چهارشنبه 7 آذر 1403

اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو

وب‌گاه تابناک مشاهده در مرجع
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو

12 کیلومتر جاده ساخته شد؛ جاده‌ای که شب عملیات که هوا هم بارانی شده بود، بسیار موثر بود و بچه‌ها سریع خودشان را به توپخانه دشمن رساندند و مقدار زیادی امکانات مثل تراکتور برای جهاد سازندگی غنیمت گرفتند و طریق القدس به خوبی انجام شد. البته دشمن پاتک‌های بسیار سنگینی زد، اما ما با مهمات غنیمتی خودشان با آن‌ها می‌جنگیدیم.

یکی از دستاوردهای انقلاب که همزمان با جنگ تحمیلی به نقطه اوج خود رسید، جهاد سازندگی بود؛ بخشی از جنگ که درباره آن و جهادگرانش کمتر سخن بر زبان آمده و ناگفته‌های بسیاری پیرامونش وجود دارد. ناگفته‌هایی که بخشی از آن در یک روایت کوتاه بازگو می‌شود. به گزارش «تابناک»؛ مهندس ابوالفضل حسن بیگی که در دامغان متولد شده، پس از حضور در کمیته و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی (ره) به همراه چهار تن دیگر اقدام به تاسیس جهاد سازندگی کردند که یکی از بزرگترین اهداف انقلاب اسلامی یعنی خدمت به مستضعفین بوده است. *س_امام خمینی (ره) جهاد سازندگی را بنا نهاد _س* او در این باره می گوید: اولین نکته ای که مد نظر امام بود، حفظ دستاوردهای انقلاب بود که برای این هدف تاسیس کمیته، سپاه و جهاد سازندگی تبیین شد و آنچه توجه ما را به خود جلب کرد، عمق فاجعه ای بود که در روستاها وجود داشت. روستا ها هیچ نداشتند؛ جاده، برق، آب، مدرسه، بهداشت و خیلی از مواردی که از ضروریات زندگی بود، در هیچ کجا پیدا نمی شد. در واقع همانطور که شهید بهشتی فرمود، سپاه به عنوان بازوی امنیتی و جهاد سازندگی به عنوان بازوی خدماتی دو بال انقلاب و امام بودند. جهاد سازندگی متشکل از کمیته هایی از جمله آب، برق، بهداشت، کشاورزی، عمران و فرهنگی بود که مثلا در کمیته آب رسانی آب بهداشتی را با تانکر از شهر به روستا می بردند. جهاد شامل سه بخش سازمانی، مردمی و خارج از منطقه و دانشگاهی بود که پیام امام (ره) در خصوص کمک به محرومین باعث شد بخش عظیمی از دانشجویان مخصوصا فنی ها به این جرگه بپیوندند و همچنین جمعیت کثیری از مردم شهرها را به طرف خدمت به روستاها گسیل داد و این حضور پر شور مردم و دانشگاهیان در روستاها برای خدمت به مستضعفین شور و نشاطی را که حکومت پهلوی از آنان گرفته بود به آنان بازگرداند و کاری که ننگ محسوب می شد رنگ و بوی عبادت گرفت. *س_به سوی جبهه ها شتافتیم _س* او در خصوص آغاز تهاجم ارتش بعث عراق و اعزام نیروهای جهادسازندگی درآن روزها گفت: به محض شروع جنگ تحمیلی با دو اکیپ راه سازی و مهندسی رزمی از شهرستان دامغان راهی جبهه های جنوب شدیم و با ورودمان به جبهه خلا بزرگ مهندسی رزمی را احساس کردیم. مهندسی رزمی در جنگ شامل؛ 1- در نقاطی که لشکر زرهی مستقر می شود باید پوشش و سکوی شلیک داشته باشد، 2- توپخانه و مهمات باید سنگر و خاکریز داشته باشد، 3- نیروهای رزمنده باید سنگر داشته باشند، 4- در نقاط مختلف باید پستی و بلندی ایجاد کرد، برای اینکه رزمندگان حین عملیات از چشم دشمن محفوظ بمانند، 5- اقداماتی مثل مین گذاری برای جلوگیری از پیشروی دشمن، 6- بر اساس نیاز و جغرافیای منطقه می تواند برنامه ریزی داشته باشد و اقدامات لازم را انجام دهد. ما با فرماندهان ارتش به این جمع بندی رسیدیم که می توانیم اقدامات موثری را در جهت بازدارندگی و پوششی انجام دهیم. طرح آب انداختن جلو دشمن احداث جاده و پل برای عبور رزمندگان از اولین کارهای ما بود. اولین خاکریز بچه های جهاد، همه را مبهوت کرد مهندس ابوالفضل حسن بیگی از روزهایی یاد می کند که اولین خاکریز بچه های جهاد، همه را مبهوت کرد: یک روز که با ماشین جهاد برای بچه های ارتش در حال بردن غذا بودیم، به هر سنگری که می رسیدیم با فریاد به ما می فهماندند که توقف نکنید و سریع بروید تا اینکه به پشت تپه رسیدیم