ضرورت بازگشت به دیپلماسی با قالب جدید

دنیای اقتصاد: تحولات خرداد 1404 که با تجاوز گسترده رژیم صهیونیستی و ایالات متحده علیه زیرساختهای هستهای ایران آغاز شد، نقطهعطفی در نظم امنیتی منطقه رقم زد. بهرغم اخبار متفاوت از شدت و موفقیت این عملیات در بین طرفهای درگیر، پرسش اساسی اینجاست که آیا این حملات به تضعیف ایران منجر شده یا به بازتعریف راهبردی و تشدید گرایشها به سوی بازدارندگی منجر میشود؟
سوزان مالونی، معاون رئیس موسسه بروکینگز و مدیر برنامه سیاست خارجی، 6 اوت در نشریه فارن افرز نوشت: برخلاف انتظار عمومی، رژیم صهیونیستی توانست با غافلگیری، بخشی از فرماندهان نظامی ایران را ترور کند و برتری هوایی موقت بر آسمان ایران ایجاد کند. ایالات متحده نیز در میانه درگیری وارد میدان شد و با تحرکاتی محدود اما موثر، به روند حمله شتاب بخشید. در عرض 12روز، تاسیسات کلیدی هستهای ایران، از جمله سایتهای غنیسازی و مراکز پژوهشی، خسارات جدی دیدند.
این حملات صرفا محدود به پیامدهای نظامی نبود؛ در بُعد منطقهای، زنجیرهای از تحولات سیاسی و امنیتی رقم خورد که موقعیت ایران را تحتتاثیر قرار داده است. پیشزمینه این حملات، ادعا میشود تضعیف تدریجی محور مقاومت در منطقه بود: حزبالله لبنان زیر فشار قرار گرفته بود، دولت سوریه فروپاشیده، و حضور ایران در عراق نیز با موجی از رویدادهای سیاسی مواجه بود. در همین حال، بازیگرانی مانند عربستان، امارات، مصر و حتی قطر ترجیح دادند در قبال این بحران، سکوت کنند یا بیطرفی گزینشی را در پیش بگیرند.
این رویکرد محافظهکارانه از سوی کشورهای عربی نشاندهنده ترجیح توسعه اقتصادی بر درگیریهای بلندمدت با ایران است؛ بهویژه در شرایطی که پروژههای جاهطلبانهای نظیر نئوم در عربستان یا کریدورهای انرژی در امارات، نیازمند ثبات منطقهای هستند.
افزون بر آن، واکنش سرد چین و روسیه که در گذشته متحدان سیاسی یا اقتصادی تهران قلمداد میشدند، نشان داد که در بزنگاههای حیاتی، توازن منافع آنها با غرب میتواند مانع از حمایت واقعی از ایران شود. سکوت این دو قدرت در برابر حملات، شاید خوشایند ایران نبود که سالها روی موازنه با شرق حساب کرده بود.
پاسخ تلافیجویانه ایران به سرزمینهای اشغالی و پایگاه نظامی آمریکا در قطر باعث شد که واشنگتن با برقراری آتشبس، مانع از گسترش بیشتر جنگ شود و از هزینههای راهبردی آن در دیگر جبههها، بهویژه در شرق آسیا، جلوگیری کند.
با وجود خسارتهای وارده، تحلیلگران معتقدند ایران نهتنها برنامه هستهای خود را کنار نخواهد گذاشت، بلکه به احتمال زیاد، آن را با محرمانگی بیشتر و انگیزه بالاتری دنبال خواهد کرد. منابع آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیز تایید کردهاند که گرچه ظرفیت غنیسازی بهشدت آسیب دیده، اما ذخایر اورانیوم و سانتریفیوژهای برخی سایتها سالم باقی ماندهاند.
افزون بر آن، فضای سیاسی ایران پس از حملات نیز دستخوش تحول شده و برخی با تاکید بر «ضرورت بازدارندگی»، از احتمال تغییر دکترین هستهای صحبت به میان میآورند. در همین چارچوب، گمانهزنیها درباره تغییر دکترین هستهای ایران شدت گرفته است، اگرچه مقامهای رسمی همچنان بر «صلحآمیز» بودن برنامه تاکید میکنند. در واقع، در شرایط جدید، گفتمان «ابهام راهبردی» بیش از گذشته برجسته شده است؛ گفتمانی که در آن ایران تلاش میکند بدون اعلام رسمی، ظرفیت خود را برای بازدارنده نهایی حفظ کند.
در چنین فضایی، تعلیق همکاری با آژانس و خروج ناظران بینالمللی، راه را برای حرکت توأم با ابهام ایران به سمت توانمندیهای جدید هموار کرده است. اگر تا پیش از این، ایران سعی میکرد با حفظ نوعی شفافیت محدود، هزینههای تقابل را کاهش دهد، اکنون به نظر میرسد رویکرد «ابهام راهبردی» در دستور کار قرار گرفته است.
واکنشهای داخلی
در سطح افکار عمومی، اگرچه در روزهای نخست نوعی همبستگی عاطفی و واکنش دفاعی نسبت به حملات خارجی شکل گرفت، اما با گذر زمان، برخی نارضایتیهای اقتصادی بار دیگر به سطح گفتمان عمومی بازگشت. بااینحال، موج ابتدایی همبستگی ملی و واکنشهای عاطفی نسبت به حملات خارجی، انسجام اجتماعی را در کوتاهمدت تقویت کرده است.
