همسفر با وحید شوتی و گذر از خاطرههای تلخ
لارستان - ایرنا - ساعت از نیمه شب گذشته، ماه از پشت انبوه ابرها هویدا شده و کم کم اضطراب و دلهره مبهمی وجودم را فرا گرفته است، مدام با خودم کلنجار میروم که آخر این چه وعده عجیب و خطرناکی بود؟ کاش همه چیز در همان دیدار کوتاه نخست 6 ماه پیش تمام میشد و کار به اینجاها کشیده نمیشد.
وعده ما یک رستوران بین راهی در مسیر جاده ترانزیتی جهرم - لار - بندرعباس و ساعت ملاقات نیز 15عصر بود، اما اکنون صفحه نمایش گوشی ام، ساعت حدود یک بامداد روز بعد را نشان می داد و هنوز از" وحید" و کاروان خودروهای "شوتی" همراه وی خبری نبود.
یکی از شیوه های مرسوم حمل ونقل کالای قاچاق در کشور استفاده از خودروهای شوتی است؛ شاید باورش برای بسیاری دشوار باشد که بخش چشمگیری از اقتصاد کشور بدون گذر از مبادی قانونی و رسمی و در اصطلاح «شوتی» حمل و جا به جا شود.
بر اساس توافقی که داشتیم قرار شد که اطلاع و تماس ها و پیام ها همه تا لحظه ملاقات از طریق وحید باشد و تنها یکی دو بار با شماره های ناشناس! او گفت که منتظر باشم.
من البته در این بین نیز ساعاتی را گاه به گفت وگو با صاحب رستوران گذراندم، از اوضاع بازار و حتی گرانی این روزهای مرغ و تاثیر کرونا بر کار و بارش از وی پرسیدم که او در پاسخ گفت: تعداد کارگران رستوران از 10نفر قبل از ویروس کرونا هم اینک به 2 نفر کاهش یافته (خود با همسرش) وهمچنین قیمت هر سیخ کباب مرغ با این وضعیت به حدود 30 هزار تومان رسیده است.
سکوت شب هر لحظه سنگین ترمی شد و من در حالی که هول و هراس و اضطراب در وجودم سهمگین تر از قبل شده بود در میان حسرت و خلوت و تنهایی شب، چشم به راه کسی هستم که دیگر چندان امیدی به آمدنش نداشتم. " وحید شوتی".
با همه این وجود، روح غریب و آواره من همچنان در تاریکی یک شب سیاه موهوم و مجهول در سخت ترین، هولناک ترین وهیجان انگیزترین شب زندگی ام با گذر در وادی حیرت سرگردان بود.
پس از ساعت ها آوارگی و هراس و انتظار، سر و کله نخستین خودرو با سرعتی خیره کننده در پگاه و بامدادان پیدا شد.
کاروان خودروهای شوتی هر کدام از فاصله حدود 6 تا هشت کیلومتری یکی پس از دیگری در جلو انبوه رستوران ها و سوپرمارکت ها در مسیر جاده لار - جهرم مستقر شدند و درهمین حین نیز یکی از خودروها با جفت راهنما و درست جلوی رستوران که بیش از 14 ساعت من بیچاره را در آنجا میخکوب کرده بود، نمایان شد.
وحید در این لحظه بنا به دستور و تاکید اسکورت (راهبر و مشایعت کننده) کاروان، فرصت چندانی برای ایستادن و صحبت کردن با من را نداشت، چون زمان همواره حرف نخست را در فرآیند شوتی ها می زند.
نخستین ملاقاتمان نیز در همین حد احوال پرسی و آشنایی دوباره پس از آن دیدار اولیه حدود 6 ماه قبل که وعده آن را همان زمان از وحید گرفته بودم، به پایان رسید.
البته دلیل تاخیرشان برای ملاقات امروز و معطلی حدود 14ساعته را نیز از وی پرسیدم، او یواشکی به من گفت که "ایست و بازرسی در "پاسگاه هرمود" در مسیر بندر عباس - لار - جهرم علت تاخیر چندین ساعته و دیرآمدنشان بود.
چون فرصت گفت و گوی بیشتر نداشتم سئوالاتم و چگونگی فرار از این مخمصه و نحوه فرار کاروان شوتی ها از ایست و بازرسی را همچنان به فرصت بعدی و دیدارعصرموکول کردم.
این نخستین لحظات از سخت ترین، هیجان انگیزترین و شاید هراس انگیزترین لحظه از تماشای نزدیک کاروان خودروهای شوتی و البته مشاهده افرادی است که هر کدامشان با آن چهره وحشتناک زامبی وار و پوشش های عجیب و شلوارهای پلنگی و تنگ و لوله تفنگی شان، آدم را یاد فیلم های پلیسی وحشتناک می انداخت.
من درهمین گفت وگوی کوتاه با وحید و رصد اوضاع، فهمیدم که تعداد کاروانشان 9 خودرو اعم از پژو 405 و سمند ال ایکس است، بار قاچاق آنها نیز "پارچه" و البته مقصد آنها نیز اصفهان است.