و آنقدر تند آمده بودیم که درب دیگ ها افتاده بود و غذا پر از خاک شده بود وقتی به فرمانده گردان رسیدیم، مطلب را جویا شدیم که اظهار کردند قبل از شما آمبولانسی در مسیر ایستاده و عراقی ها با تانک آن را منهدم کرده اند و همه نیروها برای اینکه شما سالم بمانید از خیر غذا گذشته اند و آنجا بود که من به فکر چاره ای افتادم. با بچه های ارتش در خصوص طرح ساخت دژ مشورت کردم و آنها تایید کردند ولی چون می ترسیدند تصمیم بگیرند گفتند که اجازه این کار را از شهید چمران بگیرم. برای اولین که خدمت شهید چمران رسیدم، طرح ساختن دژ (خاکریز) برای پوشش رزمندگان را به ایشان پیشنهاد دادم و ایشان ضمن تایید من را به کسب اجازه از آیت الله خامنه ای که نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع بود راهنمایی کردند و من سریع خدمت آقا که در منطقه عملیاتی بودند رسیدم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان فرمودند کار خوبی است ولی چگونه؟ و من توضیح دادم که ما در جهاد سازندگی دامغان برای محفوظ ماندن قنوات از سیل در دو طرف آنها دژ می ساختیم و تجربه این کار را داریم و حضرت آقا فرمودند منظورتان خاکریز است و من گفتم بله و ایشان موافقت کردند. وقتی رفتیم خاکریز را بزنیم ارتشی ها خیلی خوشحال بودند و فرمانده گردانشان گفت: برای انجام کار چقدر زمان می خواهید؟ گفتم: شما اگر یک شب ما را پشتیبانی کنید به طول دو تا سه کیلومتر با دو بلدوزر این کار را انجام می دهیم و اگر یکباره این کار را نکنیم عراقی ها می فهمند و نمی گذارند ادامه دهیم. نهایتا این خاکریز به طول حدود 3 کیلومتر و ارتفاع 2 متر در دو شب و در منطقه جنوب تپه‌های الله اکبر به طرف سوسنگرد به عنوان اولین خاکریز زده شد و با این طرح نیرو‌هایی که در منطقه بودند به یک سوم تقلیل یافتند و قرار شد در صورت نیاز با توجه به خاکریز به سرعت خود را به منطقه برسانند چرا که ارتفاع خاکریز آنقدر بود که ماشین و نیرو دیده نشوند و به راحتی عبور کنند و همچنین از آن به بعد 90 درصد گلوله‌هایی که عراق شلیک می‌کرد به هدر می‌رفت چرا که نمی‌توانست هدفمند شلیک کند. برای دیدن این خاکریز همه آمدند از جمله آقایان آخوندی و افشار از طرف آقای ناطق نوری به منطقه آمدند و اینجا شروع بزرگی بود برای کار مهندسی رزمی جهاد و پیوند صمیمی ما با ارتش و یک خاطره ای از این پیوند داریم. *س_بنی صدر نیروهای جهاد سازندگی را به رسمیت نمی‌شناخت _س* فرمانده کل قوا یعنی بنی صدر کسی بود که اجازه نمی داد از نیروهای مردمی استفاده شود و علی رغم پیوند صمیمی ما با بچه های ارتش از حضور ما جلوگیری می کرد. یک روز که بنی صدر می خواست بیاید بازدید پادگان قرار شد ما با تمام نیروها پنهان شویم چرا که بنی صدر مخالف حضور کمیته ای و سپاهی و جهادی ها بود و می گفت صرفا باید همه ارتشی باشند. او در حال بازدید از پادگان بود که چند تا از بچه های ما که لباسی متفاوت و ساده داشتند و داشتند سرک می کشیدند لو رفتند و او متوجه حضور ما شد و پرسید اینها چه کسانی هستند؟ آنجا یک مسئول عقیدتی سیاسی به نام ستوان باقری که افسر سرباز و از بچه های انقلابی بود جواب داد: بچه های جهاد هستند و بنی صدر در همان حال با ناراحتی و تندی گفت: مگر نگفتم جهادی ها را بیرون کنید. دست راستش تیمسار شهید فلاحی و دست چپش تیمسار زهیر نژاد فرمانده نیروی زمینی ارتش ایستاده بودند. ایشان بیش از فرمانده تیپ ها جهاد سازندگی را دوست داشتند اما جرات نمی کردند بگویند. تیمسار فلاحی هم که آدم معقولی بود چون بنی صدر را منصوب امام (ره) می دانست با او بحث نمی کرد. اما همان لحظه ای که بنی صدر دستور می داد فلاحی می گفت: "چشم قربان" و با دست چپش اشاره می کرد نه و من هم کنارش ایستاده بودم (با لباس سربازی) و اشاره او را می دیدم. بالاخره با فرار بنی صدر خائن ارتش هم مردمی شد و همه اعم از سپاه، ارتش، جهاد سازندگی، کمیته و ژاندارمری یک روح شدیم در چند جسم.

