چهارشنبه 7 آذر 1403

دستیار ویژه فرمانده قدس: سردار سلیمانی 13 هزارنفر با خانواده هایشان وارد عراق کرد

وب‌گاه اقتصاد نیوز مشاهده در مرجع
دستیار ویژه فرمانده قدس: سردار سلیمانی 13 هزارنفر با خانواده هایشان وارد عراق کرد

اقتصادنیوز: حسن پلارک همرزم قدیم سردار سلیمانی گفت: اتفاقی که در عراق افتاد این بود که آمریکایی‌ها حمله کردند و صدام صحنه را خالی و فرار کرد. چند ماهی نگذشته بود در همان شب‌های عملیات آمریکایی، حاج قاسم موفق شد نیروهای تحت امر خودش را وارد عراق کند. کسی شاید باور نشود اما حاج قاسم 13 هزار نفر را با خانواده‌هایشان منتقل کرد.

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از مهر، این روزها یادآور روزهای تلخی است که در سال 98، ملت ایران و آزادگان جهان به سوگ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نشستند. حسن پلارک از همرزمان قدیم حاج قاسم بود و از طرف ایشان به عنوان مشاور و دستیار ویژه فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شده بود. رئیس سابق ستاد بازسازی عتبات عالیات، سالیان متمادی با شهید سلیمانی همکاری داشته است و او که در اولین دیدار با قاسم جوان، به جوانمردی او پی برد، بعدها توسط سردار سلیمانی، مأمور تحقق بسیاری از برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی شد. آنچه در ادامه می‌خوانید بخش نخست گفتگوی ما با سردار پلارک است:

*آشنایی شما با حاج قاسم از کجا شروع شد؟

به ارواح طیبه پاک شهدا و امام شهیدان، یاران باوفای امام و همه شهدای دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم، شهدای سلامت و شهدای مدافع امنیت کشور و بخصوص سردار و سرور و سالار شهیدان سردار سلیمانی سردار دل‌ها درود و سلام می‌فرستم. در اواخر سال 58 بچه‌های کرمان دو گروه شدند. بخشی از آنها با یک آموزش فشرده‌ای برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان رفتند و بخشی که تعداد محدود 10- 15 نفری بودند به عنوان آموزش مربیگری تهران آمدند. ما کردستان رفتیم و آقای حاج قاسم هم برای آموزش آمده بود آنجا و برگشتمان با هم شد.

*پس حاج قاسم مربی تان شد؟

بله. ما از کردستان برگشتیم. آقای سلیمانی هم مربی ما شد. دوره 200-300 نفر بودند تنها من نبودم. از این 200- 300 نفر، 4-5 نفری بودند که از کردستان برگشته و به عنوان شاگردهای حاج قاسم بودیم. طبیعی بود ما در کردستان با سلاح‌ها عملا کار کرده و جنگیده بودیم. هم اصول رزم را می‌دانستیم و هم سلاح‌ها را خوب می‌شناختیم. حاج قاسم بخش‌های تئوری را در تهران کار کرده بودند، سلاح‌ها را دیده و یاد گرفته بودند اما با سلاح کار نکرده بودند. بر همین اساس در آموزش ما بیشتر از مربی اطلاعات داشتیم. ما هم جوان بودیم و اهل ادعا و خیلی هم اوایل انقلاب، کسی رئیس و مرئوسی رعایت نمی‌کرد. می‌گفتند فاصله طبقاتی از بین رفته و دیگر همه مثل هم باید باشند. همین طور هم بود. آن موقع در سپاه هم تا همین 10 - 20 سال پیش درجات مطرح نبود و درجه کسی نداشت. همه یکی بودند. همین دیدگاه باعث شد ما خیلی حرمت مربی نداشته باشیم. وسط کلاس بلند می‌گفتیم: «بلد نیستی من بهتر از شما بلدم.» ایشان هم سعه صدر داشت حرف ما را تحمل می‌کرد و هم آن عقلانیت را داشت می‌خواست از معلومات ما استفاده کند. اینها را تلفیقی با هم کار می‌کرد و آن تلفیق باعث آشنایی قلبی ما شد. و این ارتباط قلبی و آشنایی ما ادامه داشت تا 3 روز قبل از شهادتش در آخرین جلسه ما با ایشان که در تهران بود.

