فرزند کوهستان
احمد حسینی بنده قرائی زندگی را با چوپانی آغاز کرد. او که فرزند کوهستان است، با وجود تمام سختیها، شکستهای پی در پی و ناامیدیهایی که از هر سو میآید، با آنچه خود «مقاومت فرهنگ کوهسرخی» میداند، اکنون در رشته شیمی زمره یک درصد دانشمندان برتر جهان قرار گرفته است.
وقتی یاس به نهایت حد خود میرسد و مرگ چشم در چشم آدمها نگاه میکند، در منتهاالیه ناامیدی باز نیروی زیستن پیروز است و امید از ته چاه ژرف نومیدی سر میزند. «عشق» و «امید» و «روایتگری» تمام دارایی ما مردمان، برای بنیان نهادن جهانی آزاد و اخلاقی است و البته امنترین و اثربخشترین دارایی ما نیز همینهاست. هر روایت یک سرگذشت است و هر سرگذشت روزنهای رو به امید زیرا خبر از حضور آدمهایی میدهد که گوشهای تکافتاده در مسیر زیستن میپویند. آدمهایی که اگر چهره به چهرهشان بنشینیم و نکته به نکته بگویند، دیگر هیچیک تکافتاده و تنها نخواهیم بود.
«خردهروایتهای امید» در پی ساختن و پرستش کردن قهرمان نیست. این گفتوگوها جایی است برای نوشتن از آدمهای معمولی. مردان و زنانی که علیرغم ترسها و رنجها و یاسهایشان توانستهاند شعله کوچک امید را پیش پایشان روشن نگهدارند؛ مسیر دشوار بالفعل شدن را بپیمایند و قصه دلنشینی برای روایت کردن بسازند. مثل اینکه آخرین شوالیه، تنها و به نیابت از لشکری شکستخورده همچنان نیزه بلندش را در دست گرفته و میجنگد و این یعنی هنوز همه چیز تمام نشده؛ یعنی که هنوز دلیلی برای ماندن وجود دارد.
ایسنا در سلسله گفتوگوهای «خردهروایتهای امید» میکوشد به میانجی کلمات، راهی بهسوی همدلی و گفتوگو بگشاید تا انعکاس امید در چشمهایمان تکثیر شود. امیدی که در لحظهها و تجربهها و رویدادها و ایدهها و ارادهها و قدمهای کوچک و معمولی پنهان است اما دستاوردهایی بزرگ به بارمینشاند.
آنچه در ادامه میخوانید روایت خبرنگار ایسنا از گفتوگو با احمد حسینی بنده قرائی، استاد شیمی و جزو یک درصد دانشمندان برتر جهان در سال 2021، در نخستین گفتوگوی «خرده روایتهای امید» است.
به دنبال سوژه هستم. پرسوجو میکنم. چشم میدوزم. گوش میخوابانم و اسم او درست همان وقتی که حواسم نیست؛ ناغافل از لابهلای گفتوگویی شوخ و بیخیال پیدایش میشود. منصوره خویشاوندم و رفیق کودکیهایم بعد از سالها تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر به تازگی شغل معلمی را در روستای کوچکی شروع کرده است. میپرسم از کار و بار چه خبر؟ میگوید «بچهها انگیزه ندارند؛ کم سن و سالند و خیلی زود به خانه شوهر رفتهاند. فوق لیسانس گرفتهام اما در اتاقی کوچک و دورافتاده دارم برای چند تا دستور ساده و ورد و اکسل با این خانمهای خانهدار بیآینده سروکله میزنم که داشتند رد میشدند و گفتند حالا که دور همیم یک دیپلمی هم بگیریم! اگر در شهر بزرگتری زندگی میکردم، شاید اوضاعم این نبود». همینطور میگوید و میخندیم اما یکباره کسی را به یاد میآورد و صدایش از امیدی خوشایند گرم میشود. کسی که زندگیاش درست برخلاف تصورها و حرفهای ماست. منصوره میگوید «اما هستند کسانی که از همین شهرها و روستاهای کوچک به بزرگترین افتخارات جهان رسیدهاند». از برادر یکی از رفقایش حرف میزند. مردی از اهالی روستای بندقراء کوهسرخ که در سال 2021 برای دومین بار در زمره دانشمندان برتر جهان قرار گرفته است. آن امید خوشایند به دل من هم سرایت کرد. آنچه در پیاش بودم پیدا شد. شماره تلفنش را خواستم و منصوره برایم فرستاد.
2 روز بعد آفتاب نزده از مشهد به سوی محل مصاحبه در کاشمر حرکت میکنیم. هنگامی که به محل گفتوگو میرسیم، او قبل از ما رسیده است. صمیمی و خویشتندار و جوان است. احمد حسینی بنده قرائی زاده 1357 در روستای بندقرا حوالی شهرستان کوهسرخ. گفتوگو خیلی زود گل میکند. روستای او بر دامنه کوه قلوری و همسایگی قله باغدشت نشسته. در ارتفاعات جنوبی بینالود. پیشه مردمانش و نیز پدر احمد، از قدیم کشاورزی دیم و دامپروری بوده است. با زمینهای زراعی کوچک و بارانهای خُرد. زندگیهایی که گذرانش چندان راحت نیست.
در 10 سالگی یکپا قصاب بودم!
