طومار آرزوهایی که در «مِنا» جا ماند / «بازگشت از منا»؛ نمایشنامهای که برای خدا نوشته شد
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مریم شریفی؛ به یک بغض فروخفته میماند. به اشکی که هنوز مجالی برای باریدن پیدا نکرده. به زخم عمیقی که 7 سال که سهل است، 70 سال هم بگذرد، التیام پیدا نمیکند. دهمین روز آخرین ماه قمری که نزدیک میشود، رنگ از رخ کلمات میپرد. پا پس میکشند انگار از روایت فاجعهای که مسلمانان جهان را عزادار هزاران حاجی بیگناه کرد. فاجعه منا در مراسم حج سال 94 که داغ 464 نفر از هموطنان را به دل مردم ایران گذاشت، حکایت قصه پرغصهای است که هرچه میگویی، از تلخیاش کم نمیشود.
در آستانه عید قربان و هفتمین سالگرد فاجعه منا، پای صحبتهای بانوی نویسندهای نشستیم که هنرش را برای جاودانه کردن یاد و خاطره قربانیان مظلوم این فاجعه به کار گرفته است. «مریم جعفری حصارلو»، نویسنده و عضو کانون ملی منتقدان تئاتر و سینما، با الهام از روایتهایی که از زبان پدرش از حادثه حج خونین سال 66 در مکه مکرمه شنیده بود، دست به قلم برد تا صدای مظلومیت شهدای فاجعه منای سال 94 را به گوش جهانیان برساند. اینطور بود که نمایشنامهاش با عنوان «بازگشت از منا»، بهعنوان اولین اثر مکتوب درباره این حادثه تلخ، در عرصه کتاب و ادبیات کشور ماندگار شد. با گفتوگوی ما با این نویسنده خوشقریحه که با یک طراحی خلاقانه سهبعدی برای چاپ دوم کتابش، جلوه مضاعفی به این اثر ارزشمند داده، همراه باشید.
*بیمقدمه سر اصل مطلب میروم. چه اتفاقی میافتد که یک چهره تئاتری، سراغ حادثهای مثل فاجعه منا میرود؟ چه چیزی در این حادثه بود که تا این حد شاخکهای شما را حساس کرد که به فکر نگارش نمایشنامهای درباره آن افتادید؟
- بله. زندگی من از دوره نوجوانی با تئاتر گره خورده و تحصیلات دانشگاهیام هم، در رشتههای ادبیات نمایشی و کارگردانی تئاتر بوده. فاجعه منا زمانی اتفاق افتاد که من، مسئول خبر و رسانه و معاون پژوهشی پردیس تئاتر تهران در جنوب شرقی تهران بودم. آن روزها مجموعه پردیس تئاتر هنوز بهصورت کامل، آماده و تجهیز نشده بود. به فکرم رسید حالا که فراغت دارم، با توجه به تحصیلات و تجربیاتم در حوزه تئاتر، یک فعالیت آموزشی در این مجموعه انجام دهم. اینطور بود که به آقای «اقدم»، مدیر وقت پردیس گفتم: میخواهم یک دوره آموزش رایگان بازیگری تئاتر در پردیس برگزار کنم تا نوجوانان و جوانان علاقهمند این منطقه که امکان پرداخت هزینههای آموزشگاههای هنری را ندارند، همینجا بتوانند الفبای بازیگری تئاتر را آموزش ببینند. با موافقت ایشان، فراخوان دادیم و با استقبال خوبی که شد، حدود 37 نفر در آن کلاس ثبتنام کردند. ترم یک بهخوبی برگزار شد. درترم دوم تصمیم گرفتم کمکم هنرجویانم را برای روی صحنه رفتن، آماده کنم. درست در زمانی که مشغول برنامهریزی برای اجرای یک نمایشنامه طنز بداهه با هنرجویان بودم، حادثه منا اتفاق افتاد.