آبی خنک که نمی‌دانستیم از کجا آمد!

در عملیات طریق القدس یکی از مشکلاتی که وجود داشت جاده رملی بود که نیروها و خودروها باید از آن عبور می کردند و این غیر ممکن بود.

برای شناسایی این جاده و پیدا کردن راه حل مناسب یک روز با آقای زارعی، مسئول مهندسی تیپ امام حسین (ع) و یک برادری به نام سید رحیم که شصت ساله بود و ساربان و شتردار منطقه بود حرکت کردیم. در جاده رملی خیلی جلو رفتیم و موقع برگشتن هوا به شدت گرم شد و آب قمقمه‌های ما هم تمام شد و بالاخره شهادتین را گفتیم و دیگر رمقی برای حرکت نداشتیم. سید رحیم که پیرمرد نورانی و معنوی بود و دائم قرآن می‌خواند، حال بهتری از ما داشت، در حالی که همه آب قمقمه خود را نیز به ما داده بود. دیگر هیچ جایی را نمی‌دیدیم. زیر یک درخت گز نشستیم و می‌دانستیم به شب نمی‌رسیم. سید رحیم می‌گفت در این منطقه یک چاه آبی وجود دارد که ما دام هایمان را از آن سیراب می‌کردیم، ولی آن را پیدا نمی‌کرد. همانطور که افتاده بودیم، سید رحیم کمی جلوتر رفت تا جایی که او را نمی‌دیدیم. ناگهان صدای فریادش را شنیدیم و آب آب گفتن او را. می‌گفت السلام علیک یا اباعبدالله، یا ابوالفضل و یا مهدی و...

دقایقی بعد با قمقمه‌های پر پیش ما آمد. آبی که آورده بود بسیار خنک بود به گونه‌ای که انگار یخ را آب کرده بودند. کمتر از یک استکان آن را خوردم مثل این بود که 10 لیتر آب خوردم و تشنگی ام برطرف شد.

از سید رحیم پرسیدیم چه شد؟ گفت: مگر ندیدید آن آقا را با اسب آمد و آب داد؟! و ما با حیرت او را نظاره می‌کردیم... مدتی گریه کرد و حال و هوای عجیبی داشت. بعد از ساعتی راه افتادیم. هوا کمی خنک شده بود و شب رسیدیم به مقر در حالی که همه بچه‌ها نگران ما بودند و شهید خرازی با ناراحتی مساله را جویا شد و زارعی داستان را تعریف کرد و خرازی هم گریست و گفت: مسیر راهمان همین جاست.

*س_در منطقه‌ای رملی، محل فرود بالگردها را ساختیم _س*

بعد از آن قضیه رفتیم اهواز و گفتیم این جاده را می‌سازیم. شهید صیاد شیرازی پرسید: چگونه؟ گفتم: ما از این جاده‌ها برای روستا‌های دامغان که کویری و رملی هستند، ساختیم و فقط نیاز به یک نوع خاک قرمز رنگی داریم و ما در دامغان آزمایش کردیم که اگر این خاک را بریزیم، زمین عین بتن سفت می‌شود.