میگوید: «یادم میآید چهار پنج ساله بودم که پدرم یک جفت چکمه پلاستیکی برایم خرید و گفت «تو دیگر بزرگ شدهای. از فردا باید گله را به کوه ببری و کمک حال خانواده باشی!» این اتفاق، الان عجیب و سخت به نظر میرسد، اما پدر من با این کار از کودکی احساس مسئولیت را در من نهادینه کرد. گله ما و گله همسایه روی هم گاهی حدود 400 گوسفند داشت. گاهی گلهها را درهم میکردیم و با بزرگترها چند نفری میرفتیم. گاهی هم که گله خلوتتر میشد و کار آسانتر، چوپانش تنها من بودم. من بودم و کوهستان و آسمان پهناور. پیش میآمد که حدود پنج تا 10 کیلومتر از روستا دور میشدیم. روستای ما یک مدرسه ابتدایی هم داشت. 6 سالگی به کلاس اول رفتم و در کنار درس، چوپانی کردم و در هوای کوهستان بزرگ شدم. روزهایی بود که بعد از مدرسه گله را به چرا میبردم و تا صبح روز بعد در طبیعت میماندم و باز از همانجا به مدرسه میرفتم. اجیر خواب بودم. لحافم آسمان و پلاسم زمین.»
میشنوم که میگوید روزها نیم ساعتی زودتر گله را ترک میکرده و به مدرسه میرفته و مشقهای دیروز را مینوشته. معلمها بهخاطر هوش و سرآمدیاش و قدمهای سختکوش و باتجربهاش سر مشق شب به او سخت نمیگرفتهاند. آنها فهمیده بودند بچهای که کلاس اول است و کتابهای پنجم را میخواند و هر روز پای درس کوهستان مینشیند و به راز ریشههای شفابخش و گلهای وحشی فکر میکند نیازی ندارد به رجزدن و رونویسیکردن. بین حدود 40 شاگرد فقط همین یکیاست که گله به صحرا میبرد و از صحرا به کلاس میآید تا بیاموزد و و مهیا شود برای سالهای سخت و سرشاری که از پی خواهد آمد.
از سختیها و خطرهای چوپانی میپرسم. میگوید: «گرگها که حمله میکردند با کمک سگ گله دنبالشان میکردم و گوسفند را از دهانشان پس میگرفتم و حلال میکردم. به اقتضای شرایط زندگی 10 ساله که شدم دیگر خودم یکپا قصاب بودم. اگر زبانبسته کوچک بود و زورم میرسید خودم لاشه را به دوش میگرفتم. اگر نمیشد سفارش میکردم الاغ بیاورند و گوسفند را بار کنند و به ده برگردانند.»
همیشه محو گیاهان بودم
میپرسم در حالوهوای چوپانی، در تنهایی کوه و دشت به چه فکر میکردید؟ از رویاهای کودکی و شعرها و آوازهای چوپانی و خاطره نی زدن برای گله چیزی به یاد دارید؟ میگوید: «همیشه محو گیاهان بودم. به این فکر میکردم که چطور میشود با خاصیت نهفته در گلها و ریشهها، دردی را تسکین داد. هنوز هم برای التیام درد جسم و جان به کوهستان میروم. نی نداشتم، ولی با دست خالی نوعی موسیقی ابتدایی مینواختم که حالوهوای خوشی داشت. پنجه را باز میکردم و گودی بین شست و سبابه را زیر چانه میگذاشتم و در آن میدمیدم. دوبیتیهایی هم بود که از پدر و پدربزرگ یاد گرفتهبودم. بعدها متوجه شدم بخشی از آنها منسوب به باباطاهر عریان است و بخش دیگر از ادبیات عامیانه خراسان. کوهسرخ مثل بسیاری روستاهای دیگر مردمان صبور و قانع و زحمتکشی دارد. به همین دلیل هم مضمون بیشتر شعرهای شبانی، قناعت و سختکوشی و پنهان کردن درد عشق است.»
بیکندوکاو و درنگی در حافظه چند بیتی برایمان میخواند. میگوید قبل از وارد شدن به مدرسه ابتدایی در مکتبخانه نزد یکی از زنان فاضل روستا قرآن آموخته و در نوجوانی به دعای کمیل و مجموعهای از مرثیههای امام حسین (ع) به نام خزائنالاشعار علاقه پیدا کردهاست. این متنهای مذهبی بعدها در صحرا جای دوبیتیخوانی را گرفته و به زمزمهاش تبدیل شدند.
از اوضاع معیشت خانه پدریاش میپرسم. میگوید: «آن سالها اهالی روستا از لحاظ اقتصادی تقریباً همسطح و یکدست بودند. طمع و حسادت تقریباً معنایی نداشت و همهچیز در خانهها تامین میشد. دغدغه مردم اقتصاد نبود. جاهطلبی و رویاهای دور دست و فکر ثروتاندوزی وجود نداشت. سطح زندگیها پایین بود، اما حس استغنا میزان رضایت از زندگی را بالا میبرد. با اینکه چندان مرفه نبودیم یادم نمیآید احساس کمبودی داشته باشم یا از اوضاع زندگی شکایت کنم. اما گاهی در همان عالم بچگی بهخاطر همزمانی درس و کار احساس میکردم باری که بر دوش میکشم بیشتر از حد طاقتم است. چون بین دانشآموزان مدرسه من تنها کسی بودم که بعد از تعطیلی به خانه نمیرفتم و شب را به چوپانی میگذراندم، اما همین رنجها در مسیر زندگی برایم به تجربهای ناب و استثنایی تبدیل شد.»
