یک‌شنبه 4 آذر 1403

دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو - رعنا مقیسه؛ حال و روز تب‌دار فرهنگ و هنر این روزها بیشتر از همه سال‌های پیش خودش را نشان داده است. درد روزگار سخت کرونا به زخم‌های کهنه عرصه فرهنگ اضافه شده و درمان را هم سخت ترکرده. از حوزه‌های کلان فرهنگ عمومی و سلیقه و ذوق زیبایی‌شناختی تا حوزه هنر و معماری و ادبیات و سینما و تئاتر و موسیقی؛ همه در حال غریب و رنجوری فرورفته‌اند. وضعیتی که حاصل سال‌ها بی‌توجهی در عرصه مدیریت و سیاستگذاری کلان کشور و بی‌اهمیتی مدیران خرد و کلان است. فرهنگ سال‌هاست که یکی از پایین‌ترین اولویت‌ها را در نظر سیاستگذاران دارد. در بسیاری از مشکلات نادیده گرفته می‌شود و کمترین توجه‌ها نسبت به بحران‌های این حوزه وجود دارد. درباره علت غریبی فرهنگ، پیامدها و نتایج این بی‌توجهی و بحران‌ها و از دست داده‌های برگشت‌ناپذیر این حوزه با سید حسین شهرستانی، پژوهشگر عرصه فرهنگ و مدیر گروه حکمت هنر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتگو کردیم که به تفصیل می‌خوانید؛

در طول سال‌هایی که از انقلاب می‌گذرد، ما نوعی بی‌توجهی به مسئله فرهنگ و هنر را در سیاست‌گذاری‌ها شاهد هستیم و در عموم دولت‌ها به این موضوعات مستقلا و به عنوان امر محوری نگاه نشده است. فکر می‌کنید این موضوع چه دلیلی و چه پیامد‌هایی داشته است؟

به طور کلی در دوره معاصر چه بعد از انقلاب و چه قبل از انقلاب، از وقتی که ما تحت تاثیر غرب قرارگرفتیم و الگو‌های توسعه و نوسازی مدرن در ایران پیاده شده، از بافت و زیست بوم فرهنگی خودمان جدا افتادیم. اصل بحران این است. ما تمدنی داشتیم که ساختار‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی داشت. این تمدن نظام زیبایی‌شناسی و سنت فرهنگ هنری خاص خودش را داشت.

این نظام زیبایی‌شناختی و لایه عمیق از فرهنگ، مثل بقیه لایه‌های فرهنگ تحت تاثیر نوسازی و غرب‌زدگی جامعه ایران، دچار گسست و اختلال می‌شود؛ بنابراین دلیل اصلی وضع فعلی، رویارویی ما با غرب است. طبیعتا همانطور که تحت تاثیر اندیشه‌ها و نظامات سیاسی و اقتصادی غربی قرار می‌گیریم، تحت تاثیر نظام زیبایی‌شناسی و سنت هنری غرب هم قرار می‌گیریم. این عمیق‌ترین لایه غرب‌زدگی ماست. غرب‌زدگی زیبایی‌شناختی و ذوقی و گرایش‌های هنری حتی عمیق‌تر از غرب‌زدگی فکری است.

چیزی که امروز به عنوان ذوق عامه یا نظام حسن و قبح‌ها شناخته می‌شود، همان چیزی است که مبنای ایجاد سنت‌های هنری است؛ بنابراین اصل مسئله این است که ما دچار یک اعوجاج و اضطراب تمدنی هستیم. آنچه که داشتیم را از دست دادیم، به طرح جدیدی از تمدن ایرانی اسلامی هم نرسیدیدم و تحت تاثیر فرهنگ مهاجم و بیگانه هم قرار داریم.

برای دست پیدا کردن به اسلوب‌های فرهنگی و هنری بومی قبل از انقلاب ذیل ایدئولوژی حکومت پهلوی و تحت شرایط غرب‌زده آن دوره تلاش‌های صورت گرفته بود. با این وجود کار‌های خوبی هم در آن دوره و حتی ذیل دفتر فرح پهلوی انجام گرفته که به صورت نمایشی شکلی از هنر نمایشی و ملی احیا و بازسازی شود.

