نظام بینالملل پساکرونا چگونه خواهد بود؟/ مقالهای از دهقانی فیروزآبادی استاد دانشگاه علامه طباطبایی
تأثیر دیگر کرونا در سطح بینالمللی، تغییر الگوهای دوستی و دشمنی در روابط بینالملل است. بهگونهای که الگوهای تعامل بین بازیگران بینالمللی دچار دگرش و دگرگونی خواهد شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی استاد روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی، یادداشتی را با مضمون تحلیل وضعیت نظام بینالملل در دوران پساکرونا و بررسی سناریوهای پیشرو برای مجله عصر اندیشه به رشته تحریر درآورده است. یادداشت دکتر دهقانی را در ادامه میخوانیم:
شیوع کرونا بیشک رخدادی بزرگ با ابعاد بهداشتی - درمانی، اجتماعی - اقتصادی و سیاسی - امنیتی است که عرصه جهانی و روابط بینالملل را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. اما در مورد چیستی و چگونگی این تأثیرگذاری دیدگاههای نظری مختلف و متعارضی وجود دارد. بهگونهای که در پاسخ به این پرسش که آیا بحران کرونا میتواند تغییری بنیادین در نظم و نظام بینالملل ایجاد کند، نظریهپردازان و صاحبنظران از منظرهای مختلف جوابهای متفاوتی میدهند. با این حال، در این خصوص اتفاقنظر وجود دارد که بحران کرونا در نقش یک «شگفتیساز راهبردی» پدیده و تحول بسیار مهمی محسوب میشود. این بحران نشان داد که کشورهای بزرگ علیرغم انباشت قدرت سخت بسیار، آسیبپذیری بسیاری نیز دارند. یعنی نظام بینالمللی که همگان انتظار داشتند از طریق یک رویارویی هستهای یا جنگ جهانی سوم دستخوش تغییر و تحول شود، تحتتأثیر یک ویروس غیر قابل پیشبینی قرار گرفته است. پس بحث بر سر این است که آیا بحران کرونا میتواند بنیانهای نظم و نظام بینالملل موجود را متحول و دگرگون سازد؛ در صورت مثبت بودن پاسخ، این تحول و دگرگونی چگونه خواهد بود و چه پیامدهایی در پی خواهد داشت.
همانگونه که ذکر گردید، رهیافتهای نظری گوناگون در روابط بینالملل، این موضوع را از منظر خود مورد بررسی قرار داده و پاسخ میدهند؛ البته این اختلافنظرها چندان هم عجیب نیست. زیرا در تبیین و توجیه نظم مستقر فعلی و نحوه شکلگیری آن نیز دیدگاههای نظری مختلفی وجود دارد. برای مثال در خصوص جهانیشدن و تأثیراتی که میتواند بر دولت ملی بگذارد، از دهه 1990 با فروپاشی شوروی، نظریهپردازان مختلف برپایه مشرب و رویکرد نظری خود، روایتها و تبیینهای متفاوت و متعارضی داشتند. این ادعا که دوران رقابتهای سیاسی - ایدئولوژیک و قدرت سخت پایان یافته و دنیا بهسوی نظم لیبرال مبنی بر همکاری دستهجمعی پیش خواهد رفت در کانون توجه لیبرالهایی مانند فوکویاما و نولیبرالهایی مانند جوزف نای بود. آنها بر روی تغییر ماهیت سیاست بینالملل و ماهیت قدرت از سخت به نرم تمرکز داشتند و حتی لیبرالهای رادیکال از پایان دولت ملی و پایان تاریخ به معنای خاتمه یافتن تضاد ایدئولوژیک با لیبرالیسم، بهعنوان بهترین نظام اندیشگی بشر سخن میگفتند.
