روایت جوانترین فرمانده از آزادسازی خرمشهر و حاجقاسم
امین شریعتی در دوران دفاع مقدس، مسئولیتهای مهمی در قرارگاه قدس، نجف، و... بر عهده داشت و پس از شهادت شهید مهدی باکری، مجددا به عنوان فرمانده لشکر عاشورا منصوب گردید و تا پایان جنگ در این مسئولیت انجام وظیفه کرد.
سردار امین شریعتی که در نخستین سال دفاع مقدس و ابتدای تاسیس تیپ عاشورا، جانشین فرماندهی این تیپ بود، در هیجده سالگی در عملیات آزادسازی خرمشهر، فرماندهی تیپ عاشورا را بر عهده داشت و بعد از او، شهید مهدی باکری فرماندهی این تیپ را عهده دار شد.
به گزارش «تابناک»، امین شریعتی در دوران دفاع مقدس، مسئولیتهای مهمی در قرارگاه قدس، نجف، و... بر عهده داشت و پس از شهادت شهید مهدی باکری، مجددا به عنوان فرمانده لشکر عاشورا منصوب گردید و تا پایان جنگ در این مسئولیت انجام وظیفه کرد. بعد از جنگ نیز به عنوان جانشین فرماندهی قرارگاه کربلا، فرماندهی قرارگاه کربلا و فرماندهی لشکر 7 ولیعصر (ع)، جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه، مسئول مهندسی ستاد مشترک سپاه و... خدمت کرد. سردار شریعتی در یادداشتی به مناسبت سالروز عملیات بیت المقدس، نکات مهمی پیرامون ویژگیهای فرماندهی در عملیات آزادسازی خرمشهر و نیز خاطراتی از حاج قاسم سلیمانی بیان کرده است که در ادامه میخوانیم:
در عملیات بیت المقدس (اردیبهشت 1361) فرمانده تیپ عاشورا بودم. در آن موقع از استانهای آذربایجان، زنجان، تهران، خوزستان، خراسان، اصفهان، فارس، مازندان، گیلان و... نیرو داشتیم که با این پراکندگی استانی و گستردگی عملیاتهای پیش رو، با مشکلات فراوانی روبرو بودیم. ابلاغیه فرمانده کل سپاه در نخستین روز عملیات بیت المقدس، این نقیصهها را به طور کامل، نه تنها برای یگان ما بلکه برای تمامی یگانهای سپاه برطرف کرد.
در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا با مسولیت حقیر و تیپ 41 ثارلله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر میجنگیدیم؛ لذا یادداشت خود را با آخرین خاطراتم از شهید حاج قاسم سلیمانی شروع میکنم:
روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. مثل همیشه ابراز لطف و محبت برادرانه آنها شامل حالم بود و صحبتهای مفصلی داشتیم.
در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر میکردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟ اصلا فکر میکردی با همان ارتش عراق که میجنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر میکردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچههای حشد الشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟ فکر میکردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟ هرگز تصور میکردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟
حاج قاسم، در نهایت، دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است. پس باید قدرشناس باشیم و آن را با جان و دل و با تمام وجودمان حراست کنیم.
برگردم به عملیات آزادسازی خرمشهر و ابلاغیه فرمانده سپاه و اثرات مردمی شدن جنگ.
در پی صدور ابلاغیهی برادر محسن رضایی که خطاب به سپاههای مناطق کشور، جهت گسیل نیرو و امکانات به جبههها (سه هفته قبل از آزادسازی خرمشهر) صادر شد، امکان گسترش سازمان رزم سپاه و تقویت و تثبیت تیپ و لشکرهای سپاه برای همیشه فراهم گردید.
بعد از این ابلاغیه بود که تمامی یگانها به طور سازمانی و رسمی به استانها متصل شدند و با این کار نه تنها تکلیف یگانهای مناطق ده گانه سپاه مشخص شد بلکه یک بخش دفاعی قدرتمند بر پایه مشارکت عمومی مردم، شکل گرفت به طوری که همه بخصوص علما، ائمه جمعه و جماعات، نهادهای دولتی و... دقیقا نقش بایسته خود در پشتیبانی از یگانهای سپاه در استانها را دریافته و برعهده گرفتند. در واقع یک تقسیم کار و تشریک مساعی ملی و اسلامی در دفاع مقدس شکل گرفت.
