سه‌شنبه 6 آذر 1403

نداشته‌های ما از ابن سینا بیشتر از داشته‌های ماست

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
نداشته‌های ما از ابن سینا بیشتر از داشته‌های ماست

رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در همایش حکیم هزاره‌ها گفت: به نظر می‌رسد نداشته‌های ما از آثار و تفکرات ابن سینا بسیار بیشتر از داشته‌های ما از او باشد.

رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در همایش حکیم هزاره‌ها گفت: به نظر می‌رسد نداشته‌های ما از آثار و تفکرات ابن سینا بسیار بیشتر از داشته‌های ما از او باشد.

به گزارش خبرنگار مهر، همایش «حکیم هزاره‌ها» در بزرگداشت شیخ‌الرئیس بوعلی‌سینا توسط بنیاد بوعلی سینا با همکاری انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان همدان با حضور جمع زیادی از استادان و ابن‌سینا پژوهان برجسته کشور در تالار فجر همدان برگزار شد.

حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی طی سخنانی در این همایش گفت: ابن سینا به عنوان یک شخصیت متضلع عهده دار مرجعیت پانصد ساله پزشکی است. هنگامی که ماشین چاپ اختراع شد اولین کتابی که غربیان چاپ کردند، «کتاب مقدس» بود و دومین کتاب، «قانون» ابن سینا که یکی از بی نظیرترین کتب پزشکی عالم است. به حمدالله بنیاد ابن سینا شرح و تفسیر این اثر را با همکاری نجفقلی حبیبی در مجلدات مختلف به چاپ رسانده است.

این استاد دانشگاه تهران در ادامه با اشاره به اهمیت تکریم عالمان از دیدگاه پیامبر اکرم (ص) افزود: ابن سینا یکی از مصادیق بارز این آیه شریفه است که می‌فرماید: «شَهِدَ اللَهُ أَنَهُ لَا اِلَهَ اِلَا هُوَ وَالمَلَائِکَهُ وَأُولُو العِلمِ». پیامبر اعظم (ص) نیز در روایت گرانقدری می‌فرمایند: «مَن أَکرَمَ عَالِما فَقَد أَکرَمَنِی، وَ مَن أَکرَمَنِی فَقَد أَکرَمَ اللهَ، وَ مَن أَکرَمَ اللهَ فَمَصِیرُهُ اِلَی الجَنَهِ.»، هر که عالمی را تکریم کند، مرا تکریم کرده است، هر که مرا تکریم کند خداوند را تکریم کرده و هر که خداوند را تکریم کند «مصیر» او به سوی جنت است.

متأسفانه سه اثر بزرگ ابن سینا یعنی اللواحق، الانصاف و الحکمه المشرقیه؛ در تاراج روزگار از بین رفته و از دست ما ربوده شده و در اصل دست ما از آنها کوتاه مانده است

عضو هیأت امنای بنیاد ابن سینا در ادامه سخنان خود گفت: اگر حقیقتاً در جهان اسلام به دنبال «اولو العلم» بگردید یقین بدانید حسین بن عبدالله بن سینا یکی از مصادیق مسلم آن است. ابن سینا رساله‌ای در «توحید» با عنوان «خطبه الغراء» دارد که مترجم فارسی آن عمر خیام نیشابوری است. این رساله توحیدیه از دیدگاه برخی انعکاس خطب عظیم امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه است. حقیقتاً یکی از مصادیق «أولو العلم» جناب ابن سینا است و بیان صفت علامه به نظر می‌رسد فقط مناسب او باشد. من در مقابل تمامی حکماً و بزرگان تمدن اسلامی سر تعظیم فرود می آورم اما هیچ کس در این تمدن چون ابن سینا متضلع نبود. فارابی انسان بزرگی است و او را فیلسوف اول می‌نامند، اما او که در موسیقی «موسیقی کبیر» را نوشته است، در «طب» سر رشته‌ای ندارد. شما وقتی به مجموعه دانایی‌ها و معارف ابن سینا رجوع می‌کنید با یک انسان متضلع روبه‌رو هستید. او در موسیقی، هندسه، ریاضیات، نجوم، فقه، لسان عرب، فلسفه و در تأسیس حکمت مشرقی بی نظیر است. لذا حقیقتاً کسی را که می‌توان به صراحت و دقت مصداق مطلق علامه و «اولو العلم» شمرد حسین بن عبدالله بن سینا ملقب به ابن سینا است.