اکنون نیز وضع به همین منوال است؛ بهگونهای که وقتی ما دیدگاههای گوناگون اندیشمندان روابط بینالملل را در مورد تأثیرات ویروس کرونا بر نظم و نظام بینالملل بررسی میکنیم، میبینیم تقریبا در همان پارادایمهایی که گذشته و حال را تحلیل میکردند، به تحلیل آینده مبادرت میورزند. این امر نشان میدهد که آینده از هماکنون آغاز شده و یک پای آن در حال است، همانگونه که حال ما ریشه در گذشته دارد. لذا واقعگرایان، لیبرالها، نظریهپردازان انتقادی و دیگران هریک تحلیل خاص خود را ارائه میکنند. اما نقطه اشتراک اینجاست که به هرحال بحران کرونا تغییر و تحولاتی را در نظام بینالملل ایجاد خواهد کرد؛ یا شاید بتوان چنین ادعا کرد که همه دیدگاههای مختلف پذیرفتهاند که بحران کرونا بر نظم لیبرالی و نئولیبرالی در داخل کشورها و در نظام بینالملل تأثیر خواهد گذاشت. اما طبیعتا بر سر ماهیت، عمق و نحوه ایجاد این تغییرات و چگونگی مدیریت آن اختلافنظر وجود دارد.
این دیدگاههای نظری متفاوت و متعارض را میتوان در قالب چهار رهیافت کلی محافظهکار، اصلاحطلب، انتقادی، و انتقالی تقسیم و تبیین کرد. محافظهکاران عمدتا لیبرال بر استمرار و حفظ نظم بینالمللی لیبرال موجود اصرار میورزند. اصلاحطلبان عموما واقعگرا، اصلاح طبیعی نظم لیبرال موجود را اجتنابناپذیر میدانند. انتقادیها با نقد ایدئولوژیک وضع موجود، قائل به تغییر و تحول بنیادین و انقلابی در نظم بینالملل لیبرال مستقر هستند. انتقالگرایان هم استدلال میکنند که بحران کرونا به مثابه کاتالیزور، روند انتقال قدرت در نظام بینالملل و ظهور روابط بینالملل پساغربی را که از قبل آغاز شده است تسهیل و تسریع خواهد کرد.
محافظهکاران، خود به دو دسته لیبرال و راهبردی تقسیم میشوند. به زعم محافظهکاران لیبرالی مانند جوزف نای، بحران کرونا نقطه عطفی در نظام بینالملل نبوده و تغییرات ژئوپلیتیک بنیادینی را در نظم بینالمللی لیبرال ایجاد نخواهد کرد. با این حال، حتی او نیز اذعان دارد که بحران کرونا تغییراتی را در نظام بینالملل ایجاد خواهد کرد اما استدلال میکند که در مورد اینکه این تغییرات، تأثیرات شگرف و پیامدهای بزرگی در نظام بینالملل به همراه خواهند داشت، باید احتیاط کرد. نای بر ضرورت استمرار نظم بینالمللی و جهانی شدن لیبرال برپایه همکاری کشورها به رهبری آمریکا تأکید و توصیه میکند.
محافظه کاران راهبردی، بهعنوان استراتژیستهای امنیتی - نظامی آمریکا و نظم بینالمللی آمریکامحور نیز باوجود اذعان به تغییر و تحولات نظام بینالملل ناشی از بحران کرونا، بر ضرورت حفظ وضع موجود و نظم مستقر تأکید میکنند. از این رو، راهبردپردازی چون هنری کیسینجر، با اینکه به لحاظ مشرب نظری، شخصا واقعگراست، ولی در جایگاه یک استراتژیست توجیهکننده وضع موجود، توصیه میکند که نظم موجود به رهبری آمریکا را باید تداوم بخشید. به نظر وی، حفظ وضع موجود و استمرار نظم مستقر مستلزم بازسازی اعتماد به نظم سیاسی - اقتصادی لیبرال در دو سطح داخلی و بینالمللی، حفظ اصول بنیادین نظم جهانی لیبرال، پرهیز از ناسیونالیسم و راستگرایی افراطی و حفظ و تقویت همکاریهای بینالمللی برای مدیریت بحران کرونا ست.