این فاجعه آنقدر به لحاظ حسی و ذهنی مرا درگیر کرد که باعث شد تمام برنامههایم برای آن گروه تغییر کند. من و خانوادهام به شکل عجیبی با خانوادههای داغدار این حادثه دردناک، همزادپنداری میکردیم. با اینکه آن سال زائری نداشتیم، هر روز اخبار مربوط به حاجیان شهید و زخمی را پیگیری میکردیم. هر روز اسامی اعلامی را از شبکه خبر را دنبال میکردیم و مثل خانوادههای چشم انتظارشان اشک میریختیم. اینطور بود که تصمیم گرفتم نمایشنامهای درباره فاجعه منا بنویسم و با بچههای کلاسم آن را روی صحنه ببریم. چون اعتقاد داشتم صدای مظلومیت شهدای منا باید به گوش همه برسد.
*همه مردم ایران در آن غم بزرگ، شریک بودند. اما چرا شما و خانوادهتان تا این حد تحت تأثیر فاجعه منا قرار گرفته بودید؟
- شاید چون تجربههایی مشابه آنها داشتیم. پدرم، مرحوم آیتالله «میرحیدر جعفری حصارلو» بیش از 20 بار بهعنوان روحانی کاروان در ایام حج تمتع و عمره به خانه خدا مشرف شده بود که یکی از آنها در سال 66 بود. بهاینترتیب پدرم، جمعه خونین حج سال 66 را از نزدیک دیده بود و خودش یکی از مجروحان آن حادثه بود. پدرم، انسان شجاعی بود و از گفتن حرف حق نمیترسید. به همین دلیل هیچوقت در خطرناکترین شرایط هم، عمامهاش را برنمیداشت. همین در صحنه بودنش هم باعث شد شرطههای عربستان در درگیریهای جمعه خونین حسابی کتکش زدند. با اینکه آن روزها 8 ساله بودم، اما خوب یادم است وقتی پدرم از سفر حج برگشت، تمام بدنش کبود بود و یک ماه در بستر ماند تا سلامتیاش را به دست آورد. پدرم تعریف میکرد او را به داخل یک کانکس انتقال داده و روی پیکر شهدا و مجروحان انداخته بودند تا سر فرصت، همه آنها را ببرند دفن کنند! اما پدرم به هر ترتیبی بود، از آن مهلکه فرار کرده بود.
دیگر تجربه تلخ خانواده ما، مربوط به سفر حج خواهرم بود. خواهرم که همراه داییام به خانه خدا مشرف شده بود، تعریف میکرد: «وقتی به سرزمین منا رفتیم، دایی گوشه چادر مرا به مچ دستش گره زد تا از همدیگر جدا نشویم. اوضاع عادی بود اما در یک لحظه، موجی از جمعیت به طرف ما آمد. اگر سرعت عمل دایی در کشیدن چادرم نبود، حتماً زیر دست و پای آن زائران عرب قویهیکل کشته میشدم. با اینهمه، گره چادر از دور مچ دایی باز شد و در آن ازدحام جمعیت، همدیگر را گم کردیم. من مانده بودم و وحشت تنهایی و عطشی که داشت هلاکم میکرد. هر طرف نگاه میکردم، اثری از آب نبود. اطرافم پیکرها روی هم افتاده بود و شرطههای عربستانی هم با اینکه حجاج مجروح و تشنه را میدیدند، هیچ حرکتی برای کمک به آنها انجام نمیدادند. آنقدر گشتم تا بالاخره بطری آب نیمخوردهای را در گوشهای پیدا کردم. هیچوقت در عمرم تصور نمیکردم آب لبزده فرد دیگری را بخورم اما اگر همان چند جرعه آب نبود، حتماً از تشنگی هلاک میشدم...»
کتاب مکتوب و کتاب سه بعدی «بازگشت از منا»
*پس، مرور خاطرات پدر و خواهرتان از اتفاقات تلخ مشابه فاجعه منا، منبع الهام شما برای نگارش این نمایشنامه شد...