بلخاری اضافه کرد: به نظر می‌رسد نداشته‌های ما از ابن سینا بیشتر از داشته‌های ما است. مثلاً آثاری چون شفا و قانون هم اکنون به عنوان داشته‌ها در اختیار ما هست. اما به نظر می‌رسد نداشته‌ها افزون‌تر از داشته‌هاست. می‌دانید متأسفانه سه اثر بزرگ ابن سینا یعنی اللواحق، الانصاف و الحکمه المشرقیه؛ در تاراج روزگار از بین رفته و از دست ما ربوده شده و در اصل دست ما از آن‌ها کوتاه مانده است. اگر این سه اثر نگاشته شده و ما امروزه آن‌ها را نداریم، بنابراین با وجهی از شخصیت متضلع او رو به رو هستیم نه تمامی شخصیت او. ما رهبر و سر دسته حکمت اشراقی و مشرقیه را شیخ اشراق می‌دانیم در حالی که بنا به قول صریح ابن سینا در المباحثات، بنیانگذار حکمت مشرقیه پور سیناست.

نسبت دادن اشتباه اثولوجیا به ارسطو

رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در توضیح بیشتر نداشته‌های ما از ابن سینا گفت: حال چرا عرض می‌کنم بنا به این سه اثر، نداشته‌های ما بیشتر از داشته‌های ماست، به این دلیل که مثلاً الانصاف به تعبیر خود شیخ، با خط فشرده، شِش هزار برگه یا ورقه بوده و با خط بازتر ده هزار ورقه بوده است و به تعبیر خود شیخ در المباحثات شامل 28 هزار مسأله بوده است. ابن سینا می‌گوید: «من کتابی پرداختم و آن را کتاب الانصاف نام نهادم و در آن، دانشمندان را به دو گروه تقسیم کردم: مغربیین و مشرقیین...» (این عبارت خود محل بحث است! یک نظر می‌گوید مغربیین یونانی‌ها هستند و مشرقیین، علما و حکمای خسروانی‌اند که حکمت از جانشان بنا به زهدشان می‌جوشد. تحصیل حاصل در نزد معلمِ ناقص نمی‌کنند! برخی معتقدند که این حکمای مشرقی حکمای وابسته به جان و جهان خویش هستند که صاحب حکمت نوری‌اند، برخی هم معتقدند خیر! منظور علمای بغداد در مقابل علمای اسکندرانی مثل یحیی نحوی و ثامسطیوس هستند. جناب دکتر پورحسن در آثار خود معتقد هستند که جداً مشرقیین همان حکمای خسروانی هستند و من حیرت می‌کنم که یک جا جناب شیخ اشراق این را زیر سوال برده است.) ابن سینا می‌گوید: «دانشمندان را به دو گروه تقسیم کردم؛ مغربیین و مشرقیین و مشرقیین را به معارضه با مغربیین واداشتم و هرگاه دشمنی میانشان بر می‌خواست من به انصاف می‌پرداختم (قضاوت می‌کردم به عدل)». این جمله خود ابن سینا است! این کتاب نزدیک به 28 هزار مسأله را در برگرفته است. حال چگونه شِش هزار ورقه، حامل بیست و هشت هزار مسأله می‌شود؟ شما المباحثات ابن سینا را بخوانید، نزدیک به هزار و چهارصد مسأله را در سیصد صفحه بیان کرده است و در الانصاف در شِش هزارصفحه، در هر صفحه 4 یا 5 مسأله بیان شده است. ابن سینا می‌گوید: «من در آن، جاهای دشوار فصوص (اینجا به نظر می‌رسد متون ارسطوست) را شرح و توضیح دادم تا پایان کتاب اثولوجیا»، کتاب اثولوجیا از ارسطو نبوده و از آنِ فلوطین بوده است. در یک دوره طولانی، تمدن اسلامی به غلط تصور می‌کرد که این کتاب برای ارسطو است. جناب فارابی هم اگر الجمع بین رأیی‌الحکیمین را نوشت و گفت امکان اجتماع رأی افلاطون با ارسطو هست؛ از این روست که اثولوجیا را برای ارسطو می‌دانست، در حالی که برای «فلوطین» بود و این غلط تاریخی برای مدت‌ها در تمدن ما جریان داشت.

