پنج‌شنبه 17 آبان 1403

یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد

خبرگزاری دانا مشاهده در مرجع
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد

تقریبا دو هفته از روز جهانی قدس گذشته است، قدس شریفی که همه جوانان می گویند ما راه شهید حاج قاسم سلیمانی را ادامه می دهیم تا همانطور که خدا خرمشهر را آزاد کرد، قدس شریف را نیز از دست استکبارین و رژیم صهیونیستی آزاد کند.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کردتودی، چند روزی از روز جهانی قدس گذشته است، قدس شریفی که همه جوانان می گویند ما راه شهید حاج قاسم سلیمانی را ادامه می دهیم تا همانطور که خدا خرمشهر را آزاد کرد، قدس شریف را نیز از دست استکبارین و رژیم صهیونیستی آزاد کند.

از میان 5400 شهید استان کردستان، 11 شهید کردستانی نقش اساسی را در آزادسازی خرمشهر به عهده داشتند.

این شهیدان جان بر کف نهاده، لحظه لحظه در کوچه پس کوچه‌ها و خیابان‌های این شهر به دفاع از خاک و ناموس وطن پرداختند. شهدایی که تا سوم خرداد سال 1361 همزمان با آزادسازی شهر خرمشهر طعم شیرین فتح و پیروزی را نچشیده و آسمانی شدند و جای خالی آن‌ها در جشن لبخندهای مردم ایران و رزمندگان اسلام در مسجد جامع خرمشهر احساس می‌شد.

شهید عصمت الله کرمی

شهید "عصمت الله کرمی" فرزند "غلام" و "جانانه" در دهمین روز از خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و سی و سه در دامان خانواده‌ای معطر از رایحه‌ی دلپذیر محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در بخش سریش آباد شکفتن گرفت.

در دوران طفولیت پدرش را از دست داد و پس از پشت سر گذاشتن این دوران راهی مدرسه شد و در عرصه علم و دانش قدم نهاد. تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی به پایان رسانید و بعد از آن ترک تحصیل کرد و به رانندگی مشغول شد. شهید کرمی بعد از آنکه باران پیروزی از ابرهای غیرت و آزادگی در صحیفه سرزمین خشکیده میهن جاری گشت.

او همزمان با شکل‌گیری سپاه پاسداران در قروه به عضویت رسمی سپاه درآمد و در منطقه کردستان در رویاروئی با عوامل ضدانقلاب و برای پاکسازی این مناطق همیشه پیشقدم بود.

پس از سه سال حضور مداوم در جبهه‌ها و مناطق عملیاتی و جهاد و ایثار در راه اسلام و انقلاب در سال 61 در حالی که اولین فرزندش پنج سال بیشتر نداشت به خرمشهر، شهر خونین ایثار و مقاومت جهت مبارزه با متجاوزان بعثی اعزام شد. این فرزند صدیق امام و انقلاب در شب جمعه 24 اردیبهشت 64 در حالی که نوای جانبخش دعای کمیل در دل و جانش طنین انداخته بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به درجه عظیم شهادت مفتخر گردید و قدرت خون سرخ مبارزانی چون او موجبات آزادسازی خرمشهر را فراهم ساخت. مدفن گرانقدرش در گلزار شهدای سریش آباد می‌باشد. از شهید کرمی دو فرزند دختر و یک فرزند پسر به یادگار مانده است.

شهید پرویز الماسی فر

پرویز الماسی فر فرزند محمد ولی و زهرا، در سومین روز بهمن ماه هزار و سیصد و سی و نه در دامان خانواده ای متدین و منور از خورشید ارادت به خاندان امامت و ولایت در روستای دزج از توابع شهرستان قروه، همچون لاله ای در بوستان کاشانه پدر روئید و رایحه محمدی ص را در فضای بوستان خانواده منتشر ساخت.

پرویز، پس از کسب تحصیلات عمومی، به کشت و زرع پرداخت و از این راه در تأمین مایحتاج زندگی خانواده کوشید و لبخند شادی را در غنچه رخسار پدر زحمتکش و قلبی پاک و رئوف، شکوفا ساخت. او بی وقفه کار می کرد تا مبادا غبار خجلت بر سر اهالی خانواده سایه افکند و قطرات شرمندگی گونه های آنان را بیازارد. آری چنین انسانهایی نمی میرند و همواره در خاطره ها جاوید می مانند، آنان راست قامتان جاودانه تاریخ اند و در کوچه پس کوچه های روزگار، هیچ گاه به دست فراموشی سپرده نمی گردند. آنان معنای کامل جاودانگی و ماندگاری هستند.

