مسیح، بیشتر مراقب خودت باش
چرا مسیح اصرار دارد که دولت بایدن نباید با ایرانیان مذاکره کند؟ چرا مدام به اروپا هشدار می دهد که تعامل با چنین رژیمی خطاست؟ چرا اپوزسیون های ایرانی ساکن دیگر کشورها را به هراس می اندازد؟
به گزارش مشرق، شیره ی جان این دختر، در همه سالهایی که در ایران زندگی می کرد توسط جریان تندرو اصلاح طلب کشیده شده بود و آمریکایی ها هم از ته مانده شهد شیطنت و شرارت اش مدتی بهره بردند و حالا که دیگر "شیری" برای دوشیدن ندارد باید طرحی نو بیاندازند. باور آنچه این روزها بر مسیح علی نژاد می گذرد خیلی سخت نیست، او گویا خیلی زودتر از آنچه فکر می کردیم برای آمریکایی ها تمام شد. اما این قصاب حیله گر نبش خیابانی در نیویورک، به رسم عادت، باز زیرکانه می خواهد گوشت فاسدی که قرار بود دور بیندازد را بفروشد. انتظار ما از CIA،FBI و موساد و همه کسانی که پشت این قصه "ربایش یا ترور مسیح" قرار دارند بیش از اینها بود. فکر نکردید به ایرانیان بر می خورد که وقتی به ما می رسید، فیلمنامه های دم دستی و بدرد نخورتان را رو می کنید؟ ربایش در نیویورک، تحویل در تهران؟!!! بالیوود هم پرهیز می کند از این دست سخیف نویسی ها و...
مسیح پیش تر در مکتب رسانه ای جریان اصلاح طلب، خاصه زمانی که در ایران بوده است، یاد گرفته بود که به هیچ وجه زیر هیچ سند حکومتی مهر تایید و تصدیق نزند، پرسشگر باشد و همواره با دیده شک و تردید به گفته ی حاکمیت و نهادهای امنیتی بنگرد اما یکبار از FBI نپرسید از کجا معلوم که این مدارک، بخشی از تولیدات خودتان و یا اطرافیانم نباشد؟ نپرسید چرا باید باور کنم که این تصاویر و اسناد توسط افرادی که اجیر ایرانیان شده بودند جمع آوری شده است؟
به واقع ما اطلاعاتی از صحت و سقم این داستان نداریم و چیزی درباره جزئیات آن نمی دانیم اما اگر یک در هزار هم این ماجرا واقعیت داشته باشد، قبل از شما ما خودمان نظام های امنیتی مان را به چالش خواهیم کشید. اصلا چه کسی به اینها اجازه می دهد که جان ایرانیان و پول ملتی را صرف ربایش و یا ترور دختری "دهان گشاد" کنند که ورراجی می کند که بگوید هستم، که التماس دیده شدن می کند، که له له می زند برای تکه ای نان که توسط ساکنین ساختمانی در "ویرجینیا" برایش پرتاب شود؟ جان این "بی مایه" کجا و جان نیروهای خدوم ایرانی کجا؟
نیاز نیست کسی کاری برای حذف اش کند. او هر روز با دستان خویش، خویشتن را به پای چوبه دار می برد. ناخوشی و درد همه وجود او را فرا گرفته است. درد مسیح، برده شدن به مدرن ترین شیوه ی روز است، درد بی هویتی است. او درمانده تر از آن است که شما فکر می کنید. او تنها تر و نگون بخت تر از آن است که توان فهمیدنش را داشته باشید. به خنده های هیستریک اش به گریه های مداومش خوب دقت کنید. فراموش کنید آن توجیهاتی که برای گریه های ناخودآگاهش می آورد اینکه درد مادر فلان کشته شده تجمعات و یا درد پدر فلان اعدامی و... دارد. او دارد با این گریه ها، سوز و سوزش پنهان خودش را التیام می بخشد. همان سوزش برده گی که فکرش را هم نمی کرد روزی چنین گرفتارش شود.
مردان و زنان امنیتی ایران اگر واقعا در خاک آمریکا دارای این کیفیت از حضور و توانمندی هستند، لطفا آن میزان از نفوذ و تسلط را خرج یک "خواست ملی" که همانا مجازات قاتلین سردار سلیمانی که فی الحال در آمریکا ساکن اند بکنند، نه خرج یک لب و دهن دار "کودن" که بیشتر از همه ی اپوزسیون های خارج نشین محتاج ترحم است.
