حضور اقلیتها در جنگ، نشانه آرمانخواهی عمومی آن دوران است
محسن امانی، جانباز جنگ تحمیلی میگوید اگر جامعه امروز ما با روحیه و فرهنگ حاکم در دوران جنگ ادامه میشود، وضعیت جامعه و مردممان اینگونه نبود که میبینیم!
محسن امانی، جانباز جنگ تحمیلی میگوید اگر جامعه امروز ما با روحیه و فرهنگ حاکم در دوران جنگ ادامه میشود، وضعیت جامعه و مردممان اینگونه نبود که میبینیم!
به گزارش خبرنگار مهر، «محسن امانی» از رزمندگان دوران جنگ و جانباز جنگ تحمیلی است؛ او در مرحله دوم عملیات کربلای 5 به تاریخ 23 دیماه سال 65 در ساعت 2:30 صبح در دو نوبت با فاصله کمی از هم جانباز شده است. در حالی که گروه نظامیشان در حال حرکت بوده، خمپارهای میرسد و او و چند تن از دوستانش را مجروح میکند. امانی با این انفجار از ناحیه زانوی پای چپ آسیب میبیند و بعد از آن، با همان وضعیت به کمک دوست مجروحش که از ناحیه شکم مجروح شده میرود تا با هم به عقب برگردند، اما در مسیر برگشت هم دشمن آنها را زیر آتش میگیرد و محسن امانی مجددا دچار موج گرفتگی از ناحیه سر و گردن شده و همچنین با چند ترکش که به نیمه راست بدنش اصابت میکند مجروح میشود. او هماکنون در سمت راست بدنش، در ناحیه سر، فک، صورت، کتف، دندهها، بازوی دست راست و سرتاسر پای راستش دچار جراحت است. محسن امانی مدتهاست در قالب راهنمای کاروانهای راهیان نور فعالیت میکند تا نسل جوان امروز را با فرهنگ ایثار و شهادت آشناتر کند. با او درباره حال و هوای دوران نخستین جنگ و وضعیت اعزام نیروهای داوطلب به جبههها سخن گفتهایم؛
این رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس درباره فضایی که در نخستین روزهای جنگ مشاهده کرده میگوید: «سالی که جنگ آغاز شد، من دوازده یا سیزده سال داشتم و کلاس سوم راهنمایی بودم، ما از طریق رادیو و تلویزیون متوجه شدیم و با توجه به اینکه ما در کرج بودیم به یاد نمیآورم که صدای انفجار حملهای که به فرودگاه مهرآباد شد را شنیده باشیم. واکنش من به جهت اینکه از مقدمات جنگ بیخبر بودم و فکرش را هم نمیکردم جنگ بشود، چندان واکنش جدیای نبود. چون ما فکر نمیکردیم کشوری به ما حمله کند و تا آن زمان هم هیچ جنگی ندیده بودیم و تصوری از جنگ نداشتیم. اما بعد از چند روز حملات بعدی عراق صورت گرفت و در روزهای بعد با شنیدن صدای آژیر وضعیت قرمز کمکم بر این باور شدیم که مورد تهاجم قرار گرفتهایم و دیگر قضیه برایمان جدی شد».
وی توضیح میدهد: «روز 31 شهریور سال 59 در ساعت 9:32 باند فرودگاههای ما در کل کشور توسط دویست فروند هواپیمای عراقی بمباران شد و صدام بر این خیال بود که با انجام این عملیات کلیه باندهای پرواز هواپیماهای ما را زده و هواپیمایی ایران را فلج کرده است؛ که البته اینطور نبود، چرا که تا دو ساعت بعد از شروع این تهاجم، هشت فروند از هواپیماهای ایران به آسمان بلند شدند و بعضی از نقاط عراق را مورد حمله قرار دادند. فردای آن روز یعنی یکم مهر ماه حدود صد و چهل فروند هواپیمای ایران با بمباران مناطقی از عراق پاسخ صدام را دادند و او را از وهم و خیال بیرون آوردند که باور کرده بود نیروی هوایی جمهوری اسلامی فلج شده است و میتواند از راه زمینی وارد کشور شود. نقل است که صدام به خبرنگاران گفته بود دو سه روز دیگر در خوزستان و هفته بعد هم در کاخ سعدآباد تهران با شما مصاحبه میکنم. اما بعد از این حمله و بمبارانها، مسئولان وقت آمدند به امام خمینی (ره) اطلاع بدهند که عراق حمله کرده است و در ملاقاتی که با امام (ره) داشتند حضرت امام (ره) با آن زیرکی و کیاستی که داشتند یک جمله تاریخی فرمودند که در آن موقعیت بار و معنای عمیقی داشت. ایشان فرمودند که دزدی آمده و سنگی انداخته و شیشهای را شکسته است. این مواجهه امام با مسئله به لحاظ روانی خیلی مهم و قابلتامل است، زیرا یک نوع دلگرمی بین نیروهای نظامی ایران و مردم ایجاد کرد و از این طریق امام (ره) همه را دعوت به آرامش کردند و فرمودند فکر کنید، برنامهریزی کنید و از کشور دفاع کنید. یکی از دلایل همدلی و انسجام و کمکرسانیهای مردم به یکدیگر به خاطر همین کیاست، زیرکی و رهبری هوشمندانه امام راحل بود».