آن شهید ارجمند، در دوران جوانی از طریق ارتش جمهوری اسلامی و در جمعی لشکر 16 زرهی ارتش سرافراز جمهوری اسلامی ایران، به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و ماهها در راه تامین امنیت کشور تلاش سازنده نمود تا اینکه در دهمین روز از اردیبهشت ماه هزار و سیصد و شصت و یک در منطقه کرخه بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثیون عراقی از جام سرخ شهادت سیراب گردید و مست از ایثار و خون در جمع افلاکیان آرمیدن آغازید.

مزار مطهر شهید الماسی فر در قبرستان عمومی شهر دزج زیارتگاه عارفان شوریده میخانه شهادت می باشد.

شهید فتح علی بهارلویی

شهیدان، شمع محل بشرینند و با شهادت خود، درس زندگی اسلامی و الهی ترسیم نمودند و با خون خود بر زندگی با محوریت ایثار و جانفشانی تأکید کردند.

یکی از جوانان ایران اسلامی که از سکون به حرکت و از راحتی به ایثار جسم و جانش، روی آورد و هستی خود را تقدیم امنیت و حیثیت مردم شریف ایران نمود، فتعلی بهارلوئی است. او در دوم خرداد 1340 در روستای بهارلو، از توابع شهرستان قروه کردستان، دیده به جهان هستی گشود و زندگی توأم با عشق و محبت به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را آغاز نمود.

پدرش، حیدر آقا کشاورزی ساده بود که در سایه زحمات و مرارتهای حاصل از باغداری و کشاورزی، لقمه ای حلال و پاکیزه، به سفره با برکت خانواده اش می آورد و خیرالنساء با محبت و عطوفت سرشارش و علیرغم زحمات طاقت فرسای خانه داری، زندگی ساده اما با صفا و صمیمت را تقدیم فرزندانش می نمود. فتحعلی، در کنار خانواده توانست دوران طفولیت و کودکی را سپری و پایه های تحصیلی ابتدائی را در زادگاهش به پایان برساند. سپس در کنار پدر و همراه او زندگی کشاورزی و باغداری را تجربه نماید.

در 19/7/59 علیرغم عدم وجود امنیت در مناطق غرب و جنوب کشور، خود را به مرکز آموزش نیروی ارتش جمهوری اسلامی ایران معرفی و پس از طی دوره آموزش مقدماتی پیاده، از طریق گردانهای عملیاتی لشکر 21 حمزه سید الشهداء علیه السلام، به مناطق عملیاتی رزم با دشمن متجاوز، اعزام گردید و بیش از یکسال و نیم در دفاع از کشور اسلامی مان، جانفشانی نمود.

سرانجام در 18/2/61 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش توپ دشمن، فدائی ملت گردید و در لیست شهدای عزیزم دفاع مقدس قرار گرفت.

به خدمت در جبهه افتخار می کرد

تواضع، خوی نیکوی شهید فتحعلی بهارلوئی بود، او همواره خودش را از دیگران فروتر می شمرد و به همه کس اعم از بزرگ و کوچک سالم می کرد، تا زمانی که در قید حیات بود، برای یکبار هم از او حرفی به عنوان دروغ نشنیدم، زمانی که می خواست به خدمت سربازی برود گفت: «اگر در زمان خدمت شهید شوم، بزرگترین افتخار است.» وقتی مرخص آمده بود پرسیدم: «دوران خدمت چطور است؟» گفت: «ارزشش به جنگیدن با کفار است، کاش زودتر می رفتم، خیل خوشحال هستم که در جبهه حضور دارم.»

 سرباز غیور انقلاب شهید محمدرضا حیدری

دهم تیرماه 1338، مصادف با رویش گلی از دامان پاک طوبا و صلب محمد علی حیدری بود. محمد علی کشاورزی زحمت کش بود که از حاصل و دسترنج خود سفره پاک برای خانواده اش مهیا کرده بود و فرزند خود، محمد رضا از روزی حلال و با محبت وافر اعضاء خانواده، رشد و نمو یافت. و پس از رسیدن به سن قانونی، قدم به مدرسه گذاشت و دوران تحصیلات ابتدایی را طی نمود و پس از آن در کنار پدر، در جهاد اقتصادی، یار و یاور خانواده گردید.

دوران نوجوانی اش، مصادف با قیام الهی مردم رشید ایران علیه رژیم ستمشاهی بود و محمد رضا نیز در این مسیر قرار گرفت و در تظاهرات مردمی شرکت می نمود.

سال 1359 با پیوند آسمانی با دخترعمویش صاحب یک دختر و یک پسر شد.