پیامی که هنر منتقل می‌کند خوراک ذهن انسان‌ها است، اما خود فرم هنری با قلب و ناخودآگاه ما سر و کار دارد. پس اتفاقا فرم هنری مهمتر از پیام است، اما دینداران فقط به پیام توجه دارند. برای مثال در یک اثر موسیقایی تنها به شعر و مضامین توجه می‌کنند و اینکه فرم موسیقی چگونه باشد چندان اهمیتی ندارد.

بعد از انقلاب توقع این بود که وقتی قرار است به تمدن و فرهنگ کهن و اصیل خودمان برگردیم و آینده‌ای توسعه یافته، اما مبتنی بر هویت فرهنگی خودمان بسازیم، به این حوزه هم توجه کنیم. اما این اتفاق به چند دلیل تا حدود زیادی رخ نداد؛ اول اینکه برنامه‌ریزان و طراحان توسعه بعد از جنگ به بازسازی کشور نگاهی فنی، مهندسی و کمی داشتند و توجهی به لایه‌های فرهنگی عمیق مثل نظام زیبایی شناسی و هنر نمی‌کردند. در واقع تصدی‌گری و محوریت داشتن نگاه مهندسی و تکنیک‌زده در تمام دولت‌های بعد از جنگ عامل اصلی این موضوع بود که حوزه‌های رقیق و عمیق فرهنگ را به طور کلی و حوزه هنر را به طور خاص نادیده بگیریم؛ بنابراین اصولا فرهنگ، توسعه، برنامه‌ریزی و حکمرانی فرهنگی در دولت‌های بعد از جنگ همیشه در حاشیه بوده است.

در مراحل بعدی نگاه سوداگرانه و منفعت‌ظلبانه و حاکم بودن باند‌های ثروت و قدرت هم موثر بوده است. اگر به این موارد هم توجه نکنیم دست کم اگر نیت خیری هم وجود داشته باشد با رویکرد مهندسی بوده است.

حتی در دولت آقای خاتمی با وجود داشتن رویکرد‌های فرهنگی هم به دلیل وجود مدیران اقتصادی و حضور جناح کارگزاران در سمت‌های مدیریتی، در عمل همان اتفاق رخ داده است. آقای هاشمی رفسنجانی این نوع نگاه توسعه‌گرایی کمی را در ایران پایه گذاری کردند که به فرهنگ از طرفی و به محیط زیست از طرف دیگر بی‌توجه است. در دوره آقای خاتمی شعار‌های آزادی سیاسی و آزادی فرهنگی داده شد که عمقی نداشتند و نتوانستند فرهنگ را قدرتمند کنند.

شعار‌هایی بودند که صرفا انگیزش اجتماعی ایجاد می‌کردند. در دوره آقای احمدی‌نژاد هم همین رویکرد‌های مهندسی‌گرایانه اتفاق افتاد و نگاه مدیران فرهنگی نبود. دوره آقای روحانی هم در واقع ادامه دولت سازندگی و بازگشت به قهقرای دوران آقای هاشمی رفسنجانی بود. در نتیجه این تحولات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به بی‌اثرترین وزارتخانه تبدیل شده است که عملا وظیفه خاصی هم ندارد.

حتی دولت آقای خاتمی را با وجود رویکرد‌های فرهنگی اثرگذار در فرهنگ نمی‌دانید؟

در دولت آقای خاتمی و زمان وزارت آقای مهاجرانی، این وزارتخانه تنش‌هایی ایجاد می‌کرد که تصور می‌شود تاثیرگذاری هم دارد، اما در واقعیت فقط تنش بود. در آن زمان هم فرهنگ به مفهوم عمیق خودش مسئله دولت نبود و بیشتر آزادی‌های سطحی و روبنایی که نوجوانان و جوانانی که قرار بود در انتخابات‌ها شرکت کنند بود. در واقع بیشتر استفاده از شعار‌های فرهنگی برای ایجاد یک میلیشیای فرهنگی بود. در پوشش آزادی‌های ظاهری هم جناح قدرت کارگزارانی داشت کار خودش را انجام می‌داد.

