یک‌شنبه 4 آذر 1403

از کردستان تا افغانستان با علی رگبار

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار

یکی از سرداران شهید دفاع مقدس به دلیل فعالیت هایش از ابتدای انقلاب در مقابله با ضد انقلاب به علی رگبار معروف شده بود.

دفاع مقدس عرصه‌ای بود که اقشار مختلف مردم از جمله جوانان در آن حضور داشتند و توانمندی‌های خود را در این عرصه بروز دادند. اگر در این دوران نیرو‌های مردمی و جوانان با نیرو‌های مسلح کشورمان متحد نمی‌شدند و همچون ید واحده در مقابل دشمن ایستادگی نمی‌کردند، امروز شاید در وضعیت دیگری بودیم.

برخی از این نیرو‌ها و فرزندان ایران در گمنامی فعالیت کردند، زیستند و در مظلومیت به شهادت رسیدند. سردار شهید علی تجلایی یکی از همین جوانان و فرزندان کشورمان است که پس از گذشت چندین سال از شهادتش هنوز پیکرش مفقود باقی مانده و تفحص نشده است.

او کسی بود که مربی‌گری سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را در ابتدای سال 59 برعهده داشت. او مقاومت و پیروزی سوسنگرد در دفاع مقدس را مدیون رشادت‌های او می‌داند.

در ادامه با زندگی‌نامه این فرمانده شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح وعملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) (ستاد کل نیرو‌های مسلح) آشنا می‌شویم.

از احضار توسط ساواک تا پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره)

علی تجلایی سال 38 در یکی از محلات شهر تبریز چشم به جهان گشود. دوران دبستان را طی کرد و سپس برای گذراندن دوران دبیرستان به مدرسه تربیت تبریز رفت و دیپلمش را در رشته ریاضی دریافت کرد. او در دوران نوجوانی و جوانی همگام با همه ملت ایران در مبارزات علیه رژیم ستمشاهی حضور پیدا کرده و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را چاپ و توزیع می‌کرد.

او مخالف سرسخت همه ارکان رژیم ستمشاهی بود. حتی ساواک او را به دلیل اینکه برگه عضویت حزب رستاخیز را امضا نکرده بود، احضار کرد.

انقلاب اسلامی که پیروز شد؛ فعالیت‌هایش ادامه پیداکرد و در سال 58 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی 15 روزه را زیر نظر سعید گلاب‌بخش معروف به «محسن چریک» در سعد آباد تهران طی کرد.

علی رگبار که بود؟

علی تجلایی پس از گذراندن دوره 15 روزه آموزش نظامی به یک مربی ماهر آموزش نظامی تبدیل شد و نیرو‌ها را در پادگان سیدالشهداء آموزش می‌داد. او در آموزش بسیار سخت‌گیر بود و می‌گفت: من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته ام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون می‌خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.

او در آموزش نیرو‌ها به قدری سخت‌گیر و جدی بود که در بین نیرو‌ها به «علی رگبار» معروف شده بود.

این‌گونه می‌گویند که یکی از روز‌ها حاج مقصود پدر علی در بین داوطلبان آموزش نظامی حضور داشت و هر دفعه که چشمان علی به پدر که در خار و خاشاک سینه خیز می‌رفت، تلاقی می‌کرد، بدنش سست می‌شد و بغض می‌کرد.

کارش را بسیار دوست داشت؛ پس از حضور در مناطق جنگی، شرایط آنجا را می‌سنجید و طبق نیاز آن منطقه آموزش‌های مناسب را طراحی می‌کرد. بیشتر طرح‌ها و برنامه‌های آموزشی او نوآورانه و ابتکاری بودند. او در این خصوص می‌گفت: قصد دارم طی 15 روز آموزش، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطر‌های بزرگ را داشته باشد، بلکه بتواند در میدان نبرد با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند.