اسکورت کاروان را دیدم که همچون مربی یک تیم ورزشی، رانندگان بر اطرافش حلقه زده اند و او نیز تذکرات و توصیه های لازم را به آنان گوشزد می کرد.
زن با هیبت مردانه
در همین حین زنی میانسال، با اقتدار وهیبتی مردانه که همراه و کنار دست راننده اسکورت خودروهای شوتی بود، ذهنم را مشغول ساخت و مرا غرق هیجان و حیرتی دوباره کرد که خدایا حکایت این زن حتی اگر همسر فرد مشایعت کننده است، در میان این قشون و با این همه خطرات مرگبار چه رازی است؟
وحید، یک لحظه که در حال دور زدن خودرو و در فاصله تنظیمی حدود 5 تا 6 کیلومتری از خودروی جلویی خود بود، به من گفت که این خانم رئیس است.
شنیدن این جواب و دیدن این صحنه مرا دچار حیرت کرد اما انگیزه ام را برای ادامه مسیرهیجان انگیز و دلهره آور همراهی با کاروان خودروهای شوتی با وجود همه خطرات مرگبارش دوچندان کرد و با خود می گفتم که نباید تسلیم شوم و تا آخر این خط باید رفت.
معمای حضور این زن به همراه انبوهی از سئوالات دیگر را در ذهنم نگه داشتم و تاکنون اگر هدف اصلی مصاحبه ام پی بردن به شخصیت و انگیزه ورود وحید و هم قطارانش به این وادی بود، اما دوست داشتم که ببینم فلسفه حضور این خانم رئیس در کنار اسکورت کاروان خودروی شوتی ها چیست.
با خود گفتم این زن خود شاید بتواند صحنه ای دیگر و علتی احتمالی از میان معلول های قابل پیش بینی در آینده این داستان هولناک نیز شود.
ایستگاه بعدی، پاتاوه
رژه خودروهای شوتی در دل نسیم صبحگاهی و عبور از ایست و بازرسی پس از استراحت کوتاهی به سمت شیراز و از آنجا به استان کهگیلویه وبویراحمد و همچنین اصفهان که مقصد اصلی آنها بود، شروع می شود.
وعده من با وحید دوباره ساعت 15 عصر در پاتاوه استان کهگیلویه وبویراحمد است.
این ملاقات بعدی من که امیدوار بودم به یک مصاحبه عمقی و پاسخ به سئوالات متعدد در ذهنم که مهمترینشان دلیل ورود وحید و امثال وی به این وادی خطرناک و البته پی بردن به هویت شخصیتی و حتی گذشته وحید است نیز بینجامد، عصر آن روز در شهر پاتاوه در استان کهگیلویه وبویراحمد گذاشته شد.
من دیگر بدون اضطراب و تا حدودی آسوده تر از قبل به سراغ میلاد، صاحب رستوران رفتم و او که تا حدودی به من شک داشت، از من خواست که کمی استراحت کنم و البته با اکراه از من پرسید که پس منتظر این شوتی ها بودی؟ اقوامتان بودند؟ و چندین سئوال دیگر.
من هم که خواستم ابهام وی در این زمینه برطرف شود، کارت خبرنگاری خود را به او نشان دادم که برای تهیه گزارش از خودروهای شوتی و انگیزه ورود آنها و همچنین با یکی از این رانندگان نیز قرار ملاقات و مصاحبه داشتم.
وی، همچنین با عذرخواهی و حتی ارایه مطالب و اطلاعات مناسب از نحوه فعالیت و انگیزه آنها و آشنایی با چند راننده خودرو شوتی طی این سالها نیز خواستار همکاری بیشتر با من شد.
میلاد البته در بیان برخی دلایل ورود جوانان به این عرصه به من گفت که بیکاری و فقر دلیل اصلی است.
من بعد از خداحافظی از میلاد صاحب رستوران، مسیرم را البته فرسخ ها فاصله با کاروان شوتی ها از جاده لار - جهرم به سمت شیراز و از آنجا به استان کهگیلویه وبویراحمد و شهر یاسوج ادامه دادم.
سر ساعت و قراری که با وحید داشتم این بار با بیم و هراسی کمتر از قبل به محل قرارمان، در شهر پاتاوه حضور یافتم.
در همین حین دنبال خودرو پژو 405 وحید شوتی بودم اما در عین ناباوری او با یک خودروی سمند ال ایکس در کنارم سبز شد!
لحظه دیدار فرا رسید من هم امیدوار به همراهی با وی و انجام مصاحبه ام شدم.
پیشنهادی جالب
قرار ملاقات من با وحید زمانی است که کاروان شوتی ها موفق شده بودند که بار قاچاق را با موفقیت و با کمترین درگیری و تعقیب و گریز پلیس به جز همان ایست و بازرسی اولیه در پاسگاه هرمود، به مقصد برسانند.