آقای محسن رضایی و دیگران فقط ما را نگاه می‌کردند و انگار که امیدی به این کار نداشتند، چرا که پس از مشورت‌های بسیار با مهندسان به نتیجه نرسیده بودند. بالاخره به ما گفتند بروید و آزمایش کنید و برای نمونه یک پد هلی کوپتر بسازید (محل نشستن بالگرد) باید قسمتی را محکم کنید که هلی کوپتر وقت نشستن در آن فرو نرود.

سریع به طرف مقر خودمان حرکت کردم و بچه‌ها را در جریان کار گذاشتم و من که یک جوان کم سن و سال بودم با قولی که داده بودم کمی می‌ترسیدم که شاید نتوانم این کا ر را انجام دهم، ولی یکی از پیرمرد‌های جهاد که همیشه قبا می‌پوشید گفت: ما از این جاده‌ها در دامغان زیاد ساختیم نگران نباش اگر لازم باشد با همین گوشه قبایم خاک زیر پای رزمندگان می‌ریزم.

کار را شروع کردیم و بچه‌ها به خوبی محل فرود بالگرد را ساختند و شهید صیاد شیرازی وقتی برای بازدید آمد، ما شروع به جاده سازی کرده بودیم و ایشان وقتی که پیشرفت کار را دیدند، بچه‌ها را تشویق کردند و از ایمان و همت آن‌ها تمجید کردند.

12 کیلومتر جاده ساخته شد. جاده‌ای که شب عملیات که هوا هم بارانی شده بود بسیار موثر بود و بچه‌ها سریعا خودشان را به توپخانه دشمن رساندند و مقدار زیادی امکانات مثل تراکتور برای جهاد سازندگی غنیمت گرفتند و طریق القدس به خوبی انجام شد البته دشمن پاتک‌های بسیار سنگینی زد، اما ما با مهمات غنیمتی خودشان با آن‌ها می‌جنگیدیم.

*س_حماسه ای دیگر که در فتح المبین آفریده شد _س*

مهندس حسن بیگی پیروزی شکوهمند فتح المبین و نقش جهاد سازندگی در این عملیات بزرگ را این گونه بازگو می‌کند: برای عملیات فتح المبین در جلسه‌ای شرکت کردم که آقا محسن و صیاد شیرازی نیز بودند و اظهار کردند که باید 10 کیلومتر جاده را در 20 روز بسازید و من گفتم: ما در دامغان این کار را در ده ماه انجام می‌دادیم و نمی‌توانیم به این سرعت کار کنیم. شهید احمد کاظمی که مسئول آن منطقه بود آمد و گفت نگران نباش و من گفتم: چند تا بلدوزر می‌خواهیم و آقا محسن دستور دادند سه تا بلدوزر خریدند و کار را شروع کردیم.

آقا محسن هم چند بار سرزده پیش ما آمد تا پیشرفت کار را ببیند. روز‌های اول کار سخت بود، اما یکی از رانندگان بلدوزر به نام علی دروتی که قبلا در معدن کار می‌کرد و تبحر خاصی در کار داشت، معجزه کرد.

او تقریبا بی‌سواد بود، اما کوه‌ها برایش مثل پشمک شده بودند و تنها راننده‌ای که می‌توانست کار را انجام دهد و بلدوزر از ارتفاع سقوط نکند ایشان بود. کار به جایی رسیده بود که علی دروتی به علامت‌های مهندسان توجه نمی‌کرد و می‌گفت بیل من می‌فهمد کجا باید بخورد و با شیب بسیار کم جاده را خودش درست می‌کرد و خداوند به این شهید عزیز حسی داده بود که همه مسیر‌های مهندسان را کنار گذاشت و خودش بهترین مسیر را باز کرد و روزی یک ا دو کیلومتر جاده می‌ساخت و کار را در 21 روز تمام کرد.