واقعگرایان بر این باورند که جهان شاهد احیا و بازگشت دولت ملی و تقویت قدرت آن خواهد بود و جهانیشدن لیبرال مبتنی بر وابستگی متقابل تضعیف خواهد شد. به رغم ضرورت همکاریهای بینالمللی، دولتها برپایه منطق خودپرستی و استقلال، در دستیابی به آن ناکام خواهند ماند. واقعگرایان از گذشته نیز منتقد جهانیشدن لیبرال بوده و استدلال میکردند که وابستگی متقابل نمیتواند ماهیت آنارشیک نظام و سیاست بینالملل را تغییر دهد زیرا به همان میزان که منافعی دارد، آسیبپذیری کشورها را نیز افزون میکند. لذا نظریهپرداز واقعگرایی مانند استفن والت معتقد است جهانیشدن لیبرال بر اساس نظم لیبرال بینالمللی و نظم داخلی نیاز به بازسازی دارد و ما شاهد بازگشت دولتی ملی خواهیم بود؛ بهگونهای که دهکده جهانی که بر اثر جهانی شدن ایجاد شده بود، در حال ضعیف شدن و حتی خاتمه یافتن است. انتخاب ترامپ در آمریکا یا برگزیت در اتحادیه اروپا خود نشانهای از بازگشت به ملیگرایی و مرکانتیلیسم بود. بحران کرونا هم این جریان را تقویت خواهد کرد.
نظریهپردازان انتقادی مانند هابرماس و چامسکی هم معتقد به امکان و ضرورت تغییر نظم جهانی لیبرال هستند. البته این نگاه طبیعی است زیرا آنها اساسا منتقد این نظم لیبرال بودهاند و وضعیت کنونی که منجر به بروز ناکارآمدی این نظم شده است نیز موضع آنها را تقویت میکند. نظریهپردازان انتقادی از گذشته هم نظم لیبرالی را ناعادلانه و مبتنی بر ساختارهای اقتصادی و ایدئولوژیک نابرابر و سلطهگرانه میدانستند. بر اساس نظریه هژمونی گرامشی، قدرت بلامنازع مادی برای تحقق هژمونی کفایت نمیکند بلکه یک فرهنگ و ایدئولوژی هژمون و مسلط هم لازم است. این فرهنگ و ایدئولوژی، سلطه طبقه و نظم حاکم را موجه و مشروع میسازد که به اندازه همان قدرت مادی اهمیت دارد.
لذا انتقادیون به دنبال برملا کردن ساختارها و نظم ناعادلانه بینالمللی بوده و هستند. به نظر آنان یکی از مصادیق بارز بیعدالتی و تبعیض در نظم بینالمللی لیبرال حاکم، در تأیید مدعای آنها چگونگی مدیریت بحران کنونی کرونا است. زیرا همگان مشاهده میکنند که چگونه در یک نظم لیبرال، نهایت بشردوستی به این خلاصه میشود که نظام بهداشتی کشورها از بین بیماران دست به انتخاب میزند که کدامیک را درمان کند؛ زیرا قادر به درمان همه مبتلایان نیست و براساس منطق هزینه و فایده باید گزینش نماید. از این رو انتقادیون منطق هزینه - فایده مبتنی بر عقل ابزاری در مدیریت بحران کرونا را به شدت نقد و نفی میکنند. در عوض آنها بر عقلانیت اخلاقی و انتقادی در نظم بینالمللی تأکید میکنند. در نتیجه انتقادیون فراتر از نقد ایدئولوژیک وضع و نظم موجود، درصدد تغییر آن و جستجوی آرمان رهایی بشر هستند.
