حاجقاسم خودش همراهانش را انتخاب میکرد
بامداد 13 دی 1398 در کنار سردار شهید حاجقاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس، چهار ایرانی و تعدادی از نیروهای حشدالشعبی عراق نیز به شهادت رسیدند. سردار حسین پورجعفری همراه همیشگی حاجقاسم و سه محافظ ایشان و همچنین شهید محمد شیبانی راننده و محافظ ابومهدی مهندس از جمله این شهدا بودند.
به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: در حالی که هنوز از دومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی و یارانش فاصله نیفتاده، یادکردی از همراهان شهید حاجقاسم را تقدیم حضورتان میکنیم.
پدر شهید وحید زمانینیا: آقا گفتند «حاجقاسم خودش همراهانش را انتخاب میکرد»
فریدون زمانینیا پدر شهید وحید زمانینیا از محافظان حاجقاسم اشارهای به دیدار خانواده شهید با مقام معظم رهبری میکند و میگوید: در آن دیدار حضرت آقا گفتند: «حاجقاسم خودش همراهانش را انتخاب میکرد.» این جمله آقا خیلی به دل ما آرامش داد.
پدر شهید زمانینیا در تشریح برگهایی از زندگی فرزندش میگوید: «آقاوحید سومین فرزند خانوادهمان بود. متولد 30 تیر 1371. آن موقع در محله اتابک زندگی میکردیم. بعد به شهرری آمدیم. پسرم از 9 سالگی به تکواندو علاقهمند شد و تا پایان پیشدانشگاهی در همین رشته ورزشی فعالیت میکرد. سال 91 در آزمون کنکور سراسری و دانشگاه افسری شرکت کرد و در هر دو آزمون پذیرفته شد. با توجه به علاقهاش به مسائل نظامی و فعالیتش در بسیج، با مشورت برادر بزرگترش آقاحمید در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. وحید تا سال 93 دانشجو بود و بعد از آن به مدت چهار سال مدافع حرم شد. از اوایل سال 97 تا لحظه شهادتش هم در معیت حاجقاسم سلیمانی بود.»
شهید زمانینیا پسر یک پاسدار دوران دفاع مقدس است که خودش سالها در جبهه و رویدادهای مختلف انقلاب حضور داشته است. حاجفریدون زمانینیا میگوید: «من از سال 62 عضو رسمی سپاه شدم و الان بازنشسته هستم. چون بیشتر بیرون از خانه بودم، بیشتر کارها و مدیریت منزل برعهده همسرم بود؛ در واقع من تربیت فرزندانم را مدیون همسرم هستم.»
وی ادامه میدهد: «وقتی آقاوحید گفت میخواهد عازم سوریه شود، ما گفتیم این همه جوان دارند میروند، مگر خون بچه ما رنگینتر از دیگران است. در طول آن چهار سال، آقاوحید دو الی چهار ماه در سوریه بود، یک هفته به دیدن ما میآمد و دوباره میرفت؛ چندین بار به سوریه رفت و جنگید. بعد هم که محافظ سردار دلها شد.»
این رزمنده دفاع مقدس و پدر شهید مدافع حرم در خصوص شهادت فرزندش در رکاب حاجقاسم میگوید: «پسرم زمانی که شهید شد، به تازگی ازدواج کرده بود. خیلی خوشحال بود که محافظ حاجقاسم شده است. جز ما هیچ کدام از دوستان و اقوام نزدیک خبر نداشتند که وحید محافظ حاجآقا شده است. صبح جمعه 13 دیماه یکی از دوستانش زنگ زد و گفت از وحید خبر دارید؟ هرچه زنگ میزنم گوشیاش خاموش است. کمی بعد حدود ساعت 9 صبح گوشی تلفن همراهم را نگاه کردم و دیدم که نوشته حاجقاسم سلیمانی آسمانی شد. فهمیدم وحید هم شهید شده است. تلویزیون را روشن کردیم و همین که حاجقاسم را نشان داد همسرم گفت: «حاجقاسم رفت، وحید من هم رفت. وحید من فدای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س)؛ من جواب تازهعروسم را چه بدهم؟»
پدر شهید در پایان میگوید: «بعد از شهادت پسرم دیدارهایی با حضرت آقا داشتیم، ایشان در یک دیدار گفتند که «حاجقاسم خودش همراهانش را انتخاب میکرد»، این جمله باعث خوشحالی ما شد چراکه پسرمان آنقدر شایستگی داشت تا حاجقاسم او را در معیت خودش انتخاب کند و چه افتخاری بالاتر از اینکه وحید در کنار شخصی، چون حاجقاسم به شهادت رسید.»