18/8/60 آماده حضور در میادین جنگ علیه متجاوزین کشور اسلامی شد. لذا خود را به مرکز آموزش نیروی زمین ارتش جمهوری اسلامی ایران معرفی و مدت 12 هفته در رسته پیاده آموزشهای لازم را طی نمود. سپس به لشکر 21 حمزه سید الشهداء علیه السلام اعزام و قدم به سرزمین شهیدان گمنام، مناطق عملیاتی جهاد در راه خدای متعال شد.

او ماهها در پاسداری از مرزهای مقدس ایران اسلامی در غرب و جنوب کشور همت گماشت و وظیفه خود را در راه وطن و انقلاب اسلامی ایفا نمود.

سرانجام این سرباز فداکار اسلام، در تاریخ شانزدهم اردیبهشت سال 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ دشمن بعثی، به مقام عظمای شهادت نائل گشت و در جوار شهیدان عزیز کشور عزیزمان ایران، قرار گرفت. مدفن شهید محمد رضا حیدری، در گلزار شهدای حسن آباد قرار دارد.

همسر گرامی شهید می گوید 

«در اوایل ازدواج با مشکل مادی مواجه بودیم لذا همسرم بیشتر اوقات به تهران می رفت و با کار و تلاش توانست آبرو و عزت خانواده را حفظ می کرد. او خیلی زحمت کش بود و مخارج شش خواهر و برادر خود را نیز تأمین می نمود. یکبار که از جبهه به مرخصی آمده بود گفت: «من در خط مقدم هستم و شهید می شوم.» پاسخ دادم:«از جبهه فرار کن، من نمی توانم بدون شما از بچه ها نگهداری کنم.» پاسخ داد: «من هیچ وقت این کار را نمی کنم، این وظیفه امثال من است که از خاک وطنم دفاع کنیم.»

 آرزوی شهادت داشت

عیسی ایرانپور جانباز و همرزم شهید می گوید: «دوران خدمت من و شهید بهترین دوران زندگی من با محمد رضا حیدری بود. در عملیات فتح المبین در سال 60 و 61 با هم بودیم و در یک صف در عملیات شرکت کردیم و در خاکریزها پیشروی داشتیم. یادم هست که عملیات فتح المبین تمام شد و به مرخصی آمدیم. به خانه محمد رضا رفتم، دیدم خانواده اش گریه می کنند. علت را جویا شدم، گفتند که محمد رضا می گوید شهید می شوم و از شهید و شهادت برایمان صحبت می کند. محمد رضا از قبل خانواده اش را برای شهادتش آماده می کرد تا بی تابی نکنند.»

شهید محمد شریف خالدیان

«خداوند شهداء را در قیامت با بها و جلال و با عظمت و نورانی وارد بهشت می کند که اگر انبیاء در مقابل اینها بگذارند و سوار باشند به احترام اینها پیاده می شوند. شهید سرباز محمد شریف خالدیان که در اول فروردین سال 1341 در منزلی پر از صفا و صمیمت در روستای شهابیه قروه به دنیا آمد واقعا فطرتی پاک و بی آلایش داشت با علاقه زیاد موفق به اتمام تحصیلات ابتدایی گردید او عاشق حضرت امام (ره) بود. پس از شنیدن حمله دشمن به کشور اسلامیمان و اعمال وحشیانه آنها مخصوصا در جبهه های غرب و جنوب کشور همواره به فکر و آرزوی این بود که بتواند به نحوی از ملت خودش دفاع نماید تا که در تاریخ 8/8/60 خود را به مراکز اعزام به خدمت سربازی معرفی نمود و در رسته پیاده، بلافاصله تحت آموزش قرار گرفته و سپس به جبهه شلمچه که تحت کنترل لشکر 21 حمزه بود اعزام گردید. و ماهها در حراست از مرزهای کشور عزیزمان کوشش نمود سرانجام همچون لاله های بخون طپیده جنگ تحمیلی در تاریخ 20/2/61 به لقاء الله پیوست. مزار شریف این شهید در گلزار شهدای شهر قروه منتظر زائرینش می باشد.

برادرش می گوید: هنگامی که می خواست به خدمت سربازی برود بارها به او پیشنهاد شد که فعلا جنگ است سربازی ات را به تعویق بیانداز اما او قبول نکرد و گفت سرنوشت انسان ها نزد خداوند محفوظ است هر چه باشد همان خواهد شد. او به صله ارحام بسیار مقید و پای بند بود. دقت مخصوصی را برای دیدار وابستگان و اقوام داشتند.