استاد دانشگاه تهران در ادامه سخنان خود گفت: شیخ اشراق در المشارع و المطارحات می‌گوید «من اجزایی از الانصاف ابن سینا را یافته‌ام و خوانده‌ام. من جمله محال بودن تقدم معلول بر علت در مسئله علم». جالب است که ذکر می‌کند «من اجزایی از الانصاف» را دیدم. ابن سینا در باب شرح کتاب اثولوجیا در الانصاف می‌گوید: «تا پایان کتاب اثولوجیا با همه نکات انتقاد پذیری که در کتاب یافت می‌شود (ظاهراً فهمیده بود این اثر نمی‌تواند از آن ارسطو باشد) و نیز در آن، از اشتباهات مفسران سخن گفته‌ام و این کار را در اندک زمانی انجام دادم که اگر نوشته می‌شد بیست مجلد بود.» این نوشته نشدن به معنای این نیست که ایشان شش هزار ورقه را پر نکرده است. بلکه من به این نتیجه رسیده‌ام که در گذشته چرک نویس انجام می‌شده و به اصطلاح ورق سیاه می شده است. بعد تحریر و به قول امروزی‌ها ویراستاری می‌شده است تا اثر پاکیزه‌ای درست شود. لذا این تحریر صورت نگرفته است. این کتاب به قول خود ابن سینا «در بعضی از گریزها از بین رفت.»؛ به این نکته «جوزجانی» هم اشاره می‌کند. این امر یا در 421 ق بوده است یا به احتمال دقیق‌تر در 425 ق با حمله سلطان مسعود رخ داده است. چون به روایت جوزجانی کل کتابخانه ابن سینا در اصفهان به تاراج می‌رود. یک روایت غالبی که بیهقی در تتمه صوان الحکمه و دیگران ذکر کرده‌اند این است که این آثار آن جا سوزانده نمی‌شود بلکه به «غزنه» برده می‌شود و سربازان حسین بن حسین غوری کتاب‌ها را آن جا آتش می‌زنند.

وی ادامه داد: گفته می‌شود که از الانصاف سه بخش باقی مانده است: شرح کتاب حرف اللام، شرح کتاب نفس ارسطو و شرح کتاب اثولوجیا؛ (که ابن سینا تصور می‌کرد از آن ارسطوست) نکته مهم این است که بخش بسیار مهمی از الانصاف و این 28 هزار مسأله به ما نرسیده است. اللواحق نیز به ما نرسیده است. یا در باب حکمه المشرقیین هم مشخص نیست که موضوعی در اندیشه ابن سینا بوده یا یک اثر مکتوب بوده و قسمت منطق آن به دست ما رسیده است. حال اگر این آثار نگاشته شده و همه آن‌ها به دست ما نرسیده است، نداشته های ما از ابن سینا خیلی بیشتر از داشته‌های ماست.

رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در پایان گفت: من تصور می‌کنم اگر این آثار نیز همچون قانون و شفا مانده بودند، ما امروزه تصویر دیگری از ابن سینا داشتیم. اگر این آثار مانده بودند شاید مسیر معرفت و حکمت در اندیشه اسلامی تغییر می‌کرد. شاید شیخ اشراق عرصه دیگری را برای جلوه گری انتخاب می‌کرد نه حکمت اشراقی که به عبارتی ادامه حکمه المشرقیین ابن سینا است. و به یقین غزالی تهافت الفلاسفه را نمی‌نوشت و امثال ابن سینای بزرگ تکفیر نمی‌شدند. به نظر می‌رسد ما باب جدیدی در مطالعات و تحقیقات باید باز کنیم و آن تحقیق و تأمل در باب آن میراث گران قدری است که امروزه باید از ابن سینا می‌داشتیم و نداریم.