بعد از این ابلاغیه، تیپ عاشورا به استانهای آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، زنجان و قزوین متصل شد که رشد و شکوفایی یگان را در پی داشت و دیگر دغدغه تامین نیروهای کادر و بسیج و سایر پشتیبانیهای مردمی و دولتی را نداشتیم.
در واقع با این حرکت، سازماندهی بسیار خوبی شکل گرفت و انسجام ایجاد شد و باعث توسعه سازمان رزم سپاه گردید. علاوه بر این، رقابت بسیار ارزشمندی در امر پشتیبانی از هر یگان توسط مردم و نهادهای دولتی در استانها شکل گرفت.
یکی از خصوصیتهای برجسته فرماندهان سپاه این بود که همزمان باعملیات، در حال سازماندهی و توسعه یگانهای خود بودند و لازمه این اقدام، وجود کادر بود. برای حل این موضوع، چندین اقدام ارزشمند از سوی فرماتدهی کل سپاه، قبل و حین عملیات انجام شد:
1- جلسه با فرماندهان ردههای مختلف: جلسات فرماندهی با حضور همه فرماندهان حتی تا چند رده پایینتر برای بررسی شناساییها و طرح مانور و تمامی اقدامات و پشتیبانیهایی که باید صورت میگرفت، برگزار میشد. در این جلسات، حاضرین با کمال احترام به یکدیگر و رعایت اخلاق و برادری و همدلی، بحث و گفتگوی جدی انجام میدادند و وقتی گزارشات و توضیح اقدامات فرماندهان ارائه میشد خود به خود انتقال تجربیات صورت میگرفت.
2- اعتماد به جوانان و کار دادن به قشر جوانان: خودم در آن موقع حدود 18 سال سن داشتم و فرمانده تیپ عاشورا بودم. در تمامی جلسات، آقامحسن از ما نظر میخواست و در بحث ها، همه را مشارکت میداد و حتی روحیه میبخشید و کارهای بزرگ و بزرگتر از ما میخواست. از طرف دیگر سخنرانیهای حضرت امام در جماران همانگونه که بیانات مقام معظم رهبری، امروزه به آحاد رزمندگان در جبههی مقاومت، انرژی و اعتماد به نفس میبخشد، به ما قوت قلب میداد و در نتیجه، روز به روز با اعتماد به نفس بیشتری کارها را به جلو میبردیم.
در واقع با این روحیه فرمانده کل سپاه و عملکرد ایشان بود که همه فرماندهان در بحثها به این نتیجه رسیدند که مرحله اول عملیات بیت المقدس و عبور از کارون، سرپل وسیعی باشد که به جاده اهواز خرمشهر برسیم و گامهای بعدی در مراحل بعد هم گسترده بود. طبعا این اعتماد به نفس، نقش بسیار مهمی داشت.
3- فرماندهی در صحنه: اگر قرار بود که فرماندهی سپاه در تهران یا حتی اهواز، مستقر شود و عملیات را از آنجا هدایت کند، قطعا از پیشروی و موفقیت قابل توجهی برخوردار نمیشدیم.
فرماندهی کل سپاه در نزدیکترین محل به صحنه عملیات، مستقر میشد و طبیعتا فرماندهان قرارگاهها هم نزدیک یگانها و فرماندهان یگانها در بین نیروهای عمل کننده و حتی خط مقدم مستقر میشدند و حضور مستمر داشتند. به این ترتیب، ارتباط فرماندهان با رزمندگان و ارتباط رزمندگان با فرماندهان خود، به نحو احسن و حتی چهره به چهره انجام میگرفت.
4- دور هم و نزدیک بودن فرماندهان: نزدیک بودن فرماندهان در کنار هم، نقش بسیار ارزشمندی در حل و فصل امور داشت و در کمترین زمان ممکن، کارها انجام میشد. آن موقع دفتر و منشی و... نبود و ملاقاتها در سریعترین زمان ممکن صورت میپذیرفت.
این ویژگی فرماندهی یعنی ارتباط نزدیک، تماس مستمر و چهره به چهره نقش مهمی در تولید سرمایه انسانی و اجتماعی سپاه داشت و تا امروز هم این رفتار را با استفاده از تجربه دوران دفاع مقدس ادامه داده اند.
بعد از جنگ هم یکی از کارهای بسیار خوب، مراسم افطاری ساده و صمیمی در منزل آقامحسن است که همه مقید هستند آن روز در هر نقطه که باشند، در این مراسم شرکت کنند. این دید و بازدید و نمازجماعت و خاطرات جبهه، با یک افطاری بسیار ساده و همنشینی یاران جامانده از قافله شهدا و ذکر خاطرات شهدا و راه و روش آنها به پایان میرسد.
