روزی که یکی از بهترین پزشکان کشورمان از ساواک سیلی خورد
خبرگزاری فارس حماسه و مقاومت: بیشتر وقتها مطب دکتر شلوغ است. معمولاً هم بیمارانش حال خوبی دارند. برای اینکه نوبت به همه برسد، بدون معطلی و پشت سر هم بیمارانش را ویزیت میکند که اگر یک وقت بیمار اورژانسی پیش آمد، خودش را به بیمارستان برساند. مادران تکفرزند را تشویق میکند که فرزند دیگری بیاورند و اگر مادری دو یا سه فرزند دارد، آنها را تشویق میکند به داشتن فرزند بیشتر.
با اینکه «طاهره لباف» یکی از بهترین متخصصان زنان و زایمان بوده و از جوانی تا امروز مشغله زیادی داشته، مادر 6 فرزند است؛ آن هم فرزندانی که به نوبه خودشان در جامعه، از جایگاه علمی و فرهنگی برخوردار هستند.
با رتبه دوم وارد دانشگاه شیراز شدم
دوران جوانی این بانوی نمونه و نخبه کشورمان به تحصیل و مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی گذشت؛ حتی به قیمت اینکه از دانشگاه شیراز و مشهد اخراج شد. بانویی که تنها دانشجوی چادری دانشگاه شیراز بود و بارها از سوی دانشجویان مورد تمسخر قرار گرفت اما هیچ وقت چادرش را زمین نگذاشت.
طاهره لباف درباره فضای دانشگاه زمان شاه میگوید: «من در 17 سالگی با رتبه 2 در رشته ریاضی، وارد دانشگاه شیراز شدم. اساتید دانشگاه بسیار بیبند و بار بودند. سال اول هر روز من را مسخره میکردند. گاهی به من کلاغسیاه میگفتند. برخی میگفتند برو در خانهها کارگری کن، تو را چه به آمدن در دانشگاه؟! از طرفی دیگر مرحوم شاهچراغی در نامهها برای من مینوشت، تو حجت خدا در دانشگاه هستی و داری مبارزه الهی میکنی؛ تو فردا نزد پیامبر (ص) سرافراز هستی! این صحبتهای مرحوم شاهچراغی و اهدافی که داشتم به من نیرو میداد تا مقابل این هجمه از توهینها ایستادگی کنم.»
اخراج از دانشگاه فقط بخاطر اعتصاب دانشجویی
شاید باورش سخت باشد اما بهترین پزشک متخصص کشورمان در جوانیاش از خون، بدش میآمد اما با جهانبینی که داشت، مقدماتی فراهم شد تا به رشته پزشکی گرایش پیدا کند.
طاهره لباف در این باره میگوید: «من در رشته ریاضی درس میخواندم. یکی از اقوام ما در دانشگاه شیراز بود که به من گفت: با استعدادی که داری، برو رشته پزشکی؛ هم میتوانی پزشک موفقی بشوی، هم ثوابش بیشتر است و هم خدمت بیشتری میکنی. بعد ازاین صحبتها علاقهمند به رشته پزشکی شدم. اما چون از خون بدم میآمد، به رشته پزشکی فکر میکردم. ترم دوم دانشگاه شیراز اعتصاب دانشجویی شروع شد و من هم در اعتصاب شرکت کردم. با توجه به اینکه جزو دانشجویان شاخص بودم، امور دانشجویی من را شناخت و برای ترم دوم که رفتم ثبتنام کنم، گفت: تو دیگر نمیتوانی در این دانشگاه بمانی و لیاقت این دانشگاه را نداری و باید از این دانشگاه بروی! حق نداری به کسی بگویی؛ اگر به کسی حرفی بزنی سر از زندان اوین درمیاوری. و این شد اولین اخراجم از دانشگاه شیراز.»
