پایان دکترین های استراتژیک جنگ سرد / واکنش آمریکا به نقشه خاورمیانه جدید
اقتصادنیوز: پویایی در حال تغییر قدرت جهانی و عملکرد منطقه ای به سرعت در حال تغییر جهت بسیاری از کشورهای پیشرو خاورمیانه است و نقشه ای که آنها دنبال می کنند دیگر نقشه واشنگتن نیست. این نقشه مال آنهاست و اکنون بر عهده واشنگتن است که خواندن آن را بیاموزد.
به گزارش اقتصادنیوز با نمایان شدن جلوه های تغییر در نظم جهانی، حوزه ها و مناطق مختلف جهان نیز شاهد بروزات و پیامدهای مختلف چنین وضعیتی هستند. نشریه فارن افرز، در شماره ویژه ماههای مارچ و اپریل، با تمرکز بر منطقه خاورمیانه، تحولات جدید و قابل توجه در این منطقه را در سایه چنین تغییراتی مورد بررسی قرار دهد.
مارک لینچ، تحلیلگر برجسته مسائل خاورمیانه با انتشار یادداشتی با عنوان «پایان خاورمیانه؛ چگونه یک نقشه قدیمی واقعیت جدید را تحریف می کند» در این پرونده نشان داده چگونه تصوراتی منسوخ از خاورمیانه در ایالات متحدخ منشا خطاهای راهبردی و حیاتی شده است.
اکوایران این یادداشت را در سه بخش ترجمه کرده که پیش از این بخش اول آن با عنوان «خاورمیانه آمریکایی به پایان خط رسیده است؟» و بخش دوم آن با عنوان «ریشههای شکست دکترین آمریکا در خاورمیانه» منتشر شده است. در ادامه بخش سوم و پایانی این یادداشت منتشر میشود:
بازارهای در حال گسیل به سمت شرق
همانطور که پویایی های سیاسی اخیر نقشه قدیمی خاورمیانه را منسوخ کرده، تغییرات اجتماعی در مقیاس بزرگ نیز بدین ترتیب پیش رفته است. از دهه 1950 تا 1980، مهاجرت دسته جمعی کارگران از کشورهای عربی فقیرتر به کشورهای به سرعت در حال توسعه خلیج فارس، ارتباطات قدرتمندی را در منطقه ایجاد کرد. حوالهها نقشی کلیدی در اقتصادهای غیررسمی مصر و بیشتر کشورهای حوزه شام داشتند و اقامت طولانیمدت کارگران در کشورهای خلیجفارس باعث گسترش روایتهای محافظهکار از اسلامگرایی شد که قبلاً خرید زیادی در خارج از عربستان سعودی پیدا نکرده بود.
پس از تهاجم عراق به کویت در سال 1990، کارگران مهاجر عرب - بالاخص فلسطینیها و یمنیها که غیر قابل اعتماد محسوب می شدند - به طور فزایندهای جای خود را به کارگران جنوب آسیایی - که از لحاظ سیاسی امنتر بودند - دادند. این روند، روابط اقتصادی و اجتماعی بین خلیج فارس و بقیه خاورمیانه را به شدت تضعیف کرد و در عین حال روابط بین خلیج فارس و کشورهای حاشیه اقیانوس هند را تقویت کرده است.
بالکانیزه شدن رسانه های عربی؛ زرادخانه های متخاصم
به طور مشابه، رسانه های عربی بخش عمده ای از انسجام موضوعی خود را از دست داده اند. تا سال 2011، تلویزیون ماهوارهای عرب ست برای شکلدهی یک فرهنگ مشترک در سطح عمومی، از جمله در دوران قیامهای اعراب، کارهای زیادی انجام داد. اما در یک دهه پس از آن، چشم انداز رسانه ای بالکانیزه شده و منعکس کننده قطبی شدن سیاسی منطقه است.
بنابراین، در حالی که الجزیره به عنوان یک پلتفرم مشترک برای سیاست عمومی عرب در دهه 1990 و سال های اولیه این قرن خدمت می کرد، پس از سال 2011، مبدل به تنها یکی از پلتفرم های رسانه ای قطبی - از جمله گروه رسانه ای روتانا مستقر در عربستان، العربیه مستقر در امارات و العالم عربی زبان ایران - شد.
این رسانه ها با پررنگ کردن روایت های خود و تحقیر دیگری، قطبیسازی سیاسی را تقویت میکنند. رسانههای اجتماعی که زمانی نیرویی برای ادغام عمومی عرب بودند، توسط حکومتهایی مانند مصر و عربستان سعودی از طریق استفاده گسترده از ارتشهای سایبری و سانسور مورد استفاده قرار گرفته و به زرادخانه های متخاصم تقسیم شدهاند.
