یک «امام خمینی» برای ایران ارزش کل دنیا را دارد / «چهگوارا» شاگرد شاگرد حاج قاسم هم نمیشود
گروه جامعه خبرگزاری فارس - عطیه همتی: «ایران» به شهادت همه کسانی که آن را ابتدا از سوی رسانههای جهان دنبال کردند و بعد با ایران واقعی از نزدیک مواجه شدند دو ایران متفاوت است که هیچ تناسبی باهم ندارد. برای همین است سفرنامههای گردشگرانی که با ایران واقعی مواجه شدند برای ما ایرانیها بسیار جذاب است. آقای سهیل اسعد فعال و طلبه آرژانتینی است که اوضاع متفاوتی دارد. او پیش از آنکه ایران واقعی را از نزدیک ببیند با انقلاب اسلامی ایران آشنا و شیفته امام خمینی (ره) شد. اسعد مدتی را در لبنان زندگی کرد و در نهایت با علاقه بسیار به ایران آمد و طلبه و ساکن قم شد. سالها زندگی در ایران و فعالیتهای فرهنگی و مذهبی در زمینه اسلام و انقلاب اسلامی و زیستن کنار ایرانیها باعث شناخت متفاوتی برایش شدهاست و همین موضوع بهانهای شد تا با او درباره ایران گفتگو کنیم. ایرانی که این بار میخواهیم او نه برای مخاطب خارجی بلکه برای جوانان ایرانی تعریف کند.
شما در 24 سالگی وارد ایران شدید؟ ایرانی که حتما باتوجه به حضور در لبنان و آشنایی با اسلام از آن شنیده بودید. حالا ایران و جوان ایرانی که شما با آن مواجه شدید چه چیزهای جالبی برایتان داشت؟ کدام فرهنگ و رفتار ایرانیها به چشمتان آمد؟
من ذهنم نسبت به ایران به چند دلیل خالی نبود. دلیل اول اینکه از اول انقلاب دوستان ایرانی در آرژانتین زیاد شدند. چه در سطح دانشجویان که 200_300 نفر آمده بودند و در دانشگاه بوینس آیرس درس میخواندند؛ چه در باب ذبح حلال که جهاد کشاورزی چند نفر را فرستاده بودند تا نظارت کنند. چون گوشت آرژانتینی و گاوهایش معروف شده بود و ایران هم زیاد میخرید. ضمن اینکه با فضای سفارت هم آشنا بودم. آن موقع سفیر ایران آقای سالاری بود یک روحانی سید بود و فعالیتهای تبلیغی را هم آنجا شروع کردند. چه در فضای تبلیغی که آقای ربانی آمده بودند و در اوایل انقلاب مسجدی تأسیس کردند. لذا ذهن من خالی نبود و با ایران به نوعی در ارتباط بودم.
اما نقطه عطف ارتباط من با ایران خواهرم بود که قبل از من در ایران طلبه شدند. ایشان خیلی بزرگتر از من هستند و ساکن ایران بودند. لذا به خاطر سکونت خواهرم در ایران، یک علقه عاطفی و قلبی هم با ایران داشتم. نکته بعد هم سه سال سکونت بنده در لبنان و بین شیعیان لبنانی بود. جو شیعه در این کشور خیلی با ایران مرتبط است؛ چه از لحاظ سیاسی، چه از لحاظ مذهبی و فرهنگی و چه از لحاظ نظامی و جهادی.
وقتی بنده به بیروت رسیدم، در خیابانهای ضاحیه جنوبی، حتی عکس رییسجمهور لبنان هم نمیدیدم. عکس امام خمینی و مقام معظم رهبری را میدیدم. ما خارج از کشور ایران هم در محیط ایران بودیم. مخصوصاً بنده که به عشق امام خمینی آمده بودم. کاملاً در یک فضای انقلابی و بسیجی بودم. منتهی از لحاظ فرهنگی، فرهنگ ایران برایم غریب بود. طبیعتاً زبان هم همینطور. اوایلی که آمدم احساس میکردم تضادها، تناقضها و تعارضهایی وجود دارد. یک عشق شدید به یک ایران انقلابی، ایران معنوی، ایران بسیجی، ایران حزباللهی، ایران ضد امپریالیستی و... داشتم و برآورده نشدن انتظارم نسبت به آن ایرانی که ندیدم.