سالهای سرنوشتساز دبیرستان
احمد در سال 1367 مدرسه ابتدایی را به پایان میرساند. پدر و معلمها خیلی زود نشانههای استعدادی عجیب را در وجود این کودک میبینند. پدر به امید فردایی دور و مبهم بستر آموختن را برایش فراهم میکند. به فرزندش اعتقاد دارد و به او میگوید میدانم یک روز به جایی خواهی رسید. آن سالها از هر روستا دو نفر از دانشآموزان برتر را برای مقطع راهنمایی به مدرسه شبانهروزی شهید براهنیفر کاشمر معرفی میکردند. احمد با کارنامهای از نمرات عالی در این مدرسه پذیرفته میشود و آخر هفتهها و عیدها و تابستانها به خانه برمیگردد و همچنان در کار چوپانی کمکحال پدر است. این سالها فرصت خوبی بوده تا احمد در محیط علمی و فرهنگی مناسبی پرورش پیدا کند و در جمعهای دوستانه و اردوهای تفریحی، مستقلتر و با تجربهتر شود. با پایان دوره راهنمایی، احمد دوباره راهی کاشمر میشود و تحصیلاتش را در دبیرستان آیتالله خامنهای از سرمیگیرد. اتفاق سرنوشتساز زندگیاش در همین مدرسه رقم میخورد. آشنایی با معلمی کمنظیر به نام آقای موسوی که شیمی درس میداده و بهخاطر تسلط بر درس، خلق خوش، شوخیها و رابطه احترامآمیزی که با بچهها برقرار میکرده احمد را شیفته دانش شیمی کرده است.
میگوید «آقای موسوی به ما حرمت میگذاشت و به اسم کوچک صدایمان میکرد.» وجود این معلم باعث میشود که احمد در انتخاب رشته دانشگاهی با آگاهی و عشق شیمی را انتخاب کند. او فقط 40 روز مانده به کنکور با تمام همت و توان درس میخواند و بدون حتی یک جلسه کلاس کنکور سال 1377 در رشته شیمی محض دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته میشود. اما از بد حادثه شادی این موفقیت چندان پایدار نیست.
سالهای سخت نبود پدر
سال قبولی او همزمان میشود با شروع بیماری پدر. سالها کار سخت در هوای سرد کوهستان پدر را به روماتیسم مفصلی دچار کردهاست و احمد باید همزمان با مشغله درس و دانشگاه مسئولیت پیگیری درمان پدر را نیز بر عهده بگیرد. روزهایش در کتابخانه به ترجمه و تحقیق میگذرند و شبهایش در صف انتظار و مطب پزشکان، به آرزوی سلامتی برای پدر. بهبود مختصری هم حاصل میشود، اما باز دشواری بزرگتری در راه است. این بار علائم سرطان دستگاه گوارش در جسم پدر پدیدار میشود و بیماری بیشتر از 6 ماه امان نمیدهد. احمد فرزند ارشد خانواده است و بعد از او هفت دختر و یک پسر دیگر آمدهاند. حالا همزمان با دشواری و پیچیدگی درسها، مسئولیت اداره خانه هم به دوش احمد میافتد. او که با عشق و اراده از طریق کتابهای دبیرستان به شکل خودآموز انگلیسی یاد گرفته برای تامین معاش خانواده و هزینههای تحصیل کار ترجمه را آغاز میکند.
میگوید: «حتی یک جلسه هم کلاس زبان نرفتم. در دوره کارشناسی خیلی زود متوجه شدم که تنها راه رسیدن به آخرین دستاوردهای دانش روز دنیا آموختن انگلیسی است. به همین دلیل تلاش کردم منابع درسی را مستقیماً از نسخه اصلی بخوانم و ذهنم را به درک مفاهیم زبان دوم عادت بدهم. این کار اوایل برایم سخت بود، اما بهتدریج مهارتم بیشتر شد. وقتی مجبور به اداره خانواده شدم، این مهارت به کمکم آمد. تماموقت ترجمه میکردم و یادگار آن روزها جای آبله خودکار است که هنوز روی انگشتانم مانده و مرا به آن روزها میبرد. کار دانشجویی هم انجام میدادم. با تمام وقفههای ناگزیر و دشواریهای پیشبینیناپذیر در سال 1383 در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدم و به دانشگاه بیرجند رفتم. بخت بزرگ من در این دوره از زندگی، آشنایی با استاد تاثیرگذاری به نام دکتر محمدسعید حسینی بود. او مرا باور کرد و به فعالیتهایم جهت داد. کمکم کرد تا علاقهام را جدیتر دنبال کنم و با مهمترین اصول پژوهش آشنا شوم».
وی ادامه میدهد: «در این سالها باز هم به موازات تحصیل کار دانشجویی را ادامه دادم و متصدی کارگاه کامپیوتر دانشگاه شدم. وظیفه محافظت از سیستمها، نصب و راهاندازی ویندوز بر عهدهام بود. در ماه حدود 80 ساعت کار میکردم. چند تا از خواهرهایم از همین دستمزد ترجمه و پژوهش و کار دانشجویی تحصیل کردند و همه به خانه بخت رفتند. برادرم هم پس از فارغ التحصیلی از رشته پرستاری در اورژانس بیمارستان مشغول کار است.
