یک‌شنبه 27 آبان 1403

یک مهندسی چندبعدی سلیمانی و سلیمانیزاسیون

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
یک مهندسی چندبعدی سلیمانی و سلیمانیزاسیون

حاج قاسم سلیمانی، به معنای حقیقی کلمه مهندس بود و تحولات بزرگی را معماری کرد. مهندسی‌های او بسیار متنوع است، از افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و یمن تا آمریکای جنوبی؛ و سرانجام، افکار عمومی ایران.

به گزارش مشرق، محمد ایمانی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

1- حاج قاسم سلیمانی، به معنای حقیقی کلمه مهندس بود و تحولات بزرگی را معماری کرد. او به معنای واقعی کلمه، از تهدیدهای بزرگ، فرصت‌هایی دوران‌ساز ساخت؛ همچنان که گفته بود: «من با تجربه می‌گویم میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد، در خود فرصت‌ها نیست. اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم.». مهندسی‌های او بسیار متنوع است، از افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و یمن تا آمریکای جنوبی؛ و سرانجام، افکار عمومی ایران. یک قلم مهندسی «مرد میدان»، همان است که وب‌سایت الجزیره (به قلم یکی از اعضای اپوزیسیون جمهوری اسلامی و استاد دانشگاه کلمبیا) اواخر تیر ماه 1394 منتشر کرد: «اگر توافق با ایران از نقشه‌های کنگره یا مخالفان در ایران جان سالم در ببرد، گل سرسبد دستاوردهای اوباما به عنوان تجلی قدرت هوشمند خواهد شد. به تعبیر جوزف نای، این ترکیب قدرت نرم و سخت است. دکترین اوباما اهدافی فراتر از ایران و برنامه هسته‌ای‌اش دارد؛ اما همیشه میان نیات مؤلف یک دکترین و شیوه خوانش و شکستن ساختار آن توسط دیگران، اختلاف وجود دارد. برای دکترین اوباما هر نامی که انتخاب کنید، او و جوزف نای باید کوله‌بار خود را ببندند و به قم بروند تا بفهمند قدرت هوشمند چیست... از همان مرزهای پُرنفوذی که قرار است بازرسان سازمان ملل (و در میان آنها جاسوسان اسرائیل) به ایران بروند و تأسیسات هسته‌ای را بازرسی و رصد کنند، از همان مرزها، قاسم سلیمانی خیلی زودتر نفوذ کرده و اوباما و نای را دور زده است».

2- دقت سردار سلیمانی چنان بود که 9 اسفند 1397 گفت: «برجام برای دشمن، سه ضلعی است نه یک ضلعی. اوباما فکر می‌کرد به مرور زمان به دو ضلع دیگر می‌رسد، اما آدم عجولی که آمده، اصرار دارد به سرعت برسد. اینکه اصرار می‌کنند بر برجام 2 در منطقه، برای این است که می‌خواهند این تحرکی را که از ایران اسلامی به جهان اسلام روح و جان داده، بخشکانند». درستی این سخن، زمانی آشکارتر شد که

تیم جو بایدن با وجود اعلام شکست راهبرد «فشار حداکثری» ترامپ، از «فشار هوشمند» برای رسیدن به «برجام پلاس» (مطالبه امتیازاتی افزون‌تر از برجام) خبر دادند. شهید سلیمانی نه در سال 1397، بلکه دی ماه 1393 نقشه دشمن را شناخته و محرمانه، به وزیر خارجه پیغام داده بود.

حاج قاسم خبر داشت که مقارن قدم زدن وزیر خارجه ما با جان کری در ژنو، هواپیمای آمریکایی در فرودگاه موصل فرود آمده، ژنرال‌های آمریکایی با فرماندهان داعش ملاقات کرده، و سلاح‌ها و تجهیزات پیشرفته را در اختیار آنها قرار داده‌اند.

3- سلیمانی از محبوبیت و شهرت گریزان بود، چنان که گفته بود: «باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم. آن کس که باید ببیند، می‌بیند». اما محبوبیت او چنان بالا رفته بود که آقای ظریف، اردیبهشت دو سال قبل در گفت‌وگوی کذایی با سعید لیلاز اذعان کرد: «قبل از شهادت شهید سلیمانی، در تمامی نظرسنجی‌هایی که ما داشتیم، از سال 96 تا 99؛ محبوبیت من از 90، آمد روی 60 درصد، و محبوبیت شهید سلیمانی، رفت روی 90 درصد. مردم ما، قهرمان بودن در منطقه را می‌پسندند. ما هم نوکر مردم و هم نوکر آنچه می‌پسندند، هستیم». این واقعیت، دقیقا خلاف تصویر وارونه‌ای است که محافل غربگرا کوشیده‌اند از ملت ایران بسازند.

