیسی است هر چند در بریتانیا هم هنوز اسناد دوره مصدق به تمامی آزاد نشده است.
(احتمالا شما هم به جای محمد رضا شاه و سید جعفر پیشهوری یا استالین و قوام السلطنه و حکیمالملک دارید به این فکر میکنید که یعنی در سال 1324 خورشیدی در مجلس شورای ملی دکتر محمد مصدق نماینده تهران بوده با این افقِ دید و 77 سال پس از آن مهندس سید مصطفی میرسلیم به عنوان نماینده تهران است با دغدغه نقش اسراییل در واردات موز به ایران!)
تماشاخانه