شهید عیسی ضیایی

عیسی، فرزند روح‌الله و عالمتاج در سریش‌آباد زاده شد، نه ماهه بود که مادرش به دیار باقی شتافت و سرپرستی او را مادر بزرگش بر عهده گرفت. از سال هفتم زندگی، به همراه پدرش به شهر قروه مهاجرت کرد و در آنجا سکنی گزید.

عیسی، تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم ادامه داد. پس از 8 ماه خدمت در لباس مقدس سربازی، از طریق ارتش جمهوری اسلامی ایران به خدمت نظام وظیفه‌ی عمومی اعزام گردید.

این سرباز رشید اسلام، پس از طی آموزش نظامی از طریق تیپ 55 هوابرد شیراز به جبهه‌های جنوب کشور اعزام گردید و در تاریخ 12/2/61 در درگیری با دشمن بعثی در منطق جنوب خرمشهر به فوز عظمای شهادت نایل آمد. مزار پاک عیسی در گلزار شهدای قروه قرار دارد.

او از همان ایام طفولیت آیات شریفه‌ی قرآن مجید را با گوشت وخون خویش عجین ساخت. نماز وفرایض دینی را وسیله ای برای ارتقا به قلل رفیع معنویت می‌دانست.

چون عاشقی، در دریای بندگی غرق می‌شد و اشک می‌ریخت. وی تار وپود وجود خود را با شمیم محبت اهل بیت (ع) آکنده ساخته بود ودرغم آن اسطوره‌های عصمت جانانه می گریست.

ادب و اخلاق اسلامی که نشان رهروان مکتب اهل بیت (ع) است، در رفتار و کردار عینی نسبت به پدر و نامادری و همسایگان هویدا بود.

در مدتی که در شهرستان قروه سکونت داشت،‌ادب و رفتار متواضعان او نسبت به پدرش،‌باعث شده بود همسایگان تصور کنند در منزل، مستأجر پدر می‌باشد وقتی از پدرش سؤال می‌کنند و متوجه رابطه پدر و فرزندی بین آنها می‌شوند، از علو روح و متانت و تواضع شهید در تعجب فرو می‌روند.

ابیات زیر منسوب به شهید است که توسط پدرش نقل گردیده است:

اگر دانی که فردا محشری نیست سؤال و پرسش و پیغمبری نیست بتاز اسب جفا تا می‌توانی که فایز چون سپاه و ارتشی نیست

شهید غلامحسین معظمی

سوم بهمن 1340 در روستای مالوجه به دنیا آمد. روستای کوچک اما با صفای مالوجه، مملو از عطر خاندان اهل بیت پیامبر (ص) است و مردمانش در راه عقاید راستینشان، شهدا و جانبازان عزیزی تقدیم انقلاب نموده اند. غلامحسین، در کنار و با محبت سرشار والدینش هدایت و فاطمه، رشد و نمو یافت و دوران تحصیل ابتدایی را در زادگاهش طی نمود.

وقتی به نوجوانی رسید دست در دستان پدر، به امر مقدس کشاورزی روی آورد و از همان دوران تجربه امرار معاش و تأمین اقتصاد خانواده را تجربه نمود.

دوران جوانی، بهترین زمان برای خدمت و نوع دوستی است لذا او هم در سال 1359 با همت و اراده، خود را به مراکز اعزام به خدمت نظام وظیفه معرفی نمود.

اسلحه به دست گرفت و ماهها از کیان کشور جمهوری اسلامی ایران و مرزهای غرب و جنوب دفاع و حراست کرد. لشکر 16 زرهی قزوین یاد و خاطره این سرباز فداکار انقلاب را هرگز فراموش نخواهد کرد. سرانجام غلامحسین، در 24/04/1361 در بمباران هوایی اهواز، بر اثر اصابت ترکش، به مقام عظمای شهادت نائل گشت و جاودانه تاریخ شد. این شهید سعید، در روستای زادگاهش سکنی گزیده است.