آن چیزهایی که نسبت به آن انتظار داشتید و بر آورده نشد چه چیزهایی بودند؟ چیزهایی که اذیتتان کرده باشد؟
منِ آرژانتینی تعصب خاصی نسبت به زبان عربی یا فارسی که زبان اسلام و انقلاب بود، داشتم. بعد میدیدم طرف به من میگوید مرسی و خیلی هم خوشحال میشود که من به فرانسوی دارم تشکر میکنم! این برای من اذیتکننده بود.
آن جو غربزدگی، مثلاً جوانی که در دوران انقلاب به دنیا آمده بود اما عاشق آمریکا و اروپا بود، اینها اذیتم میکرد. برخی هم که میفهمیدند بنده آرژانتینی هستم و به ایران آمدهام، همه میگفتند دیوانه هستی؟ نمیخواهی برگردی؟ برای چه آمدی؟ این خیلی برای من بد بود. بالاخره من کل زندگیام را برای ایران کنار گذاشتهام، بعد شما میگویید برگردم؟
اما در کنارش محیطهای بسیار زیبایی میدیدم و میبینم که غیر از ایران و قم من این را جای دیگر نمیبینم. مثلاً وقتی بچههای لبنانی یا بچههای مقاومت و حزبالله میآیند، یک پیرمرد میآید و تبرک میکند و میگوید چون اینها دارند با اسراییل میجنگند. این هیچ کجای دنیا نیست.
کاری که ایران توانسته بین مسلمانان و مخصوصاً شیعیان بکند این است که شیعیان جهان که گویی ایتام بودند، با جمهوری اسلامی ایران یک مادر معنوی پیدا کردند. واقعاً جمهوری اسلامی توانسته یک فضای جامعی را برای کل شیعیان جهان ایجاد کند و این بسیار مهم است.
در فرهنگ عامه چطور؟ چیزی بود که توجهتان را به خودش جلب کند؟ چیزی که فقط توی ایران بشود پیدایش کرد؟
چون تجربه من یک تجربه مذهبی و دینی بود، بالاخره به دین مربوط میشود. مثلاً این مشترکاتی که در تدین ایرانیها وجود دارد؛ چه بچه مذهبیها و چه غیرمذهبیها. مانند ارتباطشان با حرمها و اهل بیت (ع). در غرب اینطور است که معمولاً کسی که متدین است، در همه ابعاد زندگیاش متدین است و کسی که متدین نیست، گاهی حتی ضد دین است یا کلاً بیتفاوت است، هیچ اثری از دین در زندگیاش نیست. اما من با یکی از پدیدههایی که اینجا روبهرو شدم و برایم خیلی عجیب است. این بود که برای مثال طرف نماز نمیخواند، حجابش خوب نیست و اصلاً هیچ کاری با دین ندارد؛ اما قضیه به امام حسین (ع) که میرسد، همه هیئتی میشوند، برای امام حسین (ع) گریه میکنند و در هیئتها کمک میکنند. همچنین در حرمها و زیارتها. این موارد را هم در اربعین دیدهام و هم در حرم امام رضا (ع) یعنی وقتی شما نگاه میکنید میگویید این هیچ ربطی اصلاً به خدا هم ندارد! اما حرم امام رضا (ع) برایش یک چیز دیگر است. عناصر دینی و مذهبی طوری در فرهنگ ایرانیها و درونشان به صورت اتوماتیک وجود دراد بدون اینکه حتی خودشان بدانند. این خیلی زیبا است. یعنی چیزی که ما به عنوان عرفان میشناسیم، در فرهنگ شماها وجود دارد، بدون آنکه از آن آگاه باشید. یعنی یک عرفانی در ایران و فرهنگ ایرانی وجود دارد که شما مطلع نیستید. اگر بخواهم جامعه را به یک انسان تشبیه کنم، این جامعه یک روح لطیف دارد. مثلاً شعر دارد! شعر لطافت روح است.