حضور علی رگبار در کردستان و افغانستان

مدتی زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که برای مقابله با ضد انقلاب و اشرار در کردستان به آن منطقه رفت و با آن‌ها مبارزه کرد. پس از آن ماموریت یافت تا به همراه چند نفر از همرزمانش به افغانستان رفته و در نبرد مردم افغانستان با نیرو‌های شوروی به مردم آن کشور کمک کند.

هنگامی که او به افغانستان رفت، مرز‌های این کشور تحت کنترل شدید ارتش شوروی بود. به همین دلیل هم از شناسنامه افغانستانی برای ورود به این کشور استفاده کرد. او در پاکستان برنامه ریزی دقیقی برای تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی، حفاظت از نماینده امام در افغانستان، و حمل وجه نقد برای مجاهدین انجام داد. سپس در افغانستان، 300 نفر از مجاهدین افغانستانی که بیشتر آن‌ها هم سطح علمی بالایی هم داشتند را آموزش داد.

علی علاوه بر کار‌های مذکور به اقدامات ضد آمریکایی هم دست زد و با ابتکارش در چندین نقطه افغانستان، راهپیمایی‌هایی علیه آمریکا انجام شد. بیشتر اوقات هم به مناطق پدافندی مجاهدین می‌رفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح و نیرو و حدود ارتش را برای آن‌ها توضیح می‌داد.

تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانی پرداختند و به ایران بازگشتند، چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود.

آغاز ماموریت ویژه برای دفاع از وطن

علی تجلایی پس از اتمام ماموریتش در افغانستان به ایران بازگشت تا از کشورش دفاع کند. او بلافاصله پس از ورود به ایران به جبهه‌های جنوب رفت و در نبرد دهلاویه شرکت کرد. باید گفت بیشترین شهرتش به دلیل ایفای نقش ویژه در مقاومت و حفظ سوسنگرد است.

در همین موقع، مرتضی یاغچیان و یارانش، سه شبانه روز در بستان با سلاح سبک در برابر قوای زرهی عراق مقاومت کردند. با نزدیک شدن نیرو‌های دشمن، قرار شد تا شهر را تخلیه کرده تا جنگنده‌های کشورمان شهر را بمباران کنند. اما این کار انجام نشد و نیرو‌های بعثی کنترل بستان را بدست گرفتند. چنین شد که نیرو‌های خودی بعد از درگیری با تانک‌های بعثی و انهدام تعدادی از آن‌ها، با پای پیاده به سوی سوسنگرد عقب‌نشینی کردند. هدفشان در ابتدا ایجاد خط پدافندی در دهلاویه (روستایی نزدیک سوسنگرد) بود تا دشمن نتواند از پل سابله عبور کند.

رزمندگان و نیرو‌های خودی که در شرایط سختی قرار گرفته بودند با ورود علی تجلایی و همرزمانش گویا جان تازه‌ای گرفتند. علی در گام نخست موقعیت بعثی‌ها و نیرو‌های خودی را ارزیابی و پس از آن چندین طرح برای مقابله با آن‌ها ارائه کرد. در ابتدا تصمیم این بود که رزمندگان در مقابل پیشروی دشمن دفاع کنند، اما او فکر دیگری در ذهنش داشت. علی اعتقاد داشت که رزمندگان باید با استفاده از یک تاکتیک مخصوص نظم و سازمان دشمن را برهم بزنند.

علی همان شب نقشه خود را اجرا کرد که براساس آن رزمندگان اسلام اولین شبیخونشان را اجرا و در شب‌های پس از آن نیز ادامه دادند. پس از آن بعثی‌ها با هر چه داشتند و نداشتند دهلاویه را بمباران کردند. اما علی نمی‌خواست عقب نشینی کند و می‌گفت که باید تا آخرین توان با دشمن جنگید.

سوسنگرد چگونه از چنگال بعثی‌ها آزاد شد؟

بعثی‌ها 23 آبان 59 بود که عملیاتشان را در دهلاویه آغاز کردند و توانستند تا نزدیکی پادگان حمید پیشروی کرده و دهلاویه را کامل محاصره کنند. آن زمان، اما در سوسنگرد هیچ نیروی کمکی وجود نداشت.