احمد حسینی بنده قرائیاجیر خوابی به شوق پژوهش در شیمی و محیط زیست
حسینی با اشاره به اینکه سال 1386 فارغالتحصیل شدم و تشکیل خانواده دادم، تصریح میکند: با پایان درس و آغاز مسئولیت همسری به کاشمر برگشتم و کار کشاورزی را ادامه دادم، اما آنچه بیشترین شوق را در دلم بیدار میکرد، پژوهش در حوزه شیمی و محیطزیست بود. این شوق، اصیلترین نیروی درونم است و از روزهای کودکی و طبیعت بکر سرچشمه میگیرد. آن سالها برای نزدیک ماندن به دنیای پژوهش، با نهادها و موسسات علمی و آموزشی از جمله وزارت بهداشت و دانشگاه آزاد پل زدم و اجرای چند پروژه تحقیقاتی را عهدهدار شدم. در آن دوران با علاقه و اشتیاق بسیار، بخش اعظم اوقاتم را صرف این پروژهها میکردم. شب و روز نداشتم و خیلی کم میخوابیدم. تجربه چوپانی در این مقطع از زندگی به کمکم آمد. در تعبیر محلی ما میگویند چوپان «اجیر خواب» است. یعنی شب و روز ندارد و در خواب و در بیداری باید گوشبهزنگ باشد. اینگونه بود که سختکوشی و رنج دوران کودکی، برای من به سرمایه کل زندگیام تبدیل شد».
در روند انجام این پروژهها اتفاق جالبی برای احمد پیش میآید. او با مطالعه نتایج تحقیقات جهانی متوجه خطاهای بزرگی میشود که سلسلهوار از کتابی به کتاب دیگر و از مقالهای به مقاله دیگر سرایت پیدا میکرده است. محققان خارجی فرضیههای نادرستی را مبنای استنتاج نتایج خود قرار میدادند و اشتباهات علمی را تکرار میکردند. احمد خیلی زود با دانشمندان برتر در حوزه تخصص خود وارد مکاتبه میشود و به آنها پیشنهاد میدهد برای اصلاح این خطاها با همکاری هم مجموعهای کتاب و مقاله مروری منتشر کنند. او همراه این پیشنهادها، راه حلها و راهبردهایی نیز ارائه میکند که مورد پذیرش و وثوق دانشمندان قرار میگیرد و سرچشمه موفقیتهای بعدیاش میشود. محققان طراز اول دنیا تحقیقات او را میخوانند در کارهای بعدی خود مکرراً به مقالات او استناد میکنند. احمد در همین اثنا در مقطع دکتری دانشگاه سمنان پذیرفته میشود و پژوهش را با اشتیاق و جدیت بیشتری در پیش میگیرد. در کنار موضوع رساله، یکی از تحقیقات اصلی او استخراج مواد با ارزشی از جمله لیتیوم و فلزات رادیواکتیو از شورابهها و آب دریاست.
این محقق خستگیناپذیر در سال 2020 به خاطر انتشار مجموع 120 کتاب و مقاله معتبر خارجی و داخلی و همکاری با محققان طراز اول دنیا از سوی دانشگاه استنفورد در زمینه پژوهشهای میانرشتهای در زمره دو درصد دانشمند برتر دنیا معرفی میشود. این رکورد در سال 2021 ارتقا پیدا کرده و دکتر احمد حسینی در ردهبندی مهمترین موسسه علم سنجی بینالمللی یعنی موسسه کلاریویتس آنالیتیکس جزء یک درصد دانشمندان برتر جهان قرار میگیرد. او به احتمال زیاد در چند سال آینده همچنان در لیست یک درصد دانشمند برتر جهان باقی خواهد ماند. این دستاورد حاصل بیش از یک دهه کوشش و پژوهش بیوقفه است. دکتر حسینی تاکنون در حدود 60 کنفرانس ملی و بینالمللی شرکت کرده و 75 طرح پژوهشی را به انجام رسانده است. او در حال حاضر با دانشگاههایی در هند، روسیه، برزیل، تایوان، اوکراین، عمان، بلاروس، لهستان و قبرس تعامل دارد و پروژههای مشترکی را پیش میبرد. در دو سال گذشته به واسطه مقام علمی تازهاش از سوی بسیاری از دانشگاههای معتبر جهان برای ارائه سخنرانی مجازی دعوت داشته و فارغ از رنج و هزینه سفر، موفق شده است در کنفرانسهای متعددی شرکت کند.
دانشمندی که در ایران تا دکتری نگیرد پذیرفته نمیشود!
