چهارشنبه 7 آذر 1403

حاج قاسم در تنگه ابوقریب / چه خوب برادری بودی!

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
حاج قاسم در تنگه ابوقریب / چه خوب برادری بودی!

ادامه عملیات تصرف تنگه ابوقریب بود. حاج قاسم جلوتر از همه حرکت می کرد. عراقی ها در حین عقب نشینی لب جاده مین کار گذاشته بودند، در همین عملیات ماشین حاج قاسم روی مین می‌رود...

ادامه عملیات تصرف تنگه ابوقریب بود. حاج قاسم جلوتر از همه حرکت می کرد. عراقی ها در حین عقب نشینی لب جاده مین کار گذاشته بودند، در همین عملیات ماشین حاج قاسم روی مین می‌رود...

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه - رضا شاعری: امروز دوشنبه 13 دی، همزمان با دومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی، بیست و هفتمین مطلب از سری مطالب «الی‌الحبیب» منتشر می‌شود. سردار عبدالحسین رحیمی، متولد آخرین روز سال 1337 است. او که از فرماندهان لشکر 41 ثارالله در روزهای جهاد و حماسه بوده خاطراتش را در سه بخش سال‌های دفاع مقدس، مبارزه با اشرار و توسعه حرم های آل الله در کنار سیدالشهدای مقاومت برایمان روایت می‌کند.

پدر و مادرش 63 سال پیش از کرمان به نجف اشرف مهاجرت و در جوار حرم مولای متقیان زندگی مشترک شان را آغاز می‌کنند. آقای رحیمی می‌گوید: من از ابتدایی تا مقطع راهنمایی در کشور عراق و مدرسه علوی که خیلی از شخصیت‌های ایرانی فرزندانشان در آنجا درس می‌خواندند، تحصیل کردم. این مدرسه، مدرسه‌ای ایرانی بود. شنیدم یکی از فرزندان آقا مصطفی فرزند امام (ره) نیز در همین مدرسه درس خوانده است. تا اینکه سال 1349 صدام، ایرانی‌ها از عراق بیرون کرد. از ابتدای جنگ و در بستان و سوسنگرد همراه و یار شهید سلیمانی بوده و به قول خودش همیشه با هم بودیم. در بین مصاحبه چند باری بغض می‌کند، اشک می‌ریزد و ادامه می‌دهد.

او اینچنین از زندگی والدینش می‌گوید: پدرم شغلش نانوایی بود و به عشق حضرت امیر (ع) به نجف اشرف مهاجرت کرد. تعمیرکارها و صنعت کارها بیشتر اصفهانی‌ها یزدی‌ها و به طور کلی ایرانی‌ها بودند. دایی خودم در آنجا کفاشی داشت. بخشی از اقتصاد نجف در دست ایرانی‌ها بود. خدا صدام را لعنت کند که این پیوند عمیق بین ایرانی و عراق را خراب کرد. عربی را به خوبی بلدم در بازاری که همه علما و بزرگان و حضرت امام و آیت الله صدر، آیت الله خویی، از این مسیر عبور می‌کردند. علما از بینوایان دستگیری می‌کردند. گاهی به خیلی از طلبه‌ها یا کسانی که امکان مالی خوبی نداشتند ژتون می‌دادند. ما در عوالم کودکی همه علما را دوست می‌داشتیم. بر اساس ارادت می‌رفتیم و دست علما را می‌بوسیدیم. همه مردم در این مسیر به علما اظهار ارادت می‌کردند. پدرم به ما گفته بود حضرت امام را شاه به عراق تبعید کرده است. تعدادی از رفقایم که آنجا همسایه بودم و در حال حاضر در قم ساکن هستند.

شهید حسن باقری قبل از طریق القدس با سردار سلیمانی آشنا شده و توانایی‌های ایشان را از نزدیک دیده بود، بنابراین وقتی قرار شد استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان و هرمزگان یک تیپ مستقل داشته باشند، حسن باقری حاج قاسم را که آن موقع در جبهه شوش به عنوان معاون خط مشغول خدمت بود به مقر گلف فراخواند آغاز کار در آموزش

