بذلهگویی پرکار که زندگی را دست میانداخت
اصغر نوری در چهارمین نشست از برنامه «یک هفته با چخوف» گفت: به گواه یادداشتها و مقالات بازیگران و کارگردانان هنر مسکو بسیار بذلهگو بود و از سویی همیشه زندگی را دست میانداخت و از سویی دیگر مدام کار کرد.
به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، چهارمین نشست از برنامه «یک هفته با چخوف» با سخنرانی اصغر نوری درباره «روزمرگی در نمایشنامههای چخوف» به صورت مجازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، گفت: در طول این هفته تقریبا 40 مطلب یادداشت، مقاله، فایل صوتی و تصویری به دست ما رسید که در فضای مجازی منتشر شد. همچنین، بیش از 300هزار نفر از طریق سایت، فضای اینستاگرام، کانال تلگرامی شهر کتاب و رسانههای دیگری چون خبرگزاریها و مطبوعات و سایتهای دانشگاهی ایران و روسیه این برنامه را دنبال کردند و علاقهمندی خودشان را به یکی از بزرگترین نویسندگان جهان ابزار کردند و بر اهمیت چخوف و آموزههای او صحه گذاشتند.
او افزود: چخوف شخصیتی است که نیاز به معرفی ندارد. اهل کتاب با چخوف و آثار او آشنا است و داستانی یا نمایشنامهای از او خوانده یا اقتباسی نمایشی از او دیده است. این یک هفته برای ما فرصتی را فراهم کرد تا با بازخوانی و بازاندیشی داستانها و آثار چخوف در راز و رمز موفقیت او در جهان ادبیات و درسهای او کاوشی کنیم. چخوف شخصیت و نویسنده بزرگی بود که باید به میراث عظیم و سترگ او اهمیت بدهیم و از آن بهره ببریم.
محمدخانی در ادامه پیام یلنا پاخومووا، رئیس کتابخانه و مرکز فرهنگی آنتون چخوف، را خواند. در بخشی از این پیام آمده است: «برای ما کارکنان قدیمیترین کتابخانه مسکو موسوم به کتابخانه و مرکز فرهنگی آنتون چخوف مایه مسرت و خشنودی بسیار است که از توجه و اقبال کتابخوانان ایرانی به زندگی و آثار آنتون چخوف میشنویم. این امر گواهی دیگر بر این مهم است که نبوغ واقعی تمام مرزها را درمینوردد و بر همه فاصلهها غلبه میکند، بهویژه آگاهی از میزان شناخت و اطلاع از نبوغ آنتون چخوف در کشوری چون ایران که پیوندهای فرهنگی چندقرنه با روسیه دارد، بسیار خوشحالکننده است. در این زمینه نمیتوان همکاریهای اخیر بین کتابخانه و مرکز فرهنگی آنتون چخوف مسکو با فعالان فرهنگی ایران را از یاد برد، از جمله میزگردی که در سال 2014 در چارچوب نمایشگاه بینالمللی کتاب مسکو در محل این کتابخانه با عنوان «آنتون چخوف در ایران، ترجمههای آثار چخوف در ایران و درک خوانندگان ایرانی از آن» برگزار شد و در آن علیاصغر محمدخانی (معاون مؤسسهی شهر کتاب ایران) و خانم رویا صدر (نویسنده ایرانی) شرکت داشته و به ایراد سخنرانی پرداختند. امروز هم ما برای همه شرکتکنندگان در برنامه یک هفته با چخوف آرزوی دستاوردهای ثمربخش و پویا، آشناییها و دریافتهای جدید، نشستهای جالب و برداشتهایی فراموشناشدنی داریم.
آن بذلهگوی ملالزده
در این نشست اصغر نوری، مترجم و کارگردان تئاتر، اظهار کرد: نویسندههایی مثل چخوف فرزند زمان خودشان بودند و در زمان حیات خودشان بر کشورشان تأثیر لازم را گذاشتند، ولی هیچوقت تمام نشدند و متعلق به یک اقلیم نیستند. اینها زمان و جغرافیا را طی میکنند، گویی نویسندگانی برای همه قرنها و مکانها هستند.
