اولین رئیس جمهور در کشاکش دو سازمان مجاهدین / عرب سرخی: اجازه ندادند دو جنگنده، هواپیمای حامل بنی صدر و رجوی را سرنگون کنند
میژه نامه نوروزی «آگاهی نو» در گفت و گوی سرگه بارسقیان با فیض الله عرب سرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و فعالان و آگاهان رخدادهای ظهور و سقوط بنی صدر، آن دوران را بازخوانی کرده است.
گفت وگو با فیض الله عرب سرخی
سرگه بارسقیان
مراسم اعلام موجودیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در 16 فروردین 1358 در دانشگاه تهران سه سخنران داشت: هانی الحسن نماینده سازمان آزادی بخش فلسطین در ایران، جلیل ضرابی و ابوالحسن بنی صدر. سومین سخنران همزمان با اتحاد گروههای هفت گانه مبارز میخواست عضو سازمان تازه تاسیس شود؛ جلال الدین فارسی هم چنین قصدی داشت، اما چون آنان نماینده هیچ یک از آن 7 گروه نبودند، نتوانستند در ترکیب اولیه جای گیرند. چند ماه بعد هردو - فارسی وبنی صدر - در نامزدی اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در دو جبهه مخالف قرار گرفتند؛ فارسی نامزد اولیه حزب جمهوری اسلامی بود و بنی صدر در طیف مقابل حزب و پیروز میدان. یک سال بعد از آنکه عضویت بنی صدر در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ناکام ماند، نشانه هایی از ارتباط او با سازمان مجاهدین خلق دیده شد که نقطه اوج آن فرار بنی صدر با مسعود رجوی در هفتم مرداد 1360 به فرانسه بود. بنیصدر از مجاهدین انقلاب تا مجاهدین خلق در نوسان بود؛ تشکلی که در پاسخ به دومی شکل گرفت و چون اعتراض آنان را برانگیخت پاسخ داد: «واژه «سازمان» یک کلمه عام بوده و بیانگر نوع تشکیلات ماست. واژه «مجاهدین) نیزیک کلمه عام قرآنی بوده و کلیه کسانی را که در راه خدا، به هر طریق، جهاد میکنند، در بر میگیرد. حتی در جریان انقلاب اسلامی اخیر نیز لفظ «مجاهد» و «مجاهدین) به صورت عام توسط مردم به کار رفته و میرود و بر این اساس دهها هزار شهید انقلاب اسلامی «مجاهد» تلقی میشوند. تکیه اساسی ما بر انقلاب اسلامی» است که اینک به عنوان تنها پدیده، برای نجات و تکامل بشر مطرح میشود.» (بیانیه شماره 2 سازمان مجاهدین انقلاب، 58.1.16) فیض الله عرب سرخی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که سال 58 بنی صدر را در دفتر سازمان در خیابان شریعتی دیده بود، دو سال بعد در مقام معاون اطلاعات سپاه پاسداران از حضور او در خانهای در خیابان ولیعصر مطلع شد که آخرین محل اختفای بنی صدر قبل از تحویل او به مجاهدین خلق بود. گفت وگو با عرب سرخی شرح تلاش ناکام بنی صدر برای عضویت در مجاهدین انقلاب تا پیوستن او به مجاهدین خلق است.
