جانفدا | ماجرای عملیات فریب حاجقاسم علیه بعثیها چه بود؟
گروه سیاسی خبرگزاری فارس: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران و سیدالشهدای محور مقاومت در بخشی از خاطرات خود مطالبی را درباره رویدادهای پس از عملیات فتحالمبین و بستن تنگه ابوغریب عنوان کرده است.
گزیده سخنان سردار سلیمانی درباره طراحی فریب علیه بعثیها در بخشی از عملیات فتحالمبین به شرح زیر است:
عملیات فتحُالمبین ده روزی طول کشید. ما با عراقی ها در دشت عباس درگیر بودیم. کمرسرخ دست ما بود و با خاکریزی که کنار امام زاده زده بودیم، کنترل منطقه را در دست داشتیم. عراقی ها هم به سمت تنگه ابوغریب عقب نشینی کردند. از نیروهای ما هم یک گروهان مانده بود. بیشتر افراد یا زخمی بودند یا به شهادت رسیده بودند.
بعد از چندین روز نبرد در روز هفتم جنگ به شدت خسته بودیم. دیگر نای حرکت نداشتیم. هفت روز جنگ با زرهی و کاتیوشاهای دشمن، با امکانات محدود، در حالی که ما فقط یک آتشبار توپخانه مأمور از ارتش داشتیم که در چاه نفت مستقر بود و بردش به تنگه ابوغریب نمیرسید. جنگ با دشمن مسلح حسابی ما را خسته کرده بود تمام گردن بچهها طوقی از باروت نشسته بود. در گرههای پیشانی و در پیخ و خم گردن بچهها طوق سیاه باروت نشسته بود.
ساعت دوازده شب دیگر نمی توانستم از خستگی تکان بخورم. پشت سنگر تدارکات برای لحظاتی خوابیده بودم که ساعت یک و نیم نیمه شب برادرمان آقای [غلامحسین] بشردوست از راه رسید و بیدارم کرد مدتی جستجو کرده بود، برای پیداکردن من، حسن باقری کنار جاده دشت عباس منتظرم بود. خدا رحمت کند حسن را. نقش ارزشمندی در عملیاتهایی که انجام گرفت، خصوصاً طریق القدس، ثامن الائمه (ع) و بیت المقدس داشت.
به تعبیر من، حسن، بهشتی جنگ بود. به تعبیر درستتر امام خمینی (ره) جنگ بود. حسن داخل ماشین نشسته بود. محمد علی ایرانمنش هم بود. به من گفت: «آقامحسن رضایی گفته که امشب حتماً باید تنگه ابوغریب را ببندید نقشه ای از تنگه ابوغریب داشتند تا مرا توجیه کنند که تنگه را ببندیم و از ورود دشمن به منطقه فتح المبین جلوگیری کنیم. احتمال داشت عراقیها با عبور از رودخانه «دویرج» از طریق دشت «چم سری» به سوی ارتفاعات «تینه و ارتفاعات «رقابیه» و ارتفاعات عین خوش بیایند و همه زحمات ما هدر برود.
ساعت تقریباً یک بامداد بود و ما هیچ امکاناتی نداشتیم. سه گردانی که تقریباً یک هفته کامل درگیر بودند، دیگر توان نداشتند. با وجود این، باید تنگه ابوغریب را میبستیم تا هم راه فرار بسته شود و هم نتواند با آوردن نیرو، قوایش را تقویت کند. ما تنگه ابوغریب را هم ندیده بودیم. حسن روی نقشه تنگه ابوغریب را نشان داد. نیروهای ما آن موقع روی ارتفاع 202 بودند و از آن جا تا تنگه ابوغریب دوازده کیلومتر فاصله بود؛ یعنی در یک محلی ارتفاعات تینه و عین خوش به هم میرسند و جاده آسفالت از میان آنها عبور میکند به طرف دشت چمسری و از رودخانه دویرج عبور میکرد و به طرف خاک عراق می رفت. به این تنگه ابوغریب میگفتند.
من روی ارتفاع 202 نزد بچه ها رفتم. از گردانی که روز اول آن جا وارد عمل شده بود، از سیصد نفر فقط صد نفر باقی مانده بودند. دویست نفر یا شهید یا زخمی شده و یا به هر طریقی از صحنه خارج شده بودند و ما ماندیم که برای حمله به دشمن چه بکنیم؟ با این صد نفر نمیشد به دشمنِ مسلحِ آماده حمله کرد.
دست به یک ترفند زدیم. ترفندمان این بود که به بچههای ستادمان که آن موقع ستادی هم نداشتیم به همان بچههایی که کارهای ستادی را انجام میدادند، گفتیم هر چه ماشین دارید جمع کنید تا با چراغ روشن از چاه نفت بروند به طرف دشمن.
آن جا تعدادی از ماشینهای جهاد سازندگی و کمک های مردمی هم بود و آقای ترکان، استاندار آن موقع ایلام که مسئول زدن خاکریز در دشت عباس برای ما بود، تعدادی ماشین داشت. ده یا دوازده کمپرسی همه را با چراغ روشن راه انداختیم طرف دشمن. یعنی تظاهر به آوردن نیرو و تجهیزات کردیم صف طویلی از ماشینها بود که وقتی حرکت کردند، دشمن گمان کرد نیروی تازه نفسی به سویش میآید و تزلزلی در روحیه عراقیها ایجاد میکرد. این عملیات باعث ترس عراقیها میشد یا فرار میکردند یا دست از مقاومت بر میداشتند.
ثانیاً قرار شد شهید حمید عربنژاد با لودر جلودار ما شود و اولین درگیری را او به وجود آورد. آن شب، با فاصله حدود بیست متر در پی هم بودیم. صبح ساعت هشت و نیم حرکتِمان به سوی عراقی ها شروع شد اما اثری از آنها نبود. اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کمکم تیراندازی، جای خودش را به سکوت داد.
صبح زود دیدیم سروصدایی نیست. رفتیم روی تپه و دیدیم عراقی ها نیستند. حمید عرب نژاد که در عملیات بیت القدس به شهادت رسید و آدم متخصصی بود و برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد زحمت زیادی کشید با یک دستگاه لودر جلو حرکت کرد؛ چون ممکن بود عراقیها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیر شویم حمید را با لودر جلو فرستادم و بچهها پشت سرش حرکت کردند.
عراقیها کالیبر و آرپی جی داشتند و کار عرب نژاد خیلی خطرناک بود. قرار شد حمید چریک و تهامی با گروهان بعدی پشت سر حمید عرب نژاد حرکت کنند. با این طرح، لااقل لودر زده میشد و بقیه می توانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم. لودر رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم. هرچه رفتیم، دیدیم عراقی ها نیستند.
پایان پیام / ت 20