طاهره لباف و همسرش در اوایل ازدواج
مسئول امور دانشجویی مشهد ساواکی بود
وقتی که طاهره لباف از دانشگاه شیراز اخراج شد، به منزلشان در تهران بازگشت. پدرش او را تشویق کرد تا دوباره درس بخواند و کنکور بدهد و از دختر مبارزش قول گرفت که فعلا فعالیت سیاسی نکند. لباف در این باره بیان میکند: «پدرم از من قول گرفته بود که فعالیت سیاسی نکنم. او گفته بود که پسرها هر چقدر فعالیت سیاسی کنند، طوری نیست اما برای دخترها خطرناک است. تو فعلاً درس بخوان و برگرد به تهران، بعد هر کاری خواستی بکن. من دوباره کنکور دادم و در دانشگاه مشهد پذیرفته شدم. در دانشگاه مشهد رشته علوم پایه را انتخاب کردم. در دانشگاه مشهد وضعیت فضای دانشگاه کمی بهتر از شیراز بود. به غیر از من چند خانم محجبه هم در دانشگاه بودند. اعتصابی در دانشگاه مشهد صورت گرفت؛ من هم در آن اعتصاب بودم. شب قرار شد در دانشگاه بمانیم. همین مسئله باعث شد که دوباره شناخته شوم. مسئول امور دانشجویی ما فردی به نام آقای میامی بود که میگفتند نماینده ساواک در معاونت دانشجویی دانشگاه است، بعد از اعتصاب او به من گفت شما اخراج هستی! من برای بار دوم از دانشگاه اخراج شدم. دیگر از پدرم خجالت میکشیدم چون قول داده بودم فعالیت سیاسی نداشته باشم.»
قرار بود دانشجویان اهواز به دستبوسی شاه بروند
این دانشجوی مبارز دست بردار نبود، دوباره کنکور داد و در دانشگاه اهواز پذیرفته شد. وقتی که در سال دوم دانشگاه اهواز تحصیل میکرد، قرار بود محمدرضاشاه به دانشگاه اهواز برود و بخشی از دانشگاه را افتتاح کند. در این مراسم مقرر شده بود که عدهای از دانشجویان برای دستبوسی و ادای احترام به شاه در مراسم حضور داشته باشند. دانشجویان انقلابی بخاطر اعتراضاتی که داشتند، تصمیم به اعتصاب گرفتند.
طاهر لباف درباره اعتصاب در دانشگاه اهواز میگوید: «برنامه اعتصاب از اتاق ما شروع شد. قرار بود دانشجویان انقلابی جلوی دانشگاه تجمع کنند و اعتراض خودشان را به گوش مسئولان برسانند. روزی که تجمع کردیم نیروی گارد در دانشگاه با بلندگو آمد و گفت متفرق شوید و بروید وگرنه متفرقتان میکنیم. در این تجمع خانمها در ردیف اول بودند. بعد از چند بار که اعلام کردند، یکدفعه گاز اشکآور زدند و دانشجویان را کمی متفرق کردند. سپس نیروهای گارد افتادند دنبال دانشجویان، آنها به هر دانشجویی که میرسیدند، با باتوم میزدند. پشت دانشگاه ما زمین کشاورزی بود و از طرفی هم در را روی دانشجویان بسته بودند. ما از پشت دانشگاه که زمین کشاورزی بود، فرار کردیم. اما وقتی وارد زمین شدیم، دیدیم که زمین را آبیاری کردهاند و گِلی شده است. موقع فرار لنگه کفش من از پایم درآمد و زمانی که میخواستم کفشم را بپوشم، یکی از گاردیها به من رسید و با باتوم محکم زد به سرم. من دیگر متوجه چیزی نشدم و روی زمین افتادم.»
طاهره لباف را اگر دیده باشید، جثه کوچکی دارد. اما نیروهای گارد وقتی به او میرسند، با اینکه بیهوش روی زمین افتاده بود، با مشت و لگد و باتوم او را میزنند. چند نفر از پسران دانشجو وقتی این صحنه را میبینند، با گاردیها درگیر میشوند و این دختر مبارز را به بیمارستان 24 متری اهواز منتقل میکنند. او درباره انتقالش به بیمارستان اینگونه روایت میکند: «نزدیک غروب بود که به هوش آمدم. تمام بدنم درد میکرد و سرم سنگین بود. پسران دانشجو بالای سرم آمدند و گفتند خانم لباف! گارد دنبال شماست و ما تو را به اسم زهرا احمدی در اینجا بستری کردیم. البته با هماهنگی با رزیدنتها شما به عنوان بیمار مننژیتی بستری هستید. دانشجویان همان شب برای من بلیط میهنتور گرفتند و 2 تومان به من دادند تا به تهران و نزد خانواده بروم. من هم به تهران آمدم.»
بازجوی ساواک به من سیلی زد و گفت: پلو مرغ خوردید، هار شدید!