هنوز هفت ماه از ریاست جمهوری بنی صدر نگذشته، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در نامهای به مجلس در 59.6.6 خواستار افشای موانع استقرار کابینه «خط امام» (رجایی) شد که هیچ مخاطبی نداشت جز بنی صدر، و کاندیداهای او برای نخست وزیری مانند سلامتیان و نوبری را «غیرخط امامی» نامید. حتی شعارها علیه رجایی را هم محصول «تلاش سازمان یافته و هماهنگ دفتر هماهنگی به کمک عناصر سازمان مجاهدین خلق و دیگر عناصر ضد خط امام» دانست. بنی صدر هم در پاسخ به این بیانیه آن را «تضعیف رئیس جمهوری» تعبیر و سازمان را به بیان 10 دروغ علیه خودش متهم کرد. این سطح تنش نشان میدهد که اختلافات عمیقی میان سازمان مجاهدین انقلاب و بنی صدر وجود داشته که این طور علنی شده بود. اولین نشانههای اختلاف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با بنی صدر از چه زمانی بروز کرد؟ از روز انتخاب بنی صدر بر اساس اختلاف فکری یا پس از ش کل گیری دولت و مشاهده انتصابات و روند اتحادهای سیاسی پیرامون رئیس دولت؟
با اتحاد گروههای هفت گانه مبارز برای تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، قرار شد از هر گروه یک نماینده انتخاب شود و شورای هفت نفره سازمان را اداره کنند تا همه افراد عضو شوند و ادغام کامل صورت گیرد. در ابتدا گروهها هنوز هویت خودشان را حفظ کرده بودند بنابراین وارد زندگی فدراتیو شدند. شورای هفت نفره آنها را اداره و اعضای این هفت گروه برای سازمان عضوگیری میکرد تا ارکان سازمان را تشکیل دهد. در ابتدا همه اعضا از گروههای هفت گانه بودند. البته بعضیها هم نیامدند؛ مثلا علی شمخانی در خوزستان عضو گروه منصورون بود اما وارد سازمان نشد اما محمدباقر ذوالقدر از منصورون به سازمان پیوست. سازمان هنوز در مرحله زندگی فدراتیو گروهها بود که سید ابوالحسن بنی صدر و جلال الدین فارسی تقاضا دادند وارد سازمان شوند و سازمان هم پذیرفت. در این شرایط سخنران اعلام موجودیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در 16 فروردین 58 در دانشگاه تهران، بنی صدر بود. هر دو نفر به دفتر سازمان در خیابان شریعتی نرسیده به ملک در ساختمان کیا رفت و آمد داشتند، ولی به آنها گفته شد باید منتظر بمانند کاملا ادغام صورت بگیرد و بعد در کنگره شرکت کنند. آن دو نفر میخواستند در شورای هفت نفره شرکت کنند؛ درحالی که آن شورا نماینده هفت گروه بودند، بنی صدر و فارسی که نماینده گروه نبودند.
بنی صدر چرا درخواست داد؟ مواضع سازمان را به تفکرش نزدیک تر میدید یا اعضا را میشناخت؟
بنی صدر اعضای خارج از کشور را میشناخت. با آقای بهزاد نبوی از دوره فعالیت دانشجویی آشنا بود؛ نبوی هم عضو شاخه دانشجویی جبهه ملی بود، بنی صدر بورسیه گرفت و به خارج از ایران رفت اما نبوی ماند. فارسی پیشینه قبل انقلاب جدی تری داشت و فرد مبارز و صاحب تالیفی بود. انتظار بنی صدر و فارسی این بود که به عنوان لیدر با آنها برخورد شود. شاید فکر میکردند چون در سازمان چهرههای خیلی شناخته شده نیستند، میتوانند به عنوان چهره لیدر سازمان شوند؛ سازمان چون این روال حضور را نپذیرفت آنها هم رفتند.
فارسی پیشینه فعالیت چریکی داشت اما بنی صدر نداشت و از خارج کشور آمده بود.
در سازمان گروهها خیلی متنوع بودند. گروه فلق از آمریکا آمده بود مانند مصطفی تاجزاده، حسن واعظی و.... گروهی هم کاملا از زندان آمده بودند مثل امت واحده. من تنها عضو امت واحده بودم که زندانی نشده بودم. گروه توحیدی بدر از شهرری بودند، مثل حسین فدایی و علی عسگری و حمید قلمبر... پس در سازمان مشکلی نداشتند کسی از خارج آمده باشد. مشکل این بود که بنی صدر میخواست از موضع لیدری وارد سازمان شود نه به عنوان عضو که پذیرفته نشد و او هم به ارتباطش را ادامه نداد.
و به جبهه دیگر پیوست؟
در ابتدا که صف بندی خط امام و لیبرال ش کل گرفت؛ طیف ملی - مذهبی، جبهه ملی و نهضت آزادی در طیف لیبرال قرار گرفتند اما بنی صدر عملا همراه خط امام بود. اما تحت تأثیر برخوردهای فردی به تدریج از این جبهه جدا شد ولی به جبهه نهضت هم نپیوست. او ابتدا در مقابل نهضت آزادی قرار گرفت اما بعد، بیش از آنکه به نهضت آزادی نزدیک شود، به سازمان مجاهدین خلق نزدیک شد.
