اروپا هنوز در آتش فاشیسم میسوزد / انتقام از روشنفکرها با رمان پلیسی
رمان «رودهای ارغوانی» نوشته ژان کریستف گرانژه دربردارنده مواضع انتقادی ایننویسنده و گزارشگر فرانسوی درباره روشنفکران غربی است که کارشان در نتیجه افراط به نژادپرستی و جنایت میانجامد.
رمان «رودهای ارغوانی» نوشته ژان کریستف گرانژه دربردارنده مواضع انتقادی ایننویسنده و گزارشگر فرانسوی درباره روشنفکران غربی است که کارشان در نتیجه افراط به نژادپرستی و جنایت میانجامد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: «رودهای ارغوانی» دومین رمان ژان کریستف گرانژه خبرنگار و جنایینویس فرانسوی است که برای اولینبار سال 1997 چاپ شد و سال 2000 هم فیلمی سینمایی بهکارگردانی متیو کاسویتز با اقتباس از آن ساخته شد. در اینفیلم ژان رنو نقش کمیسر پییر نییمان را بازی میکرد و جالب است که ژان رنو در فیلم دیگری که با اقتباس از نوشتههای گرانژه ساخته شده نیز ایفای نقش کرده است؛ «امپراتوری گرگها» که سال 2002 منتشر شد و فیلمش هم سال 2005 ساخته شد.
گرانژه، پیش از «رودهای ارغوانی»، رمان «پرواز لکلکها» را سال 1994 منتشر کرد که موجب شهرتش شد. او فیلمنامه اینکتاب را هم نوشت و سال 2013 اقتباس تصویریاش هم تولید شد. «رودهای ارغوانی» یک تریلر معمایی است و ترجمه فارسیاش به قلم عباس آگاهی بهعنوان هشتادوپنجمین کتاب مجموعه پلیسی «نقاب»، تابستان 98 به چاپ رسید. داستان اینتریلر درباره مجموعهقتلهایی است که در یک شهر دانشگاهی بهنام گرنون در فرانسه رخ میدهند و با شباهتهایی که شرایط جسد مقتولان با یکدیگر دارند، اینحدس و گمان میرود که پای جرایم اخلاقی در میان باشد اما اینقتلها در واقع تسویهحساب عاملشان با فاشیسم و نژادپرستی است.
بهنوعی دانشگاه داستان «رودهای ارغوانی» را میتوان تصویری از محافل فراماسونری یا صهیونیستی دانست که در پی اهداف سلطهجویانه خود، دیگر انسانها را تحت عنوان گروههای ضعیف و پست لگدکوب میکنند؛ یعنی دقیقا همانکاری که نازیها در جنگ جهانی دوم با دیگر قومیتها ازجمله یهودیان کردند. به بیانی ساده، رمان «رودهای ارغوانی» را میتوان دشمنی آشکار نویسندهاش با روشنفکری اروپایی، ترقیخواهی افراطی غربی و میوه ایندو یعنی فاشیسم و نژادپرستی دانست. در اینداستان، دانشگاهی در شهر گرنون وجود دارد که از نظر امکانات، بسیار جامع و کامل است و مردم شهر و روستاهای اطراف را تامین میکند. ایندانشگاه محل تربیت و امتداد نسل نخبگانی است که بناست قهرمانان و انسانهای برتر باشند. بهنوعی دانشگاه داستان «رودهای ارغوانی» را میتوان تصویری از محافل فراماسونری یا صهیونیستی دانست که در پی اهداف سلطهجویانه خود، دیگر انسانها را تحت عنوان گروههای ضعیف و پست لگدکوب میکنند؛ یعنی دقیقا همانکاری که نازیها در جنگ جهانی دوم با دیگر قومیتها ازجمله یهودیان کردند.
اینرمان در مجموع 336 صفحه دارد که از اول تا صفحه 236 آن، روایت یک روز و شب را در بر میگیرد. قاتل داستان، از یکمنطق خاص پیروی میکند و با آن جلو میرود و از خود رد به جا میگذارد تا پلیس داستان آن رد را گرفته و پیش برود. نویسنده هم در چند فراز کتاب، ایجاد شک و تردید و گرهافکنی کرده که در نهایت آنها را زدوده و برای هیچمسالهای شک و شبههای به جا نمیگذارد. بهعبارت دیگر اتفاقات، و روابط بین افراد و حوادث، یکدلیل و توجیه منطقی دارند. شروع داستان در کتاب با فیلم متفاوت است و کتاب، فصلی را در خود جا داده که فیلم آن را ندارد. در ابتدا سربازرس پییر نییمان، مسئول حفظ آرامش محوطه بیرونی استادیومی است که بازی فوتبال دو تیم آرسنال و ساراگوسا در آن جریان دارد و در پی تعقیب و گریز و زد و خورد با یک هوادار افراطی انگلیسی تیم آرسنال، طوری او را میزند که کارش به بیمارستان میکشد و امکان مرگش وجود دارد. در واقع فصل اول کتاب، درباره تسویهحساب اوباش طرفداران تیمهای فوتبال است و بیشتر مقدمهای برای معرفی شخصیت اصلی قصه یعنی سربازرس یا کمیسر نییمان. او پس از اینماجرا احضار میشود تا برای حل پرونده قتلی مرموز در شهر دانشگاهی گرنون، بهعنون متخصص جنایت و جرایم اخلاقی به 600 کیلومتر دورتر یعنی اینشهر برود. بههرحال فصل اول، بسیار خلاصه و جمعوجور است و توقع جزئیات بیشتری از آن میرفت اما برای داستانی که مخاطب اینکتاب در پیش دارد، مدخل مناسبی است.
