آیا دموکراسی زاده خشونت است؟
برینگتن مور میگوید نوسازی و توسعه و دموکراسی در جوامع گوناگون با مقاومتهایی روبرو بوده است و هر جا که این مقاومتها ریشهکن نشدهاند، همانند استخوان لای زخم باقی ماندهاند و مانع از شکلگیری یک جامعه "مدرن و دموکراتیک" شدهاند.
عصر ایران؛ جمشید گیل - «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی»، اثر برینگتن مور، یکی از کتب کلاسیک در حوزه جامعهشناسی سیاسی است. مور این کتاب را در سال 1966 نوشته و در ایران دکتر حسین بشیریه آن را ترجمه کرده است. نخستین چاپ کتاب مور در ایران به سال 1369 بازمیگردد. یعنی 24 سال پس از انتشار کتاب در غرب.
برینگتن مور در سال 1913 به دنیا آمد و در 2005 درگذشت. او یک جامعهشناس سیاسی آمریکایی بود و «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» مهمترین یا دست کم مشهورترین کتاب اوست. این کتاب نفوذ چشمگیری در بین دانشمندان علوم اجتماعی به دست آورد و مور در آن با استفاده از روش "جامعهشناسی تطبیقی تاریخی" در پی کشف ریشههای اجتماعی و تاریخی نوسازی و دموکراسی در نقاط گوناگون جهان است.
اگرچه مور در این کتاب سخنان گوناگونی گفته است که هر یک در جای خود مهم و قابل تاملاند، اما جان کلام او در این کتاب تاکید بر نقش خشونت در حرکت جوامع به سوی نوسازی و دموکراسی است.
در واقع مور میگوید نوسازی و توسعه و دموکراسی در جوامع گوناگون با مقاومتهایی روبرو بوده است و هر جا که این مقاومتها ریشهکن نشدهاند، همانند استخوان لای زخم باقی ماندهاند و مانع از شکلگیری یک جامعه "مدرن و دموکراتیک" شدهاند.
مور در فصلهای آغازین کتاب، دیدگاه نظریاش را بدین صورت توضیح میدهد که توسعه و نوسازی در دنیای جدید، از سه راه عمده صورت پذیرفته است: راه نوسازی دموکراتیک، انقلاب از بالا و راه نوسازی فاشیستی، انقلاب دهقانی و راه نوسازی کمونیستی.
نخستین راه، محصول ترکیبی از سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی بوده است که در نتیجه وقوع چندین انقلاب، بویژه انقلاب پارسایان انگلیس، انقلاب فرانسه و انقلاب یا جنگ داخلی آمریکا محقق شد. او این راه را راه انقلاب بورژوایی مینامد.
راه دوم نیز از نظر مور، راهی سرمایهدارانه بود اما به علت فقدان جنبش انقلابی نیرومند در این مسیر، به پیدایش رژیمهای ارتجاعی و نهایتا فاشیستی انجامید. منظور او از رژیمهای ارتجاعی، تقریبا رژیمهای محافظهکار است. به هر حال، راه دوم را آلمان و ژاپن طی کردند. در این راه، صنعت از طریق "انقلابی از بالا" رشد کرد و شکوفا شد.
راه نوسازی کمونیستی نیز در روسیه و چین و عمدتا از طریق انقلابهای دهقانی پدید آمد.
از نظر مور، انقلاب از پایین که در انگلستان و فرانسه و آمریکا رقم خورد، سرشتی دموکراتیک به نخستین راه نوسازی و توسعه بخشید. اما انقلاب از بالا، که در آلمان و ژاپن رقم خورد، در غیاب مشارکت واقعی مردم، سرشتی محافظهکارانه داشت.
در راه سوم نیز اگرچه انقلاب از پایین رقم خورد، ولی نیروهای انقلابی، نیروهای اجتماعی دموکراسیخواه نبودند بلکه دهقانان عقبمانده و بیسواد بودند. به همین دلیل رهبری انقلاب به دست کسانی افتاد (روشنفکران کمونیست) که اولا به لحاظ خاستگاه اجتماعی ربطی به نیروهای انقلابی (دهقانان) نداشتند، ثانیا دغدغهشان دموکراسی پارلمانی نبود.
مور به راه چهارمی هم اشاره میکند که هندوستان آن را پیموده. او میگوید هندوستان در حال تبدیل به یک جامعه صنعتی نوین است ولی در این کشور نه انقلاب بورژوایی از پایین رخ داده، نه انقلاب محافظهکارانه از بالا و نه انقلاب کمونیستی.