پس از آن بود که با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی زاویه پیدا کرد؟
مساله کلیتر بود؛ با طیفی دچار مشکل شد که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بخشی از آن بود. بنی صدر که در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری در بهمن 58 کاندیدا شد، ما به هیچ وجه از او حمایت نکردیم. حتی درون جبهه خط امام اختلاف ایجاد شد. بخشی از جامعه روحانیت مبارز از بنی صدر حمایت کرد، اما جامعه مدرسین و حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب از او حمایت نکردند. پس از آن فقط سازمان مجاهدین انقلاب نبود که با بنی صدر دچار اختلاف شد؛ اما سازمان در س طح حاکمیت، برجستگی حزب جمهوری اسلامی را نداشت که به طور جدی با بنی صدر در رقابت بود. مجاهدین انقلاب در سطح شورای انقلاب و سران قوا حضور نداشت. فقط بهزاد نبوی در شورای سرپرستی صداوسیما حضور داشت که با فراهی که منصوب بنی صدر بود، دچار اصطکاک میشود. حتی سازمان دامنه رأی گستردهای نداشت که بتواند مانع بنی صدر برای پیروزی در انتخابات شود. مجاهدین انقلاب عمدتا نقش سیاسی داشت. نامهای که به بنی صدر نوشت هم با پاسخ مستدل او مواجه نشد. ما مواردی را کد کرده بودیم که همه آنها برگرفته از حرفها و عملکردهای بنی صدر است. سازمان از نظر سیاسی نقش فکری را ایفا میکرد اما به لحاظ اجرایی و قدرت سیاسی در صحنه نقش پررنگی نداشت. بنابراین جز اختلاف اولیه بر سر عضویت ایشان در سازمان، موضوع فردی دیگری وجود نداشت. گرچه بنی صدر مانع ایجاد کرد که آقای نبوی وزیر شود اما بعد رضایت داد چون قانع شد نبوی اگر عنوان وزیر مشاور نداشته باشد عملا همین نقش مشاورت را برای رجایی ایفا میکند. بنی صدر البته با کلیت جریان خط امام اختلاف پررنگی داشت، گرچه چهره هایی مانند آقایان مهدوی کنی و موسوی اردبیلی مقابله جدی با بنی صدر نداشتند اما اختلافات ادامه پیدا میکند تا به نقطه اوج برسد.
ائتلاف بنی صدر با مجاهدین خلق از چه زمانی تحت کنترل نیروهای امنیتی س پاه قرار گرفت؟ آیا پیش از آنکه مجاهدین وارد فاز نظامی و درگیری خیابانی شوند، برخوردهای سیاسی و اطلاعاتی بین سازمان مجاهدین انقلاب با مجاهدین خلق و یا سپاه با آنها رخ داده بود؟ سپاه تلاش کرد که این ائتلاف را متزلزل کند و رئیس جمهور را از تور مجاهدین دور نگه دارد یا عملا تحلیلها در سپاه مبنی بر حذف هر دو (رجوی و بنی صدر) با تحکیم ائتلاف آنها بود؟
به نظرم فاصله ما با بنی صدر آنقدر زیاد شده بود که نمی توانستیم او را از مجاهدین جدا کنیم. شاید نیروهایی بودند که میتوانستند او را از مجاهدین جدا کنند. بنی صدر با نهضت آزادی قبل از این قضایا هم رابطه خوبی نداشت، اما اگر نهضت آزادی رابطه خوبی داشت. شاید آنها میتوانستند این کار را بکنند چون آنها نسبت به مجاهدین اشراف اولیهای داشتند و به هر حال بنیان گذاران مجاهدین، اعضای جداشده جوان نهضت آزادی بودند. روابط سازمان مجاهدین انقلاب و حزب جمهوری اسلامی با بنی صدر هم مشخص بود. در این میان تنها ش خصیتی که توانسته بود با بنی صدر رابطه را تا آن مراحل پایانی حفظ کند، مرحوم امام بود. امام تشرهایی به همه میزدند. ایشان آقایان بهشتی، هاشمی، رجایی و بنی صدر را به منزلشان خواستند و گفتند بروید در اتاق بنشینید، اختلافتان را حل کنید بعد بیایید بیرون. امام چنین نگاهی داشتند. شاید اگر این نگاه را همه میداشتند ماجرا به آنجا نمیکشید. اما به هر دلیلی چنین نگاهی وجود نداشت، البته برخوردی که بنی