نفوذ آرام و پیوسته چین در میان شیخنشینان خلیج فارس
چین صرفا با ابزار اقتصادی و بدون هیاهو و دیکته کردن خواستههای خود به شیخنشینان خلیج فارس، آرام آرام نقش آمریکا را به حاشیه میبرد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ خلیج فارس منطقهای است که به دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی و راهبردی، همواره از جایگاه و اهمیت ویژهای در سیاست جهانی برخوردار بوده است. این منطقه با داشتن بیش از 60 درصد ذخایر نفت دنیا و حدود 40 درصد ذخایر گازی جهان، به عنوان هارتلند اقتصادی جایگاه ویژهای در سیاست خارجی قدرتهای بزرگ جهانی دارد. یکی از کشورهایی که در سالهای اخیر توجه ویژهای به خلیج فارس کرده، جمهوری خلق چین است. میتوان گفت چین برای تداوم رشد اقتصادی خود به عنوان مهمترین ابزار مشروعیتساز حزب کمونیست، نیاز روزافزونی به نفت خلیج فارس پیدا کرده است.
همچنین رشد اقتصادی زیاد چین نیاز این کشور را به انرژی بیش از پیش کرده است؛ به همین دلیل چینیها اقدام به سرمایهگذاریهای فراوان در حوزه انرژی در مناطق مختلف دنیا مانند استرالیا، کانادا، کشورهای آفریقایی و غرب آسیا کردهاند.
تا دهه 1960 و بیشتر دهه 1970، سیاست خارجی چین در غرب آسیا، چیزی بیش از مواضع ایدئولوژیک پکن در ارتباط با رادیکالیسم دنیای عرب و شعار حمایت از فلسطین به دلیل هماهنگی با حمایتهای چین از «جنبشهای آزادیبخش» در سراسر جهان نبود. پس از نشست تاریخی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در سال 1978 که اصلاحات داخلی چین شروع شد و اوایل دهه 1990 که دروازههای چین به روی غرب باز شد، پکن به صورت عمیقتری در غرب آسیا به خصوص خلیج فارس درگیر شده است.
در این راستا سفر «شی جینگ پینگ» رئیسجمهور چین در 16 آذر 1401 به عربستان سعودی و حضور در سه نشست «چین و عربستان سعودی»، «چین و رهبران عرب» و «چین و شورای همکاری خلیج فارس» در حالی که رهبران عربی نیز خود را به ریاض رسانده بودند، پژواک وسیعی در رسانهها و محافل مطالعاتی روابط بینالملل داشت. با توجه به اینکه تا پیش از آن حضور رهبران عربی صرفا زمانی که رئیسجمهور آمریکا عازم ریاض میشد، اتفاق میافتاد، اما این بار کشورهای عربی به صراحت این پیام را به واشنگتن مخابره کردند که برای چین وزنی همراستای آمریکا و چه بسا بیشتر قائل هستند.
در ادامه سعی داریم چند نکته مهم را در این باره به رشته تحریر درآوریم.
1- شی جینگ پینگ در سخنرانی خود در این اجلاس، خواستار «شراکت طبیعی» با کشورهای عربی شد و پنج حوزه اصلی را پیشنهاد کرد: انرژی، سرمایه گذاری مالی، فناوریهای جدید، فضا، زبان و فرهنگ. با این حال، نگاهی گذرا به این تعامل نشان میدهد که نقطه کانونی هر مشارکت کجاست: انرژی، فناوری و تجارت. برای پادشاهیهای خلیج فارس، روابط تجاری با چین، اقتصاد آنها را از نفت که بیشتر درآمد ملی آنها را تأمین میکند، از حالت تک محصولی خارج کرده و متنوع میکند.
اما موضوع مهم اینکه در شرایط رقابت جهانی، این اجلاس هیچ تعهد مشخصی برای تعمیق مشارکت استراتژیک بین چین و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس با خود به همراه نداشت و هیچ چیز جدیدی در زمینه امنیت اعلام نشد.
اما این بدان معنا نیست که چین سیاست یا راهبردی در قبال امنیت خلیج فارس ندارد، «امنیت انرژی» رکن اساسی هر موضوعی مرتبط با این منطقه است و چین نیز اگر میخواهد توفیقی در سه زمینه اصلی یاد شده یعنی انرژی، تجارت و فناوری داشته باشد، ناگزیر است، موضوع امنیت منطقه را در نظر داشته باشد و هر شیوه ای که مناسب میبیند نقش آفرینی کند.
