دستورکارهای سیاسی - اجتماعی تاسیس اندیشکده در ایران چگونه تولید شد؟
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نخستین جلسه از سلسله نشست های «مجال» با هدف «بازخوانی یک دهه کنش گری و مسئله شناسی گفتار سیاستگذاری در ایران» با همکاری اندیشکده سیاستگذاری امیرکبیر و خانه اندیشه ورزان برگزار شد. نخستین جلسه از این مجموعه، با این پرسش اساسی برگزار شد که: «مراکز سیاست پژوهی و اندیشکده ها تا چه اندازه توفیق تغییرات اساسی در جمهوری اسلامی را داشتهاند؟». در ادامه...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نخستین جلسه از سلسله نشست های «مجال» با هدف «بازخوانی یک دهه کنش گری و مسئله شناسی گفتار سیاستگذاری در ایران» با همکاری اندیشکده سیاستگذاری امیرکبیر و خانه اندیشه ورزان برگزار شد. نخستین جلسه از این مجموعه، با این پرسش اساسی برگزار شد که: «مراکز سیاست پژوهی و اندیشکده ها تا چه اندازه توفیق تغییرات اساسی در جمهوری اسلامی را داشتهاند؟». در ادامه بخش نخست گزارش این نشست را میخوانید.
ضرورت ایجاد اندیشکده در ذهن موسسان
صابر میرزایی اندیشکده ها را پاسخی به «انفعال و انتزاع دانشگاه ها نسبت به واقعیت»، «تثبیت وضعیت نامطلوب بوروکراسی فارغ از مسائل واقعی» و «فضای آشوب سیاسی رسانه ها» دانست.
صابر میرزایی، معاون پژوهش و توسعه مرکز همکاری های تحول و پیشرفت ریاست جمهوری، آغازگر نشست بود. میرزایی از سیر تاریخی ای شروع کرد که پیشران ایجاد اندیشکده و مراکز سیاست پژوهی در کشور شد و توضیح داد: پس از جنگ، مشکل اصلی کشور، بازسازی بود. این بازسازی ده سال بهطول انجامید و طی آن تصور بر این بود که حلال مشکلات کشور سرمایه است. اما مقطعی پیش روی ما قرار گرفت که علیرغم فعال بودن رئیس جمهور و فراهم بودن پول، اداره کشور با مسائل نرم افزاری مواجه است. بنابراین در این برهه این آگاهی شکل گرفت که حتی اگر اراده سیاسی شکل گرفته باشد و امکان مالی وجود داشته باشد، قوانینی که تصویب میشوند، راه به جایی نمیبرند و متوقف میشوند و مشکلاتی ایجاد شد که راه حل آنها از جنس «دستور میدهم» یا «پول میدهم» نبود! ساختارهای اداری که متکفل انجام امور کارشناسی در موضوعات خاصی مثل تخصیص ارز یا صدور و لغو پروانه بودند، ظرفیت ورود به مسائل چندبخشی را نداشتند و بنابراین موانع ساختاری همچون بازدارنده در امور کشور عمل میکردند، بهطوریکه دولت هی کارآمد هم حریف آن نمیشدند!
این زمان، به سراغ دانشگاه ها رفتند ولی دانشگاهیان مسائل را در سطح مفاهیم انتزاعی میدیدند و هر چند کارشان از هیچ بهتر بود اما کفایت مسائل را نمیکرد. در این زمان با ازدیاد سمینار مواجه بودیم. تصور غالب این بود که راه حل مسائل از طریق این گردهمایی ها استخراج میشود. اما در نهایت مجموعه مقالاتی دست برگزارکنندگان را میگرفت که این سوال را شکل داد که: چرا با وجود کنفرانس ها و سمینارهای متعدد، بهندرت موفق به حل مسئله ای در کشور و صورت بندی راه حل جامعی در یک حوزه میشوند؟
سپس در وضعیت درماندگی حل مسائل، شاهد بروز جریانات اندیشه ای در رسانه ها بودیم که در فضایی آشوبناک به برای دولت اولویت گذاری میکردند و قائل به عدم سیاستگذاری توسط دولت بودند. در اینجا لازم بود خودمان به مقولات سیاست پژوهی ورود کنیم و از غلبه ایده مکانیزم طبیعی بازار جلوگیری کنیم. چون ایده بازار در حال تعمیم به تمام مسائل کشور بود؛ که اینطور نبود و ما همه مسائل را از جنس بازار نمیدیدیم.