متاسفانه امسال این دیدار سالانه، به علت کرونا برگزار نشد و داغ فراق شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز برای همه ما و خانوادهها و فرزندان ما سنگینتر شد.
قطعا اگر افطاری امسال برگزار میشد، همه برنامهها حول محور حاج قاسم بود و همه دوستان درباره خاطرات او، اخلاق و کردار او و ناگفتههایی از روش فرماندهی او صحبت میکردند و یکی از طولانیترین مراسم افطاری سالهای اخیر میشد.
من هم مثل همه دوستان، ناگفتههایی درباره حاج قاسم عزیز داشتم که میخواستم در افطاری امسال مطرح کنم، ولی نشد و میخواهم بخشی از آن را اینجا بازگو کنم:
از نکات جالب این بود که حاج قاسم همیشه در هر ماموریتی که بود؛ از عراق و شام و لبنان و غیره، خود را به افطاری آقامحسن میرساند؛ با تمام مشغلهای که داشت حتی اگر شده با چهره غبارآلود و با لباس خاکی سعی میکرد خود را به این مراسم ساده و معنوی برساند و واقعا برایم سئوال بود که چه سری است که حاج قاسم تا این حد به حضور در این مراسم، مقید است.
چند سال پیش، دو شب قبل از اینکه مراسم افطاری فرماندهان در منزل آقامحسن برگزار شود، در خواب دیدم که خبر آمد، شهید حاج احمد کاظمی و تعدادی از شهدا دارند میآیند و قرار است حاج قاسم به استقبال آنها برود. در عالم رویا، حاج قاسم از همه این جزئیات و نحوه ورود حاج احمد و دیگر بچهها خبر داشت. خلاصه، حاج قاسم به استقبال رفت. حاج احمد رسید، خودش جلو بود و تعداد زیادی از شهدا با لباس سبز سپاه پشت سرش. حاج احمد و حاج قاسم به صورت عجیبی همدیگر را در آغوش گرفتند و پس از مدتی حاج احمد به حاج قاسم گفت: ما برای دو کار آمده ایم؛ یکی برای افطاری آقامحسن و بعد هم برای کمک به تو. بعد، رو کرد به پشت سرش که تعدادی از شهدا بودند و گفت: حاج قاسم اصلا نگران نباش، همه ما در کنار تو هستیم. بعد از این، حاج احمد به حاج قاسم گفت: تا افطاری حاجی شروع نشده، من بروم به بچهها و خانواده ام سری بزنم. این وسط اتفاقات عجیب دیگری بین حاج احمد و حاج قاسم اتفاق افتاد و مطالب دیگری در گفتگوی آنها مطرح شد که از ذکر آن معذورم.
آن موقع شرایط سیاسی عراق بسیار پیچیده و نگران کننده بود. من این خواب را همان موقع برای آقای رسول زاده تعریف کردم و قرار گذاشتیم که جایی بازگو نشود. البته آقای رسول زاده گفت: باید به خود حاج قاسم گفته شود. خلاصه، آقای رسول زاده برای حاج قاسم تعریف کرد و حاج قاسم به من گفت: حتما در یک فراغتی، باید خودت هم برای من تعریف کنی.
در اولین فرصت، این رویا را به حاج قاسم گفتم. در شروع صحبتهای من، حاج قاسم مثل همیشه با آن محبت و برادری و شوخی که بین ما بود، سر به سر میگذاشت و به شوخی گرفته بود، ولی وقتی رسیدم به آن بخشهای دو نفره، یعنی موضوعاتی که در عالم واقع من بی خبر بودم و فقط بین خودشان دو نفر بوده و حاج احمد در عالم رویا مطرح کرده بود و ظاهرا فقط حاج قاسم از آن خبر داشت، حاج قاسم بسیار متعجب شد و گفت: فعلا این را برای کسی تعریف نکن. این گذشت. چند بار دیگر وقتی مرا میدید، میگفت: رویای عجیبی بود، مبادا این را برای کسی تعریف کنی فعلا. بگذار تا وقتش.
بله دوستان، حاج قاسم، قبل از اینکه وقت پروازش فرا برسد، آسمانی شده بود و ما همه غافل بودیم. در اصل او سفیر شهدا بر روی زمین بود. روحش با سالار شهیدان محشور باد.