*خاطراتی از دوران دفاع مقدس با حاج قاسم دارید؟

ایشان فرمانده‌ای بود که در مدیریت خودش بسیار مقتدر و قاطع بود. یعنی من فکر نمی‌کنم دیگر کسی آن قاطعیت و اقتدار این آدم را داشته باشد. این اقتدار و قاطعیت را خیلی‌ها می‌خواهند این‌طور داشته باشند. من با خیلی از دوستان دیگر هم کار کرده‌ام ولی در صورتشان این اثر، مصنوعی است. واقعی نیست. یک تشر می‌زند یک قیافه می‌گیرد، یک امری می‌خواهد بکند اما حاج قاسم واقعا از عمق وجودش بود و شوخی نداشت. یعنی برگرفته از درون او بود و این باعث می‌شد که نیروهای تحت امرش به گونه‌ای باشند که هیچ گونه کم و کاستی را نداشته باشند. *سختگیر بودند؟

بله و همه می‌دانستند که کوتاه بیا نیست و از آن طرف هم می‌فهمیدند بچه‌ها که سردار سلیمانی یک فرمانده‌ای منطقی و با عدل و انصاف و عادل است. یعنی اگر به من یک دستوری را می‌داد و این دستور به هر دلیلی نقص در آن بود در اجرا می‌فهمیدند که آقای سلیمانی ضمن اینکه دارد دعوایت می‌کند تنبیه ات می‌کند و برخورد می‌کند حتما اگر پی ببرد به این واقعیت که مثلا دیگر بهتر از این نمی‌شد اجرا کرد فورا به جبران آن بر می‌آمد و همیشه هم به کار حداکثری اعتقاد داشت و می‌گفت حداکثر کار باید انجام بشود.

*خاطره‌ای در این خصوص دارید؟

یک روز در سال 78، ایشان 2 سال بود که فرمانده نیرو قدس شده بود. ساعت 8 صبح بود. به من گفت: «تا امشب می‌خواهم 2 هزار قبضه آرپی‌جی 7 آماده کنید در منطقه‌ای بفرستیم.» 2 هزار قبضه آر چی جی 7 در آن زمان خیلی کار ساده‌ای نبود. یگان‌ها همه نوسازی نشده و هنوز تولیدات صنایع ما قوی نشده بود. امروز خیلی وضع ما متفاوت است. واقعا 2 هزار تا قبضه آرپی‌جی 7 در سال 78 یک کار فوق‌العاده و نشدنی بود.

در سال 78 شما کجا بودید؟

در همین اتاقی که نشسته‌ایم! (می خندد.) من همین جا معاون پشتیبانی و لجستیکی سردار سلیمانی در نیروی قدس بودم. همراهشان هرکجا می‌رفتند می‌رفتیم. ما اوایل دفاع مقدس واقعا سیم خاردار هم در کشور نداشتیم. حالا چه برسد به سلاح و آرپی‌جی 7 و اینها. من می‌دانستم که وقتی حاج قاسم می‌گوید: «2 هزار تا آر پی جی 7» علیرغم اینکه می‌دانستم این امکان پذیر نیست اما می‌دانستم چون که حاج قاسم گفته حل می‌شود من به این یقین و علم داشتم. اعتقاد و باور داشتم. چون همین‌قدر که من می‌دانستم تأمین آر پی جی 7 سخت هست همین قدر هم حاج قاسم می‌دانست سخت است.

تا شب این آرپی‌جی ها 7 ها حل شد اما 20 عدد کم بود. حاج قاسم از ما پرسید: آماده شد حمل کردند و بار کردند! گفتیم: «بله حاج آقا» و خیلی هم خوشحال و سربلند بودیم و فکر کردیم که مثلا ما را تشویق هم می‌کند.! (می خندد.) گفت: چند تا شد؟ گفتم: 1980 عدد. حاجی داد و بیدادش بالا رفت و گفت: «من مگر نگفتم 2 هزار تا!» گفتیم حاج آقا فقط 20 تا کم هست. گفت: «چرا کم هست؟» حاج قاسم به حداقل‌ها قانع نبود. ایشان می‌خواست به ما بگوید که کارتان کامل نبود. داد و بیداد سری ما کرد که اصلا انتظارش را نداشتم ضمن اینکه ما اطلاعات و شناخت مان نسبت به حاج قاسم کامل بود. با خودم گفتم این دیگر خیلی بی معرفتی و کم لطفی هست به خاطر 20 عدد، کار نشدنی ای را ما انجام دادیم به جای اینکه بگوید خسته نباشید و دستتان درد نکند، داد و بیداد راه می‌اندازد. در حین صحبت تلفن موبایل قطع شد چون شارژ باطری اش تمام شد. دیگر ما تا خانه بیاییم 1 ساعت طول کشید.