حسینی تصفیه آب و فاضلاب، مهندسی فاضلابهای صنعتی، محیط زیست و شیمی تدریس میکند، اما میل ندارد دانش را فقط سر کلاس ببرد و در فضای آموزشی محض و تئوریک محدود بماند. برای همین همزمان با تدریس در چند کارخانه تولید محصولات غذایی، گیاهان دارویی و محصولات معدنی به عنوان مشاور فعالیت میکند و تخصص خود را برای افزایش کیفیت محصول به کار میگیرد. امروز اغلب اهل علم به دنبال ارتقا دانشگاهی، تدریس و پژوهشهای انتزاعی و غیر کاربردی هستند و یا به هر دلیل مهاجرت میکنند و دانش خود را از مرزها بیرون میبرند، اما روحیه عملگرایی این استاد شیمی درست همان چیزی است که یک کشور در حال توسعه به آن نیاز دارد. اما دریغ اینجاست که موسسات و دانشگاههای داخلی تا الان چندان عنایتی به احوال او نداشتهاند. در کشور ما مدرک حرف اول را میزند. آقای حسینی فعلاً دانشجو است و تا زمانی که مدرک دکتری را نگرفته باشد امکان استخدام در دانشگاههای ایران را ندارد. این پژوهشگر در کل دنیا تنها دانشجویی است که در ردهبندیهای معتبر دنیا به افتخار دانشمند برتر بودن نائل شده است. تمام دانشمند دیگر عضو هیأت علمیاند و حداقل دانشیار یا پروفسور تمام هستند.
دانشگاههای خارجی چندان در قید مدرک نیستند و بیشتر رویکرد کیفی دارند. در رتبهبندی شانگهای دانشگاههای جهان 20 درصد از امتیاز ارتقا درجه، مربوط به استخدام دانشمندان برتر است. به محض اینکه یک دانشمند برتر، نام دانشگاهی را بهعنوان مکان یا افیلیشن خود ثبت کند اعتبار دانشگاه در رتبهبندی شانگهای بالاتر میرود و آن دانشمند جزء سرمایه انسانی و داراییهای آن دانشگاه به حساب میآید. در حال حاضر دانشگاههایی در استرالیا و ژاپن که در تکاپو برای ارتقاء رتبه جهانی هستند از دکتر حسینی دعوت کردهاند با آنها همکاری کند و پروژه دکتری را همانجا همزمان با کار به پایان برساند. در حالی که زیرساختهای صنعتی داخل، برای افزایش بهرهوری و رفع نارساییها بهشدت محتاج تخصص این دانشمندان است.
اگر در اجبار قرار بگیرم از ایران خواهم رفت
میپرسم تا به حال به فکر پذیرفتن این پیشنهادها افتاده است؟ پاسخ میدهد: «دوست دارم در کشور خودم بمانم و برای مردم خودم کار کنم، اما تا جایی که تحملم تمام نشده باشد. اگر در اجبار قرار بگیرم خواهم رفت. وقتی زندگی سخت میگذرد؛ وقتی اینجا کسی اعتنایی به تلاشهایم ندارد، اما در بیرون از مرزها زمینه پیشرفت و خلاقیت برایم فراهم است؛ وقتی بین ماندن و رفتن حق انتخاب دارم منطقی است که به رفتن فکر میکنم. در شرایط فعلی متاسفانه همه چیز یک محقق نخبه را به سمت مرزهای خروجی کشور هل میدهد. نهادهای مسئول بهخاطر سیاستهای غلط و رفتارهای سرد و بیاعتنا، نخبگان را بهجای جلب و حمایت، مجاب میکنند که از وطن خود برود. در سال 2021، 15 استاد و پژوهشگر ایرانی به عنوان دانشمند برتر شناخته شدهاند، اما متاسفانه به دلیل سوء مدیریت و ساختارهای نادرست، حوزه صنایع داخلی در بهرهبرداری از توان و تخصص این افراد، توفیق چندانی نداشتهاست. ذهن مبتکر این پژوهشگران آماده است تا برای حل مشکلات صنعتی کشور راهحل ارائه کند و گرهگشا باشد، اما هنوز سیاست مشخصی برای استفاده از این ظرفیت بزرگ وجود ندارد.
وی ادامه میدهد:«متاسفانه در کشور ما میان نهاد دانشگاه و حوزه صنعت گسست بهوجود آمده است. نظام آموزشی مانند جزیرهای جدا افتاده از واقعیتهای اجتماعی به راه خود میرود و نمیتواند نیروی بالقوه دانش را به نفع تولید ثروت، رفاه و آبادانی خرج کند. در مقابل کارخانههای تولیدی نیز از محققان دانشگاهی حمایت نمیکنند و به ابتکارات و پیشنهادات راهگشای آنها اعتنایی ندارند. اگر نهادهای توانمند و موثری وجود میداشت که فاصله دانشگاه و صنعت را پر کند، بسیاری از نارساییها از بین میرفت. با همه محدودیتها، من در 15 سال گذشته در جستوجوی مراکزی بودهام که به نوآوری پژوهشی اهمیت دهند. متاسفانه چنین مراکزی بسیار کمیاب هستند و همان تعداد کم نیز تنها بخش کوچکی از ظرفیت تولیدی خود را با نوآوریهای پژوهشی هماهنگ میکنند. به عنوان مثال من در سال 1390 پیشنهاد پروژهای را به یکی از سازمانهای مهم دولتی فرستادم. این پروژه استخراج فلزات رادیواکتیو از آب دریا و شورابههای معدنی را ممکن میکند. در این روش نیازی نیست که صدها تن خاک معدن را تحت عملیات پرهزینه استخراج و پروسسینگ قرار دهیم. هرچند فلزات رادیواکتیو در آب دریا و شورابهها غلظت کمی دارند، اما همچنان این روش به مراتب نسبت به استخراج معدنی به صرفهتر است. متأسفانه با تغییر دولتها این طرح به دست فراموشی سپرده شد. در حال حاضر ژاپن به همین طریق، اورانیوم را از دریا استخراج میکند و از مواهب این امکان جدید بهره میبرد. در سالهای اخیر تعداد کمی از کارخانهها و مراکز تولیدی ایران بالاخره به این نتیجه رسیدند که این روش برای استخراج و بازیابی فلزات با ارزش کارآمد است و باید در این راه قدم بگذارند. این مراکز در سطحی بسیار محدود به طرح من توجه نشان دادند و از آن حمایت کردند. من در حال حاضر در این زمینه با این مراکز همکاری میکنم. طرح استخراج لیتیوم از شورابهها نیز به همین ترتیب در حال اجرا است. لیتیوم در کارخانههای ساخت باتری کاربرد دارد.»
