بنیصدر تحقیرمان کرد، او را هل دادیم از دو سه پله افتاد و محافظان جمعاش کردند
گفتند بنیصدر قرار است به اهواز بیاید. آن موقع به ما میگفتند نیروهای مردمی. ما را در یک سالن جمع کردند و بنیصدر آمد و از همان ابتدا تحقیرمان کرد! [گفت] «شما برای چه به جبهه آمدید؟ شما که دانش نظامی ندارید، شما دستوپاگیر ارتش هم شدهاید»!.. جلسه به قدری تحقیرآمیز بود که همه در گوشی پچپچ کردیم: «بیاید موقع بیرون رفتن از سالن همدیگر را هل دهیم، خدا کند که بنیصدر زمین بخورد و دست و...
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت حجتالاسلام والمسلمین عبدالله حاجیصادقی» روز سهشنبه 8 اسفند 1402 در سالن اجتماعات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگزار شد. این کتاب روایت حجتالاسلام حاجیصادقی از حجتالاسلام میثمی از پیشکسوتان روحانیون رزمنده در جبهه و نیز پنجاه ماه حضور خودش در مناطق جنگی است. وی در بهمن 1359 بنا به درخواست حجتالاسلام میثمی رسما وارد سپاه شد و در استانهای مختلف چون بوشهر و هرمزگان، منطقهی 4 نوح، قرارگاه نوح و سپاه سوم قدس مستقر در مناطق جنگی مسئولیت دفتر نمایندگی دفتر حضرت امام (ره) در سپاه را برعهده گرفت. در ادامه فرازهایی از سخنان سردار علی فضلی، جانشین معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این مراسم را به نقل از ایبنا میخوانید:
وقتی نماینده امام در سپاه شهید محلاتی در خطوط مقدم جبهه حضور داشت، روحانیون چه عقیدتی و تبلیغاتی عامل پیاده شدن احکام در جبههها بودند. دربارهی شهید میثمی باید بگویم او را از نیمهی دوم سال 59 در گچساران میشناختم. آن موقع روی دیوار سپاه نوشته بود: «تقوا را نصب عین خویش قرار دهید تا هم در دنیا هم آخرت عاقبتبهخیر شوید.» این حرف از کسی بود که خودش در زیر توپ و تانک قرار داشت.
هر وقت به مشکلی میخوردیم خدا شهید میثمی را میرساند. گاه در بزنگاههای زندگی مسائلی پیش میآید که حضور فردی که خودش عامل است و در زیر آتش کار میکند یک جملهای میتواند تحمل آن لحظه دشوار را راحتتر کند؛ لذا هر وقت در جبهه برای ما سختی و دشواری پیش میآمد که قادر به حل و عبور از آن نبودیم. خدا شهید عبدالله میثمی را میرساند.
در کربلای پنج یکی از دوستان ما شهید شد و یدالله کلهر خیلی از شهادت او غمگین بود، در حدی که حتی نمیتوانست سخن بگوید. شهید میثمی به سنگر ما آمد و دید کلهر خیلی ناراحت است. او بچهها را به اسم کوچک صدا میزد. به کلهر گفت: «حاج یدالله چه شده؟» من به او گفتم: «کلهر به دلیل شهادت میررضی غمگین است و حرفش نمیآید.» نمیدانم به او دم گوشش چه گفت که یدالله کلهر تبسم به لب آورد. درست چند روز قبل از شهادتش بود. آن روز من مشغول فرماندهی عملیات و بیسیم بودم و سخنانشان را درست نشنیدم. هرچند دلم میخواست بفهمم چه میگویند اما نمیخواستم در احوال خوششان وقفهای ایجاد کنم.
شهید میثمی برای همهی ما رزمندگان الگو بود و در کنگرهی شهدای سال 76 از او تجلیل و مجدد قرار شد یادوارهای برایش در تهران و قم و اصفهان برگزار شود. در آن یادواره سردار صفوی، شهید حجازی و تعدادی از برادران شرف حضور داشتند همه گفتند جملهای که دربارهی شهید میثمی میشود بر زبان آورد، چه جملهای است؟ من عرض کردم: «او شبیه یک امام جوان است.» میثمی زمانی در اوایل جنگ در سپاه یاسوج خدمت میکند و آن موقع خدمه برای نظافت سرویس بهداشتی نبود، اما هر روز صبح سرویس تمیز بود. کنجکاو شدند چون کسی نبود که این کارها را انجام دهد! بعدا متوجه شدند شهید میثمی خودش دست به نظافت سرویسها زده بود. او در آنجا غرور احتمالی را زیر پا گذاشت تا خداوند به او توفیق شهادت دهد.
روز 8 آبان 59 بود (روز خاصی در دوران دفاع مقدس است.) و ما در دارخوین بودیم. امام دستور داده بود که حصر آبادان باید شکسته شود. رحیم صفوی تازه از کردستان به دارخوین آمده بود و ما به پایگاه «منتظران شهادت» رفتیم. آن موقع شهید حجازی، مسئول تقسیم نیرو بود و آن روز قرار شد به هیچ جبههای نیرو ندهند تا یک گردان درست شود برای شکستن محاصرهی آبادان. یک گروه 84 نفرهی برادران گچساران بودند، یک گروه 50 نفره از اقلید و جهرم، یک گروه 50 نفره از کرج، یک گروه 46 نفره از دزفول و 16 نفر از جزیرهی خارک. این نیروها تقسیم نشدند تا در تجمیع یک گردان تشکیل شود؛ اما برای حمل و نقل آنها تا شب طول میکشید تا وسیله تهیه شود. ارتش، سپاه و استانداری همه بسیج شدند اما برای انتقال این گردان از اهواز به آبادان تا شب به طول انجامید.
صبح جلسهای بود و شهید بزرگوار حسن باقری، در حضور سرپرست گروهها خبر سقوط شهرها (بستان، سوسنگرد، خرمشهر)، یکی پس از دیگری را میداد. [او گفت] حمیدیه و اهواز در معرض سقوط است و جلسه تمام شد. آن موقع گفتند بنیصدر قرار است به اهواز بیاید. آن موقع به ما میگفتند نیروهای مردمی. ما را در یک سالن جمع کردند و بنیصدر آمد و از همان ابتدا تحقیرمان کرد! [گفت] «شما برای چه به جبهه آمدید؟ شما که دانش نظامی ندارید، شما دستوپاگیر ارتش هم شدهاید»! این حرفها را برای چه میگفت؟ برای اینکه به ما نان، آب و غذا که پیشکششان، اسلحه و مهمات ندهند! جلسه به قدری تحقیرآمیز بود که همه در گوشی پچپچ کردیم: «بیاید موقع بیرون رفتن از سالن همدیگر را هل دهیم، خدا کند که بنیصدر زمین بخورد و دست و پایش بشکند.» او از دو سه پله افتاد، محافظان جمعاش کردند و او از معرکه رفت.
25957
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1878633