امانی با هدف تشریح وضعیت توان نظامی ایران در آن روزها خاطرنشان میکند: «آن روزها ارتش ایران نیز تا حد زیادی تقلیل رفته بود؛ ما در قبل از انقلاب، 480 هزار نفر نیروی نظامی داشتیم و بعد از انقلاب به دلایل مختلفی این میزان به 180 هزار نفر تقلیل پیدا کرده بود. ضمن اینکه بعد از پیروزی انقلاب گروهکهای مختلفی با توجه به خط فکری و ایدئولوژیکشان با جریان انقلاب همسو و همجهت نبودند و کمر به مخالفت و دشمنی با انقلاب بستند و حدودا هجده گروه معاند و مخالف، علیه انقلاب اسلامی دست به فعالیتهای مختلف میزدند که تعدادی از تیپها و لشکرهای ارتش ما در آن زمان در مرزهای مختلف مستقر شده بودند برای دفاع از کشور در مقابل اقدامات این گروهکها. این وضعیت کار را برای ما دشوارتر کرده بود. اما هر آنچه که از نیروهای نظامی باقی مانده بود، به دستور امام (ره) در مقام دفاع برآمدند».
وی ادامه میدهد: «اما مسئله اعزام نیرو به جبههها فقط متوجه افراد نظامی نبود، بلکه مردم عادی و غیرنظامی از شهرها و استانهای مختلف کشور برای دفاع در مقابل دشمن مشتاقانه به جبههها اعزام شدند. جوانهای زیادی مثل افرادی که قبل از انقلاب دوران سربازی را گذرانده بودند، تحت عنوان "نیروهای احتیاط" آمدند و در جبههها حاضر شدند. همچنین گروهای دیگر مردمی هم در قالب نیروهای بسیج با گذراندن دورههای آموزشی 45 روزه آمادگی لازم برای حضور در جبههها را پیدا میکردند و به مناطق جنگی اعزام میشدند. به یاد میآورم نیروهای ارتش آموزشهایی را به نیروهای سپاه و بسیج میدادند و آنها هم این آموزشها را به بدنه بسیج و سپاه منتقل میکردند و به صورت شبکهای نیروهای جوان برای مقابله با دشمن آموزش میدیدند».
امانی میگوید: همدلی و انسجام و آرمانخواهی برای مقابله با دشمن واقعا عمومیت داشت، عمده مردم شور عجیبی برای سهیم شدن در این مقاومت و دفاع سراسری داشتند، ولی در این بین عدهای هم بودند که به هر دلیلی از حضور در جبههها میترسیدند و یا اعتقادی به این کار نداشتند؛ حتی بعضی از اینها از کشور خارج میشدند! یا مثلا عدهای بودند که سرباز بودند و چون دغدغه و علاقهای به حضور در جبههها نداشتند یا میترسیدند، از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند و از خدمت سربازی فرار میکردند. اما اینها واقعا تعدادشان کم بود، بیشتر جوانها با هر نیتی برای دفاع از کشور، ناموس، مردم، امنیت، دین و ارزشهای انقلاب اسلامی فارغ از تفاوتهایی که با هم داشتند و از هر قشر و دین و مذهبی که بودند، قصد کمک برای دفاع از کشور را داشتند. میدانید که ما از هر اقلیتی در کشور شهید دادهایم، ما یک شهید اروپایی، 18 شهید مسیحی و تعداد بسیار زیاد شهید افغانستانی داریم که در دوران جنگ به شهادت رسیدهاند. حتی چند هزار نیروی عراقی که صدام آنها را از عراق اخراج کرده بود و به سمت ایران گسیل شدند، در مقابل عراق جنگیدند و تعدادی از آنها شهید هم شدند. این نشانه نوعی همدلی آرمانخواهانه مردم با یکدیگر فارغ از تفاوتهای قومی و مذهبی و... است».
این رزمنده و جانباز دفاع مقدس در خصوص جانبازی خودش در جنگ میگوید: «من و امثال من از کاروان شهادت و دوستان خود جاماندهایم و من خودم را لایق عنوان جانباز نمیدانم؛ این صرفا یک لقب سازمانی است که به ما دادهاند. ما پیش از هر چیز جا مانده از کاروان خوبیها و دوستان خود هستیم؛ اما با این امید خودمان را قانع میکنیم که به قول فرمایش مقام معظم رهبری کسانی که از کاروان شهدا جاماندهاند باید رسالت زینبی (س) را در خصوص آن واقعه بزرگ به انجام برسانند. در واقع ما ماندهایم که آنچه را که دیده و حس کردهایم برای نسلهای بعد از خودمان - تا زمانی که عمر داریم و میتوانیم - بازگو کنیم و بتوانیم آن فرهنگ را در جامعه بعد از جنگ و میان مردم و مسئولان زنده نگه داریم تا با همان فرهنگ کشور را اداره کنند؛ اگر آن فرهنگ در اداره جامعه امروز ما حاکم بود، قطعا اوضاع و احوال ما نباید این شرایطی باشد که الان هست».