همسرم به من گفت: «باحاج قاسم بحثتان شده؟» گفتم: «نه چرا؟ هیچی نشده.» گفت: «حاج قاسم 5 بار زنگ زده یک خبری است. زنگ بزن ببین چکار دارد!» گفتم: «من زنگ نمی‌زنم. خودش زنگ می‌زند.». همسرم خیلی برایشان احترام قائل بود و ایشان هم خیلی احترام حاج خانم ما را داشت. داشتیم با همسرمان بگومگو می‌کردیم که حاج قاسم به شماره خانه زنگ زد و گفت: چرا تلفن را قطع کردی؟ احساس کرده بود که من ناراحت و دلخور شده‌ام؟ گفت چرا تلفن را قطع کردی؟ گفتم: شارژ نداشت قطع شد. گفت: آهان. خیلی هم آدم راستگویی بود و خیلی هم حرف طرف مقابل برایش اهمیت داشت. این طور نبود که بهانه آورده باشم یا بخواهم به او دروغ گفته باشم. من اگر قطع کرده بودم می‌دانست که به او می‌گفتم قطع کردم. تا گفتم پذیرفت. گفت: «الان رسیدی خانه؟» گفتم: «ببخشید حاج آقا داریم با تلفن خانه صحبت می‌کنم.» (می خندد.) حاجی گفت: «دستت درد نکند. کاری کردی کارستان. خسته نباشید.»

*آن عتاب را از دل شما در آورد؟

از دل ما درآورد. این قضیه تمام شد. شاید 100 مورد از این اتفاقات داشته که نه فقط با من بلکه با همه فرماندهانش حتی در محورهای عملیاتی برخورد می‌کرد بعد می‌آمد در آغوش می گرفتشان. بعد یک اقداماتی را نسبت به آن متواضعانه انجام می‌داد مثلا من آرزویم بود که دست حاج قاسم را ببوسم. به حمدالله این آرزو به دلم نماند خیلی هم موفق شدم به زور دستش را بوسیدم زمانی که به حوزه فعالیت‌های ما در عتبات عالیات وارد شد و از اقدامات این ستاد در گنبد آقا سید الشهدا بازدیدی کرد.

*چه سالی بود؟ فکر کنم اوایل سال 98 بود، 6 ماه قبل از شهادتشان. * همان پروژه ترفیع گنبد حرم سیدالشهدا (ع) بود؟

بله اولین و آخرین بازدیدش بود. حاج قاسم آنجا به دنبال بچه‌ها می‌کرد تا پای بچه‌ها را ببوسد حالا من که از چنگشان فرار کردم. این آدم با آن جایگاه چنان خودش را متواضع می‌دانست آمد دید که در حرم امام حسین بچه‌ها چه کار بزرگی کرده‌اند. آقای مهاجری مسئول کارگاه و آقای خوشرو هم بودند. غافلگیر شده بودیم وقتی می‌گفت: «من این کف پاهای شما که اینجا گذاشتید و این کارهای ارزشمند را انجام داده‌اید، باید ببوسم.»

*شکل‌گیری ستاد چه سالی بود و از کجا آغاز شد و حاج قاسم مهمترین دغدغه اش چه بود؟

حاج قاسم فرصت‌ها را شکار می‌کرد. خیلی فکر و عقل عجیبی داشت. یک موجود خارق‌العاده ای و استثنایی در بین افراد بود. از کوچک‌ترین فرصت استفاده می‌کرد. اتفاقی که در عراق افتاد این بود که آمریکایی‌ها حمله کردند و صدام صحنه را خالی و فرار کرد. چند ماهی نگذشته بود در همان شب‌های عملیات آمریکایی، حاج قاسم موفق شد نیروهای تحت امر خودش را وارد عراق کند در همان شلوغی که نه مرزی بود و نه چیزی، هر کاری که حاج قاسم باید انجام می‌داد را در کمتر از 3 ماه انجام داد. سپاه بدر در ایران بود و در آن زمان به طور کامل به عراق منتقل کرد. کسی شاید باور نشود اما حاج قاسم 13 هزار نفر را با خانواده‌هایشان منتقل کرد. کسانی که از عراقی‌ها و بدری‌ها بودند در این فرصت به عراق منتقل کرد. طبق پروتکل‌های سازمان ملل اگر می‌خواست این عدد منتقل شود شاید 100 سال طول می‌کشید ایشان با ترفندهایی همه آنها را به عراق فرستاد و آنجا مستقرشان کرد که در آینده نیروهای حاج قاسم در عراق شدند.