خواهر شهید محمد شیبانی از شهدای عراقی واقعه: عاشق حاجقاسم و همراه ابومهدی بود
شهید محمد شیبانی از نیروهای حشدالشعبی و محافظ شهید ابومهدی مهندس بود که روز 13 دی 1398 در جریان استقبال و محافظت از سردار سلیمانی در فرودگاه بغداد به شهادت رسید. فاطمه شیبانی خواهر شهید محمد شیبانی در گفتگو با «جوان» میگوید: محمد یک عراقی، اما متولد کرمانشاه بود. خانواده ما در زمان صدام مجبور به مهاجرت به ایران شد و من و برادرم در ایران متولد شدیم.
این خواهر شهید در مورد زندگی برادرش میگوید: «برادرم متولد سال 1374 بود. در 13 سالگی به عراق برگشت و در جوانی از افسران حشدالشعبی شد. شهید از ابتدای فتنه تروریستها و داعش در سوریه و عراق با آنها میجنگید و از رزمندگان مدافع حرم بود.»
وی در خصوص ارتباط خانواده شیبانی با شهید سلیمانی میگوید: «حاجقاسم خانواده ما را به واسطه پدر شهیدمان میشناخت. پدرم از رزمندگان و سرداران لشکر بدر بود. ایشان بارها به جبهههای دفاع مقدس رفت و سال 89 بر اثر عوارض مجروحیتهای شیمیایی به شهادت رسید. حاجقاسم خیلی به ما سر میزد و من را فاطمهبابا صدا میزد. خصوصاً پس از شهادت همسرم سجاد، من خیلی با ایشان درد دل میکردم.»
فاطمه شیبانی که علاوه بر برادرش، همسر و پدرش نیز شهید هستند در ادامه میافزاید: «همسرم سجاد در دفاع از حرم شهید شد. سپس نوبت برادرم محمد بود. محمد از 13سالگی تا 24سالگی در عراق بود که به شهادت رسید. او با تشکیل سپاه حشدالشعبی وارد این سپاه شد و همیشه همراه حاجقاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس بود. وقتی جنگ سوریه آغاز شد و آیتالله سیستانی فرمان جهاد صادر کرد محمد به ایران آمد و همراه گروهی که داشتند راهی سوریه شدند. محمد سه ماه قبل از شهادتش هم با حضرت آیتالله خامنهای (حفظهالله) دیدار داشتند.»
خواهر شهید شیبانی در خصوص شهادت برادرش نیز میگوید: «مادر محمد قبل از تولد او را نذر امام حسین (ع) کرده بود. شاید از همین رو بود که محمد با شعلهور شدن جنگ سوریه توسط داعش مدافع حرم شد و خود را به جبهه رساند. شهید شیبانی راننده ابومهدی مهندس بود و از فعالیتهای مهم او تشریفات حشدالشعبی در فرودگاه بغداد بود که 13 دی 98 در فرودگاه بغداد در حین استقبال و محافظت از سردار سلیمانی به شهادت رسید. مزار این شهید در قطعه کتائب سیدالشهدا وادیالسلام نجف است.»
روایت دختر سردار شهید حسین پورجعفری از سالهای همراهی پدرش با شهید سلیمانی: بابا در زندگی و شهادت همراه حاجقاسم بود
پدرم متولد 1345 در شهر گلباف از توابع شهر کرمان و در یک خانواده پرجمعیت و مذهبی بود. ایشان از سال 1361 که وارد سپاه شد، از همان زمان هم ارتباطش با حاجقاسم شروع شد که تا زمان شهادت هر دویشان ادامه یافت. هیچ پست و مقامی پدرم را مغرور نکرد. تواضعی مثالزدنی داشت. علاقهای به پست و مقامهای دنیایی نداشت. هر از گاهی که به بابا گلایه میکردیم و میگفتیم چرا اینقدر کم به خانه میآیید؟ پاسخ میداد: «به خاطر راحتی شما.» هر موقع بابا برای نماز صبح میایستاد بدون اینکه به ما بچهها بگوید ما بچهها از کوچک تا بزرگ با شنیدن صدای نمازش از خواب بلند میشدیم و پشت سر ایشان میایستادیم و نماز میخواندیم.