آقایان، لطفا همه ی استعداد و استطاعت امنیتی تان را خرج کسانی بکنید که از اتاق هایشان در "تل آویو" ترور دانشمندان هسته ای شما را مدیریت و رصد می کردند نه اینکه برای چهار تا دگر اندیش مفلس لندن و پاریس و واشنگتن نشین خود را معطل کنید. دم تکان دادن های این بیچاره ها برای کارفرمایان شان از سر درماندگی است. هر چقدر بیشتر خودشان را به آب و آتش می زنند یعنی سریعتر دارند به ته خط حیات سیاسی شان می رسند. این جماعت سائل دیده شدن است، الباقی ادا و اطوار است. بر مجانین که حد وارد نمی کنند.
ماجرا چیست؟
ماموران FBI که گویا بنا بر یک عادت همیشگی، اعتمادی به خارجی ها ندارند و زندگی شان را می جورند، مسیح را همانند بسیاری از ایرانیان، از بدو ورود به آمریکا زیر نظر داشته و اسناد صوتی و تصویری متعددی از خصوصی ترین لحظات "زیست" ایشان گردآوری کرده اند. قرار دادن "کامبیز فروهر" خبرنگار بلومبرگ، از مدتها قبل، در کنار این خانم، با عنوان "همسر" به تنهایی کافی بود تا خیال سرویس های جاسوسی اسرائیل و آمریکا آسوده باشد تا آنها هر چه می خواهند درباره مسیح بدانند را در فرمت های مختلف تصویری و متنی و غیره از کامبیز دریافت نمایند. این حرف، ادعا و یا تحلیل نیست، چرا که همه ی کسانی که فروهر را از نزدیک می شناسند و او را رصد می نمایند، بدون لحظه ای درنگ این یافته را تایید می کنند. آنچه ماهها قبل توسط FBI به مسیح نشان داده شد مبنی بر اینکه نیروهای ایرانی با تصویربرداری و جمع آوری اسناد از خصوصی ترین لحظات زندگی اش، بدنبال ربایش و یا تروراش بوده اند، محصول رصدهای FBI و زحمات کامبیز فروهر بوده است که در فیلمنامه و داستان پلیس آمریکا و دادستانی نیویورک، بنام فعالیت های یک "کارآگاه خصوصی" که توسط نیروهای امنیتی ایرانی استخدام شده بود، نوشته شد.
جالب اینجاست، مسیح پیش تر در مکتب رسانه ای جریان اصلاح طلب، خاصه زمانی که در ایران بوده است، یاد گرفته بود که به هیچ وجه زیر هیچ سند حکومتی مهر تایید و تصدیق نزند، پرسشگر باشد و همواره با دیده شک و تردید به گفته ی حاکمیت و نهادهای امنیتی بنگرد اما یکبار از FBI نپرسید از کجا معلوم که این مدارک، بخشی از تولیدات خودتان و یا اطرافیانم نباشد؟ نپرسید چرا باید باور کنم که این تصاویر و اسناد توسط افرادی که اجیر ایرانیان شده بودند جمع آوری شده است؟ حق هم دارد که نپرسد، نخست اینکه او مزدور و برده است، برده که از ارباب استنطاق نمی کند. دوم اینکه دهن باز کند و چنین چیزی را از FBI بپرسد، دندان در دهان نخواهد داشت. باید همین که گفته شد را بپذیرد و طبق برنامه در رسانه های مختلف نشر دهد. همین.
او حتی موظف است در مصاحبه ها مدام از پلیس آمریکا تشکر کند که تا این حد مواظب "جان" او هستند!. ثنای بیش از اندازه اش از پلیس آمریکا در گپ و گفت های رسانه ای اخیرش واقعا مشمئزه کننده است چرا که دارد از پلیس کشوری تمجید می کند که معروف به "خشن ترین" پلیس دنیاست. پلیسی که قاتل "جورج فلوید" سیاه پوست و یک پلیس به تمام معنا نژادپرست است. مجموعه ای که کیفیت خشونت ورزی اش نزدیک بود کار دست کل حاکمیت آمریکا بدهد و باعث تجزیه و یا سقوط اش در همین یک فقره ماجرای جورج فلوید شود. تظاهرات بر علیه رفتار های پلیس آمریکا، همین چند ماه قبل، نه چند سال قبل، تمام آمریکا را فرا گرفت آنوقت این "کنیزک" مثلا دگراندیش از آنها چون فرشته یاد می کند!!!. توجه به همین یک نکته کافی است تا متوجه میزان نمایشی بودن سناریوی ربایش اش بشویم. مهمتر اینکه این خانم نمیداند، آمریکایی ها از سر اجبار باید چهار چشمی مواظب اش باشند که یک وقت او هم مثل بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی ایران، روزی به ذات غرب پی نبرد، چپ نکند، پشیمان نشود و غرب ستیز نشود تا اسناد و اسرارشان را به ایرانیان تحویل بدهد و الا جان او یک سنت هم برای آنها ارزش ندارد.