قرار شد که انجام مصاحبه ام را با وی دوباره در یکی از رستوران های بین راهی این بار در مسیر گچساران - دیلم انجام دهم رستورانی که بارها محل پاتوق وحید در طول سالیان متمادی در خط شوتی است.
من در حالی که امیدوار بودم این مصاحبه را بدون کمترین دردسری با وحید به آخر برسانم و خودم را از این مخمصه و همراه شدن با شوتی ها رها کنم، او اما پیشنهاد خطرناک دیگری به من داد و گفت: اگر بخواهی می توانی همراه من (وحید) در حمل یک بار قاچاق از بندر تا اصفهان باشی.
البته این بار نه در قالب کاروان بلکه وحید خود به تنهایی مسئولیت انجام این کار را عهده دار شده است.
وحید گفت: محموله و بار خودرو بار لامپ های خارجی و چندین وسیله برقی است.
با تعجب به وحید، گفتم که پس خودت هم به تنهایی جنس حمل می کنی؟! من تا الان چیزی که از واژه شوتی در ذهن داشتم این بود که همواره باید در قالب کاروان و تعداد خودروهایشان نیز بالای سه تا 10 خودرو باشد، اما وحید به من گفت که خودروهای شوتی یک تا دو و گاه سه نفره هم هست و البته باید خیلی حرفه ای باشی، چون یک بار گیر افتادن در دام پلیس یعنی نابود شدن خودت و خانواده ات و به اصطلاح چون مهره سوخته نیز محسوب می شوی امکان نابودی ات حتی توسط رئیس گروه و باند قاچاق نیز وجود دارد.
او گفت: معمولا رانندگانی که حرفه ای تر هستند و بیش از شش تا هفت سال بیشتر توی خط شوتی باشند به صورت تکی و گاه دو نفره نیز بار می برند و اطمینان داد که او بارها از عهده این کار برآمده است.
به هرحال من ترسان و هراسان، ناگزیر به پذیرش این پیشنهاد شدم و همراه با وحید شوتی این سفر پرمخاطره را آغاز کردم، نیمه روز تا تقریبا شب که تمام شد بدون کمترین رد و بدل کردن گپ و گفتی با وحید در سکوتی سنگین گذشت.
از خیر مصاحبه گذشتم و حتی کم کم و گاه با بروز برخی رفتارهای مشکوک و خشن از سوی وحید امیدم را به زندگی از دست رفته می دیدم البته گاهی اوقات با حرف ها و سئولاتی بی ربط برای آنکه ببینم واقعا در ذهن و اندیشه وحید چه می گذرد، به خودم امیدواری می دادم و فهمیدم که انگار اعتماد وی هنوز از من سلب نشده است.
پستوی رستوران
بالاخره وقتی به یکی از رستوران ها و پس از گذر از پیچ های بابامیدان تا گچساران رسیدیم، با خودم گفتم هم اینک و همزمان با صرف شام همراه وحید وارد گپ و گفت با وی می شوم و تا حدودی پاسخ سئوالاتم را می گیرم اما بر خلاف انتظار او در صرف شام مرا همراهی نکرد و به صاحب رستوران گفت که شام مرا آماده کنند. او خودش نیز به آشپزخانه و سپس به پستوی رستوران رفت، البته به من گفته بود که شام را حساب نکنم، به حساب خود وحید باشد!
ساعتی گذشت از او خبری نشد، ساعت دیورای رستوران تقریبا 11و نیم شب را نشان می داد، کم کم سر و کله وحید در حالی که مشغول و گفت و گو با صاحب رستوران بود پیدا شد، البته آن نیم روز تا شب و تا قبل از صرف شام و بهتر بگویم پیش از رفتن در پستوی رستوران واقعا سرد و خشن و بی روح گذشت.
بازگشت وی از رستوان انگار که بازگشت به خویشتن نیز بود او همه چیزش فرق کرده بود، قبراق تر و سرحال تر و از همان لحظه که گفت سوار شو بریم، فهمیدم که با وحید نیم روز سکوت و آرامش، کاملا تفاوتی فاحش کرده است.
وحید قبل از شام و حضور در پستوی رستوران در حالی که نخوت و سستی و سکوت وجودش را فرا گرفته و کل مکالماتش با من به چهار جمله نرسید پس از صرف شام و حضور در پستوی رستوران به یکباره از این رو به آن رو شد.
او سر صحبت را خودش آغاز می کند و حتی اولین سئوال را به جای من، او می پرسد و حرفش این است که این مصاحبه به درد چی شما می خوره؟ شما دنبال چی هستی؟ به نظر خودت ارزشش را داره این سفر پر خطر را به جان خریدن و همراه ما در این جاده های پرمخاطره آن هم فقط برای به قول خودتون، انجام یک مصاحبه؟!
وحید تشنه محبت است
وحید در ظاهر اینگونه صحبت می کرد اما فحوای کلامش به من می گفت، او حسابی از این موضوع استقبال کرده و بدش نیامده از اینکه حداقل یک هم صحبتی در این جاده های سیاه و خلوت برای خویش پیدا کرده است.