بااینحال، ساختار سیاسی ایران، تجربههای مشابهی از بحرانها دارد و موفق شده این نوع چالشها را با مدیریت رسانهای، بسیج فرهنگی و ارائه روایت مقاومت، تا حدودی مهار کند. به عنوان نمونه، حمله به زندان اوین که بهزعم طراحان آن قرار بود نماد تزلزل ساختار سیاسی باشد، در عمل با واکنشهای خشمگینانه و همدلانه بسیاری از مردم و گروهها مواجه شد. همچنین برگزاری مراسم مذهبی با حضور رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران و پخش سرودهای میهندوستانه، نشانهای از تلاش برای تقویت احساسات ملیگرایانه در دوره بحران تلقی شد. شواهد حاکی از آن است که ساختار همچنان درصدد حفظ انسجام درونی است.
گزینههای پیش روی واشنگتن و تلآویو
ادعای تضعیف توان منطقهای ایران اگرچه یکی از چالشهای مزمن آمریکا در خاورمیانه را تا حدودی حل کرده، اما درعینحال زمینهساز نوعی بیثباتی نوظهور در نظم امنیتی منطقه شده است. مساله روشن این است که واشنگتن تمایلی ندارد مسوولیت کامل مدیریت این موازنه قدرت شکننده را در آینده بر عهده بگیرد.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، مدتهاست که سیاستهای مداخلهجویانه و پرهزینه رؤسای جمهوری پیش از خود در خاورمیانه را هدف نقد قرار داده است. او اکنون میکوشد عملیات نظامی موفق خود علیه ایران و خروج سریع از این بحران را بهعنوان سندی از رویکرد متفاوت خود و نوعی جبران خطاهای گذشتگان معرفی کند. بهویژه در فضای انتخاباتی آمریکا، ترامپ مایل است نشان دهد که او جیمی کارتر نیست؛ کنایهای به رئیسجمهوری که عملیات نجات گروگانهای آمریکایی در تهران در دوره او با شکست و تحقیر آمریکا همراه شد.
یکی از مقامات دولت ترامپ پس از حملات هوایی ایالات متحده به ایران در خردادماه در گفتوگو با وبسایت «آکسیوس» با افتخار اعلام کرد: «او جیمی کارتر نیست.» خود ترامپ نیز در سخنرانیای در کاخ سفید به عملیات کارتر در سال 1980 اشاره کرد که به شکست انجامید و آن را با موفقیت عملیات اخیر خود مقایسه کرد. او از این مقایسه آشکارا لذت برد و با افتخار از دستاورد حملات هواییاش سخن گفت. ترامپ تاکید کرد: «چین و روسیه، همهشان داشتند نگاه میکردند. همه نگاه میکردند. ما بهترین تجهیزات دنیا را داریم. ما بهترین نیروهای دنیا را داریم. ما قویترین ارتش دنیا را داریم.»
این لحن قدرتطلبانه، هرچند در کوتاهمدت از منظر داخلی برای ترامپ مزیت سیاسی دارد، اما در سطح منطقهای میتواند پیامآور دوران جدیدی از رقابتهای آشکارتر، تحرکات نیابتی و صفبندیهای ناپایدار باشد؛ دورانی که در آن نه تهران بازیگر اصلی پیشین است و نه واشنگتن میخواهد نقش تنظیمکننده نظم امنیتی را ایفا کند.
درحالیکه رژیم صهیونیستی عملیات اخیر را یک پیروزی راهبردی ادعا میکند، برخی کارشناسان در واشنگتن نگران تکرار الگوی شکستخورده «دستاورد نظامی بدون نتیجه سیاسی» هستند. دولت ترامپ که حمله را هدایت کرد، این عملیات را موفقیت بارز در قبال ایران میداند و خود را از مسوولیت مدیریت پیامدهای بلندمدت آن کنار کشیده است.
اما حتی با این رویکرد، دستیابی کامل به هدف اصلی، یعنی توقف همیشگی برنامه هستهای ایران، نه از طریق بمباران محقق شده و نه از راه فشارهای تحریمی. به همین دلیل، بحث بر سر ضرورت بازگشت به مسیر دیپلماسی، هرچند با شرایط و قالب جدید، بار دیگر در محافل تصمیمگیر آمریکا مطرح شده است.
پیشنهادهایی نظیر ایجاد کنسرسیوم منطقهای غنیسازی در خارج از خاک ایران، سرمایهگذاری خارجی در انرژی هستهای صلحآمیز، و بازگشت مرحلهبندیشده به تعهدات نظارتی آژانس، از جمله سناریوهایی هستند که برخی معتقدند میتوانند بهعنوان مسیر جایگزین جنگ و تحریم مطرح شوند.
موازنه جدید، نه پایان بازی
جنگ دوازدهروزه، نه پایان برنامه هستهای ایران بود و نه آغاز فروپاشی آن؛ بلکه به نظر میرسد آغاز فاز جدیدی از بازدارندگی چندلایه است، مرحلهای که در آن بازیگران منطقهای، نه با ایرانِ مسلط، بلکه با ایرانِ جسور مواجهاند.
برای نظم منطقهای، چالش اصلی اکنون تعریف توازن جدیدی است که در آن هیچ بازیگری دچار «توهم پیروزی نهایی» نشود. ایران، اگرچه در موضع دفاعی قرار گرفته، اما همچنان ابزارهایی برای بازدارندگی دارد. رژیم صهیونیستی نیز بهرغم برخی اقدامات نظامی، باید با مخاطرات امنیتی و واکنشهای نامتقارن روبهرو شود.
در نهایت، واشنگتن با تصمیمی دشوار مواجه است: یا مسیر فشار مستمر را پیش ببرد - با تمام تبعات آن برای منطقه و اقتصاد جهانی - یا به سمت توافقی جدید حرکت کند که ضمن حفظ امنیت، به ایران نیز مشوقهایی برای بازگشت به تعامل بدهد.