او با تأکید بر سه نمایشنامه متأخر چخوف، «دایی وانیا»، «سه خواهر»، «باغ آلبالو»، درباره روزمرگی و ملال در همه آثار چخوف توضیح داد: روزمرگی در نمایشنامههای چخوف (و در معنی عام آن) حالتی است که ما به وضعیت هرچند نامطلوب خودمان کنار میآییم و عادت میکنیم. به بیانی، در وضعیتی رنج میبریم، ولی کمکم به آن رنج خو میگیریم و دیگر کمتر اذیتمان میکند. در این حالت ملالی ایجاد میشود. در کنار آن، در آثار چخوف نوعی طنز میبینیم که او بر آن بسیار تأکید دارد. اما معمولا خوانندگان این طنز را درک نمیکنند. حتی دوست نزدیک چخوف که بسیاری از کارهای او را اجرا کرد، استانیسلاوسکی، سر همین قضیه با او اختلاف داشت و با وجود اصرار چخوف به طنز بودن «باغ آلبالو»، استانیسلاوسکی در اجرا به آن بیاعتنا بود.
نوری در ادامه ملال را در سه محور دستهبندی کرد و گفت: شخصیتهای اصلی نمایشنامههای چخوف معمولا تحصیلکردهاند و یکی از علتهای ملال آنها این است که از جایگاه اجتماعی خودشان راضی نیستند و گمان میکنند در حال تلفکردن عمرشان هستند. همه شخصیتهای «دایی وانیا» و «سه خواهر» چنین احساسی دارند. دیگر آن که، آدمهای این نمایشنامهها محل اقامتشان را دوست ندارند و همه میخواهند به مسکو بروند. این سه نمایشنامه، مثل بیشتر کارهای چخوف، در شهری کوچک اتفاق میافتد. آنیا در «سه خواهر»، سربریاکوف و آستروف و دایی وانیا در «دایی وانیا»، همه فکر میکنند در این شهر کوچک عمرشان را باختهاند و میخواهند به مسکو بروند. یکی از دیگر عوامل ملال در بیشتر کارهای چخوف، سرخوردگی و شکست در عشق است. در این آثار، آدمها یا هیچوقت هیچ رابطه عاشقانهای نداشتهاند یا از رابطهشان راضی نیستند.
او درباره همراهی ملال و طنز در نمایشنامههای چخوف گفت: آدمهای چخوف در برخورد با این روزمرگی یا اجبار به ادامه زندگی و تحمل چیزی که دوست ندارند، دو دستهاند: منفعل و بهشدت کاری. آدمهای منفعل قبول کردهاند که زندگی همین است و اتفاق دیگری هم نخواهد افتاد. این آدمها بهشدت بذلهگو هستند و دست به کار بزرگی هم نمیزنند. اینجاست که چخوف طنز تلخ خودش را وارد میکند. یکی از راههای مبارزه با ملال نزد او «مسخرگی» است. در آثار چخوف آدمهای عاطل و باطلی وجود دارند که میدانند آدمهای مهملی هستند و باز بهشدت سرزندهاند. گویا با مسخرگی میخواهند فقدان چیزی را جبران کنند. این آدمهای مسخره معمولا ساز هم میزنند. انگار مسخرگی و موسیقی دو راه فرار و تحمل این زندگی و ادامه این روزمرگی ملالآور است.
این مترجم ادامه داد: برای دسته دیگر، راه فرار کار کردن است. اینها میدانند احتمال موفقیت کارشان خیلی کم است، ولی انگار با کار کردن میخواهند این ملال را از بین ببرند. آستروف پزشکی است که برای احیای جنگل نهالکاری میکند و هر روز برای کارهای مختلف کیلومترها راه طی میکند. خود دایی وانیا هم پیش از آمدن یلنا و سربریاکوف ملال خودش را با کار جبران میکند. بعضی شخصیتها حتی پا را از این فراتر میگذارند و از کار خسته نمیشوند. مثلا ایرنا در «سه خواهر» میگوید: «روزی روزگاری مردم میدانند چرا اینجور چیزها اتفاق میافتد و مقصود از اینهمه رنج چیست. آنوقت دیگر معمایی وجود ندارد. تا آنوقت ما باید به زندگی ادامه بدهیم و کار کنیم. آره فقط باید کار کنیم». اما خودش، یک جایی میبرد و از کار کردن هم خسته میشود. همانطور که آستروف و دایی وانیا هم یک جایی میبرند. سونیا که خودش را در کار کردن حل کرده و باور دارد که تنها راه آرامش ما در مرگ است، در یکی از معروفترین مونولوگهای تاریخ درام بعد از رفتن همه، در دلداری دایی وانیا میگوید: «فایده ندارد باید زندگی کنیم دایی وانیا باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملالانگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله، رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم، باید برای دیگران کار کنیم و وقتی عمرمان سررسید بیسروصدا بمیریم. و آن جا، زیر خاک، خواهیم گفت که چه رنجی کشیدیم، چه گریهها کردیم. خواهیم گفت که زندگی ما تلخ بود و خدا به ما رحم خواهد کرد.»