دشمن که با هدف تصرف سوسنگرد به سوی این شهر پیشروی کرده بود با مقاومت رزمندگان اسلام مواجه شد. علی تجلایی پس از شناسایی و بررسی مجدد منطقه نیرو‌ها را به عقب بازگرداند. بعثی‌ها که به هر قیمتی می‌خواستند سوسنگرد را تصرف کنند به طور بی امان آتش توپخانه‌شان را بر روی این شهر می‌ریختند.

بیشتر بخوانید

نیرو‌های علی تجلایی و همرزمانش که نخستین گروه از مدافعان سوسنگرد بودند چندین روز مقاومت کردند. مقاومت ادامه داشت تا اینکه علی با آیت‌الله مدنی نماینده امام خمینی (ره) و امام جمعه تبریز تلفنی صحبت کرد. او که مجروح شده بود به آیت‌الله مدنی درباره وضعیت سوسنگرد و کوتاهی فرمانده وقت کل قوا (بنی‌صدر خائن) گفت. آیت الله مدنی که پشت تلفن می‌گریست، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن امام خمینی (ره) فرمان داد سوسنگرد هر چه سریع‌تر باید آزاد شود و نیرو‌هایی که در آنجا هستند از محاصره خارج شوند. ارتش به دستور بنی صدر خائن وارد عمل نمی‌شد.

رزمندگان اسلام در حالی که بسیار خسته بودند و در شرایط سختی بودند، شش روز تمام مقاومت کردند، به گونه‌ای که عراقی‌ها را به شدت خسته و عصبانی کرده بودند. از نیرو‌های حاضر، تنها 30 نفر باقی‌مانده بودند.

26 آبان 59، توان رزمی رزمندگان به پایان رسید، تا این که نیرو‌های سپاه پاسداران وارد عملیات شدند و به همراه هوانیروز و توپخانه ارتش، به نیرو‌های عراقی یورش بردند. نیرو‌های خسته همپای نیرو‌های تازه نفس، شهر را از عراقی‌ها پاکسازی کردند. بدین ترتیب، سوسنگرد آزاد شد. زخم‌های تجلایی عفونت کرد و او را به تهران اعزام کردند. در عملیات محور دهلاویه فرمانده و در عملیات سوسنگرد معاون عملیات سپاه پاسداران بود.

وقتی آغاز زندگی مشترک هم نتوانست علی را از جبهه دور کند

علی که از ابتدای حمله بعثی‌ها در جبهه‌های نبرد حضور داشت. توانست در سال 60 با خانم انسیه عبدالعلی‌زاده ازدواج کرد. اما این اتفاق هم نتوانست او را از حضور در جبهه بازدارد. پس از این بود که به عنوان فرمانده گردان های شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی و شهید آیت‌الله مدنی (نیرو‌های اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد. او در ابتدا مسئول عملیات جبهه پیرانشهر بود و پس از آن در فروردین 61 با همان سمت در عملیات فتح المبین حاضر شد.

او همواره با یارانش گفت‌وگو می‌کرد و هیچ‌گاه دست از تشکیل محافل دعا و توسل بر نمی‌داشت. همیشه نگران بود که مبادا قبل از آغاز عملیات نیرو‌ها بمباران شوند؛ به همین دلیل بسیار به استتار توجه می‌کرد و نیرو‌ها را نسبت به آن توجیه می‌کرد. نیروهایش با طرح ابداعی خاص علی در در عملیات فتح المبین، در ارتفاعات میش داغ موضع گرفت تا هنگام درگیری دیگر گردان‌ها، نیرو‌های احتیاط دشمن را در هم بکوبند. پس از این عملیات نیز در عملیات‌های بیت المقدس و رمضان نیز شرکت کرد. بعد از آن، در تیرماه 1361، مأموریت یافت که در اجرای مرحله‌ای دیگر از عملیات رمضان در شلمچه وارد عمل شود.

