روانشناسی در اختیار استثمار جهانی
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، سید محمد حسین حسینی؛ آنچه که امروزه در جهان به چشم می آید؛ سودای نفوذ و غلبه بر علوم و ابزارهای مختلف، از سوی استکبار جهانی است. از علوم پزشکی و تولید ویروس های جهش یافته تا علوم هسته ای و تولید سلاح های اتمی؛ همه و همه این را ثابت می کند که عطش قدرت و غلبه برآن، ردپای کشورهای استعمارگر را در خود جای داده است. علم روانشناسی هم از این طمع ورزی در امان نمانده...
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، سید محمد حسین حسینی؛ آنچه که امروزه در جهان به چشم می آید؛ سودای نفوذ و غلبه بر علوم و ابزارهای مختلف، از سوی استکبار جهانی است. از علوم پزشکی و تولید ویروس های جهش یافته تا علوم هسته ای و تولید سلاح های اتمی؛ همه و همه این را ثابت می کند که عطش قدرت و غلبه برآن، ردپای کشورهای استعمارگر را در خود جای داده است.
علم روانشناسی هم از این طمع ورزی در امان نمانده است و از بدو پیدایش تا کنون، سوءاستفاده ها و اعمال سلیقه های جهتدار درآن دیده می شود. آنچه که بیشتر ازهمه استکبار جهانی را به سمت روانشناسی سوق داده است، طریقه توجیه و علتآوری برای اعمال و خواسته های ناشایستی است که ممکن است بدون دلایل واهی و خودساخته؛ ازسوی مردم مورد هجمه قرار گیرد. کشورهای متعددی از روانشناسی برای مقاصد خود استفاده کرده اند اما دراین میان، دست برد های ایالات متحده آمریکا بیشتر ازهمه به چشم می خورد. در ادامه، به چند مورد از اعمال نفوذ های سیاسی به علم روانشناسی و بهره بری های جهتدار اشاره خواهیم کرد:
استفاده از روانشناسی در جهت نژادپرستی
ایالات متحده آمریکا به عنوان سردمدار کشورهای نژادپرست، از روش ها و عناوین مختلف برای خوب جلوه دادن این اقدام غیرانسانی استفاده کرده است. آنچیزی که بیشتر ازهمه نیاز دارد، توجیه افکارعمومی برای اعمال سلیقه های خود است که بدین منظور؛ از روانشناسی به عنوان ابزاری کاربردی استفاده کرده است. آزمون های روانی، یکی از ابزارهای سنجش درعلم روانشناسی هستند که روانشناسان ازاین طریق برای تشخیص و نتیجه گیری، اطلاعاتی را کسب می کنند. قطعا اسم آزمون های هوش یا عناوینی از جمله IQ به گوش شما خورده. ایالات متحده آمریکا از چندین نوع آزمون هوش جهت سنجیدن بهره هوشی سیاه پوستان استفاده کرد تا بهره هوشی آن هارا محاسبه کند. نتایج بدست آمده این را نشان داد که اکثریت سیاهپوستان بهره هوشی پایین و ضعیفی دارند و تنها عده کمی بهره هوشی متوسط و روبه بالا و قوی دارند.
این درحالیست که ما در تعریف این را می بیان می کنیم که: «لازمه یک آزمون روانی، روایی وپایایی آن در جامعه هدف است» حال این روایی و پایایی در هر جامعه هدف، نیازمند یکسری شاخص ها و معیارهاست و نمیتوان یک شاخص کلی را برای همگان سنجید. نمیتوان گفت آزمونی که برای دانش آموزان تیزهوش طراحی شده است تا به عنوان مثال هوش آن هارا بسنجد را از دانش آموزان متوسط و محروم بگیریم. این آزمون خواه ناخواه نامعتبر می شود زیرا درطراحی یک آزمون و روایی آن؛ صرفا معیارهای محاسباتی و سنجشی ملاک نیست. بلکه؛ معیارهایی چون: فرهنگ، وضعیت اجتماعی، اقتصاد، محرومیت یا غنی بودن، ارزشها، مذهب و دین، نگرش ها و... نیز در نتایج یک آزمون بسیار مهم و اثرگذارهستند.
اما آزمونی که ایالات متحده آمریکا از سیاهپوستان برای سنجش بهره هوشی آنها گرفت، آزمونی بود که براساس معیارها و ملاک های سفیدپوستان طراحی شده بود. حذف و نادیده گرفتن ملاک های ذکر شده دربالا «فرهنگ، طبقه اجتماعی، ارزشها و...» باعث شد که نتایج این آزمون از صحت و روایی خارج باشد و چیزی را نشان دهد که واقعیت جامعه هدف نبوده است. اما چرا این اتفاق رخ داد؟ آمریکا با استفاده ابزاری و اعمال نفوذ سلیقه ای در روانشناسی، آن را درجهت مقاصد سیاسی و نادرست خود سوق داد. به همین منظور؛ با گرفتن چنین آزمونی و حذف ملاک های اثرگذار همچون فرهنگ، طبقه اجتماعی و ارزش ها، صرفا ملاک های محاسباتی را مدنظر قرارداد.