صدر با دیگران داشت هم با برخورد او با امام متفاوت بود و چه بسا اگر همان برخورد را با امام میکرد شاید امام هم چنین رویهای را ادامه نمی دادند. بنی صدر کمابیش حرمت امام را داشت و امام هم حرمت او را داشت اما بنی صدر با بقیه این طور نبود. مثال عینی برخوردی بود که بنی صدر با شهید رجایی داشت. رجایی فرد بسیار اخلاقی بود و در مقابل بدرفتاریهای بنی صدر همیشه میگفت ایشان رئیس جمهور ماست و باید حرمت او را حفظ کنیم. اما این برخورد هم باعث نشد بنی صدر رفتارش را با رجایی تغییر دهد. رجایی فردی تحصیل کرده و دانشگاهی بود. سالها قبل از انقلاب فوق لیسانس خود را گرفته و در آموزش و پرورش شاغل بود. به لحاظ تشکیلاتی هم عضو نهضت آزادی بود. فرد مبارز و زندان رفتهای بود. جزو کسانی بود که بیشترین انفرادی و شکنجه را در زندان تحمل کرده بود. اگر بنی صدر وزیر اقتصاد بود، رجایی هم وزیر آموزش و پرورش بود. بعد هم نماینده مجلس اول شد. پیشینه قبل و بعد انقلاب او نشان میدهد فرد تحصیل کرده، شجاع و مورد اعتماد سیستم بود اما بنی صدر میگفت انتخاب آقای رجایی توهین به دانشگاه است. آقای رجایی خیلی در این مراودات مظلوم واقع شد. تیم محافظان رجایی را من تعیین کرده بودم، هرگز از آنها نشنیدم که رجایی در این زمینه واکنش تندی نشان داده باشد. مجموعه حرفهای بنی صدر درباره رجایی هم نشان میدهد که او رفتار توهین آمیزی نداشته است. رجایی هیچ وقت به بی ادبیهای بنی صدر جواب نداد.
این رفتار بنی صدر قبل از علنی شدن ائتلاف او با رجوی بود.
بله، مساله بنی صدر با مجاهدین خلق پیچیده شد. با ایشان اختلاف نظرهای زیادی وجود داشت که در مواردی عمیق بود. اما این اختلاف نظر با نهضت آزادی هم وجود داشت اما تصور ما از خط مشی آنها این گونه نبود. مساله مجاهدین خاص بود. بسیاری از قبل معتقد بودند مجاهدین خلق اسلحه به دست خواهند گرفت، اما در مورد نهضت آزادی چنین تصوری نبود چون نهضت را جریانی میدیدند با ویژگیهای شناخته شده اما با روش یا تحلیل غیرقابل قبول از نظر برخی. درباره بنی صدر کمابیش شبیه و نزدیک به نهضت آزادی تحلیل میشد. گرچه جنس فکری او تفاوت داشت. اما الگوی نگاه به آنها مانند نیرویی است که روش عملی سیاسی و تحلیل متفاوتی دارد، نه نیرویی که اسلحه برمی دارد و در خط براندازی حرکت میکند. آن موقع درباره بنی صدر چنین تصوری نبود. به تدریج بنی صدر با مجاهدین خلق گره خورد و مواردی به چشم میخورد که این ارتباط به طور منظم برقرار شده و روند رو به تحکیم دارد.
مثل نقش مجاهدین خلق در میتینگ 17 شهریور که بنی صدر سخنران آن بود؟
حتی قبل از آن. مسعود رجوی و موسوی خیابانی به طور منظم به دفتر بنی صدر رفت و آمد داشتند.
دفتر هماهنگی همکاریهای مردم با رئیس جمهور هم کامل در اختیار مجاهدین بود.
من در دوره انتخابات ریاست جمهوری در بحث با یکی از نزدیکان او گفتم از مشکلات بنی صدر این است که تیم ندارد و ما نمیدانیم فردا اطراف بنی صدر را چه کسانی میگیرند؟ او استناد میکرد این از ویژگیهای مثبت بنی صدر است. او چون تیم ندارد هر فرد شایستهای باشد انتخاب میکند. برداشتم این بود که چون تیم ندارد احتمالا افراد نامناسبی دور او را میگیرند. این اتفاق هم افتاد. جمع کوچکی دور او بودند مثل انتظاریون، س لامتیان، غضنفر پور، نوبری و... اینها دفتر هماهنگی را مدیریت میکردند. اینها رأس بودند اما بدنه نداشتند. نتیجه این شد که بدنه را برایشان پر کردند و آن اتفاقی که افتاد هم به بنی صدر آسیب زد هم به جمهوری اسلامی.