او اما تشنه محبت بود و سالها حضور در کویر و شب های سیاه و جاده های تفتیده جنوب و البته رنج ها و غم های جانکاه درونش انگیزه ای برای گفت و گو با من را فراهم ساخته بود.
برایم جالب بود، در این مدت حتی یک لحظه ندیدم که وحید دکمه ضبط خودرو را بزند و موسیقی گوش کند، حتی ساعت ماشینش تنظیم نبود و شلختگی و بی نظمی کاملا در خودرو او موج می زد.
پس از آنکه فهیمدم اعتماد وحید به من جلب شده، نخستین سئوال مانده در ذهنم یعنی علت تاخیر آمدنشان را از قرار ملاقات اولیه در رستوران مسیر جاده لار - جهرم دوباره پرسیدم: او گفت به خاطر ایست و بازرسی در پاسگاه هرمود بود چون در چنین مواقعی حتی اگر یک شبانه روز طول بکشد باید صبر کنیم تا آب از آسیاب بیفتد و پس از فراهم شدن شرایط دوباره مسیر را ادامه می دهیم.
او می گوید: در این مواقع و برای رد گم کردن یا از مسیرهای انحرافی حتی از روستاهایی که از قبل هماهنگ شده مسیر انحرافی می رویم، یا خودروهایمان را عوض می کنیم و حتی در صورت گیرافتادن در دام پلیس که البته این آخرین حربه است، نیز ممکن است خودرو و اجناس را رها کنیم و فرار را بر قرار ترجیح دهیم.
وحید، ایست و بازرسی های موردی را معمولا یک چالش اساسی فراروی کاروانشان می داند و می گوید: حتی امکان آنکه اجناس یا برگشت داده شود و یا در جایی امن دپو شوند نیز وجود دارد و همه چیز به تصمیم مشایعت کننده کاروان بستگی دارد.
او با توضیح بیشتری گفت: ایست و بازرسی های موردی یعنی از قبل فرد یا افرادی به عنوان "مخبر" به پلیس و بچه های پاسگاه اطلاع دهند و آنها در این مواقع مجبور هستند در چند منطقه و بیشتر در مقر پاسگاه ها و پلیس راه های ورودی شهرها دستور به انجام عملیات ایست و بازرسی دهند.
از حضور آن زن و همراهی با کاروان نیز در آن شب سیاه و هولناک از وحید پرسیدم که او با بیان اینکه فقط بعضی زنها می توانند دست به چنین کارهایی بزنند گفت: خانم رئیس بارها منجی کاروان در مهلکه ها و حتی عملیات های مختلف شده است.
برخی از پاسخ های وحید نیز اگر چه قابل شنیدن بود اما امکان انتشار در نوشته های من را نداشت!
از او درباره بالا آوردن عقب خودرو و رمز این کار پرسیدم که او نیز پاسخ داد برای اینکه عقب خودرو بهنگام چینش اجناس همسطح جلوی آن شود و خودرو نیز در این صورت به حالت موشکی می شود و البته شتاب خودرو نیز افزایش می یابد.
او همچنین ادامه داد: تلفن همراه و وسایل الکترونیکی و برقی، سیگار، کفش، قرصهای بدنسازی و لوازم خانگی و حتی موتورسیکلت، پارچه و لوازمالتحریراز مهمترین و عمده ترین اجناسی است که توسط شوتیها حمل میشود.
وحید می گوید: خودروی اسکورت که از او به عنوان جاده صاف کن نیز نام می برند، وظیفه اش این است که کم خطرترین مسیر را برای سایر خودروها فراهم کند.
اسکورت کاروان شوتی ها از حدود سه تا هفت کیلومتر جلوتر از کاروان حرکت می کند و هر نوع حرکت مشکوک در جاده را به رانندگان گزارش می دهد.
این خودرو اسکورت باید بداند خودروهای شخصی و نامحسوس پلیس و همچنین ایست و بازرسی ها آیا در جایی مستقر شده اند و کمین زده اند و البته راه ها و جاده های فرار را خوب بشناسد.
وی گفت: البته گاه محموله شوتی ها غیراز جنس های بی جان حتی انسان نیز بوده که این مورد نیز بسیار با حساسیت و ظرافت و برنامه ریزی خاصی انجام می شود.
وی از نحوه صحبت کردنش نشان داد که چندان علاقه ای به سخن گفتن و دادن اطلاعات بیشتر از محتوا و ماهیت بار و محموله های خودروهای شوتی ندارد و البته یک نکته را نیز یادآور شد که باید به جای گیر دادن به رانندگان شوتی ها سراغ افراد اصلی و باندهای قاچاق در مناطق صفر مرزی رفت.
سفره دل وحید باز شد
وحید اگر افتخار نشستن بر سر سفره در رستوران را به ما نداد اما در عوض و تنها پس از چند فرسخ دوری از رستوران، سفره دل پردردش را حسابی برایم باز کرد.