4- راز محبوبیت حاج قاسم، در مسئولیت‌شناسی و دردمندی اوست. او در نامه‌ای که برای دخترش نوشته و احتمالا اشک و رشک او را برانگیخته، می‌نویسد نمک در چشم خود خواهد پاشید تا به عنوان یک مسئول، به خواب نرود: «هر بار که سفر را آغاز می‌کنم، احساس می‌کنم دیگر نمی‌بینمتان... شما چشمان منید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم... عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند. دختر عزیزم، شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می‌کنید. چه کنم برای آن دختر بی‌پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل‌گریان که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذارنمایید... دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام، اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من، آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است، حسینم و رضایم است، از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بی‌خیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم این‌گونه زندگی بکنم».

5- حاج قاسم در همه حوزه‌ها غیرتمند بود و نه فقط در میدان جنگ نظامی. از سر همان غیرتمندی بود که 29 مرداد 1396 در جمع ائمه جماعات استان تهران، به گستره مسئولیت توجه داد و گفت: «آیا ما همه مسئولیت‌مان را انجام می‌دهیم؟ مثلاً این پل را به دست من می‌دهند، می‌گویند شما مسئول جلوگیری از سقوط آن هستید. من سربازان را دور پل که مثلاً عرض آن 20 متر و طول آن 200 متر است، بچینم و روی پل بایستم، می‌توانم آن را حفظ کنم؟ این پل، یک محیطی دارد که اگر سقوط کرد، پل سقوط می‌کند، اگر ارتفاع مُشرف سقوط کرد، پل سقوط کرده است... مسجد مثل یک قرارگاه است و یک محیط امنیتی و فرهنگی دارد. اگر شما محدوده داخلی مسجد را مقیاس قرار بدهید، اشتباه است، هیچ فایده‌ای ندارد، باختید... سقوط خط من به این نیست که دشمن برود، سقوط خط من این است که نیروی خودم متفرق بشود، اگر مسجدی نیروی دست خودش یعنی محیط دور خودش سقوط کرد، آن امام جماعت سقوط کرده و خطش شکسته است، دشمن وارد خط او شده و نتوانسته مراقبت کند و دیده‌بانی خوبی نداشته است. اگر این محیط را کشیدید، گفتید آقای فلانی! محیط فرهنگی و طول و عرض مسجد شما، 10 کیلومترمربع است نه این 200 متر مربع، اگر بین مردم رفت و جذب کرد، درست است».

6- سردار سلیمانی، خود را مخاطب این تذکر رهبر معظم انقلاب می‌دانست که فروردین سال 1389 در دیدار نوروزی با شماری از مسئولان فرموده بود: «از لحظه لحظه روزهای مسئولیت من و شما سؤال خواهد شد... از ما سؤال می‌کنند در فلان قضیه مسئولیت‌تان چه بود؟ جزئیات مسئولیت را باید بدانید. اگر ندانیم، سؤال می‌کنند که چرا نمی‌دانستی مسئولیت این است؟ چه طور غفلت کردی؟ وقتی که بدانیم، حالا این مسئولیت را چطور ادا کردید؟ طول می‌کشد تا شرح بدهیم، تا بیان کنیم، تا عذر بیاوریم و همه بدهکاریم». حاج قاسم، شخصیت بسیار مهمی بود و توجیه داشت اگر شتابان با خودروهای شاسی بلند ضدگلوله عبور کند و آن قدر درگیر مسائل کلان باشد که مسائل جزئی دور و بر را نبیند. اما او مسلمان بود و پیام پیامبر اعظم (ص)، همواره در دل و جانش طنین انداز: «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم».

7- یکی دو سال قبل از شهادت، در گرگ و میش صبح (حوالی پنج بامداد) و در روزی بارانی به محل کارش می‌رفت که متوجه خانواده‌ای کنار بلوار شد؛ خانواده‌ای پناه گرفته زیر چادری فرسوده. از حسین پورجعفری خواست که توقف کند. صاحب خانه جواب‌شان کرده بود. اما این‌جا چه می‌کردند؟ «گفتیم مسیر سپاهی‌هاست، شاید کسی به داد ما برسد». حاج قاسم به پورجعفری گفت «به حاج باقر خبر بده یک وانت بیاورد و اسباب و اثاثیه این بندگان خدا را بار بزند». بعد از آن هم، با شهردار تماس گرفت و بعد از شرح ماجرا گفت: «این بندگان خدا مستاصل هستند؛ وضع‌شان این طوری است. هر طور شده همین امروز برای‌شان یک سرپناه فراهم کن. همین امروزها!». شاید برخی مسئولان فراموش کنند، اما او این تذکر رهبر انقلاب آویزه گوشش بود که؛ «مردم، عائله ما مسئولان هستند».... باران می‌بارید. سلیمانی، کلی مشغله و ماموریت مهم داشت. اما کدام کار، مهم‌تر از غمخواری و خدمت به مردم؟!