وقتی برادر علی را تنها گذاشت و به شهادت رسید

علی تجلایی به همراه برادر کوچک‌ترش مهدی در بهمن 61، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد. مهدی در منطقه عملیاتی در میدان مین به شهادت رسید. علی می‌خواست پیکر برادرش را همچون پیکر‌های سایر شهدا به عقب بازگرداند، پس از شهادت برادرش، به همرزمش اصغر قصاب عبداللهی گفت: این چه سری است که برادران کوچک‌تر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعات نمی‌کنند، سبقت می‌گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می‌رسند. این در حالی بود که مرتضی برادر کوچک‌تر اصغر نیز از او پیش‌دستی کرده بود و مرتضی همچون علی از این موضوع گله‌مند بود.

علی برای بازگرداندن پیکر برادرش که در منطقه دشمن بود، شبانه راهی شد. وقتی که با زحمات و خطرات زیاد پیکر شهید را آورد، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است، اما خود او نیست. با این حال خوشحال شد و گفت که او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.

سال 62 بود که شد معاون آموزش‌های تخصصی سپاه پاسداران. او در در تنظیم و تدوین دستاورد‌های عملیات کار‌های بسیاری انجام داد. همان سال در در عملیات والفجر 2 حضور یافت و در آنجا نیز رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد. پس از آن به تهران اعزام شد و دوره دافوس را طی کرد. همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد و علی با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام می‌داد. حتی در عملیات خیبر نیز شرکت کرد. پس از آن بود که شد مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص).

وقتی علی می‌دانست که دیگر باز نمی‌گردد

علی تجلایی، صبح 29 بهمن 63، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه‌ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام. حالا پیش خدا می‌روم.... مطمئنم که دیگر بر نمی‌گردم. همیشه می‌گفت: «خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم: چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و می‌دانم که وقتی به مزار شهیدان می‌آیند، اول به سراغ من خواهند آمد، اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجی اند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.

تجلایی در عملیات بدر جانشین قرارگاه ظفر شد. قبل از عملیات به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی‌خواهد پشت بی سیم بنشیند و می‌خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور می‌کردند علی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیرو‌ها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند.

تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان 3 گردان امام حسین (ع)، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد. رشادت‌های بسیاری در جنگ از خود نشان داد، به گونه‌ای که آن‌هایی که او را نمی‌شناختند، نام و نشانش را از هم می‌پرسیدند و آنهایی که می‌شناختند، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند.

او یک شخصیت و نظریه‌پرداز نظامی بود و حضورش در قرارگاه‌ها اهمیت بسیاری داشت. به همین دلیل هم از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند، اما او را پیدانکرده بودند.

شهادت علی را صدا می‌زند

نیرو‌های اصغر قصاب‌عبداللهی، فرمانده گردان امام حسین (ع) از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف کنند. علی تجلایی هم با آن‌ها همراه شد. اصغر قصاب برای بچه‌ها صحبت می‌کرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد و گفت امشب مثل شب‌های گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین (ع) چگونه بود و یارانش چگونه بودند... امشب من هم با شما خواهم رفت و پیشاپیش ستون حرکت خواهم کرد.

اصغر بسیار تلاش کرد تا علی را به عقب بازگرداند اما، راضی نشد. همه با آب دجله وضو گرفتند و از دجله عبور کردند. به مرور اتوبان از دور نمایان شد؛ عده‌ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند.

یکی از نیرو‌های گردان امام حسین (ع) گفت: نیرو‌های دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آن‌ها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بی‌امان می‌جنگید و پیشاپیش همه بود. گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آن‌ها نبود. عده‌ای به سوی روستا روان شدند، اما برنگشتند و عده‌ای دیگر اعزام شدند که از آن‌ها هم خبری نشد. اصغر و علی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند. تانک‌های دشمن از اتوبان به سوی آن‌ها حرکت می‌کردند و نیرو‌های رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند.