مراکز نوآوری ایران کارایی ندارند
میپرسم بهنظر شما حلقه مفقوده میان نهادهای آموزشی و حوزه صنعت چیست؟ پاسخ میدهد: «در کشورهای پیشرفته نهادی به نام مرکز نوآوری وجود دارد که واسطه تعامل میان ایدهپردازان و صنعتگران است. مرکز نوآوری با دانشگاه فرق دارد. در کشورهای پیشرفته، این مراکز خبرگان داخلی و خارجی را دعوت میکنند تا بر نارساییهای تولید و صنعت متمرکز شوند و مسائل را به شکل واقعی و بنیادی حل کنند. مراکز نوآوری واسطهای هستند تا دانش نظری به مرحله کاربست برسد. آنها تیمی برای شناسایی مشکلات حوزه صنعت دارند. نیروها را در سازمان واحدی جمع میکنند و از طریق هماندیشی و پرهیز از موازی کاری میتوانند در کمترین زمان ممکن به بیشترین بهرهبرداری برسند. در ایران هم مراکز نوآوری وجود دارد، اما متاسفانه این مراکز کارایی واقعی ندارند، زیرا سیاستهای دولت در این زمینه مبتنی بر کمیگرایی است. به عنوان مثال فقط در حوزه کاشمر و بردسکن چیزی حدود 15 مرکز نوآوری وجود دارد. این عدد فاجعهبار و غمانگیز است. زیرا بودجهای کلان که قرار بوده صرف ایجاد زیرساختهایی برای ابتکار و تولید شود، میان این مراکز پرشمار تکهتکه میشود و به مصرف مخارج جاری، مناسبات اداری و نامهنگاریهای میانتهی میرسد. تعدادی کارمند پشت میز نشین استخدام میشوند و حقوق میگیرند. بودجهای که میتوانست گرهی را باز کند در راه دکوراسیون یک ساختمان بیکاربرد خرج میشود. مسئولان ذیربط به اعداد و ارقام و کمیتها مفتخرند، اما آرام نشان دادن اوضاع و انعکاس آمارهای کاذب و رسانهپسند مشکلی را حل نخواهد کرد. در حالی که تجمیع این مراکز و متمرکز شدن متخصصان میتواند به اتفاقات بزرگی منجر شود.»
میپرسم الگویی هم داشتهاید؟ کدام اساتید بیش از همه در هدایت استعداد شما نقش داشتند؟ پاسخ میدهد: «نسل من تقریباً اولین نسل تحصیلکرده روستا بودند که به خاطر همین روحیه قناعت و صبوری به مراتب علمی بالایی رسیدهاند. خیلی از آنها پزشکان زبردست و پژوهشگران موفقی شدهاند. در سالهای کودکی من الگوی زنده و ملموسی وجود نداشت، اما آدمهای سختکوش همه جا هستند و به من الهام میدهند. کسانی که در هر شرایطی حرکت رو به جلو دارند و متوقف نمیشوند. در زندگی روزمره اگر بیشتر به اطرافمان دقت کنیم آدمهایی را میبینیم که قهرمان زندگی خودشان هستند و میتوانند الگوی بردباری و استقامت و امید باشند. تاثیرگذارترین استادان من آقایان محمد حسن ارباب زوار، غلامحسین ظهوری و محمد علی پسند هستند. این اساتید با تخصص، آگاهی، خلق خوش، شخصیت و رفتار خوبشان راه را به من نشان دادند.»
نمیخواهم دانش را فقط سر کلاس ببرم
از او درباره هدف و چشمانداز آیندهاش سوال میکنم. میگوید: «رضایت روحی و روانی کسی مثل من فقط زمانی حاصل میشود که بتوانم از طریق دانش و مهارتی که دارم مشکلی را حل کنم و گوشهای از نارساییها و کمبودها را از بین ببرم. شرایط تحریم بهترین موقعیت است که ظرفیتهای داخلی و سرمایههای انسانی نخبگان مورد استفاده قرار گیرد. چه بهتر که بتوانم برای کشور خودم و هموطنانم گرهگشایی کنم. آنچه که چندان مطلوبم نیست محدود ماندن در فضای آموزشی محض و تئوریک است. دوست ندارم دانش را فقط سر کلاس ببرم، اما در ساختار آموزشی و مدیریتی نارساییهایی میبینم که باعث شده فعلاً در رسیدن به آرزویم کامیاب نباشم.»