غربی شدن خاورمیانه
از سوی دیگر، طی دو دهه گذشته، بازارهای مالی جهانی جهت گیری برخی از ثروتمندترین کشورهای خاورمیانه از جمله کویت، قطر، عربستان سعودی و امارات را تغییر داده اند. با توجه به سرمایه گذاری گسترده آنها در املاک و باشگاه های ورزشی غربی، روابط اقتصادی رو به رشد آنها با آسیای شرقی و جمعیت زیادی از کارگران خدماتی غیرعرب و مهاجران غربی، به طور فزاینده ای منطقی تر است که این مکان ها را به عنوان مراکز سرمایه داری جهانی در نظر بگیریم تا کشورهایی خاورمیانه ای - دبی بیشتر به سنگاپور یا هنگ کنگ شبیه است تا بیروت یا بغداد.
به طور مشابه، استفاده عربستان سعودی و امارات متحده عربی از ابزارهای نظارت دیجیتالی ساخت اسرائیل، بیش از هر چیزی مدل چین را تداعی می کند تا مدل سایر رژیم های عربی. چنین روابط جهانی در اقتصاد و فناوری ممکن است به زودی به همان اندازه اولویت های سنتی منطقه ای در سیاست های خارجی این کشورها نقشی ایفا کند - مثلاً آنها را به آسیا نزدیک کند یا انگیزه های جدیدی برای آنها ایجاد کند تا در انتخابات دموکراسی های غربی دستکاری کنند.
تغییر در نگاه به مسئله فلسطین
همچنین، درگیری اسرائیل و فلسطین، که زمانی به عنوان یک نیروی متحد کننده در جهان عرب عمل می کرد، به طور چشمگیری برای آنها از اهمیتش کم شده است. امروزه جنبش بایکوت و تحریمها علیه افزایش شهرکسازیهای اسرائیل در کرانه باختری، در دانشگاههای آمریکا و سالنهای کنگره در مقایسه با خاورمیانه توجه بیشتری به خود جلب کرده است. اروپا، سازمان ملل و دادگاه کیفری بینالمللی بیش از هر پایتخت عربی میدانهای اصلی جنگ برای مناقشات اسرائیل و فلسطین هستند.
این روزها آرمان فلسطین، در حالی که از حمایت بیسابقهای در غرب برخوردار است، به ندرت از همدلی کمتر کشورهای عربی منطقه برخوردار شده است - همانطور که تصمیم بحرین و امارات برای عادیسازی روابط با اسرائیل در توافقنامه ابراهیم 2020 این مسئله را انعکاس داد. علیرغم پیامدهای محسوس محدود آن توافق، به نظر میرسد که اسرائیلیها آن را همراه با احساس تطهیر پذیرفتهاند، چرا که از نظر آنها نشان از گذار خاورمیانه از اصلی ترین نگرانی امنیتی یا سیاسی اعراب بود.
پایان دکترین های استراتژیک جنگ سرد
به مدت 75 سال، خاورمیانه آن گونه که ما می شناسیم تا حد زیادی ساختاری منعکس کننده برتری آمریکا بوده است. برای بسیاری از آن زمان، نقشه ایالات متحده منطقی بود، زیرا منافع واشنگتن در منطقه می توانست راه قابل توجهی برای تأثیرگذاری بر سیاست منطقه داشته باشد.
دکترین های استراتژیک جنگ سرد واشنگتن، اتحادها و مداخلات را از زمان بحران سوئز در سال 1956 - زمانی که ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا را به عنوان قدرت اصلی غربی از منطقه راند - تا فروپاشی دیوار برلین در سال 1989، شکل دادند. جنگ خلیج فارس (1990-1991) - که در آن به نظر می رسید همه راه ها به واشنگتن منتهی می شود - نظم منطقه ای آمریکا را تثبیت کرد. ایالات متحده نظارت بر روند صلح اعراب و اسرائیل را از کنفرانس مادرید تا توافقنامه اسلو در انحصار خود درآورد و مهار دوگانه ایران و عراق ژئوپلیتیک خلیج فارس را مشخص کرد.
نزول هژمونی آمریکایی
با این حال، موقعیت جهانی ایالات متحده و همچنین انسجام منطقه ای که عمدتاً حول محور منافع ایالات متحده سازماندهی شده، به سرعت رو به نزول رفت. به واسطه پیامدهای تصمیم فاجعه بار برای حمله به عراق در سال 2003، سه رئیس جمهور ایالات متحده به دنبال کاهش تعهدات ایالات متحده در خاورمیانه و چرخش به سمت آسیای شرقی بودند.
با تصور اینکه ایالات متحده در حال عقب نشینی است، قدرت های منطقه ای تعاریف خود را از منطقه بیان کرده اند: نظمی با محوریت اقیانوس هند برای کشورهای خلیج، و جهت گیری فراساحل برای کشورهای شمال آفریقا. البته این بدان معنا نیست که مناطق سنتی درگیری از بین رفته اند. به عنوان مثال، در سراسر کشورهای درهم شکسته عراق، لبنان، سوریه و یمن همچنان درگیر رقابتهای فزاینده ای هستند. همزمان رقبای منطقهای فعالیتهای خود را در آفریقا افزایش داده و همکاری با کشورهای آسیایی بهویژه چین را گسترش داده اند.
برای ایالات متحده، ظهور شورش های جهادی در جنوب صحرای آفریقا، دکترین ضد تروریسم متمرکز بر خاورمیانه را که پس از 11 سپتامبر ظهور کرد، منسوخ کرده است. اگرچه نیروهای آمریکایی از عراق و سوریه عقب نشینی کرده اند، حملات پهپادی و عملیات ضد تروریستی آمریکا در سومالی و از طریق ساحل ادامه دارد. به طرز گیج کننده ای، حتی زمانی که ایالات متحده سیگنال می دهد که از خاورمیانه خارج می شود، در حال حفظ یا گسترش همان معماری نظامی است تا با بسیاری از نگرانی های امنیتی مشابه در ساحل و شرق آفریقا مقابله کند.
نقشه منطقه ای چین
همچنین اکنون، ایالات متحده همچنین باید با پکن - که در مورد خاورمیانه متفاوت از واشنگتن فکر می کند - مبارزه کند. نقشه منطقه ای چین از منافع استراتژیک خود پیروی می کند نه واشنگتن. پکن از طریق طرح کمربند و جاده، منافع انرژی خود را در خلیج فارس و حضور خود در آفریقا را گسترش داده است. این کشور با کم اهمیت جلوه دادن سیاست و تمرکز بر زیرساخت ها و منابع انرژی، مجموعه ای از توافق نامه ها را با کشورهای حاشیه خلیج فارس امضا کرده است.
مشارکت فزاینده چین چشمانداز جدیدی را برای تثبیت تولید نفت و سایر اشکال همکاری منطقهای باز کرده است، اما فرصتهای سوء تفاهمهای خطرناک را نیز چند برابر کرده است، زیرا واشنگتن به دنبال متوازن کردن منافع منطقهای خود در رقابت فزاینده اش با چین است.
فراسوی خاورمیانه سنتی
اگر دانشمندان، تحلیلگران و سیاستگذاران آمریکایی خاورمیانه را نه به عنوان یک منطقه جغرافیایی یکپارچه، بلکه به عنوان مجموعه ای سیال از دولتها و جمعیتهایی که در آن نیروهای اجتماعی گسترده تر و رقابت های متنوع برای قدرت جریان می یابد، شناسایی کنند، بسیاری از این تحولات اخیر برایشان قابل درک می شود و خیلی کمتر متعجب می شوند.
اندیشیدن فراتر از رویکرد سنتی به خاورمیانه، مزایای مستقیم تحلیلی و استراتژیک خواهد داشت، و این نه تنها به این دلیل است که مستلزم بازیابی تاریخ فراموش شده است، بلکه همچنین به این دلیل است که به درک بهتر واقعیت های به سرعت در حال تغییر در میدان منجر می شود. کنار گذاشتن مفروضات قدیمی فرهنگی و سیاسی در مورد خاورمیانه و نگریستن به منطقه در یک زمینه جهانی گستردهتر می تواند دفاع از حقوق بشر و ترویج تغییرات واقعی دموکراتیک در این محدوده را تسهیل کند.
نقشه آنها، نه نقشه ما!
محبوس ماندن واشنگتن در یک مفهوم منسوخ از منطقه، موجب کاهش درک صحیح از رفتار و منافع بازیگران اصلی خاورمیانه، درک نادرست از اقدامات دیگر قدرت های جهانی مانند چین در آنجا ارزیابی های خطا از اثرات عقب نشینی آمریکا شده است. فکر کردن فراتر از خاورمیانه سنتی دشوار خواهد بود: تخصصهای انباشته شده، الگوهای فکری عمیقاً درونی شده و ساختارهای بوروکراتیک ریشهدار همگی مانع هستند. اما پویایی در حال تغییر قدرت جهانی و عملکرد منطقه ای به سرعت در حال تغییر جهت بسیاری از کشورهای پیشرو خاورمیانه است و نقشه ای که آنها دنبال می کنند دیگر نقشه واشنگتن نیست. این نقشه مال آنهاست و اکنون بر عهده واشنگتن است که خواندن آن را بیاموزد.
همچنین بخوانید