ورود حاج قاسم به سپاه در بخش آموزش بود. مربی آموزش حاذق و زبده‌ای که فرمانده لشکر شد. ابتدای جنگ به طور پراکنده نیروهای کرمانی به جبهه می‌رفتند. بیشتر رزمندگان به نام شهرهایشان، بچه‌های کرمان، بچه‌های تهران، بچه‌های اصفهان و... شناخته می‌شدند. با وجود همین پراکندگی نیروها در ابتدای جنگ، گردان قدرتمندی داشتیم، آقای مهاجری و حاج قاسم و تعداد دیگری از مربیان در حین عملیات به ما پیوستند. در سوسنگرد و حمیدیه آماده عملیات شدیم. هم زمان پادگان قدس که آقای مهاجری یکی از مربیان شان بود، هم برای اینکه با بچه‌ها آشنا شوند حین عملیات به ما ملحق شدند. حاج قاسم و آقای مهاجری در آن عملیات به شدت زخمی شدند. حاج قاسم هم جزو مربیان بارز بود، از ناحیه دست و بازو مجروح شد که به عقبه جبهه در درمانگاه عمومی پشت خط برگردانده شد. آنجا هم آرام نگرفت و بچه‌های مجروح کرمان را پیدا می‌کرد و وضعیت شان را یادداشت می‌کرد. خیلی از مربیان رفتند ولی ایشان با اینکه مجروح بود، در منطقه ماند.

آزادسازی بستان

قبل از عملیات بستان در کرمان 2 گردان برای عملیات آماده می‌شود، در آنجا بحث فرماندهی این دو گردان مطرح می‌شود و یکی از افرادی که پیشنهاد فرماندهی حاج قاسم را داد من بودم. پس از تایید فرماندهان رده بالای سپاه حاج قاسم فرمانده این دو گردان برای آزادسازی بستان شد، من فرمانده یکی از آن گردان‌ها شدم و فرمانده گردان دوم شهید اکبر محمد حسینی بود که واقعا فداکاری کرد و پل را حفظ کرد. در همین عملیات هم مجددا حاج قاسم مجروح شد. گردان من در آن ایام با برادران ارتش ادغام بود. حاج قاسم نیز در همان عملیات مجروح شد، همان جا برای درمان ایشان به مشهد منتقل شد و بلافاصله پس از نقاهت به جبهه برگشت.

آشنایی با حسن افشردی

«شهید حسن باقری (شهید افشردی) قبل از طریق القدس با سردار سلیمانی آشنا شده و توانایی‌های ایشان را از نزدیک دیده بود، بنابراین وقتی قرار شد استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان و هرمزگان یک تیپ مستقل داشته باشند، حسن باقری حاج قاسم را که آن موقع در جبهه شوش به عنوان معاون خط مشغول خدمت بود به مقر گلف فراخواند.»

«سردار سلیمانی بعد از عملیات طریق القدس در حالی که آثار جراحت در ایشان مشهود بود به مقر گلف بازگشت، شهید حسن باقری ایشان را به جبهه شوش فرستاد تا به عنوان جانشین مسئول خط آنجا مشغول کار شود، خط شوش بسیار جبهه پر تحرکی بود و حجم آتش دشمن زیاد و تعداد شهدا هم زیاد بود، به همین دلیل به نام خط ثارالله نام گذاری شده بود.

پس از آشنایی حسن افشردی با حاج قاسم، شهید افشردی می‌پرسد از حاجی می‌پرسد، می‌خواهی چه کار کنی؟ حاج قاسم گفته بود، آمده‌ام تا در جبهه بمانم. حسن باقری هم او را به عنوان معاون خط ثارالله منصوب می‌کند. در این مقطع تیپ‌های سپاه در کل کشور به صورت تشکیلاتی در حال شکل‌گیری بود. بسیاری از تیپ‌ها هم زمان در حال شکل‌گیری بود. تیپ الرسول در تهران (با فرماندهی حاج احمد متوسلیان) سازماندهی شده بود، حاج حسین خرازی در اصفهان، با توجه به اینکه حاج قاسم را در منطقه شناخته بودند آقای افشردی شهید سلیمانی را به برادر محسن معرفی کرد، ایشان هم ماموریت داد تا در جنوب شرق کشور (کرمان، سیستان و بلوچستان و..) یک تیپ تشکیل دهد.

فراخوان برای تشکیل تیپ ثارالله

آقای سلیمانی از منطقه به کرمان برگشت در پادگان قدس به فرماندهان که یکی از آنها من بودم، فراخوان زد. قرار شد هر کدام مان مسئولیتی برای تشکیل تیپ بر عهده بگیریم. بنا شد اسم تیپ را انتخاب کنیم، حاج قاسم چون در خط ثارالله بود و خاطره خوشی داشت پیشنهاد داد تیپ را به ثارالله نام گذاری کنیم. شکل‌گیری، چینش، نام گذاری تیپ ثارالله همه با خود شهید سلیمانی انجام شد. یکی از معدود اتفاقات همین است که شکل‌گیری لشکر به دست فرماندهی رخ داد که از ابتدای نامگذاری تا چینش نیروها هم در سال‌های جنگ و هم در سال‌های بعد جنگ در خدمت بچه‌های لشکر بود. این یکی از رمزهای موفقیت حاج قاسم در طول زندگی‌اش و دفاع مقدس بود. خداوند هم عمر با برکت به ایشان داد تا در عملیات‌های دفاع مقدس و غیره پیروزی‌های پی در پی در تاریخ دفاع مقدس ثبت کند.

حاج قاسم در تنگه ابوقریب

به طور مثال در عملیات فتح‌المبین در مناطق عملیاتی عین خوش و دشت عباس هدفی که به تیپ تازه تاسیس ثارالله محول شده بود، تصرف توپخانه دشمن بود. این توفیق نصیب من دو تن از رفقا شد. در آن عملیات من مسئول محور بودم، خدا رحمت کند این کار با کمک مرحوم نقدی از امیران ارتش و آقای تهامی صورت گرفت. با برادران ارتشی ادغام شدیم تا توانستیم آن محور را فتح کنیم. ادامه عملیات هم تصرف تنگه ابوقریب بود. حاج قاسم جلوتر از همه حرکت می‌کرد. عراقی‌ها در حین عقب نشینی لب جاده مین کار گذاشته بودند، در همین عملیات ماشین حاج قاسم روی مین می‌رود، هر کس ماشین را می‌دید می‌گفت آقای سلیمانی شهید شده است. خداوند ایشان را با اینکه زخمی شد برای ایران حفظش کرد. با اینکه زخمی شد در منطقه ماند. در فتح خرمشهر هم نقش به سزایی داشت.

نیروهایش را به خوبی می‌شناخت

در خرمشهر 6 گردان داشتیم، چندین مرحله وارد عملیات شدیم، پاتک‌های سنگینی را در جبهه کوشک دفع کردیم. یک گردان برای ما مانده بود، حاج قاسم به ما ماموریت دادند و برای آخرین مرحله وارد خرمشهر شدیم. در طول دفاع مقدس تیپ ثارالله به فرماندهی این مرد بزرگ عملیات‌های موفقیت آمیزی را انجام داد. یکی از نکات مهم چینش نیروها با خودش بود و تک تک نیروها به خوبی می‌شناخت. رزمندگانی مثل یوسف الهی که از اول که فرمانده نبودند، به مرور در عملیات‌ها رشد می‌کرد، هر کدام مسئولیتی داشتند، کم کم فرمانده گروهان و گردان و فرمانده محور می‌شدند، حاجی شجاعت و ابتکار اینها را خوب می‌شناخت و دوم اینکه خود مردمان کرمان و جنوب شرق کشور به انسان‌های سختی کشیده مشهورند، قشر روستایی، زحمت کش و پای کار به قول معروف در بزنگاه‌ها و بحران‌ها جا خالی نمی‌دادند.

ادامه عملیات تصرف تنگه ابوقریب بود. حاج قاسم جلوتر از همه حرکت می‌کرد. عراقی‌ها در حین عقب نشینی لب جاده مین کار گذاشته بودند، در همین عملیات ماشین حاج قاسم روی مین می‌رود، هر کس ماشین را می‌دید می‌گفت آقای سلیمانی شهید شده است فقدان نیروها برایمان سخت بود

در طول جنگ لشکر 41 ثارالله شهدای عزیزی را به نظام اهدا کردند و فرماندهان قدری در جنگ رشد کردند. حاج قاسم در فقدان تک تک شهدا اشک می‌ریخت چون آنها را می‌شناخت گرچه همه شان به مراتب الهی رسیدند، اما او می‌دانست لشکر چه سرمایه‌هایی را از دست داده و واقعا خلا وجودی شان آتش به جان هر فرماندهی می‌اندازد. برای همین با آه و حسرت در مورد آنها سخن می‌گفت، چون یکایک شهدا و رزمندگان را خودش پرورش داده بود. برای همین علاقه خاصی به نیروهایش داشت. خودش تا نزدیکی نیروهای عراقی‌ها کنار نیروهای شناسایی می‌رفت و کنترل می‌کرد. مسیرها را چک می‌کرد تا ببیند نیرویی که می‌خواهد به خط بزند آیا مسیر شناسایی شده مورد اطمینان است یا نه؟ نکته دیگر تدارکات و پشتیبانی و لجستیک را هم بررسی می‌کرد.

دستمزد فرماندهان

برای خیلی‌ها شاید سوال باشد که فرمانده‌ها چقدر حقوق می‌گرفتند. حقوق و لباس همه در جنگ یکی بود، بسیجی و فرمانده یک میزان حقوق می‌گرفتند. چه بسا یک نیروی بسیجی در پشتیبانی کار می‌کرد و عائله‌مند بود حقوقش از ما بیشتر بود. فرمانده آشپزخانه مجزا نداشت، غذا به صورت متمرکز طبخ می‌شد و با لندکروز در دیگ‌های بزرگ به منطقه می‌آمد. فرمانده هم مانند باقی بسیجی‌ها ظرفش را می‌برد و غذا می‌گرفت. در بحث فرماندهی آنچه حائز اهمیت است، زحمتی بود که فرمانده می‌کشید. بسیجی چند ماه می‌آمد جبهه و به عقب بر می‌گشت، اما فرمانده وظیفه هدایت و فتح خط را داشت و باید مداوم به نیروها و کارها سرکشی می‌کرد. پس از اتمام هر عملیات دوباره منطقه دیگر یا خط دیگر را برای عملیات بعدی باید شناسایی می‌کرد.

کار جهادی در جنگ

خط‌هایی در شلمچه، فاو و مریوان داشتیم که فرمانده‌ها باید اینها را سرکشی می‌کردند، مستمر در حال چک کردن این محورها بودند. خانواده‌ها را به اهواز می‌بردیم، اما چند ماه یک بار از خانواده خبر نداشتیم. کار جهادی که حضرت آقا می‌فرمایند این گونه است، از بس کار زیاد بود، سوار لندکرزو می‌شدند، هر جا گرسنه می‌شدند غذا می‌خوردند و هر جا در وسط راه و ماشین خسته می‌شدند استراحت می‌کردند. این گونه جنگ را مدیریت کردیم. پایان جنگ یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگی‌مان بود. اما شیرینی زمانی بود که وعده الهی محقق شد و پس از حمله صدام به کویت همه کشورهایی که در جنگ ایران حمایتش کرده بودند با صدام برخورد کردند. در نهایت هم مشاهده کردید، صدام با خفت و خاری اعدام شد. همه حامیان عراق همگی بر علیه خود صدام شدند. این را لطف خداوند می‌دانیم. اواخر جنگ لشکر عراق چند برابر شد. آن لشکر قدرتمند بعثی با حمایت غربی‌ها شکل گرفته بود اما در نهایت به دست خود آمریکایی‌ها نابود شدند. در زمان جنگ رزمندگان ما با وجود کاستی‌های مالی و امکانات استقامت می‌کردند، نه دستمزدی خاصی و نه درجه‌ای بود، واقعا رزمندگان خلوص داشتند. همین‌ها موجب خشنودی خدای تبارک و تعالی شد. آن ایام آرزو داشتیم به کربلا برویم. و راه‌ها بسته بود اما به لطف خداوند مسیر باز شد.

توفیق نوسازی عتبات عالیات

یکی از توفیقاتی که اهل بیت (ع) به حاج قاسم دادند بازسازی حرم های آل الله در کشور عراق بود. این روزها جانشین عتبات عالیات در کرمان هستم. حاج قاسم خودشان برایم تعریف می‌کرد، بعد از سقوط صدام وقتی وارد نجف شدم، حرم مولا امیرالمومنین (ع) را دیدم متحیر شدم. گنبد حضرت غرق در خاک بود، به دلم آمد و از خدا خواستم که توفیقی دهد این حرم را بتوانم بازسازی کنم. این هم توفیق بزرگی بود، خداوند به این شهید والامقام داد. در تاریخ اگر خوانده باشید، ایرانی‌ها و حتی پادشاهان در ساخت حرم‌ها دست داشتند. در جمهوری اسلامی مردم بودند که هزینه‌ها را پرداخت کردند.

امکانات مالی کمی هم داشت. با این حال بره‌ای خریداری می‌کرد و به پدرش می‌داد تا آن را برای مراسم ایام فاطمیه بزرگ کند نوسازی برای طواف ضریح

یکی از کارهای مهم در توسعه حرم لاغرسازی ستون‌های حرم حضرت سیدالشهدا (ع) بود. آن زمان فاصله ضریح 170 بود و الان فاصله 4 متر شد، معماری حرم حفظ شد، اما توسعه را انجام دادیم. هم بازسازی حرم هم حفظ معماری اصلی را توامان مد نظرمان بود. به لطف خدا و گروه‌های مشاوران که یکی شان «پرفسور قهرمان و برادران بنان است» این هدف را پیش بردیم. آقای قهرمان در طراحی برج میلاد هم نقش داشته است. برادران شیرازی هم در پروژه نوسازی حرم کمک حالمان بودند. جالب است در گذشته نیز شیرازی‌ها و کرمانی‌ها در طراحی حرم نقش داشتند امروز هم طراح‌ها کرمانی‌ها و شیرازی‌ها هستند. در نهایت فاصله از 170 سانت 4 متر شد و زائران به راحتی می‌توانند طواف کنند. عنایت اهل بیت (ع) به حاج قاسم زیاد بود، گنبدی هم که ساخته شد به صورت سازه بتنی است که به صورت قطعات بتنی است. روی گنبد قبلی قرار می‌گیرد و یک برابر و نیم از گنبد قبلی بالاتر می‌رود.

میعادگاه شهدا قرارگاه ساخت گنبد سیدالشهدا

زمینی که برای کارگاه عتبات انتخاب کردیم، زمینی بود که شهدا را در آنجا برای تشییع آماده می‌کردند (جایی همانند معراج الشهدا) و بعد به شهرهای شان منتقل می‌کردند. ما نمی‌دانستیم این زمینی که انتخاب کرده‌ایم چنین ویژگی را دارد. قرار است میعادگاه شهدا قرارگاه و محل ساخت گنبد سیدالشهدا (ع) شود. معتقدم این هم لطف اهل بیت (ع) بوده است.

حاج قاسم ولی خداست

آیت الله ناصری که علمای اصفهان هستند، پدرخانم آقای ملکیان که امام جمعه شهر زرند کرمان بودند، روایت می‌کردند، (این مطلب را به نقل از آیت الله برایتان می‌گویم) آقای ناصری گفتند: اولا حاج قاسم از اولیا الهی بود دوم اینکه دل مردم اینگونه منقلب نمی‌شود مگر اینکه دل حجت خدا منقلب شود. (آقای رحیمی اینها را می‌گوید و بغضش می‌شکند) چند دقیقه‌ای سکوت می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد.

منقلب شدن حجت خدا اثر وضعی در جهان می‌گذارد. ان‌شاءالله انتقام این شهید عزیز گرفته شود و این وعده محقق شود. البته این مسئله وعده الهی است و ما در گذشته شاهد از بین رفتن باطل بودیم. وقتی صدام با لشکر بعثی‌اش و حمایت غربی‌ها به کشورمان حمله کرد، بهترین عزیزانمان را در جنگ از دست دادیم، خانواده‌های شهدا همگی دعا می‌کردند تا صدام نابود شود و آخر با آن خواری از بین رفت. معتقدم وعده الهی حق است و روز انتقام نزدیک است.

در رفاقت درجه یک بود

حاج قاسم در بحث رفاقت بی نظیر بود. فرماندهان و زیر دستانش که در زمان جنگ با او کار کرده بودند برایش خیلی عزیز بود. حاج قاسم مروج ایام فاطمیه در شهر بود. امکانات مالی کمی هم داشت. با این حال بره‌ای خریداری می‌کرد و به پدرش می‌داد تا آن را برای مراسم ایام فاطمیه بزرگ کند.

حاجی در کرمان و در کشور عامل وحدت بود، از همه گروه‌ها و جناح‌ها در مراسم حسینیه ثارالله حضور می‌یافتند. بعد جنگ ایشان تسلط خوبی روی مسائل سیاسی داشت. مطالعه‌اش عالی بود و به گونه‌ای برخورد می‌کرد که همه جناح‌ها به او علاقه مند بودند. او شخصیت وحدت آفرین داشت. با تمام وجود ارادتمند حضرت آقا بود و به وحدت توصیه می‌کرد. خط قرمزشان نظام و رهبری بود.

آنچه خودش می‌گفت را عمل می‌کرد. امام علی وقتی مالک را از دست داد ببینید با چه سوز و گذاری از او سخن گفته است. وقتی مالک به خیمه معاویه رسیده بود امام فرمود برگرد، اطاعت پذیری کرد و برگشت. حاج قاسم برای امام خامنه‌ای همچون مالک اشتر بود. دوستانی که در محضر آقا حضور داشتند، می‌گفتند وقتی آقا، حاج قاسم را می‌دیدید بسیار خوشحال می‌شد، دستشان را باز می‌کردند و او را در آغوش می‌کشید. شهید سلیمانی باور داشت این نظام بدون رهبری هیچ نیست.

اشرار و قاچاقچیان در کرمان

دهه هفتاد اشرار گستاخ شده بودند، برای غیرتمندان و بچه‌های جبهه و جنگ سخت بود چنین افرادی هر کاری دل شان می‌خواهد در شهر انجام دهند. مبارزه با قاچاقیان مسلح و قلع و قمع آنها را در دستور کار قرار داد. و آن‌هایی که ناآگاهانه با اشرار همکاری کرده بودند را تامین داد، برایشان شغل ایجاد کرد، تفنگ شان را گرفت و بیل به دست شان داد. در نهایت با کمک به مردم محروم و فعالیت‌های جهادی خود را پیش گرفت.

حفر چاه برای اشتغال‌زایی

حاجی شاید 300 حلقه چاه زد و اشرار را از کوه‌ها به پایین کشاند. من معتقدم حضرت آقا در ارتباط‌هایی که در حین گزارش دهی برقراری امنیت جنوب شرق کشور با حاج قاسم داشت، این شهید عزیز را شناخت و کشف کرد. حاج قاسم در جنوب شرق هم به اشرار فریب خورده که جنایت نکرده بودند و دست شان به خون کسی آلوده نشده بود کمک کرد، با تسهیل گری آنها را به کار مشغول کرد. شهید شوشتری هم ادامه دهنده راه حاج قاسم بود.

رفاقت با حاج محمد ناظری

موزه دفاع مقدس، حسینیه ثارالله و بیت الزهرا (س) نیز از جمله فعالیت‌های فرهنگی شهید سلیمانی در روزگار فرماندهی‌اش در کرمان بود. حاج قاسم با شهید حاج محمد ناظری که از فرماندهان تهرانی بود از زمانی که در پادگان امام علی (ع) دوره آموزش مربی نظامی گذرانده بود، رفیق شده بود. حاج قاسم به شهید ناظری خیلی ارادت داشت. زمان جنگ ارتباط تنگاتنگی داشتند در چند عملیات هم آقای ناظری در کنار کرمانی‌ها حضور یافت، هم در بحث‌های نظامی مشاورت داد و هم بسیار خوش مشرب بود و با اخلاق خوب و شوخی‌هایش روحیه نیروها را بالا می‌برد.

حمایت از محور مقاومت

در بحث محور مقاومت چند نکته سید حسن نصرالله گفت که به نظرم جالب است. سید حسن نصرالله می‌گفت: بعد از اینکه حاج قاسم مسئول نیروی قدس شد ما را تجهیز کرد. در جنگ 33 روزه تماس گرفت که من حتما خودم را می‌رسانم. از اول تا آخرین روز کنارشان ماند. کمر داعش را در سوریه شکست. می‌گفت خیلی‌ها راضی نیستند ما در سوریه باشیم اما با این همه شهید سلیمانی کوتاه نیامد. در عراق هم آقای سیستانی فتوای جهاد داد، پادگان‌ها از نیروهای مردمی پر شد و نیروهای حشدالشعبی را با کمک فرماندهان حزب الله لبنان آموزش دادند. همان نیروها با نام حشدالشعبی در مقابل داعشی ها ایستادند. ان‌شاءالله خون شهید سلیمانی زمینه ساز ظهور شود.

یادم هست توی لشکر بودم اتفاقی برای رزمندگان می‌افتاد، مشکلی برای رزمندگانش پیش می‌آمد پرونده شان را می‌گرفت و پیگیری می‌کرد. در رفاقت درجه یک بود از آبرو و مال و جانش مایه می‌گذاشت. می‌گفت این رزمنده زیر آتش کربلای 5 پای کار بوده، حالا برایش اتفاقی افتاده باید هوایش را داشته باشیم.

حواله ماشین را بخشید

به حاجی حواله ماشین داده بودند، یکی از بچه‌ها گفت من ماشین ندارم، حاج قاسم حواله را به او هدیه کرد. خود حاجی هم ماشین نداشت، اما اصلا تعلق خاطری این سبکی به دنیا نداشت. هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواست. حاج قاسم دلش دریا بود، گفت که با کریمان کارها دشوار نیست. خدا لعنت شان کند که ما را از وجود ارزشمند او محروم کردند. آنقدر دوستش می‌داشتم که در مخیله‌ام نمی‌گنجید که یک روز من زنده باشم و او رفته باشد. همه ما می‌گفتیم حاجی ما نمی‌خواهیم داغ شما را ببینیم. رفقا شوخی می‌کردند می‌گفتند ما باید زودتر از شما فوت شویم تا شما در مراسم ختممان سخنرانی کنید، حاجی هم به شوخی می‌گفت: شما بروید من خودم برای سخنرانی حتما می‌آیم. (می خندد)

عجیب برادری بود

زمانی که خانواده‌هایمان را به اهواز بردیم همسرمان با هم دوست شدند. در کرمان هم ارتباط تنگاتنگ بود. خواهر حاجی هم در همسایگی ما بود. رفت و آمد داشتیم. همسرم در سال‌های گذشته چند سالی دچار بیماری سرطان شد. اولین باری که همسرم می‌خواست برای عمل جراحی برود حاج قاسم آمد و همسرم را از زیر قرآن رد کرد. آن قدر به این زن روحیه می‌داد که ما هم روحیه می‌گرفتیم. برای مراسم ختم همسرم کنارمان حضور داشت. به حاجی گفتم از شما با این حجم کار توقعی ندارم. اما در آن روزها کنارمان بود. حاجی درجه یک بود، عجیب برادری بود.

هوای بچه‌های شهید را داشت

یکی از نوه‌های شهدای شاخص کرمان، دچار بیماری شدیدی شد و همه را نگران کرد. وقت عمل جراحی اش با اینکه ماموریت داشت در بیمارستان ماند. جلوی در اتاق ذکر می‌گفت تا گفتند سرطان نیست و عمل با موفقیت انجام شد. حاجی که خیالش آسوده شده بود، لبخندی زد و به خانواده شهید تبریک گفت و به سوریه رفت. برای خانواده رفقایش و خاصه فرزندان شهید دلسوزی می‌کرد. یکی از رفقا می‌گفت: حاج قاسم آنقدر هوای ما را داشت که ما گاهی احساس می‌کردیم، بهتر از ما خانواده‌مان را می‌شناسد.

مثل یک پسر

با مادر شهید شفیعی که به «ننه سکینه» معروف است مثل مادر و پسر بودند. تلفنی زنگ می‌زد و با او شوخی می‌کرد. می‌گفت دعاهای همین خانواده شهدا من را تا اینجا نگه داشته است. یکی از خانواده‌های شهدا می‌گفت وقتی داشتم به مکه می‌رفتم سپهبد سلیمانی گفت: اولا برایم دعا کن شهید شوم و دوم دعا کن به دست شقی‌ترین افراد به شهادت برسم. سردار جعفری هم می‌گفت: اواخر جنگ حاج قاسم خیلی مشتاق شهادت بود، یقین داشت به شهادت می‌رسد.

شهید یوسف الهی

شهید حسین یوسف الهی عارف بود، خانواده‌ای فرهنگی داشت. آرایشگر خوبی هم بود. یک روز حاج قاسم، یوسف الهی را برای ارائه گزارش خواسته بود. این شهید با اورکتی بر روی دوشش و جوراب در دست وارد اتاق فرماندهی شد. حاجی می‌گفت من جوری نگاهش کردم که این چه وضع لباس پوشیدن است. شهید یوسف الهی هم بلافاصله پاسخ داده بود وقتی من را صدا کردید، با همین وضعیت در محضر خداوند نماز می‌خواندم. برای همین با همان وضعیت آمدم پیش شما که فرمانده من هستید. اینچنین نیروهای مخلص و با معرفتی داشتیم.