شروع سنت موسیقایی اصیل ایرانی با ابن سینا

کاوه خورابه معاون پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نیز در این همایش طی سخنانی گفت: سخنم را با یک نقل قول و خاطره‌ای از تئودور آدورنو فیلسوف مکتب فراکفورت آغاز می‌کنم که در بزرگداشت هگل آن را بیان کرده است. او در یکصد و بیست و پنجمین سالمرگ هگل در سال 1956 میلادی بیانی دارد که خیلی جالب است. می‌گوید در این بزرگداشت‌ها، ما صحبت‌هایی می‌کنیم و نقدهایی را بیان می‌نمائیم و در نهایت هم مانند قاضی در باب مباحث آن فرد بزرگی که مورد پاسداشت قرار می‌گیرد قضاوت می‌کنیم. اما شاید هگل از ما بپرسد کجاها آبروی من را حفظ کردید یا از من چه تجربه‌ای کسب کردید و آن امر مدرنی که من آغاز کردم، شما به چه سرانجامی رساندید؛ ما این را به بحث نمی‌گذاریم.

به روایت جوزجانی کل کتابخانه ابن سینا در اصفهان به تاراج می‌رود. یک روایت غالبی که بیهقی در تتمه صوان الحکمه و دیگران ذکر کرده اند این است که این آثار آن جا سوزانده نمی‌شود بلکه به «غزنه» برده می‌شود و سربازان حسین بن حسین غوری کتاب‌ها را آن جا آتش می‌زنند

وی ادامه داد: این را گفتم که سخن را به سمتی ببرم که ابن سینا هم این سوال را از ما دارد که تا به امروز چه کردید؟ واقعیت این است تا به امروز هزار و اندی سال از تألیف آثار ابن سینا می‌گذرد و ما همچنان متون منقح و تصحیح شده کافی از او نداریم. تقریباً همین امروز اگر کار کتاب شناسی و مقاله شناسی در مورد حوزه موسیقایی ابن سینا انجام دهیم، شاید کم‌تر مقالاتی داشته باشیم که قابل استفاده باشد. با این حال مراتب خرسندی خود را ابراز کنم که بنیاد بو علی سینا یک کار ویژه‌ای را انجام داده است. ترجمه بخش جوامع علم موسیقی شفا بو علی واقعاً دستاورد بزرگی بود که این تأخیر تاریخی را جبران کرد. سال 1394 بود که ترجمه این کتاب از سوی استاد سید عبدالله انوار انجام شد و کتاب توسط بنیاد به چاپ رسید. وقتی ما حوزه موسیقی را می‌خواهیم در بستر تاریخ فلسفه مورد توجه قرار دهیم، از چند منظر می‌توانیم سراغ این قضیه برویم. واقعیت این است که ما در تاریخ اندیشه موسیقایی خودمان فیلسوفان مسلمانی چون کندی و سرخسی را داریم که آثار جدی هرچند کم حجم در حوزه موسیقی دارند. تا برسیم به ابن منجم و در نهایت به فارابی که کتاب موسیقی کبیر را تألیف کرده است. و بلافاصله با اندیشمندی به نام ابن سینا رو به رو می‌شویم که آثاری را در موسیقی تألیف می‌کند شامل «جوامع علم موسیقی» در بخشی از شفا و در رساله نجات بخشی از آن به موسیقی اختصاص دارد و همچنین در دانشنامه علایی و اللواحق هم نوشتاری در موسیقی دارد که می‌دانیم اللواحق هیچگاه نوشته نمی‌شود یا از میان رفته است.

معاون پژوهشی انجمن اضافه کرد: اینکه ابن سینا به موسیقی توجه داشته از دو منظر دارای اهمیت است: یونانیان موسیقی را در بخشی از فلسفه به نام «وسطا» مورد ملاحظه قرار می‌دهند. فلسفه‌ای که شامل چهار بخش است: هندسه، نجوم، موسیقی و حساب. اما جالب این است که خود موسیقی گرچه در بحث ریاضیات است اما هر سه بخش دیگر یعنی حساب، نجوم و هندسه را در دل خود نهفته دارد. در تمام رسالات موسیقی قدیم این بخش‌ها را کاملاً می‌توانیم بررسی کنیم. موسیقی از همان ابتدا که تعریف می‌شود چه نزد فارابی و چه در اندیشه دیگران، همیشه موسیقی به عنوان علم ریاضی تعریف می‌شود. حال شخصی مثل ابن سینا که به موسیقی می‌پردازد و حتماً با ابعاد و اشکال و محاسبات سر و کار دارد و در نهایت، آن را همچون امر فلسفی مطرح می‌کند، یعنی بحث لذت حاصل از نغمه موسیقایی تأثیر آن بر نفس است. یعنی نفس متأثر از موسیقی می‌شود. ولی این متأثر شدن چگونه تأثری است؟ ابن سینا در تلاش است که این کیفیت نفسانی را تبدیل به کمیت کند. یعنی کاری که فیزیک مدرن انجام می‌دهد