تحلیل میکردید که این رفت و آمدهای منظم رجوی و خیابانی به دفتر بنی صدر به چنین ائتلافی منجر خواهد شد؟
بنی صدر نیرویی نبود که از قبل بشود چنین تحلیل و پیش بینی درباره اش داشت. او علایق و چسبندگی هایی به قدرت داشت. اما ویژگیهای فردی مثل کیش شخصیت داشت که نگرانی ایجاد میکرد. گرچه بحثهای مطرح درباره جاسوسی و وابستگی او به غرب در حد ادعاست.
در واقع اصطکاک محتمل بود اما او را نیرویی درون نظام میدیدید نه جاسوس و وابسته؟
ویژگیهای منفی شخصی بنی صدر را میدانستیم و برای ما ملموس بود اما این لزوما به معنی تصور ما درباره خیانت او نیست. نه آن موقع چنین استنباطی داشتم نه الان. همیشه برای موضوع ماهیت فکری قائل بودم نه اطلاعاتی و جاسوسی. هیچ وقت چنین قرینهای درباره جاسوسی و وابستگی او ندیدم.
شما برای حضور در عملیات فتح المبین در زمستان 60 راهی منطقه جنگی شدید. ایا تحلیلهای اطلاعاتی و باور شما بود که بنی صدر در جنگ خیانت کرده است؟ امروز هم بر همان باور قبلی استوار هستید؟
رابطه بنی صدر با سپاه خوب نبود، سپاه هم با او زاویه سیاسی داشت. و از سوی دیگر بنی صدر با ارتش رابطه بهتری داشت. در واقع محور برنامههای نظامی او با ارتش بود نه س پاه. اما تاکنون سندی که نشان دهد او در جنگ خیانت کرده وجود ندارد. من معتقدم وقتی بحث خیانت مطرح میشود باید سند محکمی وجود داشته باشد. از اشتباه نمی شود به خیانت رسید. در جنگ اشتباهات زیادی صورت گرفته که منجر به شهادت و اسارت بسیاری از رزمندگان شد. ضعف فرماندهی با خیانت دو مفهوم جداگانه است. علاوه بر این اگر بخواهیم رئیس جمهوری که سمت فرماندهی کل قوا را دارد و کشورش مورد هجوم قرار گرفته را به خیانت به نفع دشمن متهم کنیم باید سند خیلی محکم تری داشته باشیم؟ گرچه او درگیر دعواهای سیاسی است و اشتباهاتی از نظر نظامی کرده، اما اینها هیچکدام دلیلی برای خیانت نیست. همان طور که خیلیهای دیگر نیز از نظر نظامی افراد مجربی نبودند، بنی صدر هم از نظر نظامی با تجربه نبود. به استراتژی هایی تکیه کرد که اشتباه در آمد.
مثل استراتژی «زمین بدهیم و زمان بگیریم!»
بله. تبدیل برخی استراتژیهای جنگی به عملیات نظامی به این سادگی نیست. باز کردن راه برای پیش آمدن قوای دشمن و پخش شدن آنها در محوطه بزرگ تر و دور زدن آنها یک تاکتیک نظامی است. میتواند درست اجرا شود یا غلط. منطقهای که انتخاب میکنند شاید قابلیت این کار را داشته باشد، شاید نداشته باشد. اینها در جنگهای کلاسیک اتفاق میافتد، مربوط به جنگهای چریکی نیست. تکیه بنی صدر بر جنگ کلاسیک بود چون متکی به ارتش بود. اما ما دورهای در جنگ موفق شدیم که توانستیم ارتش صدام را غافلگیر کنیم، بعد که هشیاری پیدا کرد آن اتفاقات تکرار نشد. آزادسازی آبادان و خرمشهر و بستان با تاکتیک امواج انسانی محصول همین غافلگیری بود که بعد تکرار نشد. بعثیها در مقدماتی والفجر تقریبا تمام تاکتیکهای ما را میدانستند و محورهای ما را کمین گذاشته بودند. بنیصدر هم هی تجربه نظامی نداشته و مسئولیتی در سالهای اول پیروزی ان گرفت که هر کسی جای او بود همین قدر بی تجربه بود. منتهی فرمانده به سپاه اتکا میکرد اما بنی صدر به دلایلی به ارتش تکیه در مشکلاتی برای او پیش آورد. س یاه در حال رشد و قدرت گیری بود ارتش به شدت تضعیف شده بود. چون فرماندهان رده بالا کنار ره نیروهای متخصص وجود نداشتند، ارتش یکپارچه و قوی نبود.