این رزمنده گردان امام حسین (ع) در ادامه این چنین نقل کرد: به طرف روستای القرنه حرکت کردیم. خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیرو‌های عراقی بود که در پشت بام‌ها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند. نیرو‌های عمل‌کننده تمام شد. اصغر در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید. تجلایی بسیار ناراحت بود، اما با اطمینان کار می‌کرد. بی‌سیم چی گردان سیدالشهدا از راه رسید و گفت: «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.» صدای تانک‌های دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می‌شد.

او در پایان شهادت علی تجلایی را چنین روایت کرده: «تعداد نفرات خودی تنها 6 نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود 15 متر فاصله داشتند. تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بی‌آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمه‌های خالی حرکت کنید، چون ما به دیدار کسی می‌رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد.»

شهید علی تجلایی معروف به علی رگبار در 25 اسفند 63 به آرزوی دیرینه خود رسید. پیکرش نیز همانطور که خودش می‌خواست همچنان تفحص نشده اما، پیکر برادرش مهدی در سال 73 تفحص شد و به تبریز منتقل شد.

همسرش نیز پس از عمری فراق و دوری 14 مرداد 99 دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت.

فرماندهان جبهه و جنگ درباره علی رگبار چه می‌گویند؟

فرماندهان جبهه و جنگ و نیروهای مسلح جملاتی در وصف او بیان کرده‌اند؛ سردار شهید حاج احمد سوداگر: شهید تجلایی زاهد شب و شیر روز بود، سرلشکر محمد باقری: شهید تجلایی شهادت را انتخاب کرد و سرلشکر محسن رضایی: اگر حیات دنیوی شهید تجلایی ادامه پیدا می‌کرد یکی از فرماندهان بزرگ و لایق سپاه بود.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

دست‌نوشته حاج قاسم برای مربی خود

شهید تجلایی، آموزش تاکتیک در پادگان امام علی (ع) تهران، برای فرماندهان گردان‌های سراسر کشور از جمله شهید «حاج قاسم سلیمانی» را برعهده داشت؛ از این رو حاج قاسم که شناخت کاملی از شهید تجلایی داشت. بر همین اساس زمانی که کتاب «شهادت شکار» در حال آماده‌سازی بود، تقریظی برای این کتاب نوشتند که در بخشی از آن متن، یاد شهید تجلائی را به عنوان مربی خود و فرماندهی منحصر بفرد گرامی داشته‌اند.

متن این دست‌نوشته سردار سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» به این شرح است:

«این دست نوشته‌های زیبا و عبرت آمیز [کتاب شهادت شکار] را خواندم. تمام تجلی عمق قلبی شهید تجلایی بود. دینداری عمیق، بی‌تاب شهادت، شجاعت در عمل، فهم در تدبیر، ذکاوت در اداره، بیزاری از دنیا و همه توجه به خدا و قیامت، همه آن‌ها را در حیات حضوری و شهودی او ما شاهد بودیم و نورانیت فوق العاده تجلی خورشید درونی او بود.

خود همین نوشته‌ها بدون دستکاری، پیام زیبا و ارزشمندی برای هر طالب راهی به سوی خدا است. اگر کسی بتواند همان چند صفحه کوتاه او را در بحث سوسنگرد، آن حماسه ارزشمند به هنر و نوشته تبدیل کند، زیباترین جلوه بشری و غیرت و همت یک انسان را می‌تواند به نمایش بگذارد.

درود و رحمت و رضوان خداوند سبحان برآن عاشق ده‌ها بار به شهادت رسیده‌اش علی عزیز که استادم نه در آموزش بلکه در همه چیز بود و به خوبی حق این نام مبارک و زیبای علی را به جا آورد و تجلی، تجلی چنین نام نام آوری شد.

قاسم سلیمانی 17 مرداد 1397»

باشگاه خبرنگاران جوان سیاسی دفاعی امنیتی
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 2
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 3
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 4
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 5
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 6
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 7
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 8
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 9
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 10
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 11
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 12
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 13
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 14
از کردستان تا افغانستان با علی رگبار 15