سوالهای زیادی را می توان از این نسخه ی دست نویس فیلمنامه FBI استخراج کرد. مثلا چرا مسیح اصرار دارد که دولت بایدن نباید با ایرانیان مذاکره کند؟ چرا مدام به اروپا هشدار می دهد که تعامل با چنین رژیمی خطاست؟ چرا اپوزسیون های ایرانی ساکن دیگر کشورها را به هراس می اندازد که اگر پشت من قرار نگیرید فردا نوبت شماست؟ چرا آمریکایی ها مترصد پایان بخشیدن به حیات فیزیکی و یا سیاسی این خانم بیچاره و ساده لوح و تعدادی دیگر از مخالفین جمهوری اسلامی ایران در کشورهای غربی هستند؟ ناامید شدن از معدود ایرانیان حلقه به گوش و فرمانبر در فرنگستان چگونه و از چه زمانی شکل گرفت؟ این "سیرک مسیح" برای چه مدت، با چه آورده ای و با چه میزان تماشاگر ادامه خواهد یافت؟ اجازه بدهید نخست دلایل احتمالی حذف مسیح توسط آمریکایی ها را مرور کنیم.
پرده اول
شکست اول: سالها رسانه های تندروی داخلی، خاصه از جریان به اصطلاح اصلاح طلب، از ویژه گی "ساده لوحی" و "بیش فعالی" این خانم برای پیاده کردن تئوری فشار از پایین و چانه زنی و امتیاز گیری در بالادست استفاده کردند. او سربازی گوش به فرمان برای دگر اندیشان، بخوانید تجزیه طلبان داخلی یقه سفید و کراواتی و ملا و مکلا در طول همه اغتشاشات و کشمکش های سیاسی و اجتماعی از دو دهه قبل بوده است. سهم او از بازی سیاسی، هیچوقت همسنگ سنگ هایی که به سینه می زد نبود. او آنقدر که "پاچه" می گرفت در میان مقامات حزب مورد علاقه اش "پایه" پیدا نمی کرد. دوستانش هیچ سایزی فراتر از سرباز پیاده نظام "سیاست براندازی" برای این دختر روستایی قائل نبودند. آشوب های 78 و تنش های سیاسی 84 و اغتشاشات 88، هیچکدام آورده ای جز ترک وطن برای او نداشت. او و دوستانش در"پروژه براندازی با کد جنبش سبز" شکست خورده بودند و نقشه هایشان نتوانست عملی شود. آتش افروزی و آتش بازی مسیح و بسیاری از یارانش، اگر آورده ای برای ایرانیان نداشت اما توانست جواز زندگی در افرنگ را برای شان به ارمغان بیاورد. مسیح علی نژاد زمانی از ایران رفت که در بین بسیاری از هم صنفی های خود منفور و مغضوب بود. غرب با آنهمه هزینه و با کمک نیروهای برانداز داخلی و خارجی نتوانست ماهی خود را از دریای پارسیان صید کند اما هنوز ناامید نبود. در میانه ی این شکست، مسیح به سرویس ها وصل شد و کارش را در بیرون از مرزها برای ادامه پروژه ی براندازی آغاز کرد.