برگردیم به ادامه بحث؛ عامل دوم در نادیده گرفته شدن فرهنگ را چه می‌دانید؟

عامل دوم این است که اگر زمانی هم به حوزه فرهنگ توجه شده در یک دو قطبی مخرب قرارگرفته است. از طرفی بخش دینی جامعه که نگاهش به حوزه فرهنگ و هنر، نگاه فقه محور و ابزاری بوده است و از طرف دیگر جامعه روشن‌فکری که به شکل دیگری نگاه ابزاری به فرهنگ داشته است. یعنی بخشی از جامعه که به فرهنگ توجه کرده هم، نگاه ابزاری داشته است.

نگاه قشر دینی به هنر اولا سلبی و فقه‌محور بوده است. به این معنا که چه مواردی حرام است و نباید انجام شود. دائما دایره منع و محدودیت را تعریف می‌کرده. نوعی نگاه آسیب‌شناسانه و تحدیدمحور مثل اینکه هنر کجا می‌تواند دین را مورد تهدید قرار بدهد؟ و مواردی از این دست که به خصوص در موسیقی شدت بیشتری هم داشته است.

در این نگاه فقه‌محور، مواقعی که منع ایجاد می‌شود مثل موسیقی، به دلیل اینکه نسبت به ورود اهل دین به این حوزه‌ها بدبینی وجود دارد، عملا عرصه به دیگران واگذار می‌شود. در حوزه‌هایی مثل معماری که ممنوعیت‌های فقهی و حساسیت‌های چندانی وجود ندارد نیز ورود اهل دین، ورود خام و سطحی است. در واقع نگاه فقه محور یا یک حوزه را ممنوع می‌کند یا هیچ ایده‌ای درباره آن ندارد. مثلا درباره مسجد فقط می‌گوید باید رو به قبله ساخته شود و احکامی از این دست را تعیین می‌کند و به شیوه ساخت و موارد دیگر مطلقا ورودی ندارد. در واقع فقه فقط می‌تواند قانون‌گذار باشد. صفر و صدی است و به چگونگی‌ها و عمق معرفت دینی نزدیک نمی‌شود.

فقه سطحی‌ترین لایه معارف و حیات دینی است. معارف دینی اگر سه مرتبه داشته باشد؛ معارف، اخلاق و احکام، ظاهری‌ترین لایه احکام است یعنی فقه اصغر. ورود ما به حوزه فرهنگ از دریچه فقه اضغر بوده است و نه فقه اکبر که معارف قلبی و درونی را در بر بگیرد. در واقع دینداران اگر هم با مسئله هنر برخوردی داشته‌اند فقهی بوده و نگاه فقهی صرفا ظاهری است. به عنوان مثال فقیه فقط تشخیص می‌دهد مسجد را باید با قوانین فقه بسازند، اما اینکه نسبت بین کالبد و بنای مسجد با معارف عمیق دینی چیست در حوزه و شان او نیست. گرچه اگر فقه را عمیق درک کنیم، از معارف عمیق دینی نتایج فقهی هم می‌توانیم بگیریم، اما در حال حاضر اهمیتی به این نوع مسائل نمی‌دهیم.

در حالی که طی قرن‌های متمادی در تمدن اسلامی عرفان در بستر خودش هنر‌های اسلامی را به بار آورده است و نه فقه. اساسا هنر‌های اسلامی از بستر عرفان و حکمت اسلامی به وجود آمده‌اند. آنچه در هنر مسئله است رابطه بین صورت و معناست و این چیزی است که در عرفان، حکمت، ادبیات و اخلاق به آن پرداخته می‌شود. با این وجود وقتی رویکرد صرفا به فقه و ظاهر محدود می‌شود، کار‌ها هم صرفا جنبه کالبدی و ظاهری پیدا می‌کند.