شهید اسماعیل نگه دار پنیرانی

در تاریخ نوزدهم مرداد ماه سال 1334در سنندج دیده به جهان گشود. مادرش نظیفه خانه دار و پدرش میرزا، کاسب بود. آن ها نام اسماعیل را بر کودک خود نهاده و به تعلیم و تربیت وی کمر همت بستند. پس از سپری شدن دوران کودکی در دبستان ثبت نام شد تا سواد بیاموزد. دوران ابتدایی تحصیلات را با موفقیت طی نمود و با اخذ مدرک سیکل با توجه به علاقه ای که به خدمت نظام داشت، به عنوان درجه دار به استخدام نیروی زمینی ارتش در آمد وبعد از طی دوره آموزشی در لشکر21 حمزه سازماندهی گردید. با شروع مبارزات مردم مسلمان ایران بر علیه رژیم ظلم وستم گذشته، وی به فرمان رهبر خود پادگان را ترک نمود و به صفوف مردم پیوست. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی (ره) در سال 1357، مجددا به محل خدمت خود بازگشت و خدمت را از سر گرفت. وی همواره خود را پیرو حضرت امام راحل (ره) ومدافع اسلام وانقلاب اسلامی می دانست. در این دوره تشکیل زندگی مشترک داد اما فرزندی از وی به یادگار نمانده است. هنگام تجاوز ارتش مزدور بعث عراق به خاک میهن اسلامی ایران به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید وتا قبل از شهادت، با شجاعت ورشادت، در کنار دیگر همسنگرانش به مقابله با بعثیون پرداخت. نامبرده بعد از شرکت در چندین عملیات نظامی بر علیه دشمن، سر انجام در تاریخ 8/3/61 در جبهه دار خوین خوزستان در حین عملیات، بر اثر تصادف خودرو به درجه رفیع شهادت رسید. وپیکر پاکش در گلزار شهداء بهشت محمدی سنندج بخاک سپرده شد. لازم به توضیح است که همسر این شهید گرانقدر، بعد از ازدواج مجدد در بمباران سنندج توسط هواپیما های عراقی به شهادت رسید.

شهید ذبیح الله گرشاسبی

شهید معظم ذبیح الله گرشاسبی در بیستم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و یک در خانواده ای ساده و متدین در شهرستان بیجاردیده به جهان گشود.

پدرش محمد حسین و مادرش راضیه نام داشت. شهید در سن هفت سالگی راهی مدرسه شد و در دبستان الماسیه دوران ابتدائی را به پایان رسانید و دوران سه ساله تحصیلی راهنمائی خود را در مدرسه فاضل گروسی باتمام رساند. و دوران تحصیلی دبیرستان او مصادف بود با شروع انقلاب و تظاهرات مردم بر علیه رژیم پهلوی و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل دادند. شهید گرشاسبی همیشه در جلسات قرآن که در آن زمان در خانه ها تشکیل می شد شرکت میکرد و علاقه وافری به اسلام و قرآن داشت و همیشه در مساجد حضور داشت با وجود اینکه سنش کم بود ولی همیشه در قبال مستضعفین احساس مسئولیت میکرد و در انجام فرایض دینی بسیار کوشا و فعال بود.

ذبیح الله بسیار با غیرت بود و نسبت به کارهای خلاف حساسیت نشان می دادند و با مشاهده افراد منحرف سعی میکرد آنها را امر به معروف و نهی از منکر نماید. شهید گرشاسبی فعالانه در تظاهراتها بر علیه رژیم پوسیده شاهنشاهی شرکت می نمود و همیشه عکسهای امام و اعلامیه با خود داشتند و جهت ضربه زدن به رژیم پهلوی در بین مردم پخش می نمودند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به علاقه ی زیادی که به ارتش داشتند وارد ارتش شد و در آنجا خدمت نمودند.

از خصوصیات بارز دیگرشهید خوش رفتاری او با مردم بود و هیچوقت کسی از رنجشی نداشت و تولی و تبری داشتند و در فراگیری اسلام به دیگران کوشش می نمود و می گفت پیروزی اسلام یعنی آسایش فکری مومنین و مسلمین و البته این موضوع نیاز به خون دارد و بر همین اساس به جبهه های حق علیه باطل درراه خدا شتافت و می گفت مادر دستت درد نکند که این بازو و سینه را که پرورده ای باید فدای اسلام شود و صدام را نابود کند و برود به ضریح مطهر امام حسین (ع) بچسبد و بعد راه رهایی قدس را پیش بگیریم با اینکه نمی گذاشتند برود جبهه می گفتند خدمتت در پادگان ضروری است اما او با اصرار زیاد به جبهه رفت روح سرگشته او در سرزمین نور کمی آرام گرفت اما او عاشق پرواز بود عاشقانه می سوخت می جنگید تا اینکه در هفدهم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و شصت و یک، پیکر جوانش بوسه باران گلوله و ترکش های دشمن گردید. جان از خاک به رفعت افلاک پرواز داد و ذبیح، الله در جبهه خرمشهر شهید گردید ودر گلزار مطهر شهدای شهر بیجار بخاک سپرده شد.

انتهای پیام /

یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 2
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 3
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 4
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 5
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 6
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 7
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 8
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 9
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 10
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 11
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 12
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 13
یازده شهید؛ سهم کردستان در فتح خرمشهر / خون‌های سرخی که آزادی به ارمغان آورد 14