2- ماهیت منافع چین در خلیج فارس بدین گونه است که پکن نه تنها به دنبال نا امنسازی نیست، بلکه هرگونه نا امنی را زنگ خطری برای منافع خود میبیند. پکن به خوبی افول قدرت آمریکا در جهان و منطقه غرب آسیا را مشاهده میکند، اما نمیخواهد با اعزام نیرو و ایجاد پایگاههای نظامی و اعزام ناوهای هواپیمابر مسیر آمریکا را برود؛ مسیری که نه تنها توفیقی در امنیت خلیج فارس نداشت، بلکه شرایط را ملتهبتر کرده است. بنابراین برای چین خلیج فارس یعنی یک بستر مهم برای همکاری اقتصادی که ارتباطی به نیروی نظامی و ناوهای هواپیمابر ندارد.
اما همانطور که ذکر شد، چین نمیتواند به امنیت منطقه خلیج فارس و غرب آسیا بی تفاوت باشد، چین با ایجاد پیمانهای اقتصادی با همه کشورهای منطقه از پاکستان، افغانستان، جمهوری اسلامی ایران گرفته تا امارات و عربستان سعودی، عراق، سوریه، مصر و رژیم صهیونیستی (توسعه بندر حیفا) با همه وارد مراودات قابل توجه اقتصادی و در مواردی همکاری نظامی با کشورهایی چون مصر و عربستان سعودی نیز شده است.
3- چین بر خلاف آمریکا نشان داده است که به دنبال سلطهگری نیست و تلاش دارد مسیر بهتری همراه با احترام برای تعامل با کشورهای منطقه از عربستان سعودی تا جمهوری اسلامی ایران را در پیش بگیرد.
چین در روند تعامل خود، بر خلاف آمریکا قصد دیکته کردن سیاستها و خواستههایی که ناقص حاکمیت و استقلال کشورهاست را ندارد. یکی از دلایلی که کشورهای عربی برای کار با پکن تمایل دارند، همین عدم دخالت در امور داخلیشان است. در تعامل ریاض و ابوظبی با پکن، خبری از خواستهها و دستورالعملهای دیکته شده نیست و اصولا چینیها به هیچ مقوله دیگری به اندازه تضمین همکاری اقتصادی اهمیت نمیدهند.
4- در چنین شرایطی که ذکر آن رفت، چین میتواند در صورت درخواست کشورهای منطقه به عنوان یک میانجیگر وارد عمل شود و عاملی برای حل اختلافات و امنیتساز باشد. نقشی که آمریکا از آن بی بهره است.
5- کاهش نسبی هژمونی و نفوذ آمریکا در خلیج فارس که در کنار نقش رو به رشد چین رخ میدهد، بر موازنه قوا در منطقه تأثیر میگذارد. برخی از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس - به عنوان مثال، عربستان سعودی و امارات متحده عربی - در حالی که مشارکت استراتژیک خود با آمریکا را حفظ میکنند، با ایجاد روابط با سایر قدرتها به دنبال محافظت در برابر تهدیدات و تغییر سریع توازن قوا هستند. هدف این سیاست پوششی، استفاده از چین به عنوان منبع اضافی حمایت سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی و همچنین استفاده از روابط با پکن برای تحت فشار قرار دادن واشنگتن برای تعدیل سیاستش است.
در پایان باید ذکر کرد که رقابت میان آمریکا و چین به عنوان دو قدرت جهانی به اوج خود رسیده است و در حال شکلدهی به نظام بینالمللی جدیدی است. در این میان به نظر نمیرسد که کشورهای شورای همکاری خلیج فارس بخواهند میان واشنگتن مضطرب و پکن در حال ظهور، یعنی بین متحد استراتژیک خود و یک شریک اقتصادی بسیار مهم یکی را انتخاب کنند و به دنبال حمایت هر دو هستند.
نکته مهم این است که چین با توجه به راهبردی که دارد به شکل علنی کشورهای عربی را برای دوری از آمریکا ترغیب نمیکند و تلاش دارد محتاطانه و با سعه صدر بیشتری نقش آمریکا را در خلیج فارس به حاشیه ببرد، اما در مقابل، آمریکا به هیچ وجه از پیوند و همگرایی بیشتر متحدان عرب خود با چین خرسند نیست و به شکل علنی سیاست مهار چین را در پیش گرفته است.