- بله. وقتی روی نمایشنامهای با موضوع منا، متمرکز شدم، با خودم گفتم: من که تجربه سفر حج را ندارم. چطور باید این فاجعه را روایت کنم؟ اول، سراغ آرشیو اخبار رفتم و موارد مشابهی که در مراسم حج سالهای قبل اتفاق افتاده بود را بررسی کردم. اما بیش از همه، تداعی روایتهای پدر و خواهرم از حجشان و شرایط سختی که تجربه کرده بودند، به کمکم آمد. آن روزها، هر لحظه به مجروحان فاجعه منا فکر میکردم، دوباره به یاد تن کبود پدرم میافتادم که تصاویرش از کودکی در ذهنم حک شده بود. وقتی شنیدم بسیاری از حجاج بیگناه در فاجعه منا، از شدت تشنگی به شهادت رسیدند، یاد آن غریبی و تنهایی خواهرم و تقلایش برای پیدا کردن جرعهای آب در میان پیکرهای شهدا میافتادم.
درواقع آن روزها، مدام خودم را بهجای خانوادههای شهدای منا میگذاشتم. به هموطنان چشمانتظار فکر میکردم که از راههای دور و نزدیک برای گرفتن خبری از مسافرشان راهی فرودگاه بینالمللی تهران شده بودند و همه اینها، کمکم شخصیتهای نمایشنامه را ذهن من شکل دادند. مادری که از جنوب آمده و منتظر تنها دخترش است، دختر بیماری که چشم به راه مادرش نشسته و دوستِ «آقوانیک»، دختر تازه مسلمان شدهای که به زیارت خانه خدا رفته و در فاجعه منا به شهادت رسیده. درواقع، ازآنجاکه تمام هنرجویانم دختر بودند، نمایشنامه من هم، یک نمایشنامه زنانه شد. نمایشنامه را براساس داستان سه زن نوشتم که بعد از فاجعه منا، پیکرشان برنگشت و خانواده و دوستانشان برای همیشه چشمانتظار آنها ماندند. البته با اینکه شخصاً تجربه سفر حج را نداشتم، ولی خودم را هم در این نمایشنامه وارد کردم...
*چطور؟ نمایشنامه غیر از سه موردی که اشاره کردید، شخصیت دیگری هم دارد؟
- بله. با توجه به اینکه در 20 سال گذشته، خبرنگاری حوزه تئاتر یکی از فعالیتهایم بوده، خودم را در جایگاه دختر خبرنگاری در نظر گرفتم که در مراسم حج سال 94 حضور داشته و با شخصیتهای این نمایشنامه دوست شده و شنونده درد دلهای آنها بوده و بعد، در کنار آنها در فاجعه منا به شهادت رسیده. من معتقدم گرچه پیکر برخی از شهدای منا به کشور برنگشت اما حتماً روح آنها پیش خانوادههایشان برگشت و به آنها آرامش داد. با خودم فکر کردم اگر روح این مریم جعفری خبرنگار شهید منا به ایران برگردد، چه روایتی از این فاجعه خواهد داشت؟ بهاینترتیب، داستان نمایشنامه را از زبان این خبرنگار شهید روایت کردم. جالب است بدانید من در زندگی واقعیام دو بار تجربه مرگ موقت داشتهام! یک بار در همان سال 94 و بار دیگر در سال 99 بر اثر کرونا.
*چقدر عجیب...!
- بله. این دو تجربه خاص را در برنامه «زندگی پس از زندگی» هم روایت کردم. تجربه آن مرگ موقت، به من کمک کرد بتوانم خودم را به جای روح آن خبرنگار شهید بگذارم و ماجراها را از نگاه او روایت کنم. البته مخاطب در قسمتهای پایانی نمایش به هویت آن شخصیت کفنپوش که در ابتدا با یک ضبط صوت خبرنگاری وارد صحنه میشود و در بخشهای مختلف نمایش، مدام او را در حال نوشتن میبیند، پی میبرد.
این شخصیت در ابتدای نمایش میگوید: «ما به سرزمین وحی رفتیم... اما راه برگشتی نداریم... این آخرین دیدار ما بود... پیش از رمی جمرات...» مخاطب یک بار دیگر هم این شخصیت کفنپوش را روی صحنه میبیند. این بار صدای ذهنیاش میگوید: «کاروان برگشته... کاروان قربانیان در عید قربان... عاشورا دوباره تکرار شد... اگر علمدار کربلا بود در صحرای منا، مَشکها رو پر آب میکرد و حاجیان تشنهلب جان نمیباختند...» او مینویسد و مینویسد و نمایش با جملات پایانیاش که دیگر هویت او را آشکار میکند، تمام میشود: «فکر میکنم گزارش خوبی شد. گزارش اینطور شروع میشه: ما به سرزمین وحی رفتیم... اما راه برگشتی نداریم...»