سال 82 این اقدامات صورت گرفت؟

بعد از زمان صدام، یعنی همراه با ورود آمریکایی‌ها بود. آمریکایی‌ها با صد هزار نفر نیرو در عراق مستقر شده بودند. حتی خیابان‌های بین شهری تانک‌ها، نفربرها و ایست و بازرسی خودشان را داشتند. در آن شرایط حاج قاسم عراق می‌رود تا از نزدیک شاهد ماجراها باشد. فکر می‌کنم سال 82 بود حاج قاسم وارد عراق می‌شود. بعد همین بچه‌هایی که از سپاه بدر فرستاده بود آنجا همه میدان دار حرم‌ها شده بودند. یکی حرم امام علی (ع)، یکی حرم امام حسین (ع). هر کدام مسئولیت‌هایی را داشتند. در یکی از این سفرها حاج قاسم با پوشش و با لباس مبدل رفته بود. ما هم خبر نداشتیم چرا که سفرش مخفی بود. موقع برگشت مرا صدا زد. بغض داشت و به من گفت: «حسن! حرم امام علی (ع) را ندیده‌ای؟» گفتم: نه تا به حال نرفته‌ام. گفت: «چطور برای تو حرم امام علی (ع) را تشریح کنم؟» من گفتم که مثل مشهد است یا قم؟ گفت: «نه اصلا این خبرها نیست. مشهد کجا آنجا کجا.». بعد تشریح کرد که حرم امام علی (ع) به اندازه اما مزاده صالح (ع) هم نیست. اصلا من باورم نمی‌شد.» این گفته‌ها برای سال 1382 است که آن زمان اما مزاده صالح (ع) هم وضع امروزی را نداشته است. حاج قاسم همان زمان گفت که از آنجایی که مردم ما علاقه مند به ائمه هستند و کمک می‌کنند شما بیایید برنامه‌ریزی و مدیریت کنید بروید یک فکری برای آنجا بکنید. حاج قاسم ماهانه و یا چند ماه در میان گزارش‌هایی از وضعیت ستاد دریافت می‌کرد. بعد از آن حاج قاسم با چند جنگ سنگین مواجهه شد. جنگ 33 روزه، درگیری جنگ 22 روزه، و خود داستان سیاسی عراق خیلی از حاج قاسم وقت می‌گرفت. بعد هم داستان امنیتی پیش آمد. سوریه آن موقع خیلی مشکل نداشت اما بحث بازسازی لبنان که اسرائیلی‌ها خراب کرده بودند اکثر وقت حاج قاسم را می‌گرفت با این حال از روند این ستاد گزارش‌هایی می‌گرفت و بعد از فکر کنم قریب به 8 سال ما به ایشان گله کردیم که شما یک دستوری دادید یک کارهایی شده خودتان نیامدید ببینید چه خبر است.

*یعنی در طول این مدت حاج قاسم برای بازدید از پروژه‌ها نیامده بودند؟

حاج قاسم ندیده بود. ما به صورت کتبی گزارش می‌دادیم علیرغم اینکه خیلی سفر به عراق داشت. در هر سفری هم زیارت می‌رفت، اما سریع می‌آمد و دیگر نمی‌توانست بیایید به کارهای ما سر بزند چون اگر می‌خواست به ما سر بزند، لو می‌رفت. در سفر آخرش ایشان آمد فعالیت‌ها را بازدید کرد. اما در این 8 سال مرتب هدایت و تذکرات لازم را می‌داد. مرتب در خصوص طرح‌های ما نظر می‌داد. ما طرح‌ها را توسعه می‌دادیم مثلا یک طرحی برای حرم امامین عسکرین (ع) بردیم و شعاع 100 متر اطراف حرم را به عنوان طرح توسعه مطرح کردیم. بعد حاج قاسم گفت: 100 متر چرا؟ 300 متر باشد.