وی در توضیح بیشتر اندیشه موسیقایی ابن سینا گفت: ابن سینا در پی این است که به ما عدد بدهد! یعنی نه فقط ابن سینا که اندیشه فلسفی در حوزه موسیقی در پی این است که مباحث کیفی را برای ما تبدیل به مباحث کمی کند. برای همین است که از نسبت‌ها نام می‌برد یعنی می‌گوید آیا هر نغمه‌ای که من می شنوم در نفس من مؤثر است؟ خیر! برای همین است که اولین واحد موسیقایی یعنی بُعد را نام می‌برد: نسبتی که میان دو نغمه ایجاد می‌شود می‌تواند ملایم باشد یا غیر ملایم، می‌تواند مؤلف باشد یا غیر مؤلف، می‌تواند متنافر باشد یا غیر متنافر. و اینکه در ما ایجاد خوشحالی یا ایجاد نفرت کند. این ها تبدیل به اعدادی می‌شوند که ابعاد مختلف موسیقایی را برای ما ایجاد می‌کنند. این کار خیلی جدی است که از دوران یونان شروع شده است و واقعیت این است که وقتی ابن سینا از بطلمیوس و فیثاغورس نام می‌برد به عنوان اولین کسانی که با عدد و ریاضی سراغ اندیشه موسیقایی آمدند؛ اما این مهم در خود او نیز رشد پیدا می‌کند.

خرد موسیقایی ایرانی با ابن سینا شکل می‌گیرد

خورابه افزود: مهم‌ترین نکته‌ای را که من شاید در حالت تلفیقی بخواهم ترسیم کنم، بحث زبان و موسیقی از منظر ابن سینا است. زبان شناس بسیار معروفی به نام «فردینان دو سوسور» که ساختار گرایی اروپایی با او شکل می‌گیرد زبان را در سه قسمت بررسی می‌کند: او می‌گوید ما با «زبان»، گفتار و با استعدادی که توان «گفتار» را بتوانیم با آن پیدا کنیم، مواجه هستیم. او معتقد است که ما در حوزه زبان با یک امر خیلی ثابت سر و کار داریم که انسان هیچ نقشی در آن ندارد و قابل آموزش نیست و دستوراتش را ما نمی‌سازیم، تاریخمند نیست و دارای یک ساخت ثابت است. این امر فطری و ذاتی است اما آن جایی که زبان در یک بستر فرهنگی ظهور می‌کند، گفتار به وجود می‌آید. این است که من و شما می‌توانیم با یکدیگر گفت و گو کنیم و صحبت کنیم و آن قوه استعداد، استعداد سخن گفتن از طرف منِ انسانی است. برای همین در فلسفه می‌گویند، انسان حیوان نطق است. این نطق، نطقی است که هم اشاره به تعقل و جهان ذهن آدمی دارد و هم به گفتار برخاسته از این ذهن.

در فلسفه موسیقی ابن سینا ما شاهد سنت‌های ایرانی هستیم. نمونه اش سعی او در پارسی نویسی آثار فلسفی و موسیقایی است. خرد موسیقایی ایرانی با ابن سینا شکل می‌گیرد