تصدی‌گری و محوریت داشتن نگاه مهندسی و تکنیک‌زده در تمام دولت‌های بعد از جنگ عامل اصلی این موضوع بود که حوزه‌های رقیق و عمیق فرهنگ را به طور کلی و حوزه هنر را به طور خاص نادیده بگیریم

مسئله نفی نگاه فقهی نیست، اما بسنده کردن به این نگاه معقول نیست. اگر ساخت یک مسجد از لحاظ فقهی درست باشد به این معنا نیست که حتما درست ساخته شده و مبتنی بر سنت است. باید اصول دیگر اسلامی که فراتر از احکام ظاهری فقه است در ساخت یک مسجد لحاظ شود. همانطور که ما در امور دیگر هم این کار را می‌کنیم. برای مثال اگر کسی بدون کوچکترین حضور قلب، نماز را درست به جا بیاورد از نظر فقه قابل قبول است. اما در واقع نماز خوب، نماز فقهی نیست. فقه پایین‌ترین سطح اداره جامعه است.

عامل سوم نگاه رسانه‌زده یا ابزاری به هنر است. اینکه اثر هنری تنها ابزار انتقال پیام است و به خودی خود اصالت ندارد. در حالی که اگر به سنت‌های اسلامی رجوع کنیم به این نکته می‌رسیم که هنر به تنهایی پیام است و معنا را جاودانه می‌کند. در نگاه ابزاری، امر هنر، تجربه هنری و اتفاقی که در ذات هنر رخ می‌دهد به تنهایی اصیل نیست. در حالی که تجربه هنری می‌تواند فی نفسه دریچه‌ای برای پیوند با حقایق دینی باشد. این موضوعی است که در مساجد و خوشنویسی اسلامی اتفاق افتاده است. زمانی که در خود فرم هنری، فارغ از اینکه کتیبه‌ای که نوشته شده چه چیزی باشد، ذکر و نیایش، خلوص، توجه به مبدا و تلطیف قلوب و تزکیه نفوس رخ می‌دهد. چه برای هنرمند و چه برای مخاطب.

مسئله پیام نیست، فرم و صورتی است که خودش به تنهایی قلب را متذکر غیب و عالم معنا می‌کند و گشایش روحی و فتوح قلبی ایجاد می‌کند. اما به این موارد توجه نمی‌شود. یعنی نگاه ما به دین، صرفا پیام محور است. تصور می‌کنیم دین یکسری آموزه‌ها و معارف و مجموعه‌ای از شناخت‌ها است. در صورتی که دین در لایه عمیق‌تر از شناخت، شکلی از گرایش قلبی و درک از زیبایی و زشتی است.

این هم مانع دیگری و می‌توان گفت نوعی علم‌زدگی و غرب‌زدگی به حساب می‌آید. در واقع ما تحت تاثیر علم‌زدگی مدرن، دین را هم به نظامی از باور‌ها و دانش‌ها تبدیل کرده‌ایم. در حالی که دین یک امر وجودشناسانه عمیق قلبی است و دانش و معارف ذهنی لایه سطحی دین به حساب می‌آید.

در واقع نوعی ذهن‌گرایی و رویکرد معرفت‌شناختی به دین از عوامل توجه نکردن به هنر است. چون هنر یک تجربه غیر معرفت‌شناختی است که در عمق وجود انسان رخ می‌دهد. اگر فکر کنیم دین فقط مجموعه‌ای از مفاهیم و گزاره‌ها است که باید به انسان‌ها منتقل شود، هنر هم لاجرم فقط به ابزاری برای انتقال مفاهیم تبدیل می‌شود. در حالی که حیات دینی گرایش قلبی، ایمانی و وجدانی انسان‌ها به یک خیر اعلا و ایده‌ای از زیبایی است که دین طرح می‌کند.