*جملات خبرنگار شهید نشان میدهد در نگارش نمایشنامه بازگشت از منا، از واقعه کربلا هم الهام گرفتهاید...
- کربلا، عاشورا و یاد امام حسین (ع) در تمام لحظات این نمایشنامه، جاری است. وقتی نمایشنامه را مینوشتم، به ایام محرم نزدیک شده بودیم و تمرینهای ما مصادف شد با دهه اول محرم. مدام از اطراف صدای طبل و سنج دستههای عزاداری شنیده میشد و فضای خاصی بود. همه اینها باعث شد فاجعه منا و واقعه کربلا را در این نمایشنامه تلفیق کنم و حادثه تلخ منا و حال و هوای بازماندگان شهدای این حادثه را از زاویه جدیدی روایت کنم. اصلاً نمایش به شکلی شروع میشود که مخاطب را میبرد به شب عاشورا و عزاداری آقا اباعبدالله (ع). اگر جملات ابتدایی نمایشنامه را مرور کنید، این حس بهتر منتقل میشود: «از دور صدای دسته عزاداران میآید. «سِلینا» از خواب بیدار میشود. بیدلیل گریه میکند. صدای دسته عزادارن بالا میرود...» (نور میرود)/ «از دور صدای دسته عزاداران میآید. معصومه از خواب بیدار میشود. بیدلیل گریه میکند. تشنج میکند. در خود میپیچد. صدای دسته عزاداران بالا میرود...» (نور میرود)/ «از دور صدای دسته عزاداران میآید. فرودگاه تهران، پیرزنی جنوبی نشسته روی زمین. بقچهای در کنارش. سرش را روی نشیمن صندلی گذاشته. خوابش برده. ناگهان از خواب میپرد. صدای دسته عزاداران بالا میرود.» (نور بالا میرود).
روند داستان طوری پیش میرود که مخاطب باور میکند ارواح شهدای منا برگشتهاند. ارواح به سراغ عزیزانشان میروند و بیدارشان میکنند که از مجلس عزاداری امام حسین (ع) جا نمانند. انگار روح شهید میخواهد به فردی که چشم به راهش نشسته، بگوید: من که از حسین (ع) بالاتر نیستم. برای او عزاداری کن. انگار میگوید این شب را در خانه منتظر من نمان. این دم را غنیمت بدان و به مجلس عزاداری برو که سالار شهدا آنجاست. برو پیش امام حسین (ع) و او را تنها نگذار. حاجتت را هم همانجا خواهی گرفت... نقطه عطف این ماجرا را در قصه «سلینا» میبینیم. همان دختر مسیحی که دوستش (آقوانیک) مسلمان شده و به سفر حج رفته و دیگر برنگشته. و سلینا تنها کسی است که از راز آقوانیک خبر دارد. در اواخر نمایش سلینا میخواهد از خانه بیرون برود. مادرش میگوید: «این وقت شب کجای میخوای بری؟» سلینا در جواب میگوید: «میخوام برم هیئت. میگن آقا امام حسین (ع) نظر کنه، حاجت میگیری. شاید «آقوانیک» پیدا بشه...»
*خانم جعفری! خالی از لطف نیست کمی هم درباره طراحی خلاقانه کتاب بازگشت از منا برایمان بگویید. شما علاوهبر کتاب مکتوب به روال معمول، نمایشنامهتان را در یک قالب جذاب سهبعدی هم ارائه کردهاید. پشت این کتاب سهبعدی، چه مفهومی است؟
- نگارش کتاب بازگشت از منا، کاری بود که از ابتدا با نیت خدایی شروع شد و همین نیت باعث شد همه کسانی که در طراحی و چاپ و نشر آن با من همکاری کردند، فقط برای رضای خدا کار کنند. آقای «سعید زاشکانی»، طراح جلد کتاب مکتوب، یکی از این دوستان بود که بدون چشمداشت مالی در این مسیر به من کمک کرد.