شکست دوم: طرح دیکته شده ی جنبش های "آزادی های یواشکی" و "چهارشنبه های سفید" با کمک مسیح و کامبیز، توانسته بود برای مقاطعی روح و ذهن تعدادی از جوانان ایرانی را دچار تنش های احساسی بکند و دردسرهایی برای نهادهای نظارتی داشته باشد اما این کمپین های مروج مباحث ضد دینی، بیشتر از داخل در بیرون از ایران، روز به روز با مخالفت های جدی رو به رو شد. ژانگولربازی های به اصطلاح "مدنی" مسیح، اقامت در انگلیس و آمریکا و زندگی ای کمی بهتر از "قمی کلاه" را برای او بهمراه داشت اما خیلی زودتر از آنچه انتظار می رفت، جنبش هایش دست مایه تمسخر ایرانیان واقعی و دگراندیشان حقیقی دلسوز سرزمین پارسی قرار گرفت. خدعه های این خانم در همه ی این سالها، روزگار طرفداران اندکش را "سیاه" کرد و مطالبه "آزادی" های معقول و مشروع شان را به تاخیر انداخت. البته تنگ نظر نباشیم، در عوض خانه عشق کامبیز و مسیح در نیویورک تا حدی مجلل تر شد. رسانه های شمال به صف شده بودند که جنبش های این دختر را تبلیغ و تبیین کنند. او را برنده جوایز حقوق زنان و دموکراسی خواهی و یا کاندیدای جوایزی با موضوع حقوق بشر کردند، شاید که بدین شیوه همچنان بر سر زبان باشد و این "برند" فراز بماند و بشود با بالا رفتن از نردبان "خریت" این دخترک، شعله بر خزانه ی "همت" ملتی بیاندازند... آن هم نشد.
در فوریه 2019 مایک پامپئو، مقام عالی "موقشنگ ترین" رئیس دولت آمریکا با مسیح دیدار می کند و اتفاقا بعد از همان دیدار بود که دولت ایران کاملا مطمئن می شود که دست دولتمردان آمریکا تا چه اندازه برای زدن ایران و ایرانی خالی است. چنگ زدن به مسیح برای براندازی، غایت نمایش سطح و کیفیت اپوزسیون خارج از کشور و فرجام حماقت پمپئو و سیاست خارجی آمریکا در موضوع ایران بود. این جهالت آنقدر گل درشت بود که حتی نیروهای اپوزوسیون تندرو داخل و خارج از کشور هم قادر به هضم آن نبودند. همه حمایت های عالی ترین مقامات آمریکا و سرویس های امنیتی غرب نتوانست خرده پروژه های براندازانه ی مسیح را با روکش "جنبش های مدنی" به سرانجام مقبول کارفرمایان برساند و بدین شکل شکست دوم رقم خورد.
شکست سوم شکست سوم زمانی رقم خورد که مسیح فهمید، غرب، بخصوص آمریکا، راهی جز تعامل و به سرانجام رساندن بخشی از اختلافات اش خاصه در موضوع هسته ای با ایران ندارد. هر چه ایران با کشورهای طرف مذاکره به نتیجه ای مرضی الطرفین نزدیک تر می شدند صدای زجه از خانه ای در نیویورک بلندتر به گوش می رسید. این زوج همواره طرف تفکری در آمریکا بودند و هستند که خواهان حذف حاکمان ایرانی و سقوط نظام فعلی ایران ولو به قیمت کشته شدن و تکه تکه شدن همه ی ایرانیان اند. مهم نیست که در ویترین چه واژه گان و کلمات مردم پسندی را ردیف می کنند. اینها "ذره ای" ارزش برای "حیات" هیچ "فرد ایرانی" تا وقتی که خود به مقامات و منافع شوم شان نرسند، قائل نیستند. این جماعت اپوزوسیون ایرانی، جزو معدود اپوزوسیون های خارج نشین در دنیا هستند که بر این اعتقادند که برای رسیدن به قدرت می شود ملتی را به فنا داد و این التماس هر روزشان از آمریکایی ها و غربی ها در جلسات خصوصی است. اینکه هر چقدر می خواهید ایرانی بکشید، بکشید. تحریم کنید. اسباب فقر و نداری ملتی بشوید، بگذارید هر روز ایرانیان به سختی و فلاکت شب شود. تهدید کنید، ترور کنید و... با این شرط که حکومت به ما تعلق گیرد و بس... این یافته ما یک تحلیل صرف نیست بلکه اطلاعات دقیق از تفکر اپوزسیون ایرانی است. وقتی برجام امضا شد، مردم در تهران جشن گرفتند اما وقتی ترامپ قرارداد را پاره کرد، مخالفین جمهوری اسلامی ایران و این زوج در نیویورک ضیافت برگزار کردند.!!!. این همان رخ واقعی مخالفین نظام حاکم در ایران و ایرانیان است.