درست است که توحید و معارف اسلامی معارف عمیقی بود، اما کسانی که به رسول‌الله ایمان می‌آوردند با استدلال و مناقشه معرفتی صرفا ایمان نمی‌آوردند، جذب زیبایی قرآن و رسول‌الله می‌شدند. زیبایی اینجا به معنای حسن باطنی است. در هیچ دوره‌ای از تاریخ و حتی وقوع انقلاب اسلامی با استدلال‌های صرف ذهنی اتفاقی رقم نخورده است. در زمان وقوع انقلاب اسلامی مردم زیبایی امام (ره) را حس کردند و پسندیند. کسانی جنگیند و حتی شهید شدند که با یقین به حقانیت امام (ره) در این راه قدم گذاشتند، با استدلال محض این کار را نکردند. نه اینکه حجت برهانی وجود نداشته، اما گرایش قلبی اصل بوده است. خود امام (ره) هم تصریح می‌کنند و مضمونا می‌فرمایند باید بر قلوب حکومت کرد. حکومت بر قلوب نه حکومت بر ابدان است که با زور سر نیزه اتفاق بیفند و نه حکومت بر اذهان است که با پروپاگاندا و تبلیغات اتفاق بیفتد.

مسئله پیام نیست، فرم و صورتی است که خودش به تنهایی قلب را متذکر غیب و عالم معنا می‌کند و گشایش روحی و فتوح قلبی ایجاد می‌کند. اما به این موارد توجه نمی‌شود. یعنی نگاه ما به دین، صرفا پیام محور است. تصور می‌کنیم دین یکسری آموزه‌ها و معارف و مجموعه‌ای از شناخت‌ها است. در صورتی که دین در لایه عمیق‌تر از شناخت، شکلی از گرایش قلبی و درک از زیبایی و زشتی است.

این امر قلبی البته صرفا محدود به هنر نیست و هنر را باید بسیار عمیق ببینیم که مصداق آن باشد، اما هنر به این دلیل که با قلب و احساسات عمیق انسانی سر و کار دارد، نسبت به جنبه‌های دیگر به این ساحت، نزدیک‌تر است. اتفاقی که در مناسک دینی می‌افتد این نیست که انسان به شناخت دست پیدا کند، درگیری وجودی و احساسی با مناسک است. در حیات دینی لایه‌های عمیق وجودی هستند که درگیر می‌شوند و هنر با همان لایه‌های عمیق سر و کار دارد.

پیامی که هنر منتقل می‌کند خوراک ذهن انسان‌ها است، اما خود فرم هنری با قلب و ناخودآگاه ما سر و کار دارد. پس اتفاقا فرم هنری مهمتر از پیام است، اما دینداران فقط به پیام توجه دارند. برای مثال در یک اثر موسیقایی تنها به شعر و مضامین توجه می‌کنند و اینکه فرم موسیقی چگونه باشد چندان اهمیتی ندارد.

انحصاری که در مدل برگزاری مناسک دینی یا برنامه‌های مناسبتی رسانه‌ای داریم هم از همین عدم توجه به فرم هنری نشات می‌گیرد؟

بله همینطور است و این عدم توجه این روز‌ها شرایط را بحرانی‌تر کرده است. چون فرم‌ها و ساختار‌های تحقق و بازتاب امر دینی، یعنی هنر سنتی ما از دست رفته است. هنر در طول تاریخ این کارکرد را داشته که مظهر و تجلی گاهی برای حقیقت مقدس و ارزش‌های تمدنی بوده است. بین فرم و معنایی که در آن ظاهر می‌شود نسبتی برقرار است. هر قالبی نمی‌تواند هر معنایی را ظاهر کند. امروز ما قالب‌های سنتی خودمان را تا حدی از دست داده‌ایم، به فرم‌های مدرن روی آورده‌ایم و تلاش می‌کنیم محتوای دینی را در قالب‌های مدرن بریزیم.

نظر من این نیست که ما باید از فرم‌های مدرن در رسانه و هنر دوری کنیم و البته فکر می‌کنم ما چاره‌ای نداریم جز استفاده از فرم‌های جهان مدرن. اما برقراری نسبت بین معنا و غایت دینی با فرم‌های جدید؛ مستلزم تفکر و تعمق جدی است. اگر به این نسبت‌ها توجه کنیم تا حد ممکن در این قالب‌های مدرن تصرف می‌کنیم تا با معنای دینی سازگار شود. نکته مهم این است که ساختار‌های فرهنگی صلب نیستند. برای مثال رسانه یا تلویزیون در هر کشوری به یک شکل و متناسب با آن زیست‌بوم فرهنگی مورد استفاده قرار می‌گیرند. ما می‌توانیم ساختار‌ها و قالب‌های مدرن را تا حدود زیادی با هدف و معنای دینی متناسب کنیم.