بعد از طراحی جلد، مشغول پیگیری کارهای چاپ کتاب بودم که چیزی در ذهنم جرقه زد. با خودم فکر کردم میتوانم علاوهبر قالب معمول کتاب، این نمایشنامه را در شکل و شمایلی متفاوت هم ارائه کنم تا قالب ظاهری آن هم با مخاطب حرف بزند. این ایده در ذهنم بود تا اینکه با همکاری آقای «سید علی حمزه»، به یک طرح جذاب رسیدیم و تصمیم گرفتیم چاپ دوم کتاب را بهصورت سهبعدی روانه بازار کنیم. آقای حمزه، طراحی این کتاب سهبعدی را انجام داد و آقای «سهیل صالح» هم در اجرا به ایشان کمک کرد. هر دوی این بزرگواران هم، بدون هیچ چشمداشتی و فقط برای رضای خدا در این کار فرهنگی با من همکاری کردند.
*همچنان کنجکاو و مشتاقم بدانم تفسیر این ماکت سهبعدی جذاب چیست؟
- بعد از چند جلسه گفتوگو و تبادل نظر با آقای حمزه به این نگاه رسیدیم که چاپ دوم کتاب را در قالب یک طومار ارائه دهیم که داخل یک تابوت چوبی قرار میگیرد. جزء جزء این ایده، حرف برای گفتن دارد. شکل تابوت به شکل تابوت مسیحیان است چون از همه گروهها ازجمله مسیحیان تازهمسلمان، در میان شهدای فاجعه منا بودند. من هم با طراحی داستان «آقوانیک»، دختر مسیحی تازه مسلمانشده، به این موضوع اشاره کردم. طومار سه متری سفید رنگی که چاپ دوم نمایشنامه روی آن انجام شده هم برگرفته از داستان یکی دیگر از شخصیتهای نمایش است.
رنگ طومار، حکایت از سفیدی کفن دارد اما شکل آن برمیگردد به داستان یک زن روستایی بیسواد که وقتی عزم سفر حج کرد، یکییکی از اهالی روستایشان خواست هر حاجتی دارند، بگویند تا دخترش آن را روی کاغذ بنویسد. و به آنها قول داد در مکه، همه آن خواستهها و حاجتها را به خدا بگوید. دخترک برگههایی از دفترش جدا میکند و آرزوها و حاجات اهالی روستا را روی آنها مینویسد. بعد، برگهها را با چسب به هم متصل میکند و به شکل طوماری به دست مادرش میدهد و میگوید: «اگر این کاغذها را این شکلی به خدا بدهی، آرزوها را میخواند.»
روبان قرمز دور این طومار هم، یادآور خون شهیدان است. البته طومار، یک تزیین دیگر هم دارد؛ منگولههایی طلایی که تداعیکننده نخی است که در دوخت چادر خانه کعبه به کار رفته... همه اجزای این کتاب سهبعدی، ابتکار خودمان است. مشابه این طومار کاغذی سه متری در هیچکجا وجود ندارد و خودمان آن را طراحی و تولید کردهایم. چاپ تمام متن یک کتاب در قالب طومار هم، اولین بار است انجام میشود.
*علاوهبر نکاتی که گفته شد، از دیگر جذابیتهای کتاب بازگشت از منا، دوزبانه بودن آن است. چه انگیزهای باعث شد کتاب را به فارسی و انگلیسی ارائه کنید؟
- با نگارش نمایشنامه و روی صحنه بردن آن با هنرنمایی شاگردانم، هدفی که در آن زمان داشتم، محقق شد. اما در سالگرد فاجعه منا وقتی از تاکید مقام معظم رهبری برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای منا باخبر شدم، تصمیم گرفتم این نمایشنامه را به چاپ رسانم. اهمیت موضوع فاجعه منا، مرا ترغیب کرد با ترجمه نمایشنامه، این کتاب را به صورت دوزبانه وارد بازار نشر کنم تا متن انگلیسی، فرصت خوانش این داستان و آگاهی از فاجعهای که رخ داده را برای همه مردم جهان فراهم کند. با توجه به آشنایی که از سالها قبل با زبان انگلیسی داشتم، ترجمه نمایشنامه را شروع کردم و خوشبختانه کتاب با متن فارسی انگلیسی به چاپ رسید.