دومین برادرم شهید شد ولی من در جبهه ماندم

مهندس حسن بیگی از روزی یاد می‌کند که دومین برادرش شهید شد ولی او در جبهه ماند: روزی که عملیات شروع شد دومین برادرم شهید شده بود و آقا رحیم صفوی دستور دادند که نباید خط مقدم بروم و من بسیار ناراحت بودم و گوشه‌ای نشسته بودم. هوا تاریک شده بود که ناگهان آقا رحیم مرا صدا زد و گفت که آن تنگه گیر کرده سریع خودت را به آنجا برسان.

من هم با ناراحتی سوار ماشین شدم و با سرعت خودم را به بچه‌ها رساندم وقتی رسیدم حاج عقیل که از بچه‌های جهاد بود گفت گم شدیم و دیدم که همه لودر‌ها و بلدوزر‌ها روشن هستند و منتظر.

کمی که نگاه کردم متوجه شدم کجا هستیم و با نور منور‌ها راه را پیدا کردم. وقت نماز صبح بود. بچه‌ها که نمازشان را خواندند هوا کمی روشن شده بود و مسیر را به خوبی می‌دیدم. به حاج عقیل که چکار کرده اید، گفت: دو دستگاه بلدوزر را به صورت مورب در دو طرف جاده گذاشتم و آماده دستور می‌باشند.

مسیر را نشان دادم. منطقه پر از مین ضد نفر و والمری بود و وسعت بسیاری را سیم خاردار حلقوی پوشانده بود. بلدوزر که حرکت کرد کل سیم خاردار‌ها را سریع جمع و معبر را باز کرد و من فریاد می‌زدم که رزمنده‌ها جلو نیایند و متاسفانه چند تا از بچه‌ها هم با انفجار مین‌ها مجروح شدند. از بلدوزر پایین پریدم و آماده بودم اگر هر کدام از دستگاه‌ها که خراب شد دیگری را جایگزین کنم.

چند دقیقه‌ای حواسم به رزمنده‌ها بود که عقب باشند. تا به خودم آمدم دیدم آن حاج عقیل که دلیر و شجاع بود و به قول بچه‌ها بی کله، مسیر را بیش از 500 متر باز کرده است و من قبل از آنکه در رمل‌ها بتوانم خودم را به او برسانم او جاده را باز کرده بود. تدبیری که بچه‌های جهاد کرده بودند آن بود که با خود سیم بکسل آورده بودند و ماشین بچه‌های رزمنده را که تا کله پر بود با سیم بکسل به یک لودر زنجیری می‌بستند و در رمل‌ها ماشین‌ها را می‌کشیدند. روی تویوتا‌ها پر از نیرو بود و کمپرسی‌ها هم پر از نیرو. همه را با سیم بستند و بچه‌ها هم بر روی بیل‌های بلدوزر با فریاد الله اکبر به سمت عراقی‌ها می‌رفتند. وقتی رسیدیم دیدیم که در توپخانه عراقی‌ها هستیم و بچه‌ها فورا توپخانه را خاموش و آنجا را فتح کردند.

عراقی‌ها هم که غافلگیر شده بودند، هیچ گاه تصورش هم نمی‌کردند که ما با این سرعت و این همه موانع از پشت سرشان حمله کنیم و در حالی ما را می‌دیدند که بلدوزر‌ها جلو و ماشین‌ها را به دنبال خود می‌کشند.

یکی از فرمانده گردان‌ها با بی سیم اطلاع داد که ما توپخانه را فتح کردیم، اما آنطرف کسی باور نمی‌کرد و این مسلله را که توضیح داد که با کمک بچه‌های جهاد و بلدوزر‌ها راه را باز کردیم مورد تایید قرار گرفت.

از جاده عقبه توپخانه عراق استفاده کردیم و به سرعت به سمت مقر فرمانده تیپ ارتش عراق یعنی تنگه رقابیه رسیدیم. با بی سیم پیغام دادم به حاج احمد بگویید ما به آنجایی رسیدیم که آن روز با دوربین تماشا می‌کردیم و این نقطه را نزنید که برای همه رسیدن ما به این سرعت غیر قابل باور بود.

خلاصه بی باکی و شجاعت حاج عقیل و آن بلدوزر‌ها ما را به هدف رساندند و به میزان زیادی غنائم به دست آوردیم.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کد ویدیو دانلود فیلم اصلی
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 2
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 3
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 4
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 5
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 6
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 7
اولین خاکریز همه را مبهوت کرد + ویدیو 8