دقیقا آزمونی را از سیاهپوستان گرفت که برای سفیدپوستان طراحی شده بود. فقر فرهنگی، عدم وجود امکانات، نگرش های خاص مردمان سیاهپوست، وضعیت اقتصادی، نوع سطح سواد و... همه و همه در این آزمون اثرگذار بودند که کاملا نادیده گرفته شدند. نتیجه آنچیزی بود که برای توجیه نگرش های نژادپرستانه ایالات متحده آمریکا نیازبود و آن هم چیزی نبود جز: «کندذهن بودن سیاهپوستان، عقب مانده بودن، کم فهم بودن، کم هوش بودن، نادان بودن و ازاین قبیل برچسب ها» و ماحصل این فرآیندها چیزی نبود جز یک عبارت: «برتری سفیدپوستان بر سیاهپوستان» با توجیه اثبات علمی از طریق علم روانشناسی! درپس این آزمون که با اعمال نفود سیاسی به جهت مقاصد خاصی تغییر یافت، نتایج و تبعات سنگینی بود که متحمل جامعه سیاهپوستان شد.
درواقع، ایالات متحده آمریکا نیاز به یک توجیه و مهر سکوتی بر افکارعمومی داشت و آن را از طریق یک اثبات علمی به کرسی نشاند. اما این ختم به یک نژادپرستی ساده نشد، بلکه در طبقات اجتماعی جامعه غرب نیز اثرات زیان باری داشت به گونه ای که امورات و کارهای پست و سنگین را به سیاهپوستان محول میشد به این دلیل که آن ها کند ذهن هستند و صرفا باید کارهای بدنی کنند و سفیدپوستان به عنوان اربابان آنها، مدیریت فکری جامعه را برعهده داشته باشند. یک نظام ترکیبی، از فئودالیسم و امپریالیسم!
1. آزمون های استخدامی ارتش ایالات متحده آمریکا (US Army Recruitment Tests)
آزمون های آلفا و بتای ارتش «ارتش آلفا و ارتش بتا» توسط رابرت یرکس، روانشناس و رئیس انجمن روانشناسی آمریکا (APA) به همراه یک تیم از مجموعه همراهش طراحی شد. یرکس ازجمله افراد پیشگام در طرح اصلاح نژاد بود که به عنوان کارشناس اصلاح نژادی در مجلس نمایندگان نیز حضور داشت. این دو آزمون برای سربازان آمریکایی درجنگ جهانی اول تست شد اما این آزمون ها چیزی فراتر ازیک سنجش هوش واستعداد بود. از طریق این آزمون ها، سربازان را به دسته بندی های مختلف تقسیم میکردند و برهمین اساس هم امتیازاتی درنظرگرفته میشد. دراین بین سربازان با نژادهای سیاه دربین کم هوش ترین هابودند که جزو رده های سرباز تقسیم بندی می شدند، درحالی که سفیدپوستان جزو فرماندهان و سردسته ها بودند!
ازطریق این آزمون ها نتجیه گرفتند که سیاهپوستان ازهوش کمتری برخوردارند وبرهمین اساس؛ معیارها و طبقه بندی های اجتماعی نژادپرستانه ای برای آنها درنظرگرفتند. این نتایج محدود به ارتش نبود و درسطح جامعه نیز توسط اصلاح نژاد گرایان و نژادپرستان تبیین و به کارگیری شد. هنری اچ گدارد، کارل بریگام و هری اچ لافلین ازجمله روانشناسان و اصلاح نژاد گرایانی بودند که این آزمون ها را تایید و برای حمایت ازاین نژادپرستی چندین کتاب و مقاله به چاپ رساندند. دردهه 1950 آدری شوی روانشناس، تحلیل های جدیدی از آزمایش ها و آزمون های یرکس منتشر کرد و دوباره مهر تاییدی بر این نژادپرستی و اصلاح نژادی زد که سیاهپوستان هوش کمتری از سفیدپوستان دارند.
2. کتاب منحنی زنگ - هوش و ساختار طبقاتی در زندگی آمریکایی (The Bell Curve: Intelligence and Class Structure in American Life)
این کتاب توسط روانشناس ریچارد جی هرنشتاین و دانشمندعلوم سیاسی چارلز موری تالیف شد. دراین کتاب، از دیدگاه آرتور رابرت جنسن حمایت و استفاده شد. رابرت جنسن روانشناس آمریکایی بود که درسال 1969 بیان داشت که آفریقاییان «سیاهپوستان» به دلایل ژنتیکی ازهوش کمتری نسبت به سفیدپوستان برخوردارند. دراین موارد، نفوذ سیاست و اهداف خاص در روانشناسی به خوبی قابل مشاهده است. نفودی که مقاصد شومی را درپی داشت و ازطریق آن اهداف پلید بسیاری نیز پیگیری شد. صندوق پایونیر (Pioneer Fund) یک بنیاد «سازمان» غیرانتفاعی در آمریکا بود که بصورت سازمان یافته ای روی مسئله نژادی، وراثت و تفاوت های انسانی کار میکرد.