در آن زمان این ایده شکل گرفت که باید جوانها و دانشجویان وارد عرصه های سیاست پژوهی شوند و نمیتوانیم منتظر کارشناسان دستگاه های دولتی بمانیم. چون گروه اخیر در پارادایم موجود راه حل میدانند و پارادایم موجود نیز کشور را به این نقطه رسانده بود. بنابراین بدون اینکه مربی (Mentor) برای بچه ها باشد، اندیشکده هایی با عنوان دفاتر مطالعاتی و غیره در دانشگاه شریف، امیرکبیر و غیره تاسیس شدند که صرفا متمرکز بر مسائل بدون ورود به مباحث فلسفی شدند. اما تا روی کار آمدن دولت اخیر، کسی آنها اعتنا نکرد و آنها را به رسمیت نشناخت. اکنون اذعان میشود که نیاز داریم مسائل را عمیق تر بشناسیم.
صابر میرزایی، ضعفی را که در پژوهشکده ها و اندیشکده ها وجود دارد، صرف وجود بدون تقویت اندیشکده ها دانست و تداوم کار آنها را نیازمند سرمایه گذاری حساب شده و سنجیده در این عرصه تشخیص داد و اندیشکده های قوی طی این دو دهه را آنهایی معرفی کرد که موفق به جذب حامی مالی شدهاند.
افول موج چهارم شبه اندیشکده در دولت سیزدهم
مهدی خراتیان چهار دهه گذشته را تلاش حاکمیت برای تولید باشگاه سیاسی پدرخوانده ها بهجای تقویت نهاد اندیشکده توصیف کرد.
مهدی خراتیان، مدیر اندیشکده احیای سیاست، از رویکرد مشهور خود در شرح امواج اندیشکده ای در ایران شروع کرد. به زعم خراتیان که کاربرد واژه «شبه اندیشکده» را برای توصیف موسسات سیاست پژوهی کنونی در ایران ترجیح میدهد، برخی موسسات نیمه مستقل سیاست پژوهی در دوره پهلوی و نیز جمهوری اسلامی شکل گرفتهاند که تلاششان حل مسائل دولت از بیرون است. این تلاش در چند مقطع، قابل نقطه گذاری است:
موج اول به شکلگیری نشکیلات سازمان برنامه و بودجه آقای ابتهاج بازمیگردد که مستقل از شاه عمل میکرد و به توقف و حذف انجامید.
موج دوم شبه اندیشکده ها در ایران به تاسیس مرکز پژوهش های مجلس، مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری و مرکز بررسی های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام اختصاص دارد. در این موج که با همان نگاه موج نخست شکل گرفت، شاهد ایجاد انحراف از معیار اصلی تاسیس آنها هستیم.
موج سوم شبه اندیشکده ها در ایران، در زمان آقای خاتمی برخاست. پس از جدال های سیاسی فراوان، در دوره اول آقای خاتمی وفاقی در حاکمیت حول مسئله فناوری شکل گرفت که طی پروسهای که من آن را با ادبیات اشمیت خنثی سازی مینامم، از دعواهای فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی و اقتصادی عبور کنیم و به حوزه فناوری بپردازیم؛ که به شکلگیری ستادهای نانو و معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، رشد دفتر همکاری های ریاست جمهوری، تاسیس اینان و تدوین چشم انداز بیست ساله و تغییر ماهیت مجمع تشخیص مصلحت نظام به یک نهاد سیاستگذاری کلان منجر شد.
در این دوره با یک موج امید در کشور مواجه بودیم. صندوق ذخیره ارزی رشد کرده بود و دو رشد 8 درصدی را در سال های 82 و 83 تجربه کردیم. سپس آقای احمدی نژاد در همین پارادایم ایده مشاوران جوان را کلید زد. بنابراین بسیاری از اعضای اندیشکده ها وارد دولت شدند که در تجمیع با روحیات شخصی آقای احمدی نژاد به محاق رفتن موسسات سیاست پژوهی فناورانه را منتج شد. در این دوره قدرت اندیشکده ها دچار کاهش و سپس محو شد.