*در صحبتهایتان به اجرای نمایش بازگشت از منا اشاره کردید. پس بالاخره موفق شدید نمایشنامه را با هنرجویانتان روی صحنه ببرید...
- بله. یک اجرا در پردیس تئاتر تهران رفتیم. با توجه به اینکه آن روزها مجموعه پردیس تئاتر تهران هنوز به طور رسمی افتتاح نشده بود، امکان دعوت از تماشاگران عام وجود نداشت. بنابراین نمایش را برای خانواده خود بچهها اجرا کردیم و بازخوردهای خیلی خوبی هم گرفتیم. از همه مهمتر این بود که خانوادهها توانایی فرزندانشان را باور کردند. برای من باعث خوشحالی است که دو نفر از بچههایی که در نمایش بازگشت از منا ایفای نقش کردند، بعد از آن رفتند تست بازیگری دادند و پذیرفته شدند و حالا بهعنوان بازیگر حرفهای تئاتر مشغول فعالیت هستند.
*بعد از این اجرای غیررسمی، هیچوقت برای اجرای حرفهای نمایشنامهتان اقدام نکردید؟
- سال 96 یا 97 در فاصله چند ماه مانده به سالگرد فاجعه منا، نامهای درباره نمایشنامه بازگشت از منا برای دفتر رهبری نوشتم و گفتم با توجه به اهمیت فاجعه منا، تمایل دارم این نمایشنامه را روی صحنه ببرم تا این واقعه تلخ از اذهان جامعه فراموش نشود. دفتر رهبری در جواب، نامهای به من دادند که بهواسطه آن، آقای «پیمان شریعتی»، مدیر وقت تئاتر شهر، مجوز اجرای نمایش بازگشت از منا را در یکی از سالنهای تئاتر شهر صادر کردند. اما با وجود انجام تمام هماهنگیها، این نمایش هیچوقت در تئاتر شهر اجرا نشد چون بازیگرانی که بعد از صحبتهای انجامشده، قول همکاری داده بودند، سر تمرین نیامدند. اگر دوستان دندان روی جگر میگذاشتند و قبل از انجام کار، روی مسائل مالی تاکید نمیکردند، اجرای نمایش ممکن میشد. خب طبیعی بود که من بدون داشتن حامی، نمیتوانستم آنها را از لحاظ مالی کاملاً راضی کنم. با توجه به اینکه حادثه منا، فاجعهای بود که باعث شهادت مظلومانه هموطنانمان شد، دلم میخواست این دوستان هم دلی پای کار بیایند. اما این اتفاق نیفتاد و در ادامه هم، بیماری و عمل جراحی، مرا کلاً از این فضا دور کرد.
گرچه فرصت طلایی اجرای نمایش بازگشت از منا در تئاتر شهر از دست رفت اما به لطف آقای «محمود فرهنگ»، دبیر جشنواره تئاتر «صاحبدلان»(یکی از مهمترین رویدادهای نمایش دینی)، این نمایش بالاخره برای تماشاگر عام روی صحنه رفت. در همان ایام بیماری، با ایشان صحبت کردم و نمایشنامه را در اختیارشان قرار دادم. آقای فرهنگ هم نمایشنامه را به یک خانم کارگردان سپردند و ایشان و گروهش، براساس نمایشنامه بازگشت از منا، 5 اجرا در حوزه هنری استان تهران رفتند.
کتاب سه بعدی «بازگشت از منا»
*و صحبت پایانی؟
- الان هرکسی از هر جای دنیا بخواهد، میتواند نمایشنامه بازگشت از منا را بخواند. اگر کتاب حاوی متن انگلیسی نبود، این امکان فراهم نمیشد. یکی از آرزوهای من، اجرای انگلیسی این نمایشنامه است. به همین دلیل از همینجا اعلام میکنم هر هنرمندی تمایل داشته باشد نمایش انگلیسی بازگشت از منا را روی صحنه ببرد، من متن نمایشنامه را در اختیارش قرار میدهم. این اتفاق میتواند فاجعه منا را در ابعاد وسیعتری معرفی کند.
انتهای پیام /