این صندوق حمایت های مالی فراوانی از دانشمندان و روانشناسانی که دراین حوزه کار میکردند داشت. آدری شوی، ازجمله روانشناسانی بود که تحت حمایت مالی شدید این صندوق بود. این صندوق به عنوان یک سازمان نژاد پرستی و برتری سفیدپوستان خوانده شد. ایالات متحده آمریکا نیاز به یک دلیل زیبا برای اقناع سازی مردم داشت و این بار، همزمان با سایر پروژههایش؛ سراغ علم روانشناسی رفت و ازاین طریق اهداف خود را با اعمال نفوذ و سیاست دنبال کرد.
استفاده از روانشناسی برای استعمارگری آنچه که در موارد بالا گفته شد، در قالب آزمون های روانی مختلف در کشورهای جهان سوم و به ویژه آسیا و غرب آسیا توسط ایالات متحده آمریکا پیاده شد. بازهم شاهد دستکاری این آزمون ها بودیم و بازهم مسئله فرهنگ و سایر شاخص ها نادیده گرفته شد و تنها معیار و ملاک، همان محاسباتی بود که مطرح شد. درواقع، تمامی این آزمون ها؛ برای جامعه مرفه و ایدهآل آمریکا تراز شده بود نه برای جوامع هدفی که روی آنها تست میشد. از طریق نتایج این آزمون ها، توجیهاتی برای استعمارگری خود آوردند و دروازهای با مهرسکوت منتقدان، به کشورهای جهان سوم بازکردند. دروازه ای از جنس استثمار و چپاول.
با استفاده از توجیهاتی که از طریق آزمون های روانی و یکسری عبارات روانشناسی آورده بودند، توانستند آکادمی هایی برای آموزش به کودکان، نوجوانان و جوانان کشورهای جهان سوم ایجادکنند. آکادمی هایی که خوراک های فکری ای مطابق با میل و منافع آمریکا به خورد نسل آینده این کشورها می دادند. روانشناسی تنها یکی از ابزارهایی بود که ازآن درجهت منافع خود استفاده کردند. ابزاری با چاشنی علمی، وجهه ای زیبا و هیبتی دهان پرکن برای قانع کردن افکارعمومی! در کشورهایی که این برنامه موفقیت آمیزبود، آمریکا توانست بر اقتصاد، نسل آینده، سیاست، ذائقه فکری و رفتاری، فرهنگ، ارزش ها، اعتقادات و سایر عناوین دیگر آنها چیره شود. ترکیبی از استعمار و استثمار که ماحصل سیاستورزی و طمع در یک علم بود، آن هم روانشناسی!
البته به خودی خود، تنها و تنها اعمال سلیقه در روانشناسی عامل این حوادث نبوده ولی نمیتوان اثرات مهم آن را نادیده گرفت و به آن اشاره نکرد. این موارد، تنها بخش کوچکی از آثار زیانبار نفوذ سیاست و اعمال سلیقه در روانشناسی بود. آن چیزی که دراین موارد نقص و ایراد بود، یک نژاد و مذهب خاص نیست؛ بلکه وسایل و ابزارهای استفاده شده بود که دچار دستکاری و تغییر شده بودند. دراین بخش از مطالب صرفا به دوتا از اثرات و استفاده های ابزاری از این علم ارزشمند اشاره شد و متاسفانه موارد زیادی ازاین دست اتفاقات موجود است. همانگونه که میتوان از یک چاقو برای میوه پوست کندن و یا کشتن یک آدم استفاده کرد، از علم روانشناسی نیز میتوان برای نجات زندگی و سلامت روان آدم ها استفاده کرد و یا ازآن درجهت مقاصد خاص و به صورت غیراخلاقی بهره برد.
طمع و سودای قدرت باعث شده است که ردپای استکبار در هرکجا یافت شود و هیچ یک از علوم و فنون مطرح، ازهجوم بی امان آن درامان نیستند. لازم است که روانشناسان ضمن مطالعات دقیق، هرمطلبی را به سادگی نپذیرند چرا که همواره تحریف ولو درحد یک قطره آب، درکمین است. به کاربردن درست آزمون های روانی، روایی سازی آنها و حفظ اخلاق و اصول؛ میتواند پایه های این علم را استوار نگهدارد. اگر چنانچه اعمال سلیقه ها توسط اشخاص، دولت ها، سازمان ها، گروه ها و... گسترش یابد؛ اعتبار و ماهیت این علم زیرسوال می رود و لازمه آن، عدم بی تفاوتی روانشناسان نسبت به مسائلی است که در حیطه تخصصی آنها رخ می دهد. علی ایحال؛ باید این قبیل موارد را بیان کرد و آن را نه صرفا با نوشتن چندخط، بلکه با صدایی رسا و مکررا بیان داشت تا مهر سکوت و بی تفاوتی موجب انحطاط این علم اثربخش نشود.
سید محمد حسین حسینی - کارشناسی روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علی آباد کتول
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.