کیک زهرآلود مک فارلین
یازدهم آبانماه 1365، مجله «الشراع» لبنان، قفل از این داستان سربسته گشود. اکنون اگر ماجرای ایرانیها، حدیث آشخورده و دهانسوخته بود، ماجرای آمریکاییها اما حدیث آشنخورده و دهانسوخته بود. اینچنین بود که مکفارلین مسیری به خودکشی گشود
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز؛ ا یران در اواسط دهه هشتاد میلادی، درگیر جنگ با عراق بود و به کمک از خارج برای جنگ و اقتصاد نیاز داشت. به علاوه ارتش ایران در پیش از انقلاب 1357 بهطور گستردهای مسلح به اسلحه آمریکایی بود و این نیاز ایران به تجهیزات آمریکایی را دو چندان میکرد، اما پس از تسخیر لایه جاسوسی در تهران، جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا، ایران را مورد تحریم تسلیحاتی قرار داده بود. همچنین از ژانویه 1984، آمریکا ایران را به فهرست حامیان دولتی تروریسم اضافه کرده بود که از این طریق نیز مشمول تحریمهای از جمله تسلیحاتی آمریکا و متحدانش واقع میشد. همچنین از بهار 1983، تحت عملیات استانج آمریکا تلاش دیپلماتیک وسیعی برای قانع کردن کشورهای متحدش به امتناع از فروش اسلحه به ایران شروع کرده بود. در این زمان بخشی از نیروهای حکومتی ایران به بهبود روابط با آمریکا تمایل داشتند. از سوی دیگر رونالد ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا، امید داشت تا با کمک ایران گروگانهای آمریکایی در لبنان را آزاد کند. همچنین در این زمان آمریکا بیم داشت که یک ایران ضعیف به دامان شوروی کمونیستی بیفتد. در ژانویه 1986 ریگان دستور داد تا چهار هزار موشک تاو توسط سازمان سیا از وزارت دفاع خریده شود و از طریق اسرائیل به ایران فروخته شود. در این زمان ریگان، رابرت مک فارلین مشاور پیشین امنیت ملی را برای نزدیک شدن بیشتر به ایران و مذاکره به جناحهای میانهرو ایران از جمله هاشمی رفسنجانی و طرفدارانش به ایران فرستاد. این روابط تا ماه نوامبر ادامه داشت تا زمانی که این روابط توسط یک روزنامه لبنانی فاش شد.
تیم آمریکایی با پاسپورت ایرلندی آمدند و یک چهارم قطعات موشک هاگ درخواستی و برای سران ایران کلت و کیک هدیه آوردند. به نوشته آقای هاشمی رفسنجانی «قرار شد هدیه را نپذیریم و ملاقات ندهیم و مذاکره را در سطح دکتر هادی و دکتر روحانی و مهدینژاد [وردینژاد] مخفی نگهداریم و [مذاکرات] محدود به مسأله گروگانهای آمریکایی در لبنان و دادن قطعات هاگ و چند قلم دیگر اسلحه [باشد]. آنها بیشتر خواهان مذاکره در مسائل کلی و سیاسیاند.» (4 خرداد 65) فردای آن روز قرار شد محمدعلی هادی نجفآبادی، رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس با آنها گفتوگو کند. مکفارلین احساس اهانت کرد «که چرا مقامات با او حرف نمیزنند و چرا هدیهاش را نمیپذیریم و میگوید اگر من برای خرید پوست گربه به روسیه بروم، گورباچف در روز دو بار با من ملاقات میکند. قرار شد به آنها بگویند به خاطر تخلفها و بدقولیهایشان اعتماد به آنها نیست و تا عملا جلب اعتماد نکنند، مذاکره رسمی ممکن نیست؛ این نظر سران قوا است.» ( سخنان آقای هاشمی رفسنجانی)
مکفارلین این سخن را گفته بود تا ناآگاهیاش از دیپلماسی ایرانی را به نمایش گذاشته باشد که به گمان او آنگاهی که درهای دیپلماسی حتی میان دو ابرقدرت متقابل - آمریکا و شوروی - نیز به کلی بسته نیست، چه توجیهی است برای سختگیری مقامات ایرانی در مواجهه با آمریکاییها وجود دارد. بعدها امام به روشنی پاسخ او را داد، وقتی که گفت: «آن کس که ادعا میکند اگر من به شوروی رفته بودم رئیس شوروی سه مرتبه به دیدن من میآمد، گمان میکند اینجا هم شوروی است. اینجا کشور اسلام است. اینجا، نه کرملین... [بلکه] کشور رسول خداست.»