از او میخواهم کمی درباره همسر و فرزندانش بگوید. او خانوادهای خوشبخت و همدل دارد. میگوید: «همسرم هممحلهای من است و با درک عمیق و تحمل بسیار، نبودنها و خستگیهایم را تاب میآورد. در غم و شادی و کم و زیاد زندگی همیشه بردبار است و خانه را به فضای آرامی تبدیل کرده تا من بتوانم به تحقیق و پژوهش ادامه دهم. از خود گذشتگیهای او یکی از مهمترین عواملی است که به من امید و نیروی پیش رفتن میدهد. در زندگی مادی پژوهشگری با شرایط من چیز زیادی نیست که بتواند یک زن را دلگرم نگهدارد، اما همسرم با ایمانی عجیب همه کاستیها را ندیده میگیرد و به من اطمینان میدهد روزی رنجهایمان به بار خواهد نشست. هیچوقت نمیتوانم پاسخ زحمات و فداکاریهایش را بدهم و در برابر خوبیهای او کاری جز سپاسگزاری عمیق قلبی از من ساخته نیست».
وی میافزاید: «حاصل ازدواج ما سه فرزند است؛ کورش، کیارش و کیانوش. کورش 11 سال دارد و عاشق علوم انسانی و زبانهای خارجی است. کیارش 9 ساله است و علاقهاش را در نجوم و علوم تجربی پیدا کرده و کیانوش هفت ساله است و هوش تجسمی سرشاری در درک ساختار سهبعدی اشیا دارد. اگر از فاصله کهکشانها و رموز سیارات از کیارش و کورش بپرسید همه چیز را با اندازههای دقیق متری و کیلومتری برایتان میگویند. آنها خیلی زود علاقهیشان را پیدا کردهاند. در دوران کودکی من کشف علایق خاص بچهها چندان مورد توجه والدین نبود، اما الان که نسل تحصیلکرده پدر و مادر شدهاند میدانند که هر فرزند چه نوع هوش و استعدادی دارد و میتوانند بچهها را به سمت علاقههایشان هدایت کنند.»
میپرسم از دوستان دوران کودکی خبری دارید و هنوز روابط را حفظ کردهاید؟ میگوید: «در آن دوران همه بچهها با هم دوست بودند. در کل فضای روستا بسیار دوستانه بود. رابطهام با هممحلیها همچنان پایدار و عمیق است. دوستیهای آن سالها را حفظ کردهام. حتی الان که هرکدام از بچههای آن روز برای خودشان مردی شدهاند، هنوز سعی میکنیم تا جایی که بتوانیم هوای هم را داشته باشیم. ما سلام و علیکمان را داریم و هر وقت دست دهد به خنده و خوش و بشی حال هم را خوب میکنیم.»
بارها شکست خورده و نا امید شدهام
میپرسم تا به حال به اوج نا امیدی رسیدهاید؟ میگوید:«بارها و بارها نا امید شدهام، شکست خوردهام و حتی به پوچی رسیدهام. راستش را بخواهید هر صبح که بیدار میشوم اولین حسی که به سراغم میآید ناامیدی است، اما من تسلیم نمیشوم و خودم را نمیبازم. در تلاشی مدام و هر روزه بر ناامیدی غلبه میکنم. ناامیدی همیشه هست و خیلی هم به ما نزدیک است. به تکتک آدمها چشم میدوزد و خیلی دوست دارد ما را در کام خود فرو ببرد. این ما هستیم که باید با پرهیز از تنبلی و بیهدفی، بر ناامیدی فائق شویم و اجازه ندهیم از کار بازمان دارد و فلجمان کند. کل زندگی نزاعی است میان رها کردن و ادامه دادن و من همیشه امید و حرکت را انتخاب کردهام. مثبت فکر میکنم و رو به جلو گام برمیدارم.
وی ادامه میدهد: «اتفاقاً در همین ارتباط کتابی هم ترجمه کردهام که با حوزه تخصصیام نسبت مستقیمی ندارد. کتاب «رمز کامیابی» نوشته برایان تریسی. در این کتاب جملهای به نقل از مورفی آمده که میگوید نا امیدی حتما میآید و ممکن است خیلی ناجور و بد موقع هم بیاید، اما انسان باید آمادگی آمدنش را داشته باشد و برای غلبه بر آن قدرت نشان بدهد. وقتی برای این مواجهه آمادگی ذهنی داشته باشیم اجازه نخواهیم داد ناامیدی بر ما سیطره پیدا کند. اگر هم سیطره پیدا کرد دوباره تجدید قوا میکنیم و بیرونش میرانیم.»