از منظر انتقالگرایان، بحران کرونا روند انتقال قدرت در سطح بینالمللی و شکلگیری روابط بینالملل پساغربی را تشدید و تسریع خواهد کرد. نظام بینالملل از دهه 1990 با فروپاشی شوروی وارد یک دوران انتقالی و گذار شد که همچنان نیز ادامه دارد. به نظر میرسد کرونا این انتقال قدرت از غرب به شرق را تسریع خواهد کرد. روابط بینالملل مدرن از سال 1648 با محوریت اروپا شکل گرفت. لذا وقتی امروز میگوییم روابط بینالملل وارد مرحله پساغربی شده است، از منظر اعتقادی و ایدئولوژیک بحث نمیکنیم بلکه این موضوع سالهاست در حوزه تخصصی روابط بینالملل مطرح بوده است. یعنی یک زمان اروپا و آمریکا بهعنوان مرکز ثقل روابط بینالملل مطرح بود و امروز این مرکز ثقل در حال انتقال به شرق یا آسیا است که طبیعتا در حال حاضر چین مهمترین قدرت آن محسوب میشود. امروز تقریبا میان اندیشمندان روابط بینالملل در خصوص انتقال قدرت از آمریکا به چین اتفاقنظر وجود دارد. اما این موضوع هم مطرح میشود که تاکنون انتقال قدرت در تاریخ روابط بینالملل با جنگ خشونتآمیز صورت میگرفته است و آیا انتقال قدرت غرب به شرق نیز با جنگ همراه خواهد شد یا استثنائا میتوان به صورت مسالمتآمیز انجام شود؟
در این زمینه اختلافنظرهایی وجود دارد. لیبرالها مانند جوزف نای میگویند کنشگر هژمون علاوه بر قدرت بلامنازع مادی که مجموعه قدرت نظامی و اقتصادی است، باید از لحاظ فرهنگی و هنجاری نیز یک فرهنگ جهانشمول هژمونیک داشته باشد و چین از چنین قدرتی بیبهره است. اما با این حال بزرگترین تهدید امنیتی آمریکاست و لذا شاهد سیاست خارجی «گردش به سمت شرق» (Pivot to Asia) از زمان اوباما هستیم. یعنی پذیرفته شده است که ساختار آینده نظام بینالملل بر اساس ظهور و برآمدن چین به صورت یک ابرقدرت شکل خواهد گرفت. بنابراین آمریکا باید به جای پرداختن به چالشها و اقدامات فرعی، توان اصلی خود را مصروف مقابله با چین و مهار آن به عنوان رقیب اصلی خود نماید.
براین اساس، سؤال راهبردی این است که کرونا چه تأثیری میتواند بر فرآیند نظم و نظام بینالملل در حال شدن داشته باشد؟ به نظر نگارنده، کرونا متغیر و پیشران تسریعکننده و شتابدهنده خواهد بود. برخی معتقدند ما شاهد پایان جهانی شدن لیبرال خواهیم بود و برخی دیگر براین باورند که بشریت، جهانی شدن از نوع دیگری را تجربه خواهد کرد که جهانی شدن حول محور چین است. بهگونهای که جهانی شدن و نظم لیبرال موجود که مبتنی بر هژمونی و نقشآفرینی بلامنازع آمریکا بوده، اکنون در حال چرخش و انتقال به چین است. در این راستا نباید از اقدامات ترامپ غافل شد که با شعار «اول آمریکا» و سیاستهایی که اتخاذ کرد، عملا ضربه سنگینی به نظام جهانی لیبرالی زد که خود آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم معمار آن بوده است و لذا بسیاری از لیبرالها به او تاختند. نتیجه اینکه در جهان پساکرونا جهانی شدن لیبرال با چالشهایی مواجه خواهد شد و ما شاهد تقویت دولت ملی و مرکانتیلیسم اقتصادی خواهیم بود.
تأثیر دیگر کرونا ناشی از رقابتی است که امروز میان نظامهای سیاسی مختلف و فراتر از آن میان ایدئولوژیهای سیاسی معارض بر سر چگونگی مدیریت و پیروز بیرون آمدن از این بحران درگرفته است. اینکه کدام مدل حکومتی و الگوی حکمرانی بهتر میتواند از پس تدبیر و مدیریت کرونا برآید، موضوع بسیار مهمی بوده و نقش تعیینکنندهای در نظام بین الملل پساکرونا دارد. نوام چامسکی معتقد است ما پس از کرونا شاهد دو نوع نظم سیاسی و مدل حکمرانی خواهیم بود: یکی تقویت دولتهای اقتدارگرا و استبدادی افراطی و دیگری دولتهای مردمسالار واقعی و مسئولیتپذیر در قبال انسانها (نه لزوما لیبرال دموکراسی) که مشروعیت و مسئولیت مردمی آنها بیشتر خواهد شد.
الگوی دیگر، بازگشت به دولتهای رفاه بازسازی شده خواهد بود. زیرا دولتهای نولیبرالی به خاطر عدم مداخله در خدمات درمانی و بهداشت عمومی - به دلیل عدم صرفه اقتصادی و ناسازگار بودن با منطق هزینه - فایده و سودمحور بودن سرمایهداری - که در بحران کرونا به وضوح آثار منفی و ناکارآمدی خود را نشان داد، با انتقادات بسیاری مواجه شدهاند. نمونه بارز دولتهای رفاه را امروز در کشورهای اسکاندیناوی سراغ داریم. از این رو برخی معتقدند باید نظم نولیبرال را بازتعریف کرده و یک شکل اصلاحشده از دولت رفاه را جایگزین آن ساخت. یعنی دولتهای مسئولیتپذیری بر سر کار بیایند که نقشآفرینی بیشتری در عرصه عمومی خصوصا برای خدمات درمانی و بهداشت و رفاه عمومی داشته باشند.
بحران کرونا و چگونگی مدیریت آن در کشورهای اروپایی، اتحادیه اروپا را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. بهویژه براساس این واقعیت که امروز اتحادیه اروپا، «مرد بیمار اروپا» است. این اتحادیه از لحاظ درونی و جهانی وضعیت مطلوب و حتی مقبولی ندارد. بهگونهای که به رغم همه تلاشهایی که برای تقویت این اتحادیه صورت گرفته، هم به لحاظ انسجام درونی و هم نقشآفرینی بینالمللی دچار مشکل و چالش است. برای نمونه، در پرونده هستهای ایران هم اروپاییها ناتوانی و ضعف مفرط کنشگری خود را نشان دادند. لذا برآیند وضعیت اروپای واحد این است که این بازیگر کماکان دنبالهرو آمریکا و در سطح بینالملل یک قدرت درجه دو تلقی میشود.
در رابطه با چیستی و چگونگی تأثیرگذاری بحران کرونا بر سرنوشت و آینده اتحادیه اروپا سه دیدگاه متفاوت و متعارض وجود دارد: یک دیدگاه بدبینانه و رادیکال که قائل به فروپاشی اروپا است. قائلین به این رهیافت، براین باورند که بحران کرونا با تقویت اقتدار و اختیارات دولت ملی، ملیگرایی سیاسی و مرکانتیلیسم اقتصادی در اروپا را احیا خواهد کرد. در نتیجه، این بحران و چگونگی مدیریت آن، روند خروج از اتحادیه اروپا را که با برگزیت شروع شده بود تسریع خواهد کرد. آنان استدلال میکنند که نشانههای این وضعیت اکنون در اروپا مشهود است. امروز مقامات ایتالیایی هم از احتمال بررسی طرح خروج این کشور از اتحادیه اروپا سخن میگویند.
در مقابل، یک دیدگاه خوشبینانه وجود دارد که معتقد است بحران کرونا نهتنها به فروپاشی اتحادیه نخواهد انجامید، بلکه برعکس، همگرایی و همکاری اروپایی در قالب اتحادیه اروپا را تقویت خواهد کرد. به طوری که از آنجایی که اتحادیه اروپا نهادها و سازوکارهای لازم را برای مدیریت دستهجمعی کرونا نداشته، چنین سازوکارهایی پس از کرونا ایجاد خواهد شد. در واقع این بحران، باعث واگذاری اختیارات بیشتری در حوزه بهداشت و درمان از سوی دولتهای ملی به نهادهای اتحادیه اروپا خواهد شد که فراملیگرایی اروپا را تقویت و تعمیق خواهد کرد. براین اساس، اروپاگرایانی مانند هابرماس بر ضرورت پرهیز از ملیگرایی و یکجانبهگرایی در برخورد با این بحران و مدیریت دستهجمعی آن تأکید میورزند. برای نمونه، هابرماس تأسیس صندوق مشترک کرونا در اتحادیه اروپا را توصیه و تجویز میکند.