در کشور خودم منِ هنرمند با شعر در ارتباط بودهام، چون هنرمند بودهام. اما هرچقدر به سمت عوام جامعه حرکت میکنید، شعر دیگر بین مردم جامعه بشری جایگاهی ندارد؛ مگر خیلی کم. اما در ایران شعر جزء لاینفک فضای رسانهای، سخنرانیها، دانشگاه و... است. این دلیلی است بر اینکه در فرهنگ عامه ایران لطافت و حس هنری در بین مردم وجود دارد.
مواجهه مردم با شما به عنوان یک آرژانتینی که به کشورشان آمده و کشورشان را دوست دارد چگونه بود؟
در ایران تمایز بین ایرانی و غیر ایرانی زیاد است. مثلاً شما به هر کشور اروپایی بروید و چند سالی آنجا زندگی کنید، دیگر شما را به عنوان یک اروپایی میپذیرند. اما اینجا شما حتی اگر یک میلیون سال هم بمانید، باز هم خارجی هستید! روی این خط فاصله خیلی تأکید دارند که شما ایرانی نیستید و خارجی هستید. یا مثلاً در فضای مدیریتی اصلاً یک خارجی نمیتواند وارد شود. در کل اگر یک خارجی شهید هم بشود، باز هم یک شهید خارجی است! این را عرض کردم چون در تجربه بینالمللی برعکس این را دیده بودم. در برخی کشورها ظرف چند سال یک خارجی میتواند به مقامات بالای دولتی هم برسد! ولی اینجا مساله ایرانی بودن خیلی جدیست. بالاخره این یک فرهنگ است. این احساس که ایرانی بودن نوعی برتری است، بین مردم ایران وجود دارد و نمیتوان آن را انکار کرد.
شما در این سالها خیلی فعالیتهای تبلیغی و مذهبی داشتهاید. ما در بحث تبلیغ اسلام در سطح جهان، نامه رهبر انقلاب به جوانان غربی را داشتهایم که برخی معتقدند خوب به دستشان نرسید و اگر روی تبلیغات این نامه کار میشد اتفاقات بسیار خوبی می افتاد. اما سوال این است به نظر شما قلاب فرهنگی انقلاب اسلامی برای یک جوان غربی چه چیزی میتواند باشد؟
به نظرم تجربه کشورها خیلی متنوع هستند. ملتها و فرهنگها متفاوت هستند و دروازههای مختلفی وجود دارد. بیشتر تجربه من در آمریکای لاتین بوده. البته مدتی اروپا هم بودهام اما عمده تجربیات بنده در کشورهای آمریکای لاتین و برخی کشورهای عربی است. اما باید بگویم دینی که الان در غرب وجود دارد، تقریباً میتوان گفت کارایی ندارد. یعنی دینی که اینها به عنوان کلیسا، روحانیت، مراسم و فعالیتهای مذهبی و... معرفی کردهاند، دین بیربطی است. مثلاً از لحاظ زمانی دینشان کی با انسان در ارتباط است و به دردشان میخورد؟ در دین مسیحیت در اروپا یا آمریکای لاتین، روز تولد، روز تکلیف، روز ازدواج، روز احتضار و روز مرگت پنج ایستگاهی هستند که شما گذرتان به دین و خدا و کلیسا و روحانیت میافتد. خیلی کم دین در زندگی انسانها اهمیت دارد. این نقطه قوتی که ما در اسلام داریم، دینی است که با ما از بدو تولد تا روز مرگ کار دارد و با ما همراه است. به لحاظ قانونی و اخلاقی، نظام، اقتصاد، تربیت، فضا، لباس، نگاه، حرکات، تغذیه، نحوه خوابیدن و...! این یک نقطه قوتی است. خیلی از کسانی که به دین اسلام مایل شدهاند، یکی از مسائلشان همین بود. این نظام متعدد الابعاد دین اسلام که در تمام حوزهها حرف و تحلیل و راهنمایی دارد.
مسئله بعدی به نظرم در فضای رهبران و فارغالتحصیلان دانشگاه اسلام است. یعنی اسلام به عنوان یک منظومه فکری یا یک مکتب یا جریان فکری شاگردانی داشته و این شاگردان در تاریخ بشریت تاثیرگذار بودهاند. لذا شما امثال امیرالمومنین (ع) را بیاورید تا مالک اشتر، تا امام حسین (ع) و اصحاب، تا امام خمینی و مقام معظم رهبری و حاج قاسم و سید حسن نصرالله و... اینها رهبرانی هستند که با پیاده کردن جزیی یا اجزایی از دین یا حتی کل دین مثل امیرالمومنین (ع) توانستهاند تحولاتی را ایجاد کنند.