این دختر مبارز تا یک ترم به دانشگاه اهواز برنمیگردد. او باید به اهواز برمیگشت تا تکلیفش برای ادامه تحصیل مشخص شود. با توجه به شرایطی که داشت، میخواست با یکی از محارم به اهواز برود، اما محارم او هم پرونده مبارزات سیاسی داشتند. وی در این باره میگوید: «میدانستم بلافاصله پس از رفتن به اهواز، نیروهای گارد دانشگاه من را دستگیر میکنند. آن زمان تنها کسی که میتوانست با من به اهواز بیاید، همسرم بود که آن زمان فقط خواستگاری انجام شده بود و صحبتهای اولیه را کرده بودیم. همسرم به پدرم پیشنهاد داد تا ما مَحرم بشویم و باهم به اهواز برویم تا از طریق آشنایانی که در اهواز دارند، کارهای دانشگاه من را پیگیری کنند. پدرم هم پذیرفت. بعد ما به اهواز رفتیم.»
طاهره لباف به محض اینکه به دانشگاه اهواز میرسد، توسط گارد دستگیر میشود. آنها حتی اجازه نمیدهند که همسرش او را همراهی کند. لباف درباره دستگیریاش بیان میکند: «آنها من را تنهایی و با چشمهای بسته سوار جیپ کردند و به خانهای بردند. من در یکی از اتاقها تا 2 ساعت تنها بودم. در آن 2 ساعت خیلی وحشت کرده بودم. بعد یک مرد خشنی آمد و 2 سیلی به من زد؛ چند تا فحش داد و گفت: پلو مرغ خوردید، هار شدید! با سیلی محکمی که به من زد، یک لحظه برق از چشمم پرید و از صندلی روی زمین افتادم. در مراحل بعدی بازجویی برگه آوردند و گفتند مشخصاتت را بنویس و بگو که کجا بودی و چه کردی؟ بازجویی من 18 و نیم ساعت با زجر و شکنجه روحی طول کشید.»
زمانی که طاهره لباف و همسرش مجبور شدند از ایران فرار کنند
در تهران هم زیر ذرهبین ساواک بودیم
طاهره لباف بعد از بازجوییها و آزار و اذیت ساواک، توانست یک ترم دیگر زیر ذرهبین ساواک درس بخواند. او در سال سوم دانشگاه، برای گذراندن دوره بالینی از اهواز به بیمارستان فیروزگر تهران منتقل میشود. در تهران هم تحت کنترل ساواکیها قرار میگیرد. وی دراین باره اظهار میدارد: «در تهران یکی از پزشکان به من گفت: اگر شما اعلامیه یا رساله و کتابی از آقای خمینی دارید، پنهان کنید چون آمدند و درباره شما سؤال کردند. با صحبتهای آن پزشک فهمیدم که ساواک این مسئله را پیگیری میکرد. این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. کتابهای امام خمینی (ره) و آقای هاشمینژاد را در منزل داشتیم. تعدادی از کتابها را جابجا کردیم و تعدادی را هم در یک چمدان به یکی از دوستان همسرم دادیم. یک روز بعد از ظهر من کلاس داشتم. میخواستم به منزل بروم، صاحبخانه ما که خانم بسیار محترمی بود، به بیمارستان آمد و گفت: ساواکیها به منزل شما آمدند و تعدادی کتاب جمع کردند و بردند. این را که گفت من و همسرم دیگر به منزل نرفتیم و فراری شدیم.»
شهریور 57 به ایران بازگشتیم
پدر این بانوی مبارز وقتی شرایط را خطرناک میبیند، مبلغی به دختر و دامادش میدهد تا ایران را ترک کنند؛ چون هر لحظه احتمال دستگیریشان توسط ساواک وجود داشت. لباف در این باره میگوید: «ما بلافاصله از ایران خارج شدیم و از طریق یکی از دوستان ابتدا به سفر حج عمره رفتیم. از آنجا به مصر و سپس به فرانسه سفر کردیم. تعدادی از دوستان همسرم در فرانسه تحصیل میکردند؛ مدتی در فرانسه بودیم و بعد به انگلیس رفتیم. ما شهریور سال 1357 به ایران برگشتیم و چند روز بعد از بازگشتمان به ایران، در نمازعید فطر آقای مفتح در قیطریه شرکت کردیم.»
پایان پیام /5074