طی دولت آقای روحانی دوباره نهادهای حاکمیتی که دولت را بیرون از خود دیدند، به حمایت از اندیشکده ها پرداختند و بنابراین شاهد ظهور و بروز این موسسات در این دوره هستیم. دولت با دستور کارهای مفصلی چون برجام، FATF، IPC و سند 2030 روی کار آمده بود و رشد اندیشکده ها در دیسیپلین های متعدد را موجب شد. در اینجا دیگر وارد موج چهارم میشویم. موج چهارم شامل علوم سیاسی، امنیت ملی، سیاست خارجی، محیط زیست و غیره است.
با روی کار آمدن دولت رئیسی و گذر دوساله از این تجربه، میتوانیم مرگ موج چهارم را اعلام کنیم! بسیاری از افرادی که موج چهارم اندیشکده را ایجاد کردند، اکنون در دولت هستند و دولت نیز نیازی به اندیشکده ها و سیاستگذاری در خود احساس نمیکند.
این بلایی است که در این چند دهه سر اندیشکده ها آمده است. در کشوری که با شکاف های غیرقابل انکار هشت گانه بین حاکمیت و مردم مواجه است، طی پروژه خنثی سازی از این شکافه ها عبور میشود که اکنون تبدیل به گسل شوند. در آن سوی این گسل ها، حاکمیت بلندمرتبه سازی میکند و انبوهی از موسسات پژوهشکده ای و اندیشکده ای با بودجه های سنگین و عناوین پرطمطراق تمدنی و نوین و غیره ایجاد میکند و بهجای تولید گفتمان های میانجی که میان دو گسل در عرصه های هشت گانه پل بزند، یک طرف گسل را تقویت و خود گسل را تعمیق بخشید.
این موسسات نیز حل مسئله سیاسی نکردهاند؛ بلکه باشگاه سیاسی برخی از اصحاب قدرت بودهاند و ماموریتشان تقویت جایگاه سیاسی حاکمیت بوده است. بنابراین بینیاز از گفتوگو، به تولید ادبیات در مواجهه با جریان مقابل در عرصه عمومی مبادرت نکرده است. او چون دیالکتیک نکرده، تبدیل به آدم متوهمی شده است که وقتی در جایگاه قدرت مینشیند با درک غلط از جامعه و ادبیات رادیکال، یک دیالکتیم مخرب را شکل میدهد. بنابراین جامعه با او وارد سنتز نمیشود، میخواهد سقف را روی سر آن خراب کند!
خراتیان از پس دسته بندی امواج چهارگانه شبه اندیشکده در کشور، اینطور به جمعبندی رسید که ما هنوز به مرتبه حل مسائل بنیادین نرسیدهایم و گسل های ما دارای تبعات امنیتی شدهاند. چراکه دیالکتیک مخرب، فازهای خشونت کلامی را در جامعه فعال کرده است که در قضایای مهسا امینی به خشونت فیزیکی تبدیل شد.
شکل گیری گفتار اندیشکده در جمهوری اسلامی
علیرضا شفاه، زمینه ها و ظرفیت های طبقه متوسط ایران برای شکل گیری اندیشکده و تولید کارشناسان اندیشکده ای را مرور کرد.