به نظر شما شخصیتهای مثل «حاج قاسم» چه ویژگی دارند که برای جوان غربی جذاب باشد؟
ممکن است برای بعضیشان جذاب باشد و برای بعضیشان نباشد منتهی به عنوان کسانی که با ابزار دین توانستهاند دنیا را بسازند یا تحولی در دنیا ایجاد کنند، خیلی جذاب است. من با شخص کاری ندارم. اینکه من قاسم سلیمانی چه چیزی دارم که میتواند تحول ایجاد کند؛ یعنی دین متحرک! مسئله بعدی هر قشری بالاخره یک باب ورودی دارد. مثلاً مسائل اجتماعی در آمریکای لاتین خیلی جواب داده است. یادم است در زمان جنگ 33روزه خیلی از حرکتهای چریکی و جنبشهای اجتماعی مردم آمریکای لاتین را امیدوار کرد. اینکه یک عده جوان لبنانی در مقابل اسراییل ایستادهاند و توانستهاند به جایی برسند، خیلی به آنها امید داده بود.
یا مثلاً موضعگیریهای سیاسی جمهوری اسلامی ایران در مقابل آمریکا. خیلی از احزاب کمونیستی و در درجه بعدی مقام معظم رهبری را به عنوان تنها امید برای مقابله با آمریکا میدانند. استاد یکی از دانشگاههای شیلی رسماً گفت ما ایران را با این عنوان میشناسیم و تعریف میکنیم که تنها امید ملتهای جهان در مقابله با آمریکا است. بقیه این را دیدهاند ولی با شعار پیش رفتهاند. اما اینکه در واقع بتوانند یک مقابله جدی با غرب، آمریکا، امپریالیسم یا کاپیتالیسم داشته باشند، نتوانستند. لذا میبینید که دشمن هم خیلی دارد روی آن بازی میکند. نتانیاهو مدام میگوید ایران، ایران، ایران... مگر ایران چه دارد؟ ایران چیزی دارد که بقیه هم دارند اما او فعالش کرده است. ضدامپریالیستی بودن یک آپشنی است که در حرکات کمونیستی و آمریکای لاتین موجود است، اما یک آپشنی است که فعالش نکردهاند. اما ایران این را فعالش کرده و جواب داده است. و این به نظرم خیلی مهم است.
از لحاظ معنوی چی؟
بله میشنوم برخی میگویند معنویت! خب اما مسیحیت معنویت ندارد؟ تمام ادیان الهی معنوی هستند و میخواهند با خدا مرتبط شوند. فضای دین را میخواهم بررسی کنم. شما اگر بخواهید به دین به عنوان یک مسئله معنوی بپردازید، یک خطاب واحدی بین کل ادیان وجود دارد. معنویتی که در شخصیت حضرت عیسی (ع) وجود دارد، در یک فضاهایی با معنویت امیرالمومنین (ع) تفاوت چندانی ندارد. توحید و معاد هم که در همه ادیان الهی مقبول است. مشکل خاصی در معنویت در دنیا نمیبینم که بگویم حتماً از معنویت اسلام بگوییم تا جوانان جذب شوند. چه بسا برخی از آنها بیشتر از ما توانسته اند روی معنویت تاکید کنند! چرا گفتم؟ چون معنویت یک مسئله کاملاً فطری است، نیاز به دین هم نیست. منتهی در اجتماع، اتفاقاً اتفاقی که در اروپا افتاده بود همین بود که معنویت را از اجتماع خارج کردند.
یعنی گفتند دین یک چیزهای خیلی زیبایی به اسم معنویت دارد و یک چیزای آزاردهنده برای سلطه دارد به نام بعد اجتماعی. چه کار کردند؟ دین را دو قسمت کردند. گفتند معنویت را به کلیسا و اجتماع را به دولتها بدهیم. بعد سکولار شدند. اما باید بگوییم جمهوری اسلامی آمده دین و حکومت را به هم برگرداند.
تا حالا محل