ریشههای مقاومت من در فرهنگ کوهسرخی شکل گرفته است
میپرسم منبع الهام و امید شما چیست و آیا تا به حال احساس خستگی و یاس کردهاید؟ میگوید: «ریشههای مقاومت من در فرهنگ کوهسرخی شکل گرفته است. در وضعیت امروز زندگی، همه چیز برای مایوس شدن فراهم است، اما من همچنان ادامه خواهم داد. یاس همیشه هست. این دنیا معمولاً برای قدردانی از رنجهای ما به اندازه کافی سخاوتمند نیست و در کوتاهمدت به کسی پاداش نمیدهد. در نتیجه نمیتوانیم بازخورد فعالیتها و زحماتمان را ببینیم و خیلی زود دلسرد میشویم. من هم خیلی وقتها مایوس میشوم. گاهی از خودم میپرسم به امید کدام چشمانداز تمام این سالها این همه راه را پیش آمدی و جا نزدی؟ سالها پیش باید عطای این کار را به لقایش میبخشیدی، اما جوهره کوهسرخی مرا به ادامه دادن میکشاند. چه میشود کرد؟ «زندگی میگوید، اما باز باید زیست.» تحقیق و پژوهش تنها کاری است که از دستم بر میآید و باید انجام دهم. این خدمتی است که باید بکنم. باید دانش را به سهم و طاقت خودم پیش ببرم. رنجهایم بالاخره ثمره خواهد داد. کشاورز کاری به خساست آسمان ندارد و بذرش را میپاشد. چشم امید دارد و در خانه نمینشیند. من هم یک پژوهشگر مستقل هستم که بدون هیچ رابطه استخدامی و دانشگاهی تنها از طریق ارتباط با متخصصان داخلی و خارجی تحقیق میکنم. عشق به کار تحقیقاتی همیشه مرا از گرفتار شدن در یاس نجات داده است. عشقی که از طبیعت و گیاهان و راز هستی مایه میگیرد. معلمان و استادان، روح پژوهش را در من پرورش دادند و من موفق شدم با تلاش شخصی و ارتباطات بینالمللی این موهبت را بارور کنم.»
احمد حسینی بنده قرائی در جمع دوستانمیپرسم الان که به مقام معلمی رسیدهاید برای بیدار کردن امید در دل دانشجویان چه میکنید و چطور به آنها جهت میدهید؟ میگوید: «یأس در جامعه ما روزبهروز پر رنگتر میشود. چون بچهها بیهدفاند و چشمانداز مثبتی رو به آینده ندارند. بعضی از دانشجویان بابت تحصیلاتی که معلوم نیست به چه دستاوردی ختم خواهد شد هزینه زیادی پرداخت میکنند که از طاقت خانوادهها سنگینتر است. نا امیدی، این بچهها را راحتتر از پا در میآورد، اما من تا جایی که از دستم ساخته باشد آنها را به دنبال کردن اهدافشان تشویق میکنم. به آنها میگویم اگر زحمت بکشید بالاخره دیر یا زود نتیجه کارتان را خواهید دید، اما نمیدانم چقدر تاثیر داشته باشد.»
از او در مورد اوقات فراغتش میپرسم. احمد کوهنوردی را دوست دارد. عضو یک باشگاه حرفهای به نام «هفتشاخ کاشمر» است و هر هفته با دوستانش به فتح قلههای دور و نزدیک میرود. او تجربههای زیادی از این طریق کسب کرده و تفاسیر و معانی جالبی درباره تجربه صعودهایش در ذهن دارد. میگوید: «فکر میکنم داروی خیلی از دردها در طبیعت کوهستان پیدا میشود. شتابزدگی و مرگ آرامش درد زمانه ماست، اما معنای شتاب در کوه رنگ میبازد. در آرامش و شکوه طبیعت، زمان کش میآید. کوه محل درنگ و تأمل است. فقط کوهنوردان هستند که میدانند وقتی وقتی لبه پرتگاهی بین ماندن و نابود شدن گرفتار باشی دیگر مساله اصلی زندگی قسطها و بدهکاریهایت نیست. مسالهات چهره و اعتبار و ثروت نیست. مساله فقط بقاست. در لحظه خطر چهرهبهچهره با ذات زنده بودن روبهرو میشوی و از آن قدردانی میکنی. از طرفی کوهنورد باید روی هر قدمی که برمیدارد دقت و تمرکز داشتهباشد تا از خطر سقوط در امان بماند. پس مهارت تمرکز که یکی از مهمترین عوامل موفقیت است، در کوهنوردی ارتقا پیدا میکند. این تمرکز، کوهنورد را برای ساعاتی هم که شده از تنش، افسوس گذشته و ترس آینده رها میکند. من همیشه در آغاز عزیمت به کوه وقتی در دامنه ایستادهام به راهی که در پیش دارم فکر میکنم. هیچ انسانی تا به حال به سمت هیچ قلهای پرواز نکردهاست. کوهنورد فقط مسئول همان قدمی است که پیش پا دارد و باید با امید و بردباری و نیمنگاهی به مقصد، گام بعدی را بردارد. کوهستان به من درس دادهاست که شتاب، بلندپروازی کاذب و چشم دوختن به قله، انسان را میترساند و به بیعملی محض میرساند. پس باید صبوری کنیم و گامهای کوچک و پیوسته برداریم. کوهنوردی به من آموختهاست که هیچ قلهای جای چادر زدن نیست و هر صعود سرآغازی است برای عزیمتی دوباره. در مسیر پیشرفت و پوییدن نیز نباید در هیچ مرتبه و منزلی مقیم شویم و به دستاوردهای محدود گذشته قناعت کنیم. دانش اگر مدام در حال انتقال و شارش و افزایش نباشد، به مرداب ذهن بدل خواهد شد.»
گفتوگو از صفیه خدامی، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام