چارچوبهای شخصیت والای حضرت عباس (ع) چه بود؟
سخن دانی و سخنوری میراث گرانسنگی بود که حضرت عباس (ع) از پیوند امیر بیان علی (ع) و بانوی ادب، ام البنین (ع) به دست آورده بود. پدرش کسی بود که در جنگ ها، فی البداهه رجز می سرود و مادرش نیز بانویی ادب دوست و شاعری توانا و از خاندانی ادب دوست و شاعر پرور بود.
همراهی حضرت ابوالفضل علیه السلام با پدر، فرصتی زرین در بهره گیری از صفات و فضائل علی علیه السلام در سفر و وطن، حرب و محراب برای او پدید آورد تا در حوادث آینده یکایک این اندوخته های ارزشمند را به کار گیرد و در لحظه های خطر استفاده نماید. مهم ترین رشادت ابوالفضل علیه السلام در این دوران، به خاک افکندن هفت پسر ابوشعثا و پدر خیره سر آنان در نبرد صفین بود، که نمونه ای از انبوه فضایل وی به حساب می آید؛ لحظه هایی که برق عشق و شوق از سیمای سپاه علی علیه السلام می درخشید و سنگینی و شرمندگی معاویه و همراهانش را در صفین سر بزیر ساخت.
به گزارش «تابناک»؛ حضرت ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین علیهماالسلام، در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه به دنیا آمد. مادرش فاطمه کلابیه بود که بعدها با کنیه «ام البنین» شهرت یافت. آن حضرت، قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمربنی هاشم» می گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت. به خاطر فداکاری و جانبازی آن حضرت در روز عاشورا، روز میلادش به نام روز جانباز نامگذاری شده است.
حضرت عباس سلام الله علیه، جمال ظاهر و کمال باطن را جمع کرده بود. وی آن قدر زیبا و نورانی بود که ملقب به «قمر بنی هاشم» شده بود؛ امام جعفر صادق علیه السلام، عمویش حضرت عباس سلام الله علیه را با وصف عرشی «عبد صالح» می ستوده و می فرمود: «السلام علیک ایها العبد الصالح». همچنین امام صادق علیه السلام فرموده: «او ایمانی قوی و پر صلابت داشت». و در تعبیر دیگری فرموده است: «او دارای بصیرتی نافذ و عمیق بود». در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «گواهی می دهم که تو خیرخواه خداوند و رسولش و برادرت بودی».
امام سجاد علیه السلام فرمود: رحمت خدا بر عباس! پس سوگند به خدا! او از خود گذشتگی کرد و شجاعتش را در جنگ نشان داد و به قلب لشکر زد و لشکریان، گرد او را گرفتند و به زحمتش انداختند و او جانش را فدای برادرش کرد؛ تا این که دستانش قطع شدند؛ پس خدای عز و جل به جای آن دو دست، دو بال به او داد که با ملائکه در بهشت پرواز می کند؛ همان گونه که به جعفر بن ابیطالب، عنایت کرد و قطعا برای عباس، نزد خدای تبارک و تعالی، مقام و منزلتی است که هم شهیدان در روز قیامت، به آن غبطه می خورند.
الگوی جانبازی
چهره یک سرباز فداکار و جان بر کف وقتی به خوبی آشکار می شود که برای دفاع از ارزش های خود، بدون هیچ گونه چشم داشتی تلاش می کند. این چهره هنگامی سرمشق جانبازی است که در روزگار تنهایی، پایبندی او به ارزش ها و اعتقادات، مانع از زمین گذاشتن سلاحش می شود. او در چنین شرایطی می کوشد برخلاف بی وفایی دیگران وکوشش دشمن برای از هم گسیختن صفوف مبارزان به وسیله، تهدید، تطمیع و تبلیغات سوء، بر مرام خود پافشاری کند و پرچم وفاداری را بر زمین نگذارد.
سرباز فداکار اگر چه مرگ را پیش چشمان خود می بیند، نمیترسد و همچنان با روحیه، عالی به مبارزه، خویش ادامه می دهد. خون چنین سربازی، بزرگ ترین تضمین برای بقای ارزش ها و معتقدات او است؛ زیرا سبب بیداری چشم های خواب آلوده و فطرت های غبار گرفته می شود.
حرکت و حضور حضرت عباس (ع) در این نهضت و شهادت او در راه رسیدن به هدف عالی خود، گویای بزرگی حماسه و عرفان اوست. او که در آغاز حرکت، بی وفایی یاران را دیده بود، از حرکت و پویایی باز نایستاد؛ چرا که از کودکی برای جانبازی در راه حق، آموزش دیده بود. هم او بود که باران تیر و سیل شمشیرها در آخرین لحظات، سبب ایستایی او نگردید و از مبارزه، آن هم با دستانی که جدا شده بود، باز ننشست و هم چنان مشک را به سینه می فشرد؛ هم او بود که رمز بقای خود و آیین خود را در فنای خویش جست و جو می کرد و سرانجام نیز بدان دست یافت.
اسطور وفاداری
پیروزی و سربلندی هر نهضت و حرکتی مرهون وفاداری یارانی است که در آن حضور یافته اند تا نهضت با اتکا به وفای آنان به اهداف شکوهمندانه؛ خود دست یابد. در زیارتنام حضرت عباس (ع) می خوانیم:
«اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه؛ لخلف النبی؛ گواهی می دهم که از جانشین پیامبر (ص) [پیشوای خود] پیروی کامل داشتی و نسبت به او راست کردار و وفادار و خیرخواه بودی.»
او قهرمانانه در راه وفاداری به آیین خود، برادران و فرزندان خویش را به میدان جنگ فرستاد و برای اینکه پایبندی خویش را به این پیمان بیشتر به اثبات رساند، با شهادت آنان خم به ابرو نیاورد و خود نیز جان بر سر این پیمان نهاد.
نوشته اند هنگامی که کاروان اسیران کربلا را در شام، به کاخ یزید بردند، در میان وسایل غارت شد شهیدان، پرچمی بود که از ضربات دشمن بسیار آسیب دیده بود. یزید با حیرت به آن نگاه کرد و پرسید: «این پرچم در دست چه کسی بوده است؟» گفتند: «عباس بن علی.» آن گاه سرگردان بین حیرت و احترام، سه بار برخاست و نشست و به حاضران گفت: «به این پرچم خوب نگاه کنید. ببینید که بر اثر ضربات شما هیچ جای سالمی ندارد، ولی انتهای آن که در دست علمدار بوده، سالم است.»
این سخن کنایه از این بود که پرچمدار، ضربات تیغ های برهنه و برانی را که به دستش می خورده، تاب آورده، ولی پرچم را رها نکرده است. آن گاه رو به حاضران، با صدای بلند گفت: «نفرین از نام تو دور باد ای عباس! به راستی که این معنای کامل وفای برادر نسبت به برادر است.»[1] همچنین او در صحنه ای دیگر آن گاه که بر امواج بستر دل انگیز آب روان نگاه می کند، لبان خشکیده؛ محبوب خود را در نظر میآورد و داغ تشنگی را از یاد میبرد و وفاداری او برگ دیگری بر برگ های زرین عاشورا میافزاید.
اسو ولایت پذیری
ولایت پذیری در اصل، به معنای ایجاد توازن در پذیرش سرپرستی و دوستی پیشوایان دینی و بیزاری از دشمنان آنهاست.
حضرت عباس (ع) که باور و اعتقادش، تمام تلاش ها و موضع گیری های او را در مسیر ولایت قرار داده است، بهترین اسوه؛ ولایت پذیری است؛ چون خط سیاسی او پیوسته بر اطاعت از امام و مخالفت رفتاری و گفتاری با دشمنان امام استوار بود. او، این ویژگی را تا لحظه; شهادت زنده نگه داشت که بهترین گواه بر این سخن، تقاضای دشمن برای جدا شدن او از صف هواداران ولایت و رد کردن آن از سوی حضرت عباس (ع) بود.
در عصر تاسوعا، دشمن کوشید با استفاده از روابط قومی و قبیله ای، عباس (ع) را از لشگر حسینیان جدا سازد. به همین منظور، شمر بن ذی الجوشن که نسبت خانوادگی با ام البنین (ع) داشت، به خیمه؛ عباس (ع) نزدیک شد و فریاد زد: «خواهرزاده های ما کجایند؟[2]» شمر از قبیل بنی کلاب بود و در عرب رسم بود که دختران قبیله؛ خود را خواهر می گفتند. شمر پا را فراتر نهاد و برای رسیدن به مقصود خود به عباس (ع) امان نامه تسلیم کرد. دشمن که برق شمشیر و توفان دستان عباس (ع) در دفاع از ولایت را در جنگ های پیشین دیده بود، میخواست با این حربه؛ پوسیده، شکست را بر سپاه امام تحمیل کند.
رفتار عباس (ع) در این مورد گویای دفاع راستین او از حریم ولایت و برائت از دشمنان است. او بدون کوچک ترین توجه به مناسبات قبیله ای و قوم گرایی ها، فریاد کشید و گفت: «دست هایت بریده باد! خداوند تو و امانت را لعنت کند. آیا به ما امان می دهی، در حالی که پسر رسول خدا (ص)، حسین (ع)، امان ندارد؟ به ما امر می کنی که به اطاعت این نفرین شدگان الاهی و فرزندان ملعون و پلید آنان در آییم؟»[3] او این گونه بر چکاد افتخار ایستاد و بلندترین چکامه را در ولایت پذیری سرود.
الگوی رشادت و شجاعت
آن گونه که از منابع تاریخی بر می آید حضرت عباس (ع) دارای ورزیدگی اندام و تناسب اعضایی بوده که بیانگر توان جسمی بالای او بوده است که تا اندازه ای از ویژگی های ارثی او بوده است. چرا که هم پدر او از ابرپهلوانان عرب به شمار می رفته و هم خاندان مادری او گرد میدان بوده اند. مادر او ام البنین، از خانواده ای شجاع و دلاور بود.
از دیگر دلایل این قدرت جسمی، افزون بر فرآیند ارثی، این بوده که او از کودکی با ورزش و چالاکی انس داشت. ورزش و کار در مزرعه و آموزش های نظامی دست به دست هم داد و از عباس (ع)، جوانی نیرومند و شجاع ساخت.
آورده اند روزی امیرمؤمنان علی (ع) در مسجد نشسته بود و مردم را پند می داد. مردی اعرابی وارد مسجد شد. سلام کرد و صندوقی را که همراه داشت، بر زمین گذاشت و به حضرت گفت: «ای پیشوای من! پیش کشی برای شما آورده ام.» آن گاه صندوقچه را گشود و شمشیری آب دیده و منحصر به فرد را از آن بیرون آورد و به حضرت تقدیم کرد. در همین هنگام، حضرت عباس (ع) که نوجوانی رشید بود، وارد شد و پس از سلام، با ادب در گوشه ای ایستاد. نگاهش در برق شمشیر گره خورد.
حضرت علی (ع) متوجه علاقه و شگفت زدگی عباس شد و از او پرسید: «پسرم دوست داری این شمشیر برای تو باشد؟» عباس، با شادی پاسخ داد: «آری، پدر!» حضرت، برخاست و با دست خود، شمشیر را بر بلندای قامت استوار او حمایل کرد. سپس به برازندگی شمشیر بر اندام رشید و تناور فرزندش نگریست و اشک بر محاسن سفیدش جاری شد. حاضران پرسیدند: «یا امیرالمؤمنین! چرا گریه می کنید؟» حضرت فرمود: «روزی را می بینم که او با این شمشیر، نفس دشمن را در سینه حبس می کند و بی امان بر آنان می تازد و سرانجام به شهادت می رسد.»[4]
درخشش او در جنگ های گوناگون به ویژه کربلا، یادآور نبردهای پیروزمندانه علی (ع) بود. او با سه تن از شجاعان دشمن، قهرمانانه می جنگد و هر سه را به هلاکت می رساند. نخستین آنان که دو زر نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه ای بلند در دست گرفته بود وقتی به میدان آمد، نیزه اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس (ع) سر نیز او را گرفت و پیچانید و از دستش بیرون آورد و او را با نیز خودش هلاک کرد.[5]
الگوی چیرگی سخن در بیان حق
سخن دانی و سخنوری نیز میراث گرانسنگی بود که حضرت عباس (ع) از پیوند امیر بیان علی (ع) و بانوی ادب، ام البنین (ع) به دست آورده بود. پدرش کسی بود که در جنگ ها، فی البداهه رجز می سرود و مادرش نیز بانویی ادب دوست و شاعری توانا و از خاندانی ادب دوست و شاعر پرور بود.
میراث سخن که توشه ای پربار از پرورش عباس (ع) در دامان پدر و مادری این چنین است در صفحه های روشنی از تاریخ زندگانی عباس (ع) هویداست. او شب عاشورا، وقتی غربت و تنهایی امام خویش را دید، هنگامی که امام حسین (ع) بیعت خود را از همه; همراهان برداشت و فرمود: «هر کس که می خواهد برود، می تواند.» عباس (ع) به نمایندگی از عاشوراییان برخاست و گفت: «کجا برویم؟ آیا تو را در میان دشمنان دین تنها بگذاریم و به فکر خود باشیم؟ آیا پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز نخواهد که شاهد چنین چیزی باشیم.»[6]
پس از اتمام خطبه، امام در پشتیبانی از ایشان به بنی هاشم گفت: «بار سنگین را باید اهلش بردارند. فردا صبح، شما [بنی هاشم] نخستین گروهی باشید که به میدان می روید. ما پیش از آنان به استقبال مرگ می شتابیم تا مردم نگویند یاران را پیش فرستادند و بعد خودشان شمشیرکشیدند.»[7]
حضرت زینب (س) می فرماید: «نیمه های شب عاشورا دیدم عباس در جمع برادران و پسرعموها و برادر زادگانش دو زانو نشسته است و چون شیری هژبر برای آنان سخن می راند و آنان را برای یاری امام خویش بر می شوراند. آنان نیز سخن وی را تأیید می کردند.»[8]
رجزخوانی از شیوه های حماسی در نبرد رویارو با دشمن است که افزون بر تقویت روحیه لشکر خودی، تضعیف روحیه; دشمن و بیانگر اهداف جنگجو از گام نهادن به میدان مبارزه است. او همانند پدر بزرگوارش آنچنان در میدان، رجزخوانی می کرد که دشمن پیش از رویارویی، گرده خویش را بر باد رفته توفان شمشیرش می دید. حضرت عباس (ع) در جریان مبارزه؛ کوتاه خود، رجزهای فراوانی سرود که از ایمان سرشار، شجاعت لبریز و غیرت بی کران او حکایت می کند که پیشانی تاریخ، مثنوی خانه آن است.
هم او بود که باران تیر و سیل شمشیرها در آخرین لحظات، سبب ایستایی او نگردید و از مبارزه، آن هم با دستانی که جدا شده بود، باز ننشست و هم چنان مشک را به سینه می فشرد؛ هم او بود که رمز بقای خود و آیین خود را در فنای خویش جست و جو می کرد و سرانجام نیز بدان دست یافت.
یزید با حیرت به آن نگاه کرد و پرسید: «این پرچم در دست چه کسی بوده است؟» گفتند: «عباس بن علی.» آن گاه سرگردان بین حیرت و احترام، سه بار برخاست و نشست و به حاضران گفت: «به این پرچم خوب نگاه کنید. ببینید که بر اثر ضربات شما هیچ جای سالمی ندارد، ولی انتهای آن که در دست علمدار بوده، سالم است.»
پی نوشت ها
1. محمد محمدی اشتهاردی، سوگنامه آل محمد، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373، ص 299، برگرفته از: دین و تمدن، ج 1، ص 288. 2. الکلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، انتشارات اسوه، قم، 1372، چاپ 2، ج 4، ص 120. 3. امین الاسلام فضل بن الحسن الطبرسی، اعلام الوری، باعلام الهدی، تهران، درالکتب الاسلامیه، بی تا، ص 237. 4. ناصری، محمد علی، مولد العباس بن علی (ع)، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372، ص 61. 5. محمدباقر البیرجندی، کبریت الاحمر، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377 ه. ق، ص 387. 6. سیدابن طاووس، اللهوف، قم انتشارات اسوه، 1404 ه. ق، ص 91. 7. موسوع کلمات امام الحسین، ص 409. 8. معالی السبطین، ج 2، ص 340 با تلخیص.