مسیح برای اینکه نشان دهد هنوز خریدنی است نیاز به یک شوک و اتفاق جدید در ایران داشت. برگ هایش رو به پایان بود که اعتراضات بنزینی آبان 98 تا حدی به کمک اش آمد. شد فعال حقوق بشر و شبانه روز وقتش را گذاشت برای تماس با خانواده هایی که جوان شان را اتفاقا بخاطر کم کاری و کاهلی رئیس جمهور "محبوب" همین جماعت مثلا "اصلاح طلب" در آبان 98 و حتی سال 88 از دست داده بودند. او دلش برای قربانیان و خانواده های قربانیان این حوادث نمی سوخت و نمی سوزد. او دست و پا میزند که از چشم کارفرمایانش نیافتد و این را کسی درست متوجه نمی شود. او بیچاره تر از آن بود و عاجز تر از آن است که مرحم درد کسی باشد. او خود نیاز به ترحم دارد. او همه ی این کارها را می کند که از نام و نان نیافتد. او محتاج تر است. فقط همه ی زورش را می زند که شما این را نفهمید.
مسیح و دوستانش با اتفاقات 98 هم نتوانستند به یاری برنامه های موساد و عمو سام بروند. سرویس های غربی و عربی و عبری امروز از هر زمان دیگر نسبت به دگر اندیشان، اپوزوسیون و اصلاح طلبان تندروی داخلی و خارجی بی اعتماد اند و حق هم دارند. عصبانیت اینها از مزدوران ایرانی کاملا قابل فهم است. اشکال اینجاست که این سرویس ها باز جاهلانه گوش شان را به کسانی می سپارند که بیش از چهل سال است جز یاوه و اطلاعات غلط، چیزی تحویل شان نمی دهند. از یک جایی به بعد باید بی خردی را بنام خود سرویس های امنیتی و سیاسی ثبت کرد نه مزدوران ایرانی شان.
قرار بر این بود که با حضور فعال اپوزوسیون ها و آنهمه هزینه های آشکار و پنهان غرب، عمر نظام تا به پایان جنگ هم قد ندهد که داد. قرار بر این بود که ایران هسته ای نشود که شد. قرار بر این بود که ایران در تکنولوژی های روز، به روز نشود که شد. مقرر شده بود تسلیحات شان فراتر از کلاشینکف نباشد که امروزه بحث موشک های قاره پیما و پهپادهای شان لرزه برانداز شده است. خوابش را هم نمی دیدند که ایرانیان درباره حضور در فضا گپ و گفت کنند که این رویا دارد به واقعیت می پیوندد و...
حقیقتا" این مزدوران در طول دهه های قبل چه کرده اند؟ آنها تا به امروز فقط مثل پشه های طول جاده، به شیشه ی ماشین "رشد" و "تلاش" و "همت" و "استقلال" یک کشور برخوردند و آن را اندکی کثیف کرده اند. این خودرو در حرکت است. الان درست همان وقتی است که غرب باید با صدای بلند بر سر اپوزوسیون داد بزند که پس شما دقیقا در طول همه ی این سالها چه غلطی می کردید؟؟؟
سه شکست بزرگ در مقابل آنهمه هزینه و کمک های لجستیکی و فکری و... شرم آور است. واقعا اپوزوسیون های ایرانی برای خودشان شارلاتانی شده اند. بیش از چهار دهه است که سرویس های عبری و عربی و غربی را "اسکل" خودشان کرده اند. هر بهار و تابستان و زمستان وعده براندازی و پایان رژیم می دهند اما این باغ توهمات شان هیچوقت "سبز" نمی شود. حالا شما اگر جای سرویس ها باشید حذف چنین نیروهایی را در دستور کاری خود قرار نخواهید داد؟ اگر سرویس جاسوسی باهوشی هم باشید، هزینه حذف را هم به گردن حریف نمی اندازید؟ چه چیز از این بهتر؟. آیا قرار است مسیح با زدن اتهام به ایرانیان و با "نام" افراد ایرانی اما "بکام" آمریکا از صحنه بیرون برود؟
پرده دوم
همانقدر که برای براندازی نظام، رئیس وزارت خارجه ی عریض و طویل آمریکا به مسیح لقب "رهبر برجسته" می دهد باید به اندازه خرج این لقب عایدی داشته باشد. حالا که نداشت، لاشه اش را باید فروخت تا بشود به زخمی زد. اصلا شاید بشود دوباره این لاشه را بازسازی کرد. شاید بشود دوباره به آن جان بخشید؟ شاید روزی برایشان بشود نسخه کمدی "سان سوچی". شاید.
طرحی برای احیای مسیح فراموش شده. عده ای بر این باورند که از نگاه موساد، سیا و وزارت خارجه آمریکا، مسیح علینژاد، علی الرغم همه ی بی مایگی ها و شکست هایش، در مقایسه با باقی نیروی های اپوزوسیون، کاراتر و بدرد بخورتر به نظر می رسد (ببینید بقیه نیروهای اپوزسیون ج ا ا دارای چه کیفیتی هستند که مسیح در میانه آنها شاه ماهی به نظر می رسد!!). مجموعه ی شکست های پیشین اش در ضدیت با نظام ایران تا حد زیادی از اعتبارش کاسته و او را تبدیل به چهره ای منفور کرده است. لذا با راه اندازه ای سناریوی " ترور و ربایش مسیح"، می توان دوباره نامش را بر سر زبان ها انداخت. این روزها اپوزوسیون حکومت ایران، بی سر تر از همیشه و یا دارای سرهای های متعدد و بی تکلیف است. "والا سازی" از بانو مسیح شاید در ادامه، جایی بکارشان بیاید و رجا و روزنه ای بهمراه داشته باشد. در طول روزهای گذشته، به دستور سرویس ها، رسانه ها به خط شده اند و این خانم تمام وقت در بین رسانه های فارسی زبان و دیگر زبان ها می لولد و بیانیه FBI را از حفظ برای آنها می خواند بلکه نامش دوباره احیا شود.
بازی اسرائیلی ها و جمهوری خواهان
دم خروس این داستان زمانی بیشتر هویدا می شود که شما همه مصاحبه های تلویزیونی و یا متنی این خانم را در روزهای اخیر رصد بکنید تا متوجه داستان بشوید. یحتمل مسیح با کمک سرویس ها و یا شاخه ی تندرو جمهوری خواهان، بدنبال تضعیف و یا ترغیب دموکرات ها برای زدن زیر میز هر توافق احتمالی در هفته های آتی با ایران است. برای یک توافق محتمل که به تهران ارتباط دارد باید یک داستان ایرانی ساخته و پرداخته شود تا بشود ماجرا را هوا کرد و یا حداقل دست برتر در مذاکرات آتی داشت. یک زمانی سیرک ایران هراسی با "چاخان" های نتانیاهو شور پیدا می کرد اما گویا این نخست وزیر جدید اسرائیل تمایلی به برپایی سیرک به سبک سلفش، نتانیاهو ندارد و یا می داند دیگر حنایشان رنگی ندارد. سعودی ها هم که عین آن حیوان عزیز که دارای گوش های بزرگی است، در جنگ "یمن" گیر افتاده اند و صلاح را در این می بینند که خیلی با دم این شیر بازی نکنند لذا به نظر می رسد سرویس ها باید به همین تخته چوب آش و لاش دخیل ببندند. بخش هایی از صحبت های مسیح با تلویزیون محمد بن سلمان، بنام "ایران اینترنشنال" را بخوانیم. عین همین حرفها را در گفتگو با 95 درصد از رسانه های فارسی و غیر فارسی زبان زده است. مسیح علی نژاد: " ما یک وظیفه فراتر داریم؛ این که دولتها و سازمانهای جهانی را مسئول بدانیم که حق ندارند با حکومتی که مثل داعش گروگان میگیرد گفتوگو کنند" یا در بخشی دیگر می گوید: " با این کاری که کردند مصممتر میشوم یقه کسی را که اینجا (آمریکا) در قدرت است بگیرم که وقتی که آمدند در خاک شما و میخواستند آدمربایی کنند شما نمیتوانید فقط بروید مذاکره کنید و به هیچ وجه حقوق بشر را مد نظر نگیرید" باز در بخشی دیگر اظهار می دارد که: " این حکومت مثل ویروس کرونا میماند، اگر با آن مبارزه نکنید، این اسلامگرایی افراطی، این حکومت دیکتاتوری، در سرزمین خود شما میآید و شما باید در کشور خودتان با آن بجنگید" اما شاه بیت مصاحبه هایش این است که "با اتحاد جلو مذاکره با یک حکومت گروگانگیر و قاتل گرفته شود".