مور میپرسد: «آیا هندوستان خواهد توانست از ورود به هر یک از سه راه عمده نوسازی... و تحمل هزینههای سنگین آنها پرهیز کند و... خود در پی کشف راه توسعه نوینی برآید؛ و یا اینکه دچار رکود و عقبماندگی خواهد شد؟»
الان که تقریبا 60 سال از نگارش کتاب مور میگذرد، به نظر میرسد که هند توانسته است "راه چهارم" را طی کند. یعنی این کشور به ورطه فاشیسم و کمونیسم نیفتاده و نوسازی متکی بر دموکراسی پارلمانیاش هم بدون "انقلاب بورژوایی" رقم خورده است.
در مجموع، هند مسیری کمهزینهتر از آمریکا و فرانسه را طی کرده تا به نوسازی و دموکراسی برسد، ولی در اینکه آیا میتوان هند را یک کشور توسعهیافته به معنای دقیق و کامل کلمه محسوب کرد، هنوز جای تردید است.
اما چرا مور پرسیده است که آیا هندوستان خواهد توانست از "تحمل هزینههای سنگین" آن سه راه دیگر پرهیز کند؟ چون مور با توضیحات مفصلی که در کتابش ارائه کرده، حرف اصلیاش این است که مسیر نوسازی و توسعه در کشورهای مورد بحث (انگلیس، فرانسه، آمریکا، آلمان، ژاپن، روسیه، چین) بسیار پرهزینه یعنی توام با خشونت و درگیری نیروهای اجتماعی مترقی و ارتجاعی بوده است.
مور حتی این تصور عمومی را رد میکند که انگلستان در اثر اصلاحات و تندادن نظام پادشاهی به "مشروطیت"، مسیری کمخشونت را برای رسیدن به نوسازی و دموکراسی و توسعه طی کرده است. اگر راه نوسازی در انگلستان توام با خشونت بوده باشد، قاعدتا مسیر فرانسه و آمریکا نیز خشونتبار بوده.
و اگر انگلیس و آمریکا و فرانسه، که هر سه به دموکراسی دست یافتهاند، مسیری پرخشونت برای نوسازی و توسعه را طی کردهاند، بنابراین آلمان و ژاپن که کارشان به فاشیسم ختم شد، در کنار روسیه و چین که پذیرای کمونیسم شدند، به مراتب خشونت بیشتری را در مسیر نوسازی تحمل کردهاند. تاریخ هم نشان میدهد که فاشیسم و کمونیسم، در قیاس با لیبرالدموکراسی، به مراتب خشونت بیشتری به بار آوردهاند.
مور پیدایش و رشد دموکراسی را "کشاکشی طولانی و ناتمام" برای دستیابی به سه هدف زیر میداند: 1- محدود کردن قدرت حکام خودکامه 2- وضع قوانین عقلایی و عادلانه به جای مقررات خودسرانه 3- سهیم شدن طبقات پایین جامعه در تصمیمگیریها.
نکته دیگری که مور به آن میپردازد، چرایی پیدایش یا عدم پیدایش دموکراسی در کشورهای گوناگون است. او درباره برآمدن "نوسازی دموکراتیک" از دل فئودالیسم در غرب و پدیدنیامدن چنین امکانی در ژاپن مینویسد:
«فئودالیسم غربی دارای نهادهای ویژهای بود که... امکان توسعه دموکراتیک را در آن میسر میساخت. مهمترین این ویژگیها رشد مفهوم مصونیت گروههای اجتماعی و یا افراد از قدرت خودکامه حکام و همچنین مفهوم حق مقاومت در برابر قدرت جابر بود... و نیز مفهوم قرارداد میان افراد آزاد.... فئودالیسم در ژاپن نیز پدید آمد، اما تاکید بر وفاداری به رهبران و حکومت استوار بر مشروعیت الهی، آن را از نوع فئودالیسم غربی متمایز میکرد.»
وی تعادل نسبی قدرت دربار و قدرت اشرافیت زمیندار را از دیگر عوامل پیدایش راه نوسازی دموکراتیک در انگلستان و فرانسه میداند. عامل دیگر از نظر مور، عبور جوامع انگلیس و فرانسه از کشاورزی معیشتی به کشاورزی تجاری بود.
کشاورزی تجاری سرآغاز رشد سرمایهداری در جوامع غربی بود. مادامی که کشاورزی معیشتی در جوامع قدیم حاکم بود، انباشت سرمایه صورت نمیگرفت و زمینههای اقتصادی لازم برای عبور به عصر سرمایهداری پدید نمیآمد. کشاورزی معیشتی به کار سیر کردن شکم افراد و نهایتا مردم یک سرزمین میآمد. اما کشاورزی تجاری منشأ افزایش ثروت ملی بود.
تولید و صادرات گسترده شراب در فرانسه و یا پشم در انگلستان، محصول کشاورزی و دامداری تجاری بودند و به همین اعتبار، برخی شراب و پشم را مبانی اقتصادی نوسازی و دموکراسی در فرانسه و انگلستان محسوب کردهاند.