یکی از تشابهات رمان «پرواز لکلکها» و «رودهای ارغوانی» این است که هر دو دربردارنده توضیحات علمی و جغرافیایی هستند. مثلا در «رودهای ارغوانی» در صفحه 141 به چنینجملهای برمیخوریم: «این آب رسوباتی داره که امروز موجود نیست.» یا در صفحه 142 داریم: «نییمان احساس کرد با حقیقت عمیق و ناشناخته کره خاکیمان روبهرو میشود.» و یا «"هوا؟ " "حبابهای اکسیژنی که توی یخ زندانی شدهاند."» (صفحه 145) استفاده گرانژه از مولفههای علمی و فیزیکی در رمانش به حدی است که مترجم کتاب هم در فرازی همینصفحه 145 با پاورقی، اینتوضیح را افزوده است: «امروز شنبه 31 تیرماه 1396، که مشغول ترجمه این سطرها هستم، از رادیو شنیدم زوج کوهنوردی که 75 سال پیش در یکی از یخچالهای طبیعی این منطقه ناپدید شده بودند زیر قشری از یخ پیدا شدهاند.»
ژان کریستف گرانژه نویسنده کتاب
* 1- طرح کلی داستان
خلاصه و طرح خطی داستان از اینقرار است که عدهای نژادپرست، نسل اندر نسل در دانشگاهی در دل کوهستان (شهر گرنون) مشغول ساخت خون و نژاد برتر بودهاند اما بهخاطر ازدواجهای نزدیک و محدود، خونشان ضعیف شده و در پی تقویت آن بودهاند. در نتیجه نوزادان تازهمتولد شده دهاتیهای اطراف را با فرزندان خود تغییر داده و برخی از نوزادان را نیز برای افشانشدن حقیقت میکشتهاند. همه اینمسائل بناست در انتهای رمان افشا شوند اما ناچاریم برای بررسی کتاب پیش رو در اینمطلب، طرح داستان را که بهصورت سرککشیدن به گذشتههاست افشا کنیم. بههرحال دو خواهر دوقلو که در واقع قربانی زیادهخواهیهای فاشیستهای دانشگاه گرنون شده بودهاند، پس از سالها و با مشخصشدن حقیقت امر، دست به انتقامجویی از مسببان آزمایشهای علمی و اعمال غیر انسانی مسئولان دانشگاه میزنند.
3 مقتول پرونده همگی در فعالیتهای غیرانسانی فاشیستها و تعویض نوزادان و تلاش برای تولید انسان برتر دست داشتهاند. و قاتل پرونده هم که از سالهای دور یکی از قربانیان آنها بوده، قصد گرفتن انتقامی با سرنوشت مشابه برای آنها داشته است. داستان اصلی با پیدا شدن جسد مقتول اول یعنی رمی کایوا کتابدار دانشگاه شروع میشود. او همسری بهنام سوفی دارد و فانی فریرا، زن کوهنورد و استاد زمینشناسی دانشگاه جسد را پیدا میکند. مقتول دوم یعنی فیلیپ سرتیس هم در صفحه 147 کتاب (بخش پنجم، فصل 24) پیدا میشود. سومین مقتول پرونده هم دکتر شنوسه است که مردی چشمپزشک است و در مسیر تحقیقات پرونده به کمیسر نییمان میگوید چشم و دست، تنها اعضای انحصاری بدن هر آدمی هستند. اینمطلب در ابتدای فیلم بیان میشود اما در کتاب، کمی دیرتر بیان میشود. بههرحال مشخص میشود قاتل پرونده مورد نظر، مشخصه بیولوژیکی قربانیهایش را به سرقت میبرد و در انتها مشخص میشود اینکار، نه با انگیزه جلوگیری از کشف هویت مقتولان بلکه برای انتقامگیری و شبیهسازی کاری که آنها با قربانیان خود کردهاند، انجام میشده است. یعنی 3 مقتول پرونده همگی در فعالیتهای غیرانسانی فاشیستها و تعویض نوزادان و تلاش برای تولید انسان برتر دست داشتهاند. و قاتل پرونده هم که از سالهای دور یکی از قربانیان آنها بوده، قصد گرفتن انتقامی با سرنوشت مشابه برای آنها داشته است.
تحقیقات کمیسر نییمان در شهر گرنون جریان دارد و از جایی، شخصیت کریم عبدوف، دیگر پلیس ماجرا هم به قصه افزوده میشود. او در پی کشف ماجرای اهانت به مقبره پسربچهای بهنام یهودا ایترو در شهر کوچک سارزاک است و بناست قصه اتفاقات شهر گرنون و شهر سارزاک در جایی به یکدیگر وصل شوند. در صفحه 189 رمان است که کمیسر نییمان و کریم از نظر قصه با یکدیگر مرتبط شده و در صفحه 211 با یکدیگر مواجه شده و همکاریشان را شروع میکنند. اهانت به مقبره، مربوط به ماجرایی قدیمی است و مشخص میشود اهانتکننده در واقع مقتول دوم پرونده دانشگاه است. مقبره نیز متعلق به پسربچهای بوده که در ادامه مشخص میشود دختری در لباس پسران بوده تا هویت واقعیاش کشف نشود. اینکودک یکی از قربانیان فاشیستهای دانشگاه گرنون بوده که مادرش تلاش داشته او را از چنگ فاشیستها یا به قول خودش شیاطین دور نگه دارد. بنابراین از ابتدا تا صفحه 178، بچه درون مقبره، یک پسر به نام یهوداست که از اینصفحه به بعد مشخص میشود او دختری به نام ژودیت هرو بوده است. در پایان داستان هم مشخص میشود ژودیت هرگز نمرده بوده و قاتل پرونده هماوست. نکته مهم این است که نویسنده کتاب تا صفحه 178، تعلیق خوبی را به کار برده و مخاطب را با خود همراه میکند. در صفحه 182 داستان میخوانیم: «یهودا ایترو در حقیقت ژودیت هرو بود، یعنی دختر بود نه پسر. مادر آموزگار بود...» ترفند مشابه دیگری نویسنده در ایجاد معما را در اینکتاب میتوان در به تعویق انداختن دیدار نییمان با دکتر شامپلاز دید. نییمان شخصیت ستوان ژوانو را به دیدار اینپزشک نابینایان میفرستد چون خودش از سگ میترسد و فکر میکند ساختمان مخصوص نابینایان باید سگ داشته باشد. وقتی ستوان ژوانو کشته میشود، نییمان ناچار است خود به دیدار اینپزشک برود. همینترفند نویسنده، باعث شده فاصله بین رفتن ژوانو به نزد دکتر و رفتن نییمان به نزد او، با مسائل و اتفاقات دیگر پر شوند. بههرحال میدانیم که در حال خواندن یک تریلر هستیم و گرانژه ماجرای دیدار نییمان با دکتر شامپلاز را که حقایق زیادی را برایش آشکار میکند، تا شروع بخش 9 کتاب یعنی فصل 47 به تعویق انداخته است.