8- جسم او خسته بود و روح و جانش، بی‌قرار و در تکاپو. جنگ با مزدوران نیابتی آمریکا در منطقه بوکمال (مرز عراق و سوریه) به شدت در جریان بود که ناگهان، رزمندگان، حاج قاسم را در میان خود یافتند. او آن روز در حالی که به خاطر جراحت شیمیایی مزمن سرفه می‌کرد، از بهترین روزهای عمر خود گفت: «یک وقت ما در کربلای پنج، مشترک بودیم با این مرد بزرگ (اشاره به یکی از همراهان) و بعضی از برادران دیگر. آن روز در کانال ماهیگیری، توی یک کانالی بودیم؛ تنگِ تنگ، ولی پُر از جنازه. سر را نمی‌شد بالا بیاوری. شاید سخت‌ترین روزهای عمر من، آن روزها و اتفاقات بعدی بود. تمام شد. درسته؟! هیچ آثاری از آن سختی وجود ندارد. اگر از من بپرسند بهترین روز عمر تو کِی بوده... [بُغض می‌کند و ادامه می‌دهد:] می‌گویم آن روزی که در کانال ماهیگیری بودم. اگر از یک آزاده و اسیر بپرسند، بگویند بهترین روز عمر تو کِی بوده؟ می‌گوید آن روزی که من را به عشق امام شلاق می‌زدند؛ نه روز ازدواجم. این روزها، مثل همان روزهاست. از آن استفاده کنید»

9- بلوغ جسمانی، خودش در نوجوانی می‌آید؛ اما شرط بلوغ روح و جان، تکاپو در متن رنج و زحمت است، تا انسان «برسد». حاج قاسم در آخرین ساعات زندگی دنیوی‌اش، باز هم از بلوغ و رسیدن گفت. به روایت ستاد لشکر فاطمیون؛ «سردار سلیمانی روز پنج شنبه، 16- 17 ساعت قبل از شهادت، فرماندهان همه گروه‌های مقاومت در سوریه را جمع می‌کند و از 8 صبح تا 15 بعد از ظهر با آنها جلسه می‌گذارد... سپس عازم بیروت و آخرین دیدار با جناب سید حسن نصرالله می‌شود... ساعت 21 شب، دوباره به دمشق برمی‌گردد تا همان شب به عراق برود». به او می‌گویند «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید!». لبخند می‌زند و می‌گوید «می‌ترسید شهید بشم؟!». سر گفت‌وگو باز می‌شود. هرکس نکته‌ای می‌گوید... دوباره سکوت می‌شود. حاج قاسم، آرام و شمرده می‌گوید: «میوه وقتی می‌رسه، باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه، پوسیده می‌شه و خودش میفته». سپس، به برخی حاضران اشاره می‌کند و می‌گوید:«‌اینم رسیده ست، اینم رسیده ست». ساعت 12 شب، هواپیما از دمشق به بغداد پرواز می‌کند... این معراج، انتخاب مردی است که چند سال قبل گفته بود: «دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذراتِ بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند؛ دوست دارم مثل آقای حکیم (که پیکرش در انفجار بمب متلاشی شد) شهید شوم».

10- شهید سلیمانی به این بلوغ رسیده بود که نباید دیده شود و خدا خواست عطر نام و مرام، او نه فقط در ایران بلکه در منطقه پراکنده شود، چنان‌که مجله نیوزویک، ژانویه سه سال قبل، با وجود عقده‌گشایی نوشت: «‌ترور قاسم سلیمانی، او را به قهرمانی تبدیل کرده که حالا بیلبوردهای بزرگش سرتاسر خاورمیانه را فراگرفته است؛ نه تنها مناطق شیعه‌نشین، بلکه مناطق سُنی‌نشین مثل کرکوک، غزه و کرانه باختری رود اردن. این، روند سلیمانیزاسیون خاورمیانه و گسترش نفوذ ایران است».

یک مهندسی چندبعدی سلیمانی و سلیمانیزاسیون 2