مور به تبع کارل مارکس، دهقانان را "احمقترین طبقه تاریخ" میداند و از بین رفتن طبقه دهقان در انگلیس را یکی از علل نوسازی دموکراتیک در این کشور به شمار میآورد. در واقع او دهقانان را یکی از ریشههای اجتماعی دیکتاتوری قلمداد میکند و اصطکاک منافع بین شهرها و روستاها را، که ناشی از شکل کشاورزی تجاری در انگلیس بود، یکی از علل عمده جنگ داخلی و انقلاب پارسایان در این کشور میداند؛ انقلابی که به پیروزی جنبش مشروطیت در این کشور منتهی شد.
او مینویسد:
«در انگلستان، گرایش اشرافیت زمیندار به کشاورزی تجاری، وابستگی این طبقه به دربار را کاملا از میان برد... ممکن است انگیزه تجاری در میان طبقات بالای زمیندار ضعیف باشد. در چنین صورتی، نتیجه، تداوم و بقای توده عظیم دهقانان است که در بهترین شرایط مشکل بزرگی برای راه توسعه دموکراتیک به شمار میرود و در بدترین شرایط سرچشمه انقلابی دهقانی میگردد که به دیکتاتوری کمونیستی میانجامد.»
مور میگوید در بخشهایی از فرانسه رشد کشاورزی تجاری، جامعه دهقانی را از بین نبرد و فقط استثمار از دهقانان را افزایش داد. اما این روند استثمار دهقانان از سوی اشراف، با انقلاب فرانسه متوقف شد و اشراف از اریکه قدرت اجتماعی ساقط شدند و راه به سوی دموکراسی پارلمانی باز شد.
درباره آمریکا نیز مور معتقد است بردگی با توسعه دموکراسی مغایرت داشت و جنگ داخلی این مانع را از میان برداشت. در واقع او میگوید طبقه اشراف در انگلیس دموکراسیخواه بود و طبقه دهقان را، که نیروی اجتماعی مناسبی برای حرکت به سمت دموکراسی نبود، از بین برد. اما در فرانسه، طبقه اشراف دموکراسیخواه نبود و با انقلاب ساقط شد. در آمریکا نیز جنگ داخلی به مناسبات غیردموکراتیک زمینداران جنوب با خیل بردگان پایان داد.
در هر سه مورد، خشونت رخ داده. در انگلیس، اشراف با خشونت مانع تداوم حیات اجتماعی طبقه دهقان شدند. در فرانسه، خشونت انقلاب موجب سقوط اجتماعی اشرافیت شد. در آمریکا نیز خشونت جنگ داخلی، زمینداران جنوب را زمین زد.
مور درباره نقش منفی بردگی در گسترش دموکراسی در آمریکا مینویسد:
«در این شرایط {یعنی در شرایط تداوم نظام بردگی} طبقه زمیندار به دولتی با دستگاه سرکوب نیاز داشت. دوم اینکه نظام مذکور موجب سلطه روستاها بر شهرها میگردید و در نتیجه شهرها صرفا به مراکز صدور کالاها به بازارهای دوردست تبدیل میشدند و سوم اینکه، رابطه طبقه حاکمه با نیروی کار، بویژه از آنجا که این نیروی کار از نژادی دیگر بود، رابطهای ستمگرانه میگردید.»
مور رشد کشاورزی تجاری را گام مهمی در پیدایش دموکراسی میداند و عواملی چون "وجود بازار در شهرهای نزدیک" و "وسایل حملونقل کافی مانند راههای آبی پیش از پیدایش راهآهن" را علل فراگیر شدن کشاورزی تجاری در انگلیس میداند؛ تحولی که در اکثر کشورهای اروپایی در سدههای شانزدهم و هفدهم حادث نشد.
مور در بررسی راههای دوم و سوم نوسازی، که به فاشیسم و کمونیسم منتهی شدند، در واقع این نکته را مطرح میکند که خشونت در آلمان و ژاپن (راه فاشیستی نوسازی) و روسیه و چین (راه کمونیستی نوسازی) این جوامع را مدرن کرد، ولی چون ریشههای اجتماعی دیکتاتوری در این کشورها از بین نرفته بودند، مدرنیسم منهای دموکراسی در این کشورها پدید آمد.
مور ژاپن را مظهر فاشیسم آسیایی میداند. حکومت مِیجی با نوسازی آمرانه و محافظهکارانه، نتوانسته بود ریشههای اجتماعی دیکتاتوری را در ژاپن از بین ببرد و مدرنیزاسیونش نهایتا به فاشیسم منتهی شد. جدا از خشونتهای رخداده در این مسیر، مطابق تحلیل مور، باید گفت که خشونت جنگ جهانی دوم، سرآغاز ریشهکن فاشیسم و پشتوانههای اجتماعیاش در ژاپن بود.