علیرضا شفاه، عضو شورای علمی موسسه علم و سیاست اشراق، محتواگرایی را آفت آسیب شناسی اندیشکده ها دانست و طرح بحثی نو را پیشنهاد داد. طبق تعریف شفاه، محتواگرایی یعنی پرداختن به اینکه سیاست ها و ساختارهای اندیشکده ها چه ایراداتی داشتهاند و وارد محتوای سیاستگذاری آنها شویم. اما کار بنیادین این است که پرسش را از خود اندیشکده و گفتار آن آغاز کنیم و سوال کنیم موجودیت اندیشکده، چه نوعی است و چگونه کار میکند؟ فارغ از اینکه درون آن چه گفته میشود. بنابراین پرسش از اینکه اندیشکده چیست و در ایران چه کار کرده سوال اساسیتری است. پس مسئله اصلی گفتار سیاستگذاری و موجودیت سیاستگذاری است. برای پاسخ به این سوال باید با موجودیت جامعه ایران به موضوع ورود کنیم و دینامیک جامعه ایران را در نظر بگیریم: جامعه ایران در چه تطوری به استقبال مفهوم سیاستگذاری و ساختارهای سیاستگذاری یا مشاوره ای در سیاستگذاری رفته است؟
بررسی این دینامیک توجه به طبقه متوسط را میطلبد. بهطور کلی ما دو طبقه فرادست و فرودست داریم و طبقه متوسط یک اشاره علمی است که به بحران تعادل های جامعه و نوعی از بحران حکمرانی مربوط است. وقتی طبقه فرادست و فرودست وارد تولید تنش با هم میشوند، برای بهرسمیتشناختن این تنش اشاره به میانه ای لازم است که در جامعه شناسی آن را طبقه متوسط میگویند.
پس بحثکردن درباره طبقه متوسط، صحبت از معادله حالت جامعه است. به این معنی که طبقه متوسط شما نشان میدهد شما چگونهای جامعه ای دارید. طبقه متوسط بزرگ، یک معنی میدهد؛ موتلف با طبقه فرادست باشد، معنی دیگری دارد؛ اگر در سیاست، حاکمیت و جامعه به سمت طبقه فرودست گرایش داشته باشد، نشان از برقراری وضعیتی دیگر است.
طبقه متوسط نقطه تضاد دینامیک جامعه است، بنابراین میتواند دینامیک جامعه را توضیح دهد. دلیل حساسیت مطالعه طبقه متوسط در جامعه شناسی نیز به همین اهمیت بازمیگردد.
توجه به طبقه متوسط با چنین حساسیتی، نشان میدهد که پس از جمهوری اسلامی، طبقه متوسط در ایران بهطور دائم بزرگ شده است. طبقه متوسط دارای یک بیان سیاسی است، در عین حال یک بیان اجتماعی دارد و نیز بیان اقتصادی خود را دارد. فهم اینکه این سه چطور با هم منطبق میشوند دشوار نیست و با شهود نیز قابل درک است: کسانی که صاحب منافع هستند، یا فرصت فکر کردن درباره آینده را ندارند یا آنقدر ناامید نیستند که به آن فکر کنند. طبقه فرودست نیز نمیتواند از آینده بحث کند، بنابراین نمیتواند تولید سیاست و تولید آینده کند. استعدادی برای فکر کردن به آینده ندارد تا آن را رقم بزند. برای اینه دینامیک سیاسی جامعه را بفهمید باید به طبقه متوسط آن نگاه کنید. آنها کسانی هستند که نه آنقدر ضعیفند که آینده ای برای خود متصور نباشند و نه وضع موجود برایشان مطلوب است. آنها همیشه امید دارند که وضعیت خود را بهتر کنند و میتوانند از لحاظ فردی و اجتماعی رویا داشته باشند.
طبقه متوسط در ایران شامل آنهایی است که درآمدهای خوب یا متوسطی دارند، از تحصیلات خوبی برخوردارند، درآمد خیلی بالا ندارند اما آنقدر پایین هم نیست که تحصیل را برایشان بیمعنی کند. معلمان، قضات، استادان دانشگاه و دیوانسالاران جزء طبقه متوسط هستند. این ژنوم در زمان پهلوی نیز همین است، اما انگیزه ای که بعد از انقلاب وجود دارد، آن زمان نبوده است. اما این ژنوم چیست؟ طبقه متوسط در ایران متکی به بودجه ملی و بهطور خاص بودجه نفت رشد کرده است. یعنی آنقدر پول داشتیم که هر جا که خواستیم دانشگاه ایجاد کنیم، هر جا که خواستیم حقیقت را تقدیس کنیم، به آن امید داشته باشیم و مورد احتراممان باشد. این در انگیزه های انقلابی که ما میگفته حقیقت میتواند نجاتبخش باشد، ضرب شده است. بنابراین یک طبقه متوسط بزرگی شکل گرفته است که فکر میکرده علم و حقیقت میتواند انسان را نجات بدهد. این تلقی، نوعی آرمان خواهی در ایران شکل داده است که تضادی سیاسی با واقع گرایی برخی سیاستمداران ما پیدا کرد. از دولت اول آقای هاشمی صحبت میکنیم؛ افرادی که میخواستند صحنه را واقع گرایانه اداره کنند، با طبقه متوسطی روبرو بودند که آرمان خواه بود. این جامعه آرمان خواه است چون چیزهایی دارد که بهسادگی بهدست آورده است؛ با بودجه عمومی تحصیل کرده و فرصت احترام به آنها بهعنوان یک انسان را در اختیار داشته استو این عملیات موفقیت آمیز، به دلیل اینکه ساده بهدست آمده موجب آرمان خواهی شده است: بیش از آنکه از واقعیت بترسند، به حقیقت امید دارند.