دیدگاه سوم در قالب واقعگرایی این است که اتحادیه اروپا شاهد نوعی واگرایی و عقبگرد خواهد بود. به طوری که همگرایی عمودی و افقی در اروپا تضعیف و شکاف شمال و جنوب در اتحادیه اروپا تشدید خواهد شد. زیرا اکنون جنوبیها بیشترین درگیری را با ویروس کرونا دارند و هیچ کمکی هم از طرف شمالیها دریافت نکردهاند. همچنین شکاف شرقی - غربی که به صورت اروپای قدیم و جدید در اتحادیه وجود دارد، تعمیق خواهد شد. کشورهای شرقی چون منافع بیشتری از حضور در اتحادیه دارند، در این نهاد باقی خواهند ماند؛ در مقابل در کشورهای غرب اروپا گرایش به واگرایی بیشتر خواهد شد. همچنین پیشبینی میشود در فرآیند واگرایی، برخی از صلاحیتها و اختیارات حاکمیت ملی که اعضا به اتحادیه واگذار کرده بودند، باز پس گرفته خواهد شد. در نتیجه اروپا شاهد نوعی عقبگرد (spill-back) خواهد بود. همچنین در استمرار جبران کسری دموکراتیک در اتحادیه اروپا، به نظر میرسد، نقشآفرینی مردم در تعیین سرنوشت آن در قالب برگزاری همهپرسی ها در تحقق واگراییها افزایش خواهد یافت.
تأثیر دیگر کرونا در سطح بینالمللی، تغییر الگوهای دوستی و دشمنی در روابط بینالملل است. بهگونهای که الگوهای تعامل بین بازیگران بینالمللی دچار دگرش و دگرگونی خواهد شد. از یک سو، تعامل مثبت مبنی بر همکاری بین بعضی از قدرتهای شرقی مانند ایران، چین و روسیه افزایش خواهد یافت و از سوی دیگر، رقابت بین چین و هند تشدید خواهد شد. مهمتر از آن، الگوی رقابت بین آمریکا و چین ستیزشیتر خواهد شد. الگوی همکاری بین آمریکا و اروپا نیز تضعیف شده الگوی رقابت بین این دو تقویت خواهد شد. از این رو امروز میبینیم همکاریها و هماهنگیها در خارج از جهان غرب بیشتر است اما در جهان غرب شاهد تعمیق شکاف میان دو سوی آتلانتیک (اروپا و آمریکا) هستیم. به طوری که اروپاییها به شدت از مواضع آمریکا بهویژه در دوره ترامپ ناراضی هستند. به نظر میرسد در یک نظام بینالملل پساغربی رقابت درونبلوکی در غرب تشدید گردد.
بنابراین از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که بحران کرونا هر چهار مؤلفه ساختاری، کارگزاری، هنجاری - نهادی و الگوی تعامل که مقوم نظم و نظام بینالملل موجودند را تحت تأثیر قرار خواهد داد. بهگونهای که در سطح کارگزاری، اولا ماهیت نظامهای سیاسی و شیوه حکمرانی لیبرال در معرض دگرگونی است. ثانیا بازیگران و قدرتهای جدیدی خارج از غرب ظهور خواهند کرد. درنتیجه در سطح ساختاری، ساختار مادی نظام بینالملل به معنای چگونگی آرایش و چینش واحدها نیز دستخوش تغییر و تحول خواهد شد. در سطح هنجاری - نهادی نیز ارزشها، هنجارها و نهادهای لیبرالی مبتنی بر لیبرالیسم بهعنوان ایدئولوژی مشروعیت بخش به نظام بینالملل مستقر تضعیف و متحول خواهد شد. سرانجام، الگوی تعاملات به معنای الگوی های دوستی، دشمنی، رقابت و همکاری بین بازیگران بینالمللی دگردیس و دگرگون خواهد شد.
پس چه بخواهیم و چه نخواهیم، نظام بینالملل پساکرونا از نظام بینالملل موجود و نظم مستقر در آن متفاوت خواهد بود. ما باید خود را برای جهان پساکرونا آماده کنیم که ماهیت نظم سیاسی و شیوه حکمرانی در آن متفاوت است. به نظر نگارنده، بحران کرونا با دگرگون ساختن نظام سیاسی مشروع و شیوه حکمرانی مطلوب، فراتر از لیبرال دموکراسی، برپایه حاکمیت واقعی مردم، بیش از هر عامل دیگری، نظام بینالملل موجود و نظم جهانی مستقر را دگرگون خواهد کرد.
انتهای پیام /