خاطرات همسر شهید احمد یوسفی را در «پاییز آمد» بخوانید
کتاب «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی است که به قلم گلستان جعفریان منتشر شده است.
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، عشق داستان عجیبی دارد. در هر دوره و هر زمانی داستانی که بر محور عشق تقریر شود، مخاطبان خود را پیدا میکند و روایت این عاشقی سالها میهمان دلدادههای جوان میشود، اما در این میان عشقهایی که در دوری شکل گرفتهاند نه در مجاورت، عشقهایی که روزها را برای وصل شمردهاند، داستانی جدا دارند. عشقی ابدی که سراسرش دوری و عدم وصال است، اما چیزی از عشق قهرمان داستان کم نمیشود و یار ناموجود است. یاری که جز اطوارش و جای خالیاش چیزی نداریم و با این همه همان قدر عزیز است که بود؛ اما وقتی یار نیست چطور میشود عشق را همچنان نگه داشت.
کتاب «پاییز آمد» خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی است که به قلم گلستان جعفریان نگاشته شده و توسط انتشارات سوره مهر در 240 صفحه به چاپ رسیده است.
در شروع کتاب نویسنده عنوان میکند از سال 95 به مدت 4 سال برای کتاب زحمت کشیده است و طی این چهار سال بیست سفر به زنجان داشتهاست. با این تفاسیر قصهی پیش رو جذابیت خاصی داشته که نویسنده را چند سال درگیر خود کردهاست. گلستان جعفریان، به خوبی کتاب را شروع کردهاست؛ او اشکهای همسر شهید را به باران پاییزی گره زده تا دل خواننده را از همان اول برای یک روایت عاشقانه، با خود همراه کند. به قول خود فخرالسادات، فخری شیطون داستان زندگیش را از کودکی آغاز میکند. در مورد خانه و خانواده به زبان دخترکی بازیگوش صحبت میکند. دختر کوچولوی سادات از هفت سالگیش میگوید که رو به پدر نماز میخواند و پدر را قبلهی خود میدانست. در جای دیگر خاطرهای متفاوتتر از پدر عنوان میکند: «مجری دخترها را یکی یکی بلند میکرد، آنها روی سن میرفتند و میرقصیدند. پدرم دستش را گذاشته بود روی دست من مدتی که گذشت مجری به من که موهایم را خرگوشی بسته بودم و پیراهن قرمز زیبایی با گیپورهای سفید تنم بود، اشاره کرد بروم روی سن. پدرم آرام دست مرا فشار داد و...».
دخترک قصه از محل تولدش میگوید که مادرش به شدت وابستهاش بوده و وقتی مادرش دستور انتقال پدرش به زنجان را میشنود از سر عصبانیت میگوید ما را تبعید کردند، منتقل نکردند. فخرالسادات در ادامه از چهار راه لشکر مشهد و حرم مطهر و شور و حال کودکی میگوید که با انتقال به زنجان همه چیز به هم میریزد. طبق گفته خودش زنجان یک شهر کوچک با تعدادی خانه کاه گلی بود و دو سه خیابان بیشتر نداشته! نکته قابل توجه اینکه در زنجان تمام خانمها محجبه بودند و این برای فخری قصه ما عجیب بودهاست.
در ادامه و از فصل دوم وارد جریانات انقلاب اسلامی میشود و میگوید که برادرش علاء واسط او و مبانی انقلاب بوده. دلهرههای مادرانه و پدرانه، شلاق خوردن علاء و داستانهایی که نسل امروزی خیلی کم شنیده و لمس کردهاند. این کتاب لحظه به لحظه جوان انقلابی را توصیف میکند و خواننده را در صحنه انقلاب زنجان حاضر میکند.
فخرالسادات پس از پشت سر گذاشتن اتفاقات تلخ و شیرین قبل از انقلاب در مورد اتفاقات مدارس بعد از انقلاب سخن میگوید. او میگوید چگونه عکس آیت الله طالقانی را از بالای تخته سیاه مجاهدین خلق پایین کشید. در فصل چهار کتاب جنگ ایران و عراق شروع میشود و فخری که در کودکی موهایش را خرگوش میبست این سری باید چادر خود به کمر بسته و به یاری مجروحان جنگی بشتابد. او میگوید اوایل تشکیل سپاه پاسداران، کسی قبول نمیکرد که حقوق دریافت کند. حتی در مواقعی افراد رده بالا برای شستن ظروف در آبدارخانه آستین بالا میزدند. فخری 17 ساله از احمد یوسفی رئیس پایگاه بسیج زنجان میگوید که از او خواستگاری میکند و جواب و رفتار پدرش شنیدنیست. شب خواستگاری با تمام جزئیات بیان شده و رفتاری که علاء با مهمانها داشته و بدون اجازه پدر جواب مثبت به خواستگارها داده بود از زبان فخری شنیدنی است. در ادامه داستان قرار شد امام (ره) عقدشان را بخواند، اما به خاطر شرایط نامساعدی که داشت آقای هاشمی رفسنجانی عقدشان را خواند. از مرحله عقد به بعد لحظاتی عاشقانه همراه با خجالت چشمهای خواننده را لبریز از عشق میکند. او در ادامه از دیوانگیهای احمد میگوید و زندگی لبریز از عشق. به قود خود فخری نمیدانم در دنیا چه لذتی بالاتر از این است که جفتت را پیدا کنی و بر او عاشق شوی و هر روز دلیل خوشایندتر و بهتری برای دوست داشتنش بیابی! در ادامه داستان از جان فشانی رزمندگان در طی جنگ تحمیلی سخن به میان میآید. با تمام تلاشهایی که طی این سالها از طرف ارگانهای مختلف انجام شده، اما حق مطلب در مورد شهدا و رزمندگان ادا نشدهاست. این کتاب با بیان جزئیات زندگی یک رزمنده تا حدودی سختی راه را به جوانان امروزی نشان میدهد. به قول سید علاء انقلاب بچه بازی نیست، باید پای عهدی که بستی بایستی.
راست است هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند در ادامه کتاب نامههایی که بین فخرالسادات و احمد رد و بدل شده را میخوانیم. در بخشهایی از نامهها به جرات میتوان گفت اشک خواننده جاری میشود. زندگی یک زن تنها با بچههای خردسال، دوری احمد و... دردهایی است که برای فخری 50 کیلویی قابل تحمل است. فصل ده کتاب دل هر انسانی را به درد میآورد، نویسنده صحنههای شهادت و خبر شهادت را به زیبایی تمام به تصویر کشیدهاست. در آخر کتاب عکسهای فخر السادات از کودکی و عکسهای مشترکش با احمد و چند شهید دیگر به تصویر کشده شدهاست. همچنین نامههایی که در متن آمده به صورت تصویری و با دستخط شهید احمد یوسفی و فخرالسادات چاپ شده است.