تضاد بین واقع گرایی دولت آقای هاشمی و آرمان خواهی طبقه متوسط، منجر به جنبش اجتماعی بسیار قدرتمندی از جنس دوم خرداد شد؛ که گفتار عمومی را مخصوصا با نسخه علوم انسانی بر حکمرانی واقع گرایانه تفوق میداد. این تضاد، موجب میشود جمهوری اسلامی تنش های زیادی را تحمل و احساس کند جامعه سمتوسویی مییابد که استقامت چندانی برای یک واقعگرایی نداشته باشد و دچار فانتزی شود. مقابله با این فانتزی، ماموریتی سیاسی بود که آقای احمدی نژاد برای خودش تشخیص داد؛ یک نوع واقع گرایی بسیار تلخ و آگاهانه! آگاهانه از این منظر که خلاف رویه آقای هاسمی که همیشه احترام به دانش را نگه میداشت، سعی نمیکرد طبقه متوسط را توجیه کند. این مسئه بیش از اینکه خلاق شخصی آقای احمدی نژاد باید، شرورت سیاسی لحظه جامعه بود که آن راه حل را تشخیص داد. آن راه حل واکنشی به فانتزی گرایی و آرمان خواهی بود. ماحصل کار آقای احمدی نژاد، بی اعتبار کردن یا به تعبیر بهتر تقدس زدایی از حقیقت بود. اصلا موتور سیاسی آقای احمدی نژاد حمله به دانشگاه و موقعیت مقدس آن و بنابراین حمله به موقعیت مقدس طبقه متوسط است. اندیشکده ها در این مواقع باید به وجود بیایند و در چنین دینامیکی درک شوند. یعنی در سیاستگذاری به بیان آقای خراتیان نوعی خنثی سازی رخ میدهد. چطور میشود دو جمله آقای خراتیان را با هم جمع کرد: یکم اینکه «ماجرای اندیشکده ها یک نوع خنثی سازی است» و دوم اینکه «اندیشکده ها به زائده باشگاه های سیاسی پدرخوانده ها تبدیل شدند». چطور میشود پروژه خنثی سازی خودش به یک نوع سیاست تبدیل شود؟
طبقه متوسطی که بالقوه میتوانستند عناصر سیاسی باشند، پس از شکست سنگین 88، سرخورده میشود و آرمان سیاسیاش را از دست میدهد. ژنوم سیاسیشان بهسمت اندیشکده ها کشیده میشوند و تبدیل به کارشناسان اندیشکده ها میشوند. از آن طرف طیف حزب اللهی های طبقه متوسط نیز به کل سیاسی بودن واکنش نشان میدهد و تبدیل به کارشناسان اندیشکده ها میشوند. چرا به باشگاه پدرخوانده ها میروند؟ چون از این به بعد دیگر سیاست نمیتواند با حقیقت نسبت پیدا کند، بلکه تبدیل به نوعی رابطه زدوبند با زنجیره ها میشود. سیاست، به رابطه و لابی و اندیشکده ها به باشگاه سیاسی پدرخوانده ها تبدیل میشوند. به این دلیل که رابطه بین سیاست و حقیقت از بین رفته است، عناصر سیاسی بالقوه نیز به کارشناسان تبدیل میشوند و یکی کارشناس چرخ چپ پیکان و دیگری کارشناس آنتن ماهواره میشود!