* 2- ادبیات نویسنده
«رودهای ارغوانی» نثری روان و ساده دارد و گرانژه مانند دیگرتریلرنویسان، تلاشی برای پیچیدهگویی و سختگیری بر مخاطبش ندارد. او در برخی فرازها، لحظاتی را درشتنمایی کرده و به اینوسیله، هیجان و معمای بیشتری را به داستان تزریق کرده است. مثلا در فرازی که مامور کنترل ترافیک بزرگراه با کریم صحبت میکند، در پایان مکالمه هنگام خداحافظی میگوید:
«"میگم مواظب خودت باش... و هیچوقت کسی رو جای سایهات نگیر! " کریم سعی کرد لبخند بزند. "چرا؟ " مرد کلاهش را پایین کشید: "چون میدونم، حسش میکنم... تو بین مردهها راه میری."»
یا جمله خوب دیگری که بهخوبی حال و هوای خانه و کارگاه ژودیت (قاتل داستان) را منتقل میکند، در صفحه 326 کتاب اینگونه آمده است: «هر دو میدانستند که وارد یک موتورخانه ساده نشدهاند. آنها وارد مخیله زنی آدمکش شده بودند.»
بد نیست به ایننکته هم اشاره کنیم که «رودهای ارغوانی» یا «رودخانههای سرخ» استعارهای از خون جاری در رگهای بدن انسان هستند که ایناستعاره، اشارهای به مساله خون و وراثت مد نظر نازیها و نژادپرستهاست.
طرح جلد کتاب «رودخانههای ارغوانی»
* 3- روشنفکرهای فاشیست یا فاشیستهای روشنفکر
از علائم و نشانههای دیداری مثل صلیب شکسته نازیها تا رفتارهای فاشیستی، همگی از جمله عناصری هستند که ژان کریستف گرانژه برای دشمنی با سلطهجویان غربی در داستانش به کار گرفته است. از ابتدای رمان تا صفحه 28، مساله شک و تردید درباره دستهبندی و فرقهگرایی در دانشگاه گرنون دوبار تکرار میشود تا صفحه 31 رقم اینتکرار به 3 میرسد. اینموضوع تا پردهبرداری نهایی از حقیقت، بهطور مداوم در داستان تکرار میشود. در صفحه 32 نییمان به پلیسها و ماموران میگوید با توجه به شیوه شکنجه و قتل مقتول اول، همه کتابهایی را که از خشونت، شکنجه، قربانیکردن یا کشتارهای مذهبی در آنها صحبت شده، علامتگذاری و مطالعه کنند؛ همچنین کتابهای حوزه قومشناسی را.
همه ایناشارات یا کلیدواژهها، نشان از حساسیت موضوع و یا حداقل اهمیتش برای سوژهقرار دادنش در یکداستان نزد نویسنده اینکتاب دارند. دوباره در صفحه 41، صحبت از اتحادیه و گروه میشود و در صفحه 42 هم واژه «خانواده بزرگ» مورد استفاده نییمان قرار میگیرد. نویسنده داستان در صفحه 49 کد و اشارهای درباره رساله مقتول اول (رمی کایوا) میدهد که موضوعش ارتباط تلاش جسمانی با اعتقادات دینی یعنی ارتباط توان جسمی با قوه تفکر است. اسم ایدئولوژی نازی هم اینمیان برده میشود. از طرف دیگر، در تحقیقاتی که کریم عبدوف در شهر سارزاک دارد، اهانت به مقبره پسربچه، در ابتدا معلول خرابکاریهای دستراستیهای افراطی یعنی فاشیستها یا همان نژادپرستها تلقی میشود که این هم یک کد دیگر برای مخاطب داستان است. در ضمن، نییمان در تحقیقات خود مرتبط در پی این است که آیا مراسمهای سری و فرقهای در پرونده وجود دارد یا نه؟
در زمان نوشتن اینداستان و بستر زمانی قصه یعنی سال 1997، گروههای نژادپرست و فاشیست در شهرهای اروپا فعالیت داشته و دارای پاتوق و مقری برای خود بودهاند که اینمساله حاکی از حیات فاشیسم حتی پس از جنگ جهانی دوم و شکست نازیها در اینقاره است. در صحنهای از رمان که شخصیت کریم میخواهد برای تحقیق درباره بیاحترامی به مقربه پسربچه در گورستان، به پاتوق گروه نژادپرستهای شهر سارزاک برود، چنینجملاتی در کتاب درج شدهاند: «نفس عمیقی کشید و در ورودی را به روی ریلش به عقب برد. روی دیوارها تصویر صلیب شکسته و دیگر نشانههای نازیها، وابستگی عقیدتی دارودسته را برایش روشن ساخت. پای دیوارها دستهای جوان کلهطاس به او خیره شده بودند.» (صفحه 74) نکته مهم این است که در زمان نوشتن اینداستان و بستر زمانی قصه یعنی سال 1997، گروههای نژادپرست و فاشیست در شهرهای اروپا فعالیت داشته و دارای پاتوق و مقری برای خود بودهاند که اینمساله حاکی از حیات فاشیسم حتی پس از جنگ جهانی دوم و شکست نازیها در اینقاره است.