بیشتر بخوانید:
پیش تر دریادار علی شمخانی هم در یک برنامه تلویزیونی گفته بود که بنی صدر در جنگ خیانت نکرد. اما عدهای بمباران هلی کوپترهای به جا مانده از عملیات ناکام آمریکا در طبس به دستور بنی صدر را هم خیانت میدانند تا به زعم آنها اسناد سری و مهم داخل هلی کوپترها منهدم شود.
منظور اسناد روابط ایران و آمریکا نیست. اسناد عملیات آزادی گروگانهای آمریکایی در آن هلیکوپترها بود. نقشه هایی که مشخص میکرد اگر عملیات موفق پیش برود پایگاههایشان کجاست و از چه نیروهایی کمک میگیرند. پایگاه آنها نزدیک گرمسار طبق همان اسناد شناسایی شد.
اسنادی به دست آمد؟
بله، بخش هایی از آن به دست آمد. محمد منتظرقائم، یکی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب که فرمانده سپاه یزد بود، در همان جا شهید شد. رفته بود تا در هواپیماها و هلیکوپترها اسناد و مدارک را به دست بیاورد. نمیدانیم چه انگیزهای عامل بمباران آنها شد. توضیح آمران و عاملان بمباران این بود که نگران بودند آمریکاییها پنهانی نیرو بفرستند و هواپیماها و هلیکوپترها را برگردانند و آنها بمباران کردند که نتوانند ببرند. در حالی که اگر هلی کوپترها و هواپیماها بمباران نشده بود ما میتوانستیم از آنها استفاده کنیم.
هلی کوپترهایی سالم مانده بودند تا پرواز کنند؟
یکی از مشکلات برخوردی بود که در ابتدای پرواز پیدا کردند و دو هلیکوپتر به هم خوردند. توفان شن اجازه دید پرواز به آنها نداد و سیستم شان را مختل کرد. آنها که توانستند افراد را با هلیکوپترها بردند. آنها که مانده بود آسیب دیده بودند. حالا واقعا نقشهای پشت بمباران بود یا نه نمیدانیم. اگر چنین تصوری بود همان موقع باید نسبت به کسانی که چنین دستوراتی دادند بررسیها و تحقیقاتی صورت میگرفت اما نشد. من شخصا بعید میدانم تعمدی برای مخفی کردن اسناد وجود داشته باشد.
در مصاحبهای با روزنامه شرق (5 مهر 96) گفتهاید روزی گزارشی آمد که بنی صدر در یک خانه مخفی شده است. یک تیم آماده کردم (بخشهای عملیاتی) شب بروند و او را دستگیر کنند.
آنجا نقل قول اشتباهی انجام شده. من هیچ وقت در مباحث مربوط به اطلاعات، مصدر امور عملیاتی و پیگیری نبودم. کار من گزینش، اموزش و پشتیبانی بود. چون معاون اطلاعات سپاه بودم در جلسه معاونین هنگام ارائه گزارش و در تصمیمات جمعی حضور داشتم اما این تصمیمات اغلب در حوزه مسئولیت خود معاونت انجام میشد.
بعد از محسن رضایی معاون اطلاعات سپاه بودید؟
نه. من در دوره محسن رضایی معاون اطلاعات بودم. آقای رضایی فرمانده واحد عملیات سپاه بود و معاون فرمانده کل سپاه و من معاون واحد اطلاعات سپاه بودم، در دوره سیف اللهی هم معاون اطلاعات بودم و پایان سال 60 استعفا دادم و از سپاه خارج شدم.
و رفتید جبهه؟
در واحد اطلاعات سپاه بودم که به جبهه رفتم و در جبهه بودم که امام در پیامی نیروهای نظامی را از فعالیت سیاسی منع کردند و گفتند افراد ش اغل در نیروهای نظامی که در احزاب فعال اند یکی را انتخاب کنند. بعد از این پیام امام، استعفا دادم و 61.3.31 از سپاه جدا شدم.