او از گذشته پر تلاطم، دل پر خون، رنج ها و محنت هایی که زمانه بی رحم تاکنون و از همان دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی بر وی و خانواده اش روا داشت، سخن گفت.
وحید می گوید: همه بدبختی ها و بلایا و ناملایمات زندگی ام از زمانی شروع شد که به شهر آمدیم، پدر و مادرم دوست داشتند در روستا بمانیم چون حداقل می توانستیم با همان شغل دامداری و تا حدودی کشاورزی مخارج زندگی را تامین کنیم.
او البته دل پرخونی نیز از برخی مردم روستا و حتی عموهایش نیز داشت که بارها چون مادرش غریب بود، پدر و مادرش را مورد بی مهری قرار می دادند و خواهر و دو بردار وحید از این وضعیت رقت بار بسیار نگران شده بودند.
همین برخوردها و البته بهانه قبولی خواهر در دانشگاه پیام نور و در رشته ادبیات، زمینه ای برای مهاجرت خانواده وحید از روستا می شود، درآمد و وضع زندگی شان تنها اجازه سکونت در حاشیه شهر آن هم به شکلی رقت بار و به صورت کپرنشینی را می داد.
او می گوید: چندسالی وضعیت زندگی با همین کپرنشینی و زندگی در حاشیه شهر البته با تحمل سختی ها و فقر و بدبختی سپری شد و در این مدت با پولی که از خرج فروش تعدادی گوسفند نصیبمان شده بود علاوه بر ثبت نام خواهر در دانشگاه و تامین شهریه در دو ترم اول تا حدودی می توانستیم خرج زندگی را البته با سختی تامین کنیم.
آن کودک ساده دل و پاک روستایی وقتی از فرط فقر و بیچارگی و اصرار خواهرش برای قبولی در دانشگاه پیام نور و البته برخی نامهربانی های مردم روستا، به امید زندگی بهتر و پر رونق تر و فرار ازآن وضعیت، به شهر پناه می آورد، بر خلاف انتظار هر آنچه در اندیشه می پنداشت و آرزوها و انتظاراتش تنها به سرابی کاذب ماند.
وحید که آن زمان نوجوان بود و آماده ورود به پنجم ابتدایی بالاخره با اصرار خواهر دانشجو و با فروش گوسفندان به شهر که نه بلکه به "سراب کاذب" حاشیه شهر می آید و تنها پس از دو سال حضور در شهر، پدرش که طی این دو سال به کارگری مشغول بود را در اثر سکته قلبی از دست می دهد.
او از همان زمان نوجوانی نان آور خانه می شود و تامین مخارج خانه از یک سو و کمک به خواهر و شهریه دانشگاهش نیز سخت بر دوش وحید و دو برادر دیگر سنگینی می کند.
وحید با دیگر برادر بزرگتر خود، بر سر چهار راه ها مشغول و به اصطلاح (کودک کار) می شوند و تامین مخارج و شهریه خواهر را تا حدودی به پیش می برند اما کم کم مشکلات و ناملایمات زندگی به گونه ای مضاعف بر دوش آنها سنگینی می کند.
برادر وحید پس از یک سال گدایی و کار در خیابان و بر سرچهارراه ها، ترک خانه و عزم سفر به جنوب و در آنجا در عسلویه مشغول کارگری در یکی از شرکت ها می شود.
او از بد روزگار در طول مسیر و آشنایی با یک راننده اتوبوس به عنوان شاگرد وی مشغول می شود، وحید می گوید راننده اتوبوس نیز کار قاچاق کالا انجام می داد و برادرش که از توان جسمی و فیزیک مناسبی برخورداربود همراه با راننده اتوبوس وارد کارزار قاچاق کالا از جنوب به سمت شهرهای شیراز، یزد، مشهد، اصفهان و حتی تهران شد.
اتفاقا در این مدت تا حدودی مسیر زندگی وحید و خانواده اش به قول خودشان رونق می گیرد، برادر وحید که زمانی به عنوان شاگرد اتوبوس مشغول بود حالا با خرید یک دستگاه پژو 405 برای خودش کسی شده و خود وارد کارزار قاچاق کالا و به اصطلاح امروزی "خط شوتی" می شود.
اما روزگار باز هم روی ناسازگاری خود را با خانواده وحید نشان داد، برادر وحید در یک تصادف خطرناک با بار قاچاق در مسیر دیلم به بهبهان جانش را از دست داد.
زندگی پرتلاطم و رقت بار و مصیبت های جانکاه وحید با از دست دادن برادر، دوباره روح و روان او را عصیان گرتر از قبل و انگیزه اش را برای انجام هر رفتار خشن نیز آماده تر و دوچندان کرد.
وحید پیش از ورود به وادی شوتی
وحید می گوید: بارها در طول دوران کودکی و نوجوانی دچار رفتارها و حتی جرائم خرد و خشن نیز شده است.
در مدرسه بیشترین نوشته های بر روی دیوارهای کلاس و حتی سرویس های بهداشتی توسط او و دوستانش حک شده است.