کد مهم بعدی در صفحه 163 کتاب و هنگام تحقیقات و بررسی خانه فیلیپ سرتیس به خواننده داده میشود؛ دفترچه سیمی سرتیس که در آن اعداد و ارقامی (مربوط به نوزادان بیمارستان) درج شده است. در ایندفترچه با خون نوشته شده است: «ما فرمانرواییم. ما پیروزیم / همه جا هستیم. هیچجا نیستیم / ما راهپیمایانیم. / رودهای ارغوانی در تسلط ماست.» اینجملات نژادپرستانه، در صفحه 221 بهشکل خطور فکر در ذهن نییمان، دوباره تکرار میشوند. در مجموع، نتیجهگیری از نشانههای اینچنینی این است که در پایان بخش پنجم رمان، نییمان به اینجمعبندی برسد که کایوا و سرتیس یعنی دو مقتول اول پرونده، به آن پاکی که به نظر میرسد نبودهاند. یعنی این کتابدار و کمکپرستار دانشگاه هیچکدام قربانیان بیگناه نبودهاند بلکه هر دو فاشیست و نژادپرستانی بودهاند که تاوان فعالیتهای خود در گذشته را دادهاند. در فرازی از داستان، یکی از افسران پلیس آگاهی که مشغول مطالعه پایاننامه کایوا (مقتول اول) است، به نییمان میگوید کایوا دوران ما را مقابل دوران باستان قرار میدهد. نییمان هم مانند چندمرتبه دیگری که طول قصه به آن اشاره میشود، با اینحرف یاد قاب عکسهای تصاویر قهرمانهای ورزشی دانشگاه میافتد که تصاویرشان مربوط به المپیک برلین بوده و آنها را روی دیوار رئیس دانشگاه دیده است. افسری که پایاننامه کایوا را مطالعه میکند در صفحه 202 کتاب، جمله مهم دیگری هم دارد که اشارهای صریح و بیتعارف به نژادپرستی و فاشیسم دارد: «از هر دو جمله یکی رو میفهمم. ولی بوی فاشیسم به مشامم میرسه.» اینشخصیت هم جملاتی درباره هذیانهای نژاد برتر و اسطوره انسان برتر دارد که مشخص است دربرگیرنده مواضع نویسنده کتاب هستند.
ادامه داستان «رودهای ارغوانی» به پردهبرداری بیشتر و رسیدن به اینواقعیت که بیماریهای ژنتیک، ناشی از انزوای شهرها و ازدواجهای درونگروهی هستند، میانجامد. جایی از داستان هست که شخصیت دکتر شامپلاز خطاب به نییمان میگوید: «از تقریبا سهقرن پیش استادان و محققان در پردیس دانشگاه با هم زندگی می کنند و با هم ازدواج میکنند.» (صفحه 263) نتیجه مهم هم این است که خون ناقل اینبیماریهای ژنتیک است و بحث بیماریهای موروثی پیش میآید. کشف سربازرس نییمان، در اینمیان این است که قاتل پرونده، به استثنای افرادی خاص یعنی فاشیستهایی که دست به آزمونهای وراثتی و اصلاح نژادی در دانشگاه گرنون زدهاند، بد کسی را نمیخواهد و دیگران را نمیکشد. به اینترتیب مشخص میشود که قاتل پرونده «رودهای ارغوانی» قصد انتقام از فاشیستها را دارد و پیگیری ردپای او، به پردهبرداری از اعمال غیرانسانی نژادپرستها میانجامد.
سومین مقتول پرونده قصه «رودهای ارغوانی» دکتر شیطانصفتی بهنام ادمون شرنوسه است که پس از کشتهشدنش مشخص میشود دست او هم مانند دو مقتول دیگر، آلوده به خون بیگناهانی بوده که در معرض آزمونهای اصلاحنژادی قرار داشتهاند. اینشخصیت را میتوان آیینهدار شخصیت واقعی یوزف منگله در عالم واقعیت دانست. منگله پزشک نازی معروف اردوگاه آشوویتس بود که آزمونهای ژنتیکی مختلفی روی محکومان مرگ در اردوگاه مرگ آشوویتس انجام میداد و به «فرشته مرگ» شهرت داشت. بحث از دوقلو بودن دو شخصیت ژودیت و فانی در داستان «رودهای ارغوانی» بیشتر نام منگله را به ذهن مخاطب تاریخخوانده متبادر میکند چون بخشی از آزمایشهای منگله روی دوقلوها انجام میشده است.
خلاصه اینکه در بحث تسویهحساب ژان کریستف گرانژه با فاشیسم، ژودیت که قاتل 3 مقتول پرونده بوده و خود قربانی آنها هم محسوب میشود، در توضیح به کریم میگوید: «میفهمی که تا چه اندازه این بیشرفها دیوونه بودن؟ شرنوسه هم تابلو رو تکمیل میکرد... او میگفت که مردمک چشم آدمهای منتخب درخشش بخصوصی داره...» (صفحه 334) بههرحال با رویکردی که ژان کریستوف گرانژه در اینباره دارد، از نظر او روشنفکرها فاشیست هستند و فاشیستها هم همانهایی هستند که تحت نام روشنفکر در جامعه اروپا مشغول فعالیت و ارائه ژستهای ترقیخواهی هستند.
* 4- یکتفاوت آمریکایی _ فرانسوی
در فرازهایی از رمان «رودهای ارغوانی» به مساله جالبی اشاره شده که در قالب تذکر، بین شخصیتهای قصه رد و بدل میشود. شخصیت کریم عبدوف که معرفیاش خواهیم کرد، در صفحه 69 داستان به خانم مدیر مدرسه تذکری میدهد [این تذکر در فیلم سینمایی توسط ستوان مکس کرکریان بیان میشود] مبنی بر اینکه «امروز دیگه در حرفه ما به کسی بازرس نمیگن. میگند ستوان. مثل آمریکاییها.»
درباره پدیده آمریکایی _ فرانسوی، در صفحه 158 کتاب هم نکتهای درباره شخصیت کریم و تجربیات پلیسیاش وجود دارد که از زبان شخصیت مافوق کمیسر نییمان هم مطرح میشود. درباره کریم میخوانیم: «تجربهاش بهعنوان افسر پلیس، به او آموخته بود که مفهوم قاتل زنجیرهای پدیدهای آمریکایی است.» و بر ایننکته تاکید میشود که قتل زنجیرهای ویژگی فرانسوی ندارد. جمله مربوط به مافوق کمیسر نییمان هم که «ورمون» نام دارد، این است که او قبلا به نییمان تذکر داده بوده که با یک قاتل زنجیرهای یعنی یکقاتل با سبک آمریکایی روبروست: «یک قاتل روانی. از نوع آمریکایی! باید روشهای اونها رو به کار بگیریم.» (صفحه 237) که نییمان در واکنش به اینحرف، فریاد میکشد: «این یک زنجیره است ولی کار یک قاتل زنجیرهای نیست.»