وقتی می گوییم سناریوی FBI توسط " نانسی"، دختر پنج ساله از "پورتلند" نوشته شده، باورتان نمی شود. شما که اینقدر نوپیشه نبودید. معلوم است بازی، بازی قدیمی "ایران هراسی" و بالا بردن هزینه توافق احتمالی دموکرات ها با تهران است. هویداست که می خواهید ته دل اروپایی ها را خالی کنید که دست و دلشان برای نهایی کردن همین نیم بند توافقات بی خاصیت هم بلرزد. داد می زنید که بدنبال دو قطبی سازی در داخل ایران هستید...
کسی نیست به جمهوری خواهان بگوید که چرا حماقت تا این اندازه در آستین شما ول می زند؟ می خواهید توافقی سر نگیرد؟ می خواهید ایران هراسی را تشدید کنید؟ می خواهید تحریم ها را گسترده تر کنید؟ شما که این مسیرها را تجربه کرده بودید. به کدام یک از اهداف تان رسیدید؟
بازی دموکرات ها
عده ای هم بر این باورند که این بازی، شاید بازی خود دموکرات ها برای رهایی از فشارهای صهیونیست ها و جمهوری خواهان در داخل باشد. بایدن که در کمپین های انتخاباتی اش قول حل موضوع هسته ای را داده بود، این روزها سخت از سوی متحدین کودک کش اش یعنی اسرائیل (در فلسطین) و عربستان (در یمن) تحت فشار است. او دستش بخاطر حماقتی که رئیس جمهور سلف در خروج از برجام انجام داده بود کاملا خالی است و برگ های زیادی برای بازی با ایران و گرفتن امتیازاتی که بتواند دهان صهیونیست ها و حاکمان مرتجع غرب آسیا را ببندد ندارد. شاید برای آنها هم تنها راه باقی مانده و خلاصی از شرایط موجود، زدن مجدد زیر میز مذاکرات بدون پرداخت هزینه ی این اقدام و یا با هزینه اندک است. اینکه در این داستان، دموکراتها تا چه حد واقعا نقش داشته اند و یا بدنبال بهره برداری و یا موج سواری بر روی داستان نوشته شده توسط جمهوری خواهان هستند بر ما پوشیده است اما مطمئنیم که آنها هم از این قصه بدشان نمی آید چرا که بی شک می توانند در مذاکرات تیم جدید هسته ای دولت جدید ایران، با همین سوژه اسکی بازی کنند.
سالیوان مشاور امنیت ملی کاخ سفید دولت بایدن با مسیح دیدار و گفتگو می کند و عرض می دارد که "آمریکا هر تلاشی را برای تهدید روزنامهنگاران و کنشگران با شهامتی مثل مسیح محکوم میکند" و مسیح هم دراین دیدار به جناب شان یادآور می شود که " دولت بایدن در روند تلاشهای خود برای توافق با جمهوری اسلامی باید با صداهای مختلف، از جمله اپوزوسیون ایران، در تعامل باشد". عجب!. مسیح باز خشمش فزونی می گیرد و می گوید " (مردم ایران) از مماشات غرب با رژیم خشمگیناند، قاسم سلیمانی را قهرمان نمیدانند و از اینکه بجای شنیدن اعتراضات، صدای لابیهای جمهوری اسلامی شنیده میشود عصبانیاند."!!!. به واژه گانی که بکار گرفته می شود خوب دقت کنید تا سر نخ این داستان دستگیرتان شود. آخر مگر می شود به شکلی دیگر هم به مخاطب گفت که این بازی ربطی به ارزشمند بودن و یا نبودن "جان" این دختر ندارد، بلکه این خانم تنها طعمه ای برای مقاصد آمریکایی ها شده است؟
فرمایشات سناتور "جیم ریش" عضو ارشد کمیته روابط خارجی سنای ایالات متحده در ادامه همین سناریو را مرور کنیم: "زمان آن فرا رسیده که دولت آمریکا مذاکرات هستهای با جمهوری اسلامی را متوقف کند. هرگونه مذاکره با ایران باید فراتر از موضوع هستهای و در برگیرنده تمام رفتارهای جمهوری اسلامی باشد."