*حاج قاسم پس ایده پردازی هم در خصوص بازسازی اعتاب مقدسه داشته‌اند؟

حاج قاسم هم به جنبه امنیتی فکر می‌کرد هم آینده نگری‌اش بالا بود. اما ما این‌طور نبودیم. ما می‌گفتیم حالا چند تا صحن درست می‌کنیم و کافی است. یا حاج قاسم در خصوص حرم آقا سیدالشهدا (ع) می‌گفت: «دو تا حرم را در قالب یک حرم بیاورید. ما هم همین کار را کردیم. ما الان حرم اما امام حسین (ع) را تا نصفه های بین‌الحرمین بسته‌ایم. یعنی در 10 سال آینده اگر همین روال پیش برود بین الحرمین مستقل این شکلی را نخواهیم داشت. این مسیر دو تا حرم به عنوان یک مسیر مقدس و با ارزش خواهد بود اما دیگر این بین‌الحرمین بدین شکل که یک خیابانی باشد و دو طرفش هم مغازه باشد دیگر نخواهد بود. مثلا سمت راست بین الحرمین یک مصلی 12 هزار نفری خواهد بود. این طرح‌ها را علیرغم اینکه مهندس و معمار نبود داد. بعد از آن آمد و بازدید کرد که در آن بازدید احساس کردم که حاج قاسم احساس کرد دینش را به ائمه اطهار در کربلا ادا کرده است. حاج قاسم به آنچه که می‌خواست رسیده و حرم امام علی (ع) را 20 برابر بزرگ‌تر کرد.

*بازسازی حرم امام علی علیه السلام اولین پروژه ستاد بازسازی بود؟ بله. اولین پروژه بود. *یک مقدار راجع به آن توضیح می‌دهید که چه اتفاقاتی در آن افتاد؟

این پروژه الان تکمیل شده و در حال بهره برداری است. حرم امام علی (ع) مشکلات خاصی در خود حرم قبلی داشت. از بحث فرسودگی بناها و تأسیسات گرفته تا ضریح، داخل، رواق‌ها، گنبد و مناره همه دچار مشکل بود. مسائلی مرتبط با ایوان نجف و ایوان طلا تا کوچک بودن و محدود بودن فضای اطراف حرم از دیگر مشکلات بوده است. ما آن بخش اولش را انجام دادیم اما برای توسعه اش باز هم مشکل داشتیم مثلا یک باب شارع الرسول است که یک مرکز تاریخی محسوب می‌شود و محل خانه‌های اکثر بزرگان دینی و مراجع است و در حال حاضر خانه آیت الله سیستانی همان جا است. نمی‌شد اینها را تخریب کرد. طراحی کردن به هر حال خیلی سخت بود. با توصیه‌ای که حاج قاسم آن موقع به دولت عراق در زمان نوری المالکی داشت و کمکی که کردند زمینی در اختیار ما قرار دادند در نتیجه صحن حضرت زهرا (س) را ساختیم. در 4 طبقه ما صحن حضرت زهرا (س) را طراحی کردیم به گونه‌ای که کل 4 طبقه یک سطح محسوب شود منهای طبقه منفی 2 که تأسیسات و خدمات است طبقه منفی یک و طبقه همفک و طبقه مثبت یک، این 3 طبقه را طوری تنظیم کرده بودیم که ورودی شأن به حرم به یک شکل باشد و یک سطح تلقی شود. معماران ایرانی هم طراحی خوبی کردند و با سرعت معجزه آسایی هم پروژه اجرا شد. پروژه 300 هزار متر زیربنا دارد. این مقدار عدد کمی نیست. شاید حداقل 2 روز وقت می‌خواهد تا کل پروژه را به صورت پیاده بازدید کرد. اقدامات این صحن انجام و جزئی از حرم امیرالمومنین (ع) شد. از 4 نقطه هم به حرم قبلی وصل شد. از بالا طبقه همکف که مستقیم وصل است به بالای سقف. همانطور پله برقی هم دارد و از دو جهت باب الزهرا که ما جدیدا طراحی کردیم از اینجا باز می‌شود و رمپ و پله برقی می‌خورد و می‌رود داخل حیاط قبلی یا صحن‌های قبلی حرم امام علی (ع). این یک پروژه بی نظیری است. هم از نظر استحکام و هم از نظر معماری و طراحی و هم از نظر نوع مصالحی که به کار برده شد. ما فضایی به ابعاد صحن حضرت زهرا (س) که آئینه کاری باشد در دنیا نداریم. اگر همه حرم های ایران و عراق را جمع کنیم سطح آئین کاری اش به اندازه آئینه کاری صحن حضرت زهرا (س) نمی‌رسد. همه سنگ‌های صحن‌های موجود در ایران و عراق و جاهای دیگر جمع بکنیم سنگ مرمر آن به اندازه سنگ مرمر زیبا و سبز صحن نمی‌رسد. اینها از ویژگی‌های صحن حضرت زهرا (س) است.

*سنگ‌ها از داخل ایران برده شد؟

بله سنگ و همه مصالح را از ایران بردیم.

همچنین بخوانید