بنابراین طبق مطالبی که راوی داستان «رودهای ارغوانی» در اختیارمان میگذارد، پدیده قتلهای زنجیرهای، یک پدیده آمریکایی است و مربوط به فرانسه و بزهکارانش نیست.
ژان رنو (کمیسر پییر نییمان) و وینست کسل (مکس کرکریان) در صحنهای از فیلم «رودخانههای سرخ»
* 5- شخصیت کمیسر نییمان
شخصیت کمیسر یا سربازرس پییر نییمان، کاراکتر چندانمتفاوتی نسبت به دیگر پلیسهای آثار ادبیات پلیسی ندارد و بناست آینهدار یکپلیس پا به سن گذاشته و تنها باشد که از روشنفکرها خوششن نمی آید و تبحر خاصی در شناخت جرایم اخلاقی دارد اما خود را از اینکار بازنشسته کرده و به حفظ آرامش استادیومهای فوتبال، پس از برگزاری مسابقات مشغول شده است. نییمان در شروع داستان، 4 سال است که تحقیقات روی جرایم اخلاقی را کنار گذاشته به قول رئیس، کسی است که مظنونان را در صحنه، زیر مشت و لگد میگیرد. تلفن اتفاقی همینشخصیت رئیس یعنی «رمس» هم هست که باعث میشود در فصل ابتدایی قصه، نییمان تماشاگرنمای خشمگین انگلیسی را نکشد. البته اینشخصیت در صفحات پایانی قصه بر اثر جراحات وارد از درگیری با نییمان کشته میشود.
5-1 یک پلیس خوب؛ با نقاط قوت و ضعفش
بههرحال نییمان، شمایل پلیسهای قانونشکنی را دارد که با نادیدهگرفتن دوربین و تابلوهای راهنمایی و رانندگی محدودیت سرعت، رانندگی میکند و حوصله فضاهای رسمی را ندارد. در صفحه 25 کتاب آمده است: «رسمیت صحنه کمی برای نییمان سنگین بود. عجله داشت برود بیرون، به تحقیق بپردازد و بخصوص تنها باشد.» نییمان داستان «رودهای ارغوانی» یک شکارچی است که در انتقال درسها و تجربیاتش به بازرس ژوانوی جوان، شیوه و طرز کار خود را اینگونه توضیح میدهد: «برو به عمق کابوس.» و در ادامه میگوید «باید به هر یک از عناصر حول وحوش جنایت، مثل یک آینه، نگاه کنیم. جسد مقتول، افرادی که اونو میشناختند، محل جنایت... همه اینها بخشی از حقیقت رو منعکس میکنند، یک بخش ویژه رو، میفهمی؟» (صفحه 33). ژوانوی جوان هم در بدو مواجهه با نییمان، شناختنامه او را اینگونه برای مخاطب روی دایره میریزد: «شما رو بلافاصله شناختم. پییر نییمان. افتخار قدیمی پلیس ضد شورش، سربازرس قدیمی واحد مبارزه با... شکارچی قدیمی فروشندگان مواد مخدر. خلاصه مسئول قدیمی خیلی چیزهای دیگه.» (صفحه 20) یکی دیگر از ویژگیهای رفتاری کمیسر نییمان که خودش در گفتگو با فانی مطرحش میکند، این است که دوست دارد مسائل و جزئیات برایش روشن باشند. شخصیت ژوانو در ادامه گفتگویی که با نییمان دارد، او را بهعنوان یکمرد عمل و مرد میدان، بیشتر اهل استدلال میخواند و نییمان هم در پاسخ میگوید: «ژوانو، اینهایی که گفتم درس فلسفه نبود. نحوه عمل بود.» بنابراین سربازرس اینرمان، هم اهل استدلال است هم عملگرایی.
یکی دیگر از ویژگیهای رفتاری کمیسر نییمان که خودش در گفتگو با فانی مطرحش میکند، این است که دوست دارد مسائل و جزئیات برایش روشن باشند. شخصیت ژوانو در ادامه گفتگویی که با نییمان دارد، او را بهعنوان یکمرد عمل و مرد میدان، بیشتر اهل استدلال میخواند و نییمان هم در پاسخ میگوید: «ژوانو، اینهایی که گفتم درس فلسفه نبود. نحوه عمل بود.» بنابراین سربازرس اینرمان، هم اهل استدلال است هم عملگرایی. نییمان با وجود سکوتها و کمحرفیهایش در فیلم، حس وظیفهشناسی هم دارد که خود را بهطور صریح در صفحه 158 نشان میدهد: «... به خود گفت که نمیتواند بیکار بنشیند. شاید در همین لحظه مرد دیگری متحمل بدترین شکنجهها باشد.» نکته دیگر درباره شخصیت نییمان این است که ژان کریستف گرانژه تا صفحه 219 کتاب هنوز اشارهای به عینکیبودن نییمان نمیکند. در طول فیلم هم نییمان اصلا عینکی نیست. همچنین تا صفحه 277 کتاب، لباس و وضع ظاهری نییمان توصیف نمیشود: «قدمی به عقب گذاشت تا به سروپای او نگاه کند. پالتوی گلآلود. کراوات پاره و سوخته.» شخصیت نییمان در طول فیلم، ظاهر اسپرت و راحتی دارد؛ یک کت چرمی بلند و پولیور زیبدار یقهبلند.
در صفحه 35 کتاب است که مشخص میشود نییمان از سگها میترسد و اشاره کوتاه و بسیار گذرایی هم به اینمساله میشود که نییمان مدتهاست به دیدن روانشناسش نرفته است. اشاره به ترس از سگها در فیلم وجود دارد اما مساله روانشناس بههیچ عنوان در فیلمنامه «رودخانههای سرخ» جایی ندارد.
ویژگی دیگر شخصیت نییمان در کار کارآگاهیاش، این است که اتومبیلاش مجهز به گوشی دستگاه فرستنده است ولی او نه از آنفرستنده و نه تلفن همراهش استفاده میکند. در عوض چندسالی است که از پیامگیر رادیویی استفاده میکند. اینتوضیحات در صفحه 45 رمان درج شدهاند.