آنتونی بلینکن، وزیر خارجه دولت بایدن با مسیح تماس می گیرد و از اینکه این نقشه جمهوری اسلامی خنثی شد اظهار خرسندی می کند. او بعدتر در توئیترش می نویسد "... آمریکا همیشه از کار خبرنگاران مستقل در سراسر جهان، که امری ضروری است، حمایت میکند و تلاشها برای ساکت کردن یا مرعوب ساختنشان را تحمل نخواهد کرد. " البته آنتونی بلینکن فراموش کرده است که همین چند روز قبل، دولت فخیمه شان بسیاری از سایت های آزاد اندیش و مستقل در ایران و منطقه که مرتبط به محور مقاومت بودند را فیلتر نمودند.
تفسیر و درک درست این عطش نیروهای دولت بایدن در نزدیک شدن و همزادپنداری با ماجرای ساختگی ربایش مسیح را باید به زمان موکول کرد. آیا این ماجرا می تواند به کمک دولت حاکم آمریکا برای گرفتن امتیاز بیشتر و یا زدن زیر میز توافق با ایران بیایید؟ آیا دموکرات ها خطای جمهوری خواهان را تکرار خواهند کرد؟
واکنش تهران...
هرچقدر که فاکس نیوز و سی ان ان و بی بی سی و ان بی سی و بعضی شبکه های عربی و شبکه های اجاره ای فارسی زبان بدنبال هیجان بخشی به سناریو FBIهستند، در ایران کسی این قصه را باور ندارد. اول اینکه ایرانیان از خائنین بطور ذاتی و خاصه از "مسیح علی نژاد" بدشان می آید و دوم اینکه دیگر سناریوهای آمریکایی ها برای ایرانیان جذابیتی ندارد.
وزیر خارجه ایران، محمد جواد ظریف، در توییتی، طرح ادعای ربایش مسیح را " بچه گانه" و " مضحک" خواند و به آمریکایی ها یادآور شد که خداوندگاران ترور و ربایش مخالفین، واشنگتن نشینان هستند. سخنگوی وزارت خارجه ایران نیز این داستان را " سناریوسازی هالیوودی" دانست و اظهار داشت این ادعا آنقدر بی پایه و مضحک است که واقعا ارزش پاسخگویی ندارد.
بی شک بدترین درد برای اپوزوسیون ایرانی، فراموش شدن و بی توجهی مردم نسبت به آنها است. آنها حاضرند مقامات ایرانی و مردم، هر روز هزاران ناسزا نثارشان بکنند اما نام شان را ببرند تا اینگونه فراموش نشوند. در تهران مقامات سیاسی اصلاح طلب و اصولگرا، تره هم برای جیغ جیغ های این دخترک خرد نکردند. این نادیده گرفته شدن در داخل دارد آمریکایی ها و مخالفین را کلافه می کند. عقده ی دیده شدن دارد اپوزوسیون را به هلاکت می کشاند. چه شانسی بالاتر از این برای یک نظام سیاسی حاکم که دشمنان و اپوزوسیون اش جزو نادان ترین ها باشند؟ به هر حال، فیلمنامه FBI در داخل ایران و حتی توسط برخی از سمپات هایشان مورد استقبال قرار نگرفت و مخالفین جمهوری اسلامی ایران امروز با این سناریو از هر زمان دیگر منزوی تر شدند.
حرف آخر...
بازخوانی زندگی تلخ مسیح، مقصود این مکتوب نیست و نبود چرا که این دختر درمانده و در به در، خود گدای شفقت است. این سیاهه هشداری است برای آنانی که شاید هنور نمی دانند نگاه غرب به آنها هرگز فراتر از یک نگاه ابزاری نیست. آنها می توانند همیشه برای کشورشان مفید و ارزشمند باشند اگر خود را ارزان نفروشند.
مسیح و آنها که چون او می اندیشند و چون او عمل می کنند، دیر یا زود در خوشبینانه ترین حالت مصادره برای یک معامله با ایرانیان خواهند شد. آمریکایی ها روزی برای سوداگری در موضوعاتی خاص با تهران مجبورند همه مزدوران را تحویل ایرانیان بدهند و یا سر به نیست کنند. این سرنوشت همه خائنین به سرزمین پارسیان بوده و است.
خانم مسیح قمی کلاهی، خیلی این روزها مراقب خودت باش. تو هیچ وقت شهروند آمریکایی نیستی و نخواهی بود. به آن کاغذ پاره ها اعتماد نکن. جان تو هیچوقت برای یک سفید پوست آمریکایی دارای ارزش نیست و نخواهد بود. خودت را فریب نده. تو اکنون بخشی از یک بازی نیویورکی ها هستی. مراقب باش.
تمام