او تصریح کرد: در چنین دنیای یأسآلود و ملالآوری، خوشبختی یا وجود ندارد یا بهشدت مبتذل و سطحی است. در نمایشنامه «باغ آلبالو» همه خوشبختی لوپاخین که در این است که خودش را از رعیتزادگی بالا کشیده و حالا صاحب همان زمینی شده که پدر و اجدادش روی آن کار میکردند. ما با نویسندهای طرفیم که به زندگی نگاه کاملا بدبینانهای دارد و راهکارش کار و مسخرگی است. این مضمون و جهانبینی از زندگی خود چخوف ریشه گرفته است.
نوری درباره نسبت جهانبینی چخوف با زندگی او توضیح داد: چخوف خود رعیتزادهای است که با کار زیاد خودش را بالا کشیده است، اما بدبختی باز رهایش نمیکند. او برای گذران زندگی با نام مستعار صدها داستان طنز برای مجلات نوشت و وقتی برای تحصیل پزشکی به مسکو آمد، متوجه شد که همین داستانها در محیط ادبی جا باز کرده است. از این پس، با توصیه دوستانی مثل ماکسیم گورکی کارهایش را به اسم خودش مینویسد و ادبیات برایش جدی میشود. اما از همان زمان میداند که سل دارد و زیاد زنده نخواهد ماند. به خاطر آوریم که چخوف این آثار پرشمار را در زندگی کوتاه 44 ساله خود خلق کرده است. همچنین، به گواه یادداشتها و مقالات بازیگران و کارگردانان هنر مسکو بسیار بذلهگو بود و از سویی همیشه زندگی را دست میانداخت و از سویی دیگر مدام کار کرد.
او ادامه داد: 15 سال از زندگی چخوف با شروع کارهای انقلاب بولشویکی و ضدتزاری مصادف است. در این دوره، این حرکت امیدوارانه میخواهد امپراتوری تزاری را براندازد و حکومتی عادل برقرار کند که همه دهقانها در آن به سعادت برسند. ولی چخوف به آن بدبین است، گرچه بیتوجه نیست. یکی از شخصیتهای «باغ آلبالو» کاملا انقلابی چپ است و مونولوگی دارد که ترجمه دراماتیک چخوفی حرفهای لنین یا دیگر نویسندگان در آینده است. او میگوید «فقط باید کار کرد. با تمام قوا کار کرد. باید به آنها که دنبال حقیقت میگردند کمک کرد...» چخوف به این «حقیقت» بدبین است و پیشبینی میکند که این انقلابیها هم انسانها را به سعادت نخواهند رساند. همین اتفاق هم میافتد. آن چه برای چخوف اصالت دارد، انسان است و نه ایدئولوژی. کارهای او شبیه زندگی عادی مردم است، چون در زندگی عادی مردم دنبال حقیقت، تراژدی و طنز میگردد.
این مترجم اظهار کرد: خیلیها طنز چخوف را درک نکردند، چون مطابق مدلهای مرسوم طنز و تراژدی نبود. چخوف در نمایشنامههای خود از عمل غیرمستقیم استفاده میکند. ما اتفاقهای بزرگی مثل مرگ، آتشسوزی و شلیک را روی صحنه نمیبینیم، بلکه یا صدایشان را میشنویم یا آدمها دربارهشان حرف میزنند. این فرم کاملا بر جهانبینی چخوف منطبق است. او از مدل غیرمستقیم استفاده میکند، چون آن چه در نظر دارد بگوید هم غیرمستقیم است. چخوف همیشه در حاشیه موضوع حرف میزند. آدمهای نمایشنامههای او حرافاند، چون نمیخواهند سر اصل مطلب بروند. و چخوف این را انسانی و رئالیستی میداند.
اصغر نوری درباره تأثیر چخوف بر تئاتر و ادبیات پس از خودش گفت: مخصوصا در «باغ آلبالو» آدمها با هم حرف میزنند و به حرف همدیگر گوش نمیدهند و این باعث سوءتفاهم میشود. جایی دو شخصیت درباره غذایی با هم بحث میکنند و گمان میکنند هر یک تعریف متفاوتی از آن غذا دارند. این در حالی است که در واقع از دو غذا حرف میزنند که در یک حرف با هم متمایزند. یکی عشق دیگری را رد میکند و آن دیگری اصلا نمیشنود. انگار آدمها به زبانهای متفاوتی با هم حرف میزنند. انگار زبان کارکرد خودش را از دست میدهد. این از کار افتادگی زبان که به شکل خفیف در نمایشنامههای چخوف دیده میشود، نیمقرن بعد در نمایشنامههای ابزود بهوضوح دیده میشود. مثلا در نمایشنامههای اوژن یونسکو که عقیده داشت زبان نمیتواند معنا را منتقل کند و باید در تئاتر از کارکرد دیگر آن استفاده کرد.