5-2 مواجهه سربازرس با زنان در کتاب و فیلم
یکی از مسائل مهم درباره شخصیت مثبت داستانهای پلیسی و تریلر، ارتباط و تعاملشان با زنان است. در فیلم سینمایی «رودخانههای سرخ» نییمان تمایلات زیرپوستی و رقیقی نسبت به شخصیت فانی از خود بروز میدهد اما در کتاب، توضیحات صریحتری درباره دیدگاه و چگونگی مواجهه نییمان با زنان وجود دارد: «دوباره تصویر دو زن (سوفی و فانی)، ذهنش را مشغول کرد. در هر تحقیقی با همین احساس بیانناشدنی روبهرو میشد. او فقط در اینگونه فوریتهای جنایی به جنس مخالف علاقه پیدا میکرد.» (صفحه 102)
5-3 تنفر نییمان از روشنفکرها
یکی از ویژگیهای مهم شخصیت نییمان در کتاب که البته جایی در فیلم ندارد، تنفر او از روشنفکرجماعت است. در صفحه 32 اشاره میشود که نییمان از روشنفکرها دوری میکند. در صفحه 305 هم اینجمله آمده که: «نییمان در یک لحظه فهمید که واقعا از جماعت روشنفکر خوشش نمی آید. نه اینکه به آنها بدگمان باشد، بلکه از رفتار پرمدعای آنها و اینکه به خود اجازه میدهند هر حقیقتی را توصیف و تجزیه و تحلیل کنند و مورد قضاوت قرار دهند واقعا بیزار بود.» اینجملات مربوط به فرازی هستند که نییمان برای دومینبار با رئیس دانشگاه دیدار میکند.
بههرحال «رودخانههای ارغوانی» را میتوان دشمنی نویسندهاش با روشنفکرهای اروپایی دانست. شخصیت نییمان که اصلا از اینجماعت دل خوشی ندارد و از ابتدا هم اینتنفر را بروز میدهد، در صفحه 315 داستان هم در پاسخ به اینسوال که چرا نوزادها در بیمارستان دانشگاه گرنون با یکدیگر عوض میشدهاند، با لبخند میگوید: «برای اصلاح نژاد جمعیتی فرسوده، برای رسوندن خون تازه، قدرتمند و قوی به روشنفکران خسته.» بنابراین نییمان یا احتمالا نویسنده کتاب، جامعه روشنفکری را جامعهای فرسوده میداند.
* 6- شخصیت ستوان کریم عبدوف
ستوان کریم عبدوف از بخش دوم کتاب (فصل هفتم) وارد داستان میشود. کریم، عربتبار، و مشخص است که رگ و ریشهاش در یکی از مستعمرات فرانسه و به احتمال قوی الجزایر است که البته به کشورش اشارهای نمیشود اما راوی قصه به ایننکته اشاره دارد که کریم عبدوف عربتبار و به اینتبار هم مغرور است.
کریم در ابتدای امر و گذشته، دزد بوده و بعد وارد نیروی پلیس شده است. در ابتدای معرفی شخصیت کریم به مخاطب کتاب هم، صحبت از فرقهگرایی است چون در اداره پلیس به کریم پیشنهاد داده شده به محافل اسلامگرای افراطی حومه پاریس نفوذ کند اما او چنینپیشنهادی را رد کرده است.
اینکارآگاه عربتبار داستان ژان کریستوف گرانژه ی فرانسوی، شخصیتی مانند کارآگاه کمال کایانکایای ترکتبار ژاکوب آرژونی آلمانی دارد؛ کارآگاهی مهاجر یا مهاجرزاده که در اقلیم میزبان خود حل شده و جزئی از جامعه آن شده است. البته نکته بسیار مهم درباره تفاوتهای داستان «رودهای ارغوانی» و نسخه سینماییاش یعنی «رودخانههای سرخ» این است که شخصیت کریم عبدوف با شخصیت ستوان ژوانو از کتاب و ستوان مکس کرکریان (با بازی وینست کسل) در فیلم تلفیق شده است. بههرحال در صفحات رمان، چندینمرتبه به مساله مهاجرت و تفاوتهای فرهنگیاش، اشارات ریزی شده است. مثلا در صفحه 59: «... خانم مدیر منتظرشان بود. کریم، بعد از سلام، خودش را معرفی کرد. زن با لبخندی صادقانه از او استقبال کرد و کریم را متعجب ساخت. چون معمولا موجب نوعی بدگمانی میشد.» یا مثلا در فرازهایی که کریم در حضور مافوقش نشسته، میخوانیم: «کروزیه لیوانش را جلوی کریم بلند کرد. "بهت تعارف نکنم؟ " کریم با حرکت سر رد کرد.» (صفحه 118) یا وقتی به دیدار کشیش دائمالخمر رفته، اینچنین آمده است: «"چیزی براتون بریزم؟ " "من چیزی نمیخورم." کشیش خنده استهزاآمیزی زد: "اسلام، آره؟ " "نه. برای کارم، میخوام حواسم جمع باشه. فقط همین."» (صفحه 131) شخصیت کریم همچنین، همانطور که دو بار در طول داستان به آن اشاره میشود، از اینکه توسط کشیش یا خواهران صومعه، «پسرم» خطاب شود، خوشش نمیآید.
بخش دوم رمان، متعلق به شخصیت کریم عبدوف است و حول محور تحقیقات او قرار دارد. او بناست درباره بیاحترامی به مقبره یک پسربچه در قبرستان شهر سارزاک تحقیق کند.
* 7- تفاوتهای فیلم سینمایی با کتاب
فیلمنامه «رودخانههای سرخ»، نسبت به رمان «رودهای ارغوانی» بسیار خلاصهتر است. مانند بسیاری دیگر از آثار ادبی که منبع اقتباس تصویری شدهاند، نسخه مکتوب و رمان اینداستان هم از فیلمنامه و نسخه سینمایی آن کاملتر و لذتبخشتر است. در نسخه سینمایی، برخی فرازها خلاصه یا حذف شدهاند و یا در دل مفاهیم یا شخصیتهای دیگر قرار گرفتهاند.