همیشه حاجقاسم، پدرم را با نام کوچک «حسین» صدا میزد. حاجقاسم میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید شوم و وارد بهشت شوم. یکی خانمم و دیگری حسین است.» با آنکه پدرم این همه سال با حاجقاسم بود، ولی هر وقت تلفنی با حاجی صحبت میکرد، شرم خاصی روی صورت بابا نمایان میشد. انگار در صحبت خود با یکدیگر خجالت میکشیدند. خیلی وقتها بابا به خاطر مشغله کاریاش صبح زود قبل از اذان صبح دم در خانه حاجقاسم منتظر میایستاد. حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند. با تردد پدرم تمام همسایهها هنگام رفتن به سر کار «پورجعفری» را میشناختند!
در زمان جنگ ستون فقرات بابا آسیب دیده بود. خودش تعریف میکرد که سال 65 به خاطر عملیاتی در قایق بودند که از برخورد دو قایق خودی، بابا به آب پرتاب میشود و یک قایق از روی کمرش عبور میکند. دوستانش فکر میکنند او به شهادت رسیده است. بابا را به همراه پیکرهای دیگر شهدا از آب بیرون میکشند و روی صورت بابا چفیه میاندازند تا به سردخانه منتقل کنند. در این لحظه پدرم فقط میتواند دستش را تکان بدهد و اعلام کند که هنوز زنده است. او را به بیمارستان اهواز اعزام میکنند.
شب شهادت بابا با خواهرم خانه پدری بودیم. بچههای هر دوی ما خیلی بیتابی میکردند و نمیخوابیدند. تا دیروقت بیدار بودیم. یک ساعت قبل از آن اتفاق، بابا با ما تماس گرفت و حال تکتک ما را پرسید و به ما گفت: «ما جای اولیه هستیم. میخواهیم جابهجا شویم و جای دیگر برویم. مواظب خودتان باشید.» طوری صحبت میکرد که انگار دارد آخرین سفارشها را میکند. بعد از اذان صبح تلفن خانه زنگ خورد. تعجب کردم. گفتم شاید خود بابا باشد. با امید صدای بابا گوشی را برداشتم که دیدم یکی از فامیلها گفت: «بابات کجاست؟ زیرنویس تلویزیون را دیدید؟ نوشته است حاجقاسم را شهید کردهاند.» تا این حرف را شنیدم گفتم: «حتماً بابا هم شهید شده است.»
برادر شهید شهروز مظفرینیا محافظ حاجقاسم: همسن انقلاب همراه سردار دلها آسمانی شد
مرتضی مظفرینیا برادر شهید در بیان اولینهای زندگی برادر میگوید: «شهروز همسن انقلاب بود. متولد سال 1357، شش ماه قبل از پیروزی انقلاب در کهک قم به دنیا آمد، اما در تهران زندگی کرد و بزرگ شد. فضای خانواده ما به لحاظ اعتقادات و ارادت به اهل بیت (ع) به گونهای بود که ما را در مسیر اسلام و تبعیت از ولایت قرار داد. شهروز هم در این فضا بزرگ شد و قد کشید. برادرم از نوجوانی عضو فعال پایگاه بسیج بود و روحیه بسیجیاش زبانزد خاص و عام بود.»
برادر شهید مظفرینیا همچنین میگوید: «شهروز سال 1381 به عضویت سپاه درآمد و نیت کرد در این لباس خدمت کند. خدا هم مزد این نیت خالصانه را در همراهی و شهادتش با حاجقاسم داد. البته ما از زبان خودش نشنیدیم که محافظ سردار سلیمانی است، اما همین اواخر از طریق صداوسیما و رسانهها تصاویرش را کنار حاجقاسم دیدیم و متوجه مسئولیتش شدیم. شهروز به خاطر مباحث امنیتی و اخلاق شخصی خودش اصلاً این موارد را مطرح نمیکرد. ما هم از او توضیح نمیخواستیم. میدانستیم از نیروهای حاجقاسم است و ارادت زیادی به ایشان دارد. یکی از خصوصیتهای بارز ایشان امانتداری بود.»