در معاونت اطلاعات سپاه، وظیفه تحلیل داده نداشتید؟
من مسئول واحد گزینش نیروها بودم و تقاضاهای عضویت را بررسی میکردم. عضوگیری در نیروهای نظامی و امنیتی دقت بالایی لازم داشت، در ابتدای انقلاب هم نیروهای به نسبت کم تجربهای مسئولیت داشتند. واگذاری این مسئولیت به من به خاطر فعالیتهای مبارزاتی قبل انقلاب و آشنایی با جریانات و گروههای سیاسی بود. به همین دلیل هرچند در هنگام ورود به خانه محل اختفای بنی صدر همراه تیم عملیات بودم اما هیچ دخالتی در تصمیم گیریهای اطلاعاتی و عملیاتی نداشتم. وقتی وارد خانه شدند بنی صدر فرار کرده بود هرچند آقای مصطفی انتظاریون هنوز همان جا بود.
تیم عملیاتی نیمه ش ب وارد آن خانه شدند اما بنی صدر عصر همان روز از خانه رفته بود. بنی صدر از این خانه که در خیابان ولیعصر نرسیده به تجریش بود به خانهای در خیابان پسیان رفته بود و از آنجا در اختیار مجاهدین قرار گرفته بود. بنی صدر با تغییر قیافه سوار یک تاکسی شده بود که اشرف ربیعی و یک کودک نیز او را همراهی کرده بودند. مجاهدین با دو ماشین دیگر همراه آن تاکسی بنی صدر را به مخفیگاه دیگری برده بودند. آنها معتقد بودند اعضای حزب ملت ایران نمی توانند از بنی صدر حفاظت کنند.
دادههای اطلاعاتی و تحلیل محاسباتی شما، فرار بنی صدر به خارج از کشور را پیش بینی میکرد؟
آن موقع خیلی این بحثها انجام نمی شد. چنین تصوراتی وجود نداشت. شاید فکر نمی کردند که بنی صدر از کشور خارج شود.
قصد شما چه بود؟ میخواستید بنی صدر را بازداشت و بعد محاکمه کنید؟
تصمیم گیری اصلی درباره بنی صدر مربوط به مرحوم امام و سران قوا بود که ما اطلاع نداشتیم و بعد نتیجه اش را دیدیم. من هم مسئولیتی در تیم عملیاتی نداشتم، با انگیزه شخصی آنها را همراهی کردم اما قدر مسلم اینکه قصد آنها بازداشت بنی صدر بود. بنی صدر با مجاهدین خلق پیوند خورده بود. اتفاقات بدی در حال وقوع بود. مجاهدین وارد فاز مسلحانه شده و ترورها در حال انجام بود. بنی صدر با مجاهدین که راهپیمایی مسلحانه در تهران انجام داده بودند، متحد شده بود. او متواری و وارد زندگی مخفی شده بود. این خیلی غیرعادی است. پس از آنکه او از دسترس خارج شد تصمیم گرفتند که بازداشتش کنند. البته هرگز تصمیم گیری جمعی درباره او انجام نشد. وقتی گزارش شد که او در آن خانه مخفی است، تصمیم گرفتند که دستگیرش کنند. چک هم کردند آیا دستگیر شود یا نه؟ که پاسخ مثبت بود. دستگیری او هم لزوما پیامد منفی نداشت. شاید اگر او دستگیر و این روند قطع میشد به نفع خود بنی صدر بود.
در مصاحبهای گفته اید رد بنی صدر را 48 ساعت پیش از خروج از کشور گم کردید و آن دو روز او در حفاظت کامل مجاهدین بود.
آن زمان نمی دانستیم در اختیار مجاهدین خلق است. میتینگ 17 شهریوریا 14 اسفند، رفت و آمد رجوی و خیابانی به دفتر بنی صدر و مجوز حمل سلاح به آنها همه نشانه هایی بود که بنی صدر با مجاهدین وارد ائتلاف شده است. اما پیش بینی نمیشد برنامه آنها خروج از کشور است؛ وقتی بنی صدر همراه رجوی از کشور خارج شد، این رابطه مسجل شد. در خانه زعفرانیه که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آن کشته شدند، یک پژوی ضدگلوله بود. دولت فقط 3 پژوی ضدگلوله وارد کرده بود که بنی صدر یکی را داده بود به رجوی. رابطه آنها تا این حد عمیق بود. حتی وقتی گزارش دادند که بنی صدر سوار هواپیمای نظامی شده و قصد خروج از کشور دارد، نمی دانستند رجوی هم در آن هواپیما و همراه بنی صدر است.