در ادامه و بخش پایانی اینمطلب، به موارد تفاوت بین رمان و فیلم میپردازیم:
در شروع و دقایق ابتدایی فیلم، روند اطلاعاتدهی به مخاطب بسیار سریع است و نییمان از همانابتدا سراغ چشمپزشک میرود. اما در کتاب، ایناتفاق دیرتر رخ میدهد. در فیلم خبری از استادیوم ورزشی و ابتدای کتاب نیست که نییمان با خشونت، هوادار انگلیسی را کتک میزند. همچنین مساله ژنتیک و خون ضعیفشده از همانابتدای فیلم در گفتگوی نییمان و چشمپزشک مطرح میشود و بهنوعی لو میرود. دیگر مسالهای که ابتدای فیلم لو میرود، موضوع فرقهگرایی و تعصبات نژادی است.
دیگر اینکه در فیلم رمی کایوا (مقتول اول) مجرد است در حالی که در کتاب، متاهل است و سوفی همسر اوست. در فیلم گفته میشود رمی کایوا مردی سربهزیر و دوستداشتنی بوده اما در کتاب او را یک آدم منزوی و تنها معرفی میکنند. در مورد پیداشدن جسد مقتول دوم پرونده (فیلیپ سرتیس) هم در فیلم و کتاب، یکتفاوت جزئی وجود دارد؛ در فیلم حدقه چشمان مقتول درآمده و بهجایشان چشم شیشهای و مصنوعی کار گذاشته شده اما در داستان، چشمان سرتیس با خردهشیشه پر شدهاند.
شخصیت فانی (دوقلوی ژودیت قاتل پرونده) هم از ابتدای فیلم، بداخلاق و تندخوست اما در رمان اینگونه نیست. همچنین در یکی از فرازهای پایانی کتاب که حقیقت بر نییمان مشخص میشود، نویسنده بین قاتلبودن سوفی یا فانی، ایجاد تردید میکند. اما در فیلم، سوفیای وجود ندارد که اینتردید را رقم بزند.
مورد دیگری که در داستان هست و در فیلم نیست، این است که قاتل قصه، جنازهها را جایی قرار میداده که ابتدا انعکاس تصویرشان دیده شود و به قول راوی داستان، مقتولان، محکوم بودهاند که بازتابی بیش نباشند. در نتیجه آنچه نییمان در میانههای پرونده کشف میکند، این است که این حال و هوای کشف اجساد است که در اولویت است.
سکانس کتککاری مکس کرکریان با نژادپرستها، در فیلم در قالب یکسکانس اکش، ساخته و پرداخته شده اما در داستان، درگیری کریم با نژادپرستها که در رمان اسمشان کلهطاسهاست، اینگونه نیست و اینمیزان از هیجان را ندارد.
7-1 نییمان
در نسخه سینمایی، به جای نییمان و کریم عبدوف، شاهد همکاری نییمان با مکس کرکریان (با بازی وینست کسل) هستیم. به اینترتیب در کتاب، صحنهای هست که نییمان و کریم در کافه گفتگو و تبادل اطلاعات میکنند؛ معادل همینصحنه را در فیلم میتوان در سکانسی دید که نییمان و مکس کرکریان در کافه گفتگو میکنند. در کتاب، وقتی کریم و نییمان گفتگویشان را تمام کرده و از کافه بیرون میآیند، میخوانیم: «او (نییمان) از این پس یک همپیمان داشت.» (صفحه 216) شخصیت ژوانو، «ستوان جوان، افسر پلیسی که میکوشید دانش "استادش" را فرا گیرد» (صفحه 198) تقریبا تازهوارد و آماتور است اما در فیلم، مکس کرکریان که تلفیقی از کریم و ژوانو است، شخصیتی تازهکار و خجالتی ندارد بلکه مردی جوان، پرشور و کلهشق است و اینگونه نیست که مثل ژوانو در داستان (به قول نییمان) حماقت کند. در نسخه سینمایی همچنین، هیچخبری از ماجرای کتکخوردن، بستریشدن و مردن هوادار انگلیسی فوتبال که نییمان او را زده، نیست. در کتاب، فرازی هست که رئیس نییمان به او زنگ زده و میگوید بهدلیل کشتن تماشاگر انگلیسی باید دستگیر شود.
از کلهشقبودن نییمان، در فیلم فقط بازکردن درها با لگد را میبینیم؛ همچنین گلاویز شدنش با رئیس دانشکده که البته جایی در کتاب ندارد. مساله ترس نییمان از سگها هم آنطور که در فیلم بسط و گسترش دارد، در کتاب نیامده و تنها اشاراتی به اینمساله شده است. اما اینمساله باعث شده در فیلم، یک انبار سگدانی هم به خانه فیلیپ سرتیس (مقتول دوم) اضافه شود تا ترس نییمان از سگها (با عبور از این راهروی سگدانی و دیدن سگهای درون قفس) دوباره مد نظر قرار بگیرد. نییمان در طول داستان کتاب، سیگار نمیکشد اما در فیلم سیگاری است و فندکش هم همیشه کار نمیکند. اینفندک یک یادگاری است که در سکانس گفتگوی فانی و نییمان در منزل فانی، مشخص میشود نییمان ازدواج نکرده است. شخصیت مکس کرکریان هم که بناست در فیلم، کنار نییمان قرار بگیرد، کلهشق و حاضرجواب است اما در رمان، شخصیتهای کریم و ژوانو، احترام نییمان را نگه میدارند. از اخلاق دزدی کریم هم که مربوط به گذشته اوست، در فیلم فقط اینصحنه را داریم که مکس کرکریان ماشین یک شهروند را از پمپ بنزین، بیاجازه برداشته و به منزل فیلیپ سرتیس برود.