طبقه سامورایی در ژاپن با خشونت حکومت میجی از بین رفته بود و طبقه نظامیان نیز، که فاشیسم را به کشوری فاشیستی تبدیل کرده بودند، با خشونت جنگ جهانی دوم از اریکه قدرت سقوط کردند و بدینترتیب، راه توسعه دموکراتیک در ژاپن هموار شد. در آلمان نیز کم و بیش همین روند طی شد.
مور در فصلهای چهارم تا هشتم، به تفصیل به جزئیات تحولات منتهی به مدرن شدن دموکراتیک و غیردموکراتیک کشورهای مذکور میپردازد. از انگلستان و فرانسه و آمریکا گرفته تا آلمان و ژاپن و چین.
در مجموع باید گفت که برینگتن مور، خشونت را یکی از موتورهای پیشرفت تاریخ میداند. دست کم درباره تاریخ مدرن چنین حکمی صادر میکند. به نظر او دموکراسی محصول درگیری نیروهای اجتماعی است. آنچه او میگوید، البته توصیفی است، اما برخی از منتقدان برجستهاش با توصیفات او موافق نیستند. درباره آرای یکی از این منتقدان، دکتر بشیریه در مقدمه کتاب توضیحات سودمندی داده است.
در واقع اگر از منظری منتقدانه به تبیینهای تاریخی مور بنگریم، باید گفت که او با این ایده اساسی مارکس موافق است که تحولات اساسی در تاریخ، محصول "انقلاب اجتماعی"اند. انقلاب اجتماعی هم پدیدهای است که خشونتهای عمیق در بر دارد؛ برخلاف انقلاب سیاسی، که گاه ممکن است چندان خشن نباشد.
با این حال مور کمونیسم را همزاد دیکتاتوری میداند و خشونتهای ناشی از آن را، در بهترین حالت به "نوسازی منهای دموکراسی" منتج میبیند. او قطعا مارکسیَن است، اما مارکسیست نیست؛ چراکه مارکس اساسا با دموکراسی بورژوایی مخالف بود و از سرنگونی خشونتبار این نظام سیاسی دفاع میکرد. اما مور دستاورد تاریخی دموکراسی بورژوایی را به مراتب بهتر از دستاورد دیکتاتوری کمونیستی میداند.
در نهایت باید گفت که مور معتقد است هر سه مسیر نوسازی، با خشونت قابل توجه طی شدهاند. او خشونت مسیر نوسازی دموکراتیک را بیشتر از چیزی میداند که امروزه در افکار عمومی تصور میشود. ولی دست کم خشونتهای این مسیر را به مقصدی مقبول منتهی میداند.
انقلابهای آرام و مخملی پایان قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم، مطابق تحلیل مور، در اروپای سدههای هفدهم تا نوزدهم قابل تحقق نبودند. این انقلابها پس از نابودی یا دست کم تضعیف چشمگیر "ریشههای اجتماعی و تاریخی دیکتاتوری" رقم خوردند. در چنین شرایطی، مقاومت در برابر انقلابهای دموکراسیخواهانه شدت چندانی نداشت. در نتیجه خشونت چندانی هم رقم نخورد.
آنچه برینگتن مور میگوید، از منظر فرهنگ سیاسی، دست کم امروزه مقبول به نظر نمیرسد. امروزه گفته میشود با روشهای خشن و غیردموکراتیک نمیتوان به دموکراسی رسید. ولی واقعیت تاریخی دلالت دیگری دارد. نوسازی و دموکراسی در آمریکا صرفا محصول روندهای دموکراتیک نبودند. در سایر کشورهای اروپایی نیز.
انباشت سرمایه قطعا نسبتی با استثمار داشته. گذار از استبداد و دیکتاتوری به دموکراسی نیز در اکثر دموکراسیهای بزرگ دنیا، با انقلاب و جنگ داخی رقم خورده. پدیدههایی که طبیعتا نمیتوانند عاری از خشونت باشند.
قطعا اگر تاریخ نوسازی و دموکراتیزاسیون خشونت کمتری داشت، کارنامه سیاسی آدمیزاد مقبولتر بود؛ ولی مدافعان گذار مسالمتآمیز به دموکراسی، برای اینکه امروزه کسی از ایده گذار خشونتآمیز به دموکراسی استقبال نکند، نمیتوانند تاریخ را قلب کنند و مدعی شوند کشورهای که امروزه دموکراتیک هستند، صرفا با روشهای دموکراتیک به دموکراسی رسیدهاند.
تماشاخانه