او اگرچه به مال و منالی از پی این خط شوتی و دارایی نسبی رسیده اما همچنان محبت آرزو می کند و گدای توجه و دیده شدن است.
وی پیش از ورود به این عرصه خطرناک و خط شوتی شدن، بارها شیشه های مدرسه را پایین آورده، بر خودرو دیگران خط کشیده وحتی بارها سر دسته درگیری های خیابانی نیز بوده است.
او می گوید: حتی بارها و زمانی که مشغول کار کردن بر سرچهارراه و گدایی بوده مورد بی مهری و آزار و ضرب و شتم از سوی افراد مختلف و یا ماموران شهرداری قرار گرفته است.
گذشته پر رمز و راز و مصیبت بار وحید نشان می دهد، که او پیش از شوتی شدن یک وندالیست (خرابکار) تمام عیار بود، حرکات و رفتارهای خشن و بر خلاف خواست جامعه بارها در دوران نوجوانی و دبیرستان و مدرسه از او سرزده است.
از منظر جامعه شناسی، وندالیسم در مفهوم داشتن نوعی روحیه بیمارگونه به کار رفته که بیانگر تمایل به تخریب آگاهانه، ارادی و خودخواسته فرد نسبت به اموال عمومی و ارتکاب رفتارهای نابهنجار بر خلاف خواست و انتظار جامعه است.
وحید شوتی و گذر از خاطره های تلخ
پرتو بامدادی انبوه ابرها را شکافته و خورشید تابان به آرامی از پشت تکه های ابر سپیدی می کرد، وحید همچنان با روح و اندیشه ای سراسیمه و در دل این شب تنها و غربت کویر غریبانه تر از همیشه می نالد.
واگویه ها و درد دل های وحید شوتی برایم تمامی ندارد، او این بار صندوق تلخ خاطرات و گذشته های مصیبت بارش را نه از دل که از جیبش بیرون می آورد، او در عین ناباوری تصویری از تنها مونس و همدم و همراه همیشگی دردها و تنهایی هایش، یعنی همسر مهربانش را که در اثر یک بیماری لاعلاج از دست داده بود، به من نشان می دهد.
وحید در این لحظه هر چه فریاد دارد، همراه با خشم و کینه و انتقام بر سر زمانه و رنج های بی ثمرش می کشد.
تلخی اسارت و در بندکشیدن های روزگار و یکنواختی شب و روزهای بی حاصل در دل صحراهای خشک و بی آب او را سخت می آزارد و از درد شکست و سکوت زمانه غریبانه می نالد.
عمری است که عطش جگرسوز نبود همسر او را سخت رنج می دهد و در سراپرده وجودش خشم و بیم و حسرت و هراس موج می زند.
عبور از مسیرهای انحرافی
گوهر ماه هنوز به گیسوی شب آمیخته است و شب تقریبا از نیمه گذشته، به همراه وحید و در این لحظات سنگین سکوت و تاریکی، به یک انبار دپو با انبوهی از کالاهای قاچاق در یکی از مناطق اطراف استان بوشهر رسیدیم و وحید بدون هیچ مزاحمتی بار قاچاق را در خودرو جاسازی کرد.
او می گوید: اینجا قوانین خاص خود را دارد، ما رانندگان کاری به محتوای بار قاچاق نداریم و فقط کرایه مان را می گیریم کرایه حمل نیز از قبل مشخص شده و حتی تخمین زمانی که راننده شوتی باید در محل و مقصد باشد.
البته بر اساس بررسی هایی که انجام شده پروسه حمل بار قاچاق در طول شبانه روز و بدون کمترین مزاحمت و در کمال آرامش از آن سوی مرزها تا ورود به بندر، گمرک و حتی ورود به انبارهای دپو تا حمل آن توسط شوتی ها انجام می گیرد.
تنها دو ساعتی از مسیر را نیامدیم که گوشی وحید زنگ خورد او تا حدودی سراسیمه شد، ایست و بازرسی و گشت های ویژه پلیس در مسیر جاده دیلم مسیر را مسدود کرده بودند، آیا کسی از بار قاچاق او اطلاعی داشته؟! از وی پرسیدم خبری شده؟ او به آرامی گفت نه چیزی نیست البته این مسیر دیلم و زیدون تا بهبهان معمولا خیلی خطرناک است و گذر از ایست و بازرسی ها و در دام پلس گیر نیفتادن کار هر کسی نیست.
او اما راه های انحرافی را خوب بلد است، وحید می گوید بارها به عنوان اسکورت و مشایعت کننده خودروهای شوتی بوده، وقتی به پاسگاه ایست و بازرسی در مسیر دیلم - باباحسن رسیدیم، فهمیدیم که ایست و بازرسی هنوز در کمین است.
وحید در چشم به هم زدنی به یک باره از مسیر انحرافی در یک روستای مقابل پاسگاه ایست و بازرسی عبور کرد و در همین لحظه نیز در تعقیب و گریز با پلیس قرار گرفت اما سرعت او خیره کننده است، وحید در این لحظه هیچ توجهی به من بیچاره و وجود نیمه جان و پردلهره و مضطرب من هم نکرد.