او افزود: در دهه 40 فرانسه، باور چخوف و شخصیتهای آثار او به کار کردن بدون توجه به نتیجه آن، در فلسفه اصالت کار و عصیان انسان بر پوچی زندگی، نزد آلبر کامو دیده میشود. به زبان ساده کامو میگوید که دنیا پوچ است، ولی چون تو انسانی وظیفهات فقط عمل است و باید تا حدی که میتوانی تغییر ایجاد بکنی، گرچه تغییر نهایی و سعادتی وجود ندارد. دیگر این که، بکت در جایی میگوید من رمان مینویسم تا ثابت کنم ژانر رمان غیرممکن است. نهضت رمان نوی فرانسه که در اوایل دهه 50 آغاز میشود هم به دنبال نوشتن چیزی غیرممکن است. بنابراین، رمان نو هیچیک از مؤلفههای رمان سنتی را ندارد. من گمان میکنم که چخوف در بسیاری از کارهای خودش، بهویژه در «سه خواهر» که چخوفیترین و فلسفیترین اثر او است، به همین سمت میرود. به نظرم، چخوف نمایشنامهای مینویسد تا بگوید اگر بخواهیم واقعا انسانی و رئالیستی بنویسیم، ژانر یا مدیوم نمایشنامه غیرممکن است. ایرادی که به نمایشنامههای چخوف میگیرند هم به همین مساله برمیگردد. از نظر برخی کارگردانان نمایشنامههای چخوف خستهکنندهاند: نه اتفاق دارند و نه دراماتیکاند. در اجراهایی که در فرانسه و ایران دیدم، کارگردانها نمایشنامههای چخوف را بسیار کوتاه و اضافه میکنند. چرا که گمان میکنند این نمایشنامهها خیلی خستهکنندهاند. درحالیکه اتفاقا باید همینجا ایستاد. چخوف ژانری را متحول میکند که در پی آن ما به اتفاقهای دیگری چون تئاتر ابزود و نهضت رمان نو در ادبیات میرسیم. در واقع، این پوچی فعالی است که بعدها به نظریه تبدیل میشود. در ادامه الکساندر مازیرکا، دبیر اول سفارت روسیه سخنرانی کوتاهی کرد. بخشی از سخنان او از این قرار بود: باید بگویم که برگزارکنندگان این هفته توانستند بستر مناسبی را برای شناخته شدن و دیده شدن چخوف فراهم بکنند. تعداد زیاد مشارکتکنندگان و دنبالکنندگان این برنامهها نشان میدهد که چخوف چه جایگاهی دارد. در واقع، ابعاد هنری آثار چخوف توانستند در ادبیات و در هنرهای نمایشی، در روسیه و بلکه در تمام جهان، تأثیر شگرفی بگذارند. چخوف در تاریخ نمایشنامهنویسی جهان نقش تأثیرگذار و متحولکنندهای را ایفا کرده است. در واقع، چخوف که در مرز میان دو قرن زاده شد، در روسیه و در تمام جهان توانست شرایطی فراهم بکند برای آنکه نمایشنامهنویسی مسیر جدیدی برای خودش ببیند و بیابد. و بیتردید، سنت نمایشنامهنویسی چخوف بر پایههای محکمی استوار است که کسانی مثل پوشکین، گوگل، آستروفسکی و دیگران در نمایشنامهنویسی روسیه بنیان نهادند. اما این نمایشنامههای چخوف بودند که تحول راستینی را در نمایشنامهنویسی عصر او ایجاد کردند و میشود گفت که از طریق چخوف به معیار تازه و نقطه تازهای برای ارزیابی تئاتر و نمایشنامهنویسی رسیدیم. آثار چخوف هم به خیلی از زبانهای دنیا ترجمه شدند. هم با آغاز نهضت ترجمه از قرن بیستم، نمایشنامههای او در بسیاری از کشورها روی صحنه رفت. در پایان این نشست، زهرا محمدی، نماینده بنیاد روسکی میر در دانشگاه تهران از دستاندرکاران برگزاری برنامه یک هفته با چخوف تشکر و ابراز امیدواری کرد این راه ادامه پربارتری داشته باشد و برنامههایی نظیر این به بهترین شکل برگزار شود.
انتهای پیام