نمایندگان آمریکایی در تعلیق مذاکرات پنج روزی را در هتلی در تهران اقامت گزیدند، اگرچه به هر حال تسلیحات آمریکایی مورد نیاز ایران را مطابق وعدههای قبلی، تحویل مقامات ایران دادند و پس از آن تهران را به مقصد واشنگتن ترک کردند. نابختیاری آمریکاییها اما تا اینجای ماجرا در لایههای پنهان دیپلماسی رقم خورده بود که داستان نه به گوش ایرانیان ضدآمریکایی رسیده بود و نه به گوش آمریکاییهای ضدایرانی. نابختیاری اصلی اما در راه بود. ایران به پرداخت 14 میلیون از بدهی 21 میلیون دلاری خود به منوچهر قربانیفر، دلال این معامله تسلیحاتی، بسنده کرد؛ چه آنکه مدعی گرانفروشی و کمفروشی در این معامله بود. با این حال منوچهر قربانیفر مدعی آن بود که بقیه پول را نیز به حساب آمریکاییها ریخته است اما از جیب خود. اینچنین بود که قربانیفر، ماجرا را با آیتالله منتظری در میان گذاشت و اکنون چهبسا این مهدی هاشمی بود که پنج ماه پس از سفر مکفارلین به ایران، هفتهنامه «الشراع» چاپ لبنان را در جریان خبر آن قرار میداد.
یازدهم آبانماه 1365، مجله «الشراع» لبنان، قفل از این داستان سربسته گشود. اکنون اگر ماجرای ایرانیها، حدیث آشخورده و دهانسوخته بود، ماجرای آمریکاییها اما حدیث آشنخورده و دهانسوخته بود. اینچنین بود که مکفارلین مسیری به خودکشی گشود و مقاماتی از کاخ سفید و شورای امنیت ملی آمریکا به همراه دادستان کل ایالات متحده، در مسیر استعفا پای گذاشتند؛ چه آنکه اکنون جمهوریخواهان آمریکا، خود را با «واترگیت دوم» روبهرو میدیدند. زمانی - در سال 1972 - پس از آنکه نیکسون جمهوریخواه به ریاستجمهوری آمریکا رسید، پردهها برافتاد و فاش شد که پیروزی جمهوریخواهان بهواسطه دستگاههای استراق سمعی ممکن شده بود که در ستاد انتخاباتی رقبای دموکراتشان - ساختمانی به نام واترگیت - کار گذاشته بودند.
آن ماجرا آنچنان به حیثیت جمهوریخواهان لطمه زد که نیکسون در اوایل سال 1974 از مقام خود کنارهگیری کند و رسوایی «واترگیت» در پرونده جمهوریخواهان آمریکایی به ثبت برسد. اکنون اما - 12 سال بعد - فاش شدن سفر مک فارلین به ایران، رسوایی دیگری بود برای جمهوریخواهان آمریکا؛ و بنابراین بیمسمی نبود اگر این رسوایی را عدهای «واترگیت دوم» نامیدند و عدهای دیگر نیز آن را «ایرانگیت» خواندند. آمریکا طعم شیرین فروش تسلیحات به ایران را چشیده بود در حالی که دیگر کشورها را از فروش تسلیحات به ایران منع میکرد و یک دیپلمات آمریکایی را با کیک و کلید دوستی به ایران فرستاده بود، آنگاه که همپیمانان خود را از دوستی با ایران برحذر میداشت. سیاست یک بام و دو هوا، کار دست آمریکاییها داده بود.
در ایران اما افشای ماجرا گویی چندن دردسرساز نشد که مقامات از غافلگیر شدن خود در هنگام اطلاع از ورود مکفارلین به ایران گفتند و بر این مبنا تا به آنجا که توانستند در تقبیح سیاستمداران آمریکایی سخن بر زبان آوردند و بدینترتیب جامه تطهیر پوشیدند. با این حال «موسوی خوئینیها» روحانی مرتبط با دانشجویان و فعال در تسخیر سفارت آمریکا گویی چندان پذیرای توجیهات نبود که به طعنه و انتقاد از حکومتمداران ایرانی، گفت: «اگر شیطان آمد، از همان دم در باید بیرونش کرد، حتی اگر بخواهد وارد شود و حرف هم نزند... جوهره این انقلاب مبارزه با آمریکا شد. بنابراین جوهره اگر از این انقلاب گرفته شود، دیگر انقلابی نیست.» در ماجرای مکفارلین اما نهتنها راهی به مذاکره ایران و آمریکا گشوده نشد که - آنچنان که گفته شد - خشتی دیگر نیز بر دیوار بیاعتمادی میان دو کشور گذاشته شد. پرواز مکفارلین آمریکایی به ایران گویی بر مدار صفردرجه میچرخید.
انتهای پیام /