وی میافزاید: «شاید یکی از برجستهترین شاخصههای اخلاقی و رفتاری برادرم همان اخلاصش باشد. شهروز برای رضای خدا کار میکرد. همین باعث شد که خیلی زود طعم شهادت را بچشد. از دیگر ویژگیهای برادرم مهربانی و خوشاخلاقی ایشان بود. انسانیت در وجود برادرم موج میزد. پاک بود و خودش را برای خدا خالص کرد. همه میدانستیم که شهروز آرزوی شهادت دارد. همرزمی و همراهی با حاجقاسم سلیمانی از افتخارات برادرم بود. شهروز ارادت زیادی به امام خامنهای و سردار سلیمانی داشت. برادری متواضع، مؤمن، شجاع و باایمان بود. شهروز صابر بود.»
این برادر شهید از نحوه اطلاع از خبر شهادت برادرش نیز میگوید: «روز سختی بود. شنیدن خبر شهادت حاجقاسم سلیمانی برای همه خانواده تکاندهنده و بهتآور بود. مالک اشتر زمان، سرباز دلاور رهبر به دست پلید امریکاییهای تروریست به شهادت رسید. ما وقتی این خبر را شنیدیم گفتیم حتماً وقتی شهروز همراه ایشان بوده به احتمال زیاد برای او هم اتفاقی افتاده است. پیش از اینکه شهادتش را اعلام کنند ما خودمان را مهیای شنیدن خبر شهادت شهروز کردیم. مادر و پدرم گفتند شهروز همراه سردار بود، پس او هم شهید شده است.»
برگی از زندگی شهید هادی طارمی
شهید هادی طارمی پس از 16 سال عضویت در سپاه پاسداران در 40 سالگی ردای سرخ شهادت به تن کرد و آسمانی شد. هادی با عشق و علاقهای وصفناشدنی در سپاه خدمت کرد و بودن در کنار حاجقاسم سلیمانی و حفاظت از ایشان را بزرگترین افتخار زندگیاش میدانست.
شهید طارمی در سال 79 پس از اتمام سربازی وارد سپاه شد. علاقه عجیبی به کار در سپاه داشت و بودن در کنار پاسداران با روحیاتش منطبق بود. شهید هادی طارمی در بیشتر مأموریتهای مهم و خطیر برونمرزی سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی در کشورهای عراق و سوریه وظیفه حفاظت از جان ایشان را بر عهده داشت.
هادی زمانی که در سوریه بود جهت محافظت از سردار سلیمانی چند باری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقه شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و هادی شیفته سردار شده بود. سردار سلیمانی هم بسیار به هادی علاقهمند بود. حفاظت از سردار سلیمانی مهمترین کار شهید طارمی در این سالها بود. رابطهاش با سردار سلیمانی طوری بود که انگار گوهری گرانقدر را پیدا کرده و به همین دلیل همه جا در کنار شهید سلیمانی بود تا گزندی به او نرسد.
شهید طارمی با سردار سلیمانی بسیار صمیمی بود. حاجقاسم همیشه به هادی میگفت که من و تو با هم شهید خواهیم شد. سردار به فرزندان هادی هم بسیار علاقهمند بود و مثل پدر دوستشان داشت.
شهید طارمی برادر شهید نیز بود، یکی از برادرانش به نام جواد در سال 1362 و در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود. شهید جواد طارمی سالها مفقودالاثر بود و هنگامی که پیکرش در سال 1373 به کشور بازگشت، هادی 16 ساله بود و دیدن پیکر برادر شهیدش تحولات زیادی در درون هادی به وجود آورد و در خودسازی شخصیت او تأثیر زیادی گذاشت.
پدر شهید درباره ویژگیهای فرزند شهید میگوید: «هادی از نوجوانی، فردی جسور و نترس بود. زیر بار حرف زور نمیرفت. جواد هم اخلاقش مانند هادی بود. اگر کسی زور میگفت جلویش میایستاد. اگر در محله کسی را اذیت میکردند، کمکش میکرد و بسیار به مسئله ناموس اهمیت میداد. از نوجوانی اهل مسجد بود و هیئت میرفت و علاقهمند به ائمه بود.»
شهادت آرزوی هادی بود و نهایتاً در بامداد جمعه 13 دی 1398 و در پی حمله هوایی و تروریستی امریکاییها در نزدیکی فرودگاه بغداد به همراه سردار سلیمانی و چند تن از همراهانش به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار دو دختر به یادگار مانده است. پیکر شهید در جوار مزار برادرش در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
انتهای پیام