صحنه سانحه تصادف رانندگی هم در فیلم، با کتاب تفاوت زیادی دارد. در کتاب، نییمان از ماشین به بیرون و رودخانه پرتاب میشود اما در فیلم، در حالیکه روی پل است، با شلیک به راننده سوءقصد کننده خودش را نجات میدهد. در فیلم همچنین، نییمان در اتومبیل تنها نیست و مکس کرکریان پیش اوست که در نتیجه سوءقصد، از اتومبیل بیرون میافتد و شاهد ماجرا میشود. راننده اتومبیل سوءقصد کننده در داستان، ژودیت (قاتل پرونده) و در فیلم، پسر رئیس دانشکده گرنون است. سوءقصدکننده در اینصحنه، در کتاب میگریزد و در فیلم کشته میشود. در فیلم همچنین گفته میشود که بنا بوده در گذشته فانی با پسر رئیس دانشکده ازدواج کند که قرار به هم میخورد. چنین موضوعی در کتاب مطرح نشده و اصلا خبری از پسر رئیس دانشکده نیست.
7-2 شخصیتهای حذف یا تلفیقشده
شخصیت عکاس و کشیش مست در رمان حضور دارند اما در فیلمنامه نیستند. ماجرای دیدار نییمان با مرد طرفدار محیط زیست در گلخانه هم در فیلم نیست و بهنوع دیگری درباره بارانهای اسیدی و یخچالهای طبیعی اطلاعرسانی میشود. در کتاب، در فرازهای پایانی بخش سوم (صفحه 112) است که نییمان متوجه میشود باید به یخچال طبیعی کوههای بالای دانشگاه برود. نکته دیگری که در رمان هست و در فیلم نیست، ماجرای سیرک و علاقه دختربچه (ژودیت) به آتشخواری است. مهمتر اینکه ژودیت، دختری در لباس پسرانه بوده و مادرش او را همهجا یهودا جا زده، در فیلم جایی ندارد و مسالهای است که صفحات زیادی از رمان را به خود اختصاص داده است.
همچنین باید گفت که شخصیت خواهرآندره در فیلم و کتاب، یکتفاوت اساسی دارد و در فیلم اینشخصیت تلفیق دو کاراکتر کتاب است؛ یعنی مادر ژودیت و خواهر آندره. در فیلم ایندو یکنفر هستند اما در کتاب، مادر یک زن معلم است و خواهر آندره زنی است که به اینمادر کمک میکند تا مدارک و عکسهای ژودیت را از بین ببرند تا شیاطین نژادپرست دنبال حذفش نباشند. بههمینترتیب یکی از شخصیتهای حذفشده در فیلمنامه، همسر همینزن یعنی مادر ژودیت است که توسط شیاطین کشته میشود اما در فیلم حضور ندارد و صحبتی از او نمیشود.
نکته دیگر این است که در فیلم، پیرمرد کارمند بزرگراه درباره سانحه مرگ دختربچه (ژودیت) در سالهای دور میگوید بچه به میان بزرگراه رفته و کشته شده است. تنها عضو سالمش هم انگشتش بوده که اینمساله باعث میشود ژودیت برای تطابق با شرایط (دختربچهای که جنازهاش را به جای او جا زدند) یک انگشت نداشته باشد. اما در داستان، ماجرای کشتهشدن دختربچه کوچک در سالهای دور، در تصادفی رقم میخورد که شخصیت مادر ترتیب داده و در آن، ضمن واژگونی ماشین، بنا بوده ژودیت ظاهرا کشته شود. از اینجهت، وقتی در پایان فیلم و داستان صحبت از دوقلو بودن ژودیت و فانی میشود، مخاطب یاد فیلم سینمایی «پرستیژ» ساخته کریستوفر نولان میافتد که گره داستانی آن هم دقیقا از همینالگو یعنی دوقلوبودن شخصیتها تبعیت میکند. در سکانس پایانی «رودخانههای سرخ» هم شخصیت ژودیت، چنین دیالوگهایی دارد: «جای همدیگه رو میگرفتیم. دقیقا زندگی واحدی رو دنبال میکردیم، ولی هر یک به نوبه خود.» (صفحه 333)
7-3 پایانبندی فیلم
فینال و پایانبندی فیلم و داستان بهکلی با یکدیگر متفاوت است. فیلم پایانی خوب و خوش دارد و داستان، سرانجامی تراژیک و غمبار. در پایان داستان، نییمان کشته میشود و در فیلم نجات پیدا میکند.
در فرازهای پایانی داستان، نییمان و فانی که گویی بارقهای از عشق در طول داستان در وجودشان شکل گرفته، همدیگر را کشته و در موقعیتی عاشقانه با هم به دره سقوط میکنند؛ نییمان به ضرب گلوله و فانی با کاتر به طرف مقابل ضربه زده و در آغوش یکدیگر سقوط میکنند. در نتیجه ژودیت و کریم باقی میمانند تا پردهبرداری نهایی از حقیقت انجام شود. اما در پایانبندی فیلم که محلاش هم در نقطه اوج تلهکابین بالای دانشگاه گرنون است، نییمان، فانی و کرکریان نجات پیدا میکنند و ژودیت با هجوم بهمن کشته میشود.
یکنکته تشابه فیلم و داستان در اینمقطع پایانی، این است که فانی از قتلها تبرئه و ژودیت بهعنوان گناهکار معرفی میشود. در کتاب میخوانیم: «ژودیت دوباره خنده تمسخرآمیزی کرد. کریم به فکر رفت و فهمید که نقش فانی فقط حمایت از خواهرش بوده و شکنجهگر اصلی، این زن یعنی ژودیت است. یک دیوانه زنجیری که قطعا سعی کرده بود به زندگی نییمان نیز، روی پل خاتمه ببخشد.» (صفحه 331)
پایان داستان را هم کریم عبدوف یعنی کارآگاه مهاجر عربتبار فرانسوی رقم میزند؛ با همانترفندی که در باشگاه نژادپرستهای کلهطاس به کار گرفته و یکاسلحه خالی را در اختیار دشمن قرار داده و اسلحه پر را برای خودش مخفی کرده است. البته اینمساله در فیلم با یکاسلحه آنهم بدون خشاب نشان داده میشود. بههرحال در پایان کتاب، در حالیکه نییمان بهعنوان طرف مثبت داستان کشته شده، برای موازنه، ژودیت هم بهعنوان قاتل پرونده به دست کریم کشته و سقوط میکند.