وحید را من دیدم که خودروی شوتی را چگونه از دل روستای احمدآباد و مسیر انحرافی عبور داد و به تپه ماهورها و بیابان های خشک اطراف روستا برد و چند فرسخ جلوتر دوباره وارد جاده اصلی شد.
در همین حین و در حالی که مطمئن شدیم از تعقیب دیگر خبری نیست، از یک سوپرمارکت یک بسکوییت کرمدار، چند نخ سیگار و نوشیدنی البته با پول و این بار هم از حساب وحید گرفتیم دوباره مسیرمان را به سمت استان کهگیلویه وبویراحمد، گچساران و از آنجا به اصفهان از سرگرفتیم.
وحید بالاخره با گذر از صحراها و بیایان های حیرت و از میان طوفان ها و دریای پرتلاطم آن روز جنوب و پیمودن هزاران کیلومتر مسیر جنوب تا شهر اصفهان بار قاچاقش را تحویل داد و کرایه اش را نیز دریافت کرد.
البته این کار هر روز اوست، آری وحید، اکنون 12 سال است که همسفر با خط شوتی، جاده های سیاه و تفتیده مسیر جنوب را با روح عصیان گر و ذهن بیمارگونه و عقده ها از ناملایمات زندگی پر دردش می پیماید.
فراتر از نگاه جرم انگارانه به شوتیها
بروز پدیده شوم قاچاق کالا به عقیده کارشناسان، مسئولان و متولیان امر اعم از نظارتی، اجرایی و انتظامی در حوزه های مختلف در وهله نخست نیازمند شناسایی زمینه های وقوع آن است تا بتوان از این منظر راهکارهای مناسبی برای جلوگیری از بروز فزآینده آن پیدا کرد و در مراتب بعدی هماهنگی برای زدودن آن لازم است.
در صورت بررسی دقیق، این آسیب اجتماعی معلوم میشود که چرا جوانان اینگونه به این شغل پر خطر روی آوردهاند. پرداختن به این پدیده اجتماعی به عنوان یک رفتار ناخوشایند و خشونت آمیز از جنبه ها و منظرهای گوناگون جامعه شناختی مهم است.
خط شوتیها امروزه با گسترهای وسیع و روزافزون در میان جوانانی با هیجانهای روحی نامطلوب که شاید زیرفشارها و ناملایمات روزمره زندگی ناخواسته پابه به این بازی خطرناک گذاشتهاند به عنوان یک تهدید و بحران جدی اجتماعی دیده میشود و این پدیده نیز همچون بسیاری از مسایل و ناهنجاریهای اجتماعی نیازمند کار مطالعاتی دقیق و همه جانبه است.
قاچاق کالا، پدیده ای شوم و فسادزا در عین حال پیچیده ای است که با رشد قابل ملاحظه خود بر پیکره اقتصاد و تولید هجوم آورده و به عنوان یکی از جرائم مهم و کلان اقتصادی تمام ارکان نظام و نهادهای نظارتی، امنیتی، قضایی و بازرسی کشور را درگیر خود کرده لذا مبارزه با آن نیازمند همه جانبهنگری است.
همچنین نکته حائز اهمیت در رهگذر مبارزه با این پدیده پیچیده و فسادزا و آثار و پیامدهای سوء آن در ابعاد گسترده و حوزه های گوناگون، اتخاذ راهکارهای مقابله ای خاص و پرهیز از بخشی نگری و تک روی است.
برخی نگاه های سطحی و یا بخشی نگری و شاید به تعبیر فرمانده انتظامی استان فارس استفاده صرف از برخوردهای قهری و قضایی راهبرد مناسبی برای جلوگیری از مسدود کردن منفذهای این فساد نباشد و حتی خود آغاز مسیر انحراف در فرآیند مقابله ای با آن نیز محسوب شود.
واژه شوتی در اینجا به معنای گریز با سرعت و رهیابی از درون راه های پیچ در پیچ است و به نوعی جستن از دست قانون و گریز شتابان است.
مبارزه منسجم و هدفمند با قاچاق
فرمانده انتظامی استان فارس معتقد است که برای مقابله با پدیده ناموزون قاچاق کالا همه باید پای کار باشند و نمی توان تنها با تکیه و نگاه به یک مجموعه، مدعی مبارزه با این پدیده شوم بود.
سردار سرتیپ دوم رهام بخش حبیبی در مصاحبه با ایرنا گفت: قاچاق کالا امروزه اگر دارای پیچیدگی های خاصی است و ابعاد و حوزه های مختلفی را نیز هدف قرار داده، به همان میزان نیز راهکارها و مسیرهای مقابله با آن باید به گونه ای هدفمند، منسجم، هم افزا و البته موثرتر و عمیق تر نیز باشد.
این مقام انتظامی در استان فارس معتقد است که فرآیند مبارزه با قاچاق کالا باید تکمیل شود و هر نهاد و سازمانی که با حکم قانون وظیفه مقابله با این پدیده را بر عهده دارد، باید پای کار بیاید و در این مسیر سخت نیز نقش خود را به خوبی در تکمیل این فرآیند و پازل به خوبی انجام دهد.
او می گوید: هر گونه کوتاهی و سهل انگاری ازهر نهاد و سازمانی که وظیفه ای در قبال این امر مهم دارد می تواند فرآیند مبارزه و مقابله اثر بخش با آن را با چالش مواجه کند.
فرمانده انتظامی فارس گفت: البته این انسجام و مبارزه هدفمند باید هم در زمینه مفاهیم و هم مصادیق مقابله با این پدیده شوم و محرک فساد اقتصادی، مشهود باشد.
او یکی از راهکارهای اساسی و مقابله ای را ساماندهی و انسداد مرزها و آغاز مبارزه از نقطه صفر مرزی دانست و اضافه کرد: در این مورد مصداقی و به عنوان یک راهبرد مقابله ای با قاچاق کالا نیز انسجام و هماهنگی و هم افزایی همه ارکان و اعضای ستاد مقابله با قاچاق کالا در کشور لازم است و هر نهادی که قانون نیز به صراحت وظایف آن را مشخص کرده باید در قبال مبارزه با این پدیده و قطع زنجیره فساد و قاچاق نقش خود را به خوبی ایفا کند.
حبیبی گفت: پلیس و مجموعه نیروی انتظامی در استان فارس در زمینه مبارزه با قاچاق کالا با توجه به شرایط ویژه حاکم بر روابط اقتصادی و همسایگی با شهرها و بندرهای جنوبی کشور و قرار گرفتن در شاهراه و کریدور شمال به جنوب و همچنین تردد فراوان روزانه خودروهای سنگین و سوخت، عملکرد و اقدامات قابل توجهی انجام داده است.
وی بدون اشاره به آمار کلی و مقایسه ای گفت: در سال جاری اقدام های پلیس استان فارس برای مقابله و جلوگیری از قاچاق کالا در مبادی ورودی و خروجی و جاده های استان چشمگیر بوده است.
قائل به مبارزه با دانه درشت ها هستیم
حبیبی گفت: هدف و راهبرد نیروی انتظامی و پلیس در زمینه مبارزه با قاچاق کالا بیشتر با دانه درشت و افرادی است که با سوء استفاده و به بهانه های مختلف به دبنال اخلال در نظم اقتصادی و تولید هستند.
وی بیان داشت: پلیس به هیچ وجه به دنبال مچ گیری و مقابله با هر نوع خرید و فروش کالا در سطح خرد آن نیست ولی جایی که هدف سوء استفاده و رسیدن به سودهای کلان حتی از راه های غیرقانونی باشد محکم و با اقتدار برخورد خواهیم کرد.
فرمانده انتظامی استان فارس گفت: مبارزه با قاچاق حتی در سطح وسیع ملی و منطقه ای آن نیازمند هم افزایی، هماهنگی و همکاری بیشتر بین بخشی است.
وی ادامه داد: همواره یک نگاه راهبردی و انسانی بر اقدام های پیشگیرانه نیروی انتظای و دولت جمهوری اسلامی به عنوان پیش قراول و پیشانی مبارزه با این پدیده شوم در جهان و منطقه حاکم است.
این مقام انتظامی استان فارس اضافه کرد: تنها کشوری که می تواند ادعا کند و این مهم را نیز با تقدیم هزاران شیهد و جانباز و همچنین کشفیات قابل ملاحظه نیز به اثبات رسانده که در مبارزه با قاچاق و توزیع مواد مخدر عملکری قابل تقدیر و قبول داشته، جمهوری اسلامی است که البته نقش پلیس در این زمینه چشمگیر بوده است.
فرمانده انتظامی استان فارس همچنین به تشکیل 393 پرونده کالای قاچاق در سال 99 اشاره کرد و گفت: ظرف 6 ماه نخست امسال 349 دستگاه خودرو حامل کالای قاچاق توقیف، 470 میلیارد ریال کالای قاچاق کشف شد و 396 متهم تحویل مراجع قضایی شدند.
به رغم آنکه با بسیاری از دستگاه ها و نهادهای مختلف اجرایی، انتظامی و قضایی و مسئولان مربوطه برای تکمیل گزارش چه به صورت حضوری و یا تلفنی از جمله اداره گمرک لارستان، گمرک استان فارس، فرماندهی انتظامی لارستان و سایر مسئولان و مدیران مربوطهرفتیم ولی هر یک با این جمله که مجوز لازم را ندایم از ارایه مطالب خودداری کردند.
ارتباط با برخی از مسئولان استانی و دستگاه های مربوطه حتی با وجود تلاش و پیگیری همکاران مرکز شیراز نیز ممکن نشد.
گزارش از: حمید جهان
*س_برچسبها_س*