وی گفت: اولین صفحاتی که ابن سینا در موسیقی می نگارد شبیه به این مطلبی است که بیان کردم، نه تنها در ابن سینا بلکه این سنت در دیگران هم ادامه پیدا می‌کند. یعنی موسیقی را از سه منظر بررسی کرده‌اند. به عنوان زبان که هیچ کدام از ما در آن نقشی نداریم، اینکه زبان صرفاً یونانی، فارسی و عربی نیست این ها هیچ کدام زبان نیستند بلکه همه این ها زبان هستند. این ها مسائل مبتلابه اندیشمندان موسیقایی بوده است که به آن فکر می‌کرده‌اند. یعنی فیثاغورس ارسطو، ابن سینا و فارابی به این موضوع فکر می کرده اند. اما آن چیزی که قضیه را جدا می‌کند بحث گفتار موسیقایی است. ما در گفتار با زبان‌های مختلف سر و کار داریم. این جا یک مسئله موسیقایی ایرانی در ابن سینا شکل می‌گیرد. غربی‌ها دو مکتب مهم موسیقی را تعریف کرده اند: یکی مکتب اسکولاستیک و دیگری مکتب منتظمیه! مکتب اسکولاستیک مهم‌ترین شخصیتش فارابی است اما واقعیت این است که قبل از او با کندی و ابن منجم و سرخسی و.. شروع می‌شود و دومین مکتب یعنی مکتب منتظمیه از قرن هفتم شکل می‌گیرد با ظهور شخصی به نام صفی الدین ارموی و بعدها قطب الدین شیرازی، عبدالقادر مراغی و دیگران. به نظر می‌رسد این تقسیم بندی، خیلی تقسیم بندی درستی نیست. ولی در همین مکتب اسکولاستیک ما با دو رویکرد کاملاً متفاوت رو به رو هستیم. یعنی ما اگر غول فلسفه موسیقی مان را فارابی بدانیم برخی معتقدند او را بیشتر در حوزه موسیقی عرب یعنی شام و حلب و بغداد باید در نظر گرفت اما رویکرد فارسی و ایرانی این مکتب همانا با ابن سیناست.

خورابه در ادامه با اشاره به این نکته که در فلسفه موسیقی ابن سینا ما شاهد سنت‌های ایرانی هستیم گفت: فارابی در الحروف به نوعی اشاره می‌کند که زبان فلسفه یا زبان یونانی است یا زبان فارسی و سغدی. یعنی این زبان‌ها این گنجایش را دارند که به امر فلسفی بپردازند. از همین رو در فلسفه موسیقی ابن سینا ما شاهد سنت‌های ایرانی هستیم. نمونه‌اش سعی او در پارسی نویسی آثار فلسفی و موسیقایی است. خرد موسیقایی ایرانی با ابن سینا شکل می‌گیرد. می‌دانیم مهم‌ترین بخش موسیقایی در همه این رسالات دارای دو بخش است: «تألیف لحنی» اینکه نغمات همچون کلمات در کنار همدیگر قرار می‌گیرند و آهنگ ساخته می‌شود و بعدی «تألیف ایقایی» که همان «ریتم» است. این دو خطِ مهم هر موسیقی در سرتاسر جهان است. یعنی ما یک سری نغمات داریم که بر اساس وزن‌ها و زمان‌هایی که بین نغمات قرار می‌گیرد، شکل می‌گیرد و قطعه موسیقی را شکل می‌دهد ولی آیا واقعاً این، تشکیل دهنده یک زبان موسیقایی خواهد بود خیر! همان طور که سوسور می‌گوید زبان اگر در بستر فرهنگ قرار بگیرد تبدیل به گفتار می‌شود، پس موسیقی‌های ما در بستر فرهنگ‌های ما؛ آن موسیقی که در ابتدا به سان «زبان» است نه موسیقی که به سان گفتار است، تبدیل به یک موسیقی خاص می‌شود، یعنی موسیقی ایرانی می‌شود.

معاون پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در پایان گفت: اگر فارابی از سه مد موسیقایی معروف صحبت می‌کند، ابن سینا بر اساس مدهای ایرانی از هشت مد نام می‌برد که چهار مد کاملاً ایرانی در آن مشخص است مثل مد سلمکی یا مد رازی، مد مستقیماً و مد رست. به نظر می‌رسد که این موسیقی ایرانی حداقل در حوزه نظر، بسیار متأثر از ابن سینا است. سنت موسیقایی ابن سینا توسط شاگردان معروف چون «ابن زیله» می رسیم که رساله «الکافی فی الموسیقی» ادامه حیات می‌دهد. می‌توان رویکرد به مسئله موسیقی را از دوجنبه ابژکتیو و سوبژکتیو بررسی کرد که جنبه سوبژکتیو یا ذهنی همان رویکردی است که ابن سینا در آن قرار می‌گیرد، رویکردی که مسئله انسان و نفس انسانی در مرکز این اندیشه قرار دارد و در اندیشه بزرگانی چون مولوی و امام محمد غزالی نیز به چشم می‌خورد.