استفاده از رسانه‌ها و قالب‌های هنری مدرن صرفا یک امر تکنیکال نیست. غربی‌ها هم از این انواع مختلف فرم‌ها با تفکر و تانی استفاده می‌کنند. مثلا در موسیقی به اینکه چه سبکی برای چه مفهومی مناسب است؛ از چه سبک‌هایی و چگونه استفاده کنند، توجه می‌کنند. اگر ما عمیقا هنر جدید و سنت‌های هنر خودمان را بشناسیم حتی می‌توانیم به الگو‌های بینابین برسیم. می‌توانیم ساختار‌های فرهنگی قدیم را در جهان جدید بازسازی کنیم. اما در حال حاضر ما حوزه زیبایی‌شناسی عمومی را رها کردیم و مردم را در مقابل سوداگرانی که تابع سودگرایی و منطق‌های بازاری هستند، بی‌دفاع گذاشته‌ایم و همین موضوع ذائقه عمومی را تخریب کرده است.

برای مثال می‌بینیم که یک مرتبه یک شکل از زندگی، زیبایی‌شناسی، پوشش، معماری و طراحی داخلی خانه مد می‌شود و مردم هم بدون بررسی اینکه تناسبی با زندگی‌شان دارد یا خیر، انجام می‌دهند. ما هم به دلیل نگاه معرفت‌گرایانه به فرهنگ، این حوزه را رها کرده‌ایم. دین را فقط واجبات و محرمات و معارف دینی می‌دانیم و به همین دلیل سبک زندگی اهمیتی پیدا نمی‌کند.

این تحولات در ذائقه عمومی به راحتی هم برگشت‌پذیر به نظر نمی‌رسند، با این وجود راه بازگشتی وجود دارد؟

وقتی به لایه‌های عمیق اهمیت نمی‌دهیم و تحولات اینچنینی اتفاق می‌فتد، گاهی بازگشت غیر ممکن است و گاهی بسیار دشوار این اتفاق می‌افتد. البته ما به دنبال این نیستیم که سبک زندگی مردم به لحاظ زیبایی شناسانه یا معماری به دوره قاجار یا صفویه برگردد. اما از کورسو‌های امید یکی این است که در این سرزمین هنوز خاطراتی از خانه‌ها و مساجد ایرانی باشکوه باقی مانده است.

هنوز در ناخودآگاه جمعی ما ایده‌آل زندگی که تناسباتی با زندگی سنتی دارد باقیست؛ بنابراین باوجود اینکه پشتوانه تمدنی هزاران ساله ما کمرنگ شده یا در مواردی حتی به فراموشی سپرده شده، اما همچنان وجود دارد. جنبه امیدوارکننده دیگر این است که ممکن است در بعضی حوزه‌ها از شدت بحران به دلزدگی از وضع موجود برسیم و نوعی طلب برای اصلاح ایجاد شود که کم و بیش هم اتفاق افتاده است. در نسل جدید به دلیل احساس نیاز بیشتری که سبک زندگی امروزی برایش ایجاد کرده، این نوع حساسیت‌ها، سادگی گرایی‌ها، نوستالژی گرایی‌ها و نوعی تمایل به سنت‌های اصیل دیده می‌شود.

با وجود اینکه گرایش‌های فعلی در عمده موارد صرفا یک جنبه مصرفی و تزئینی دارد، اما از همانجا گرایش‌ها بیدار می‌شوند و ممکن است نسل‌های جدید قدر این میراث هنری و فرهنگی را بیشتر بدانند و به آن رجوع کنند. می‌توان امید داشت که از دل این خرابی، آبادی و رویشی اتفاق بیفتد.

دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر 2
دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر 3
دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر 4
دینداران از دریچه فقه هنر را می‌بینند و روشنفکران آن را «ابزار» / غلبه نگاه مهندسی در همه دولت‌ها عامل نادیده گرفتن فرهنگ و هنر 5