بنی صدر و رجوی به کمک عواملی توانستند با هواپیمایی نظامی و از طریق پایگاه هوایی تهران از کشور خارج شوند.
بله. طبیعی بود که وقتی مساله بنی صدر در میان باشد، عدهای حاضر به همکاری بودند. بالاخره بنی صدر تا چند روز قبل فرمانده کل قوا و رئیس جمهور بود.
در گفت وگویی با خبرگزاری ایرنا اشاره کردید که به محض اطلاع از پرواز هواپیمای حامل بنی صدر و رجوی، «مطرح شد هواپیمای حامل آنها را بزنند؛ ولی اجازه داده نشد. هواپیما در دسترس بود و میتوانستند آن را بزنند اما اجازه داده نشد و گفتند از کشور خارج شوند و از کشور خارج شدند.» اما سرهنگ بهزاد معزی، خلبان هواپیمای نظامی که بنی صدر را به پاریس برد، به محض فرود هواپیما به خبرنگاران گفت: «با پرواز در ارتفاع کم موفق شدیم از حریم ایران بگذریم؛ بدون آنکه هواپیما به وسیله رادارها ردیابی شود. بعد از گذشتن از فراز ترکیه، شرق مدیترانه، قبرس و بالاخره یونان پرواز کردیم و در یونان رادارهای این کشور برای نخستین بار هواپیما را مشاهده کردند.» (کیهان، پنجشنبه 8 مرداد 60). شما چطور هواپیما را ردیابی کردید و منتظر دستور ماندید تا بزنید؟
اصلا نیاز به ردیابی با رادار نبود. به محض اینکه هواپیما بلند شد در واحد اطلاعات باخبر شدیم. من در واحد بودم که خبر دادند. اینکه اطلاعات چطور به واحد اطلاعات رسید را نمیدانم.
هواپیما اسکورت شد؟
بله با دو جنگنده تا مرز اسکورت شد. آنها مرتب سؤال میکردند که هواپیمای حامل بنی صدر را بزنند یا نه؟ ولی به آنها اجازه داده نشد. البته خبر نداشتیم که رجوی هم در هواپیماست.
بنی صدر پس از مرزهای رسمی سیاسی جمهوری اسلامی از مرزهای رسمی ایران هم خارج شد و دوره هم نشینی علنی او با فرقه رجوی آغاز شد که دیری نپایید. با گذشت 40 سال از آن دوره، ارزیابی شما این است که این مجاهدین خلق بودند که بنی صدر را به سمت خود کشیدند یا جاه طلبی بنی صدر بود که با جذب مجاهدین بتواند توازن نظامی - سیاسی را در مقابل سپاه و حزب جمهوری اسلامی ایجاد کند؟
اطلاع ندارم این بنی صدر بود که به سمت مجاهدین رفت یا آنها سراغ بنی صدر رفتند. اما به نظرم مخالفت هایی که بنی صدر با جریان انقلابی داشت، به مجاهدین انگیزه داد به سمت او بروند. پیش از آن بنی صدر رابطه خوبی با مجاهدین نداشت و دائم درباره روحیه استالینی مجاهدین موضع انتقادی میگرفت. به گمانم این مجاهدین بودند که به بنی صدر طمع کردند. وقتی اختلافات بنی صدر با جریان انقلابی را دیدند، موفق شدند به سمت او بروند. گرچه وقتی بنی صدر با رجوی بر سر سفر به عراق و همکاری با صدام حسین دچار اختلاف و از آنها جدا شد، نشان داد او گرچه با جمهوری اسلامی همچنان زاویه جدی داشت اما حاضر نشد کنار صدام بایستد. این تفاوتهای او با مجاهدین را نشان میدهد. شاید اگر ما میتوانستیم رویههای دیگری را پی بگیریم و شرایط را تعدیل کنیم، کار به آنجا نمی کشید. بنی صدر تا آخر، سر مواضعش ایستاد و تفاوت خودش را با نیروهایی که حاضرند برای قدرت همه کار بکنند نشان داد. بنی صدر نگاه استقلال خواهی خود را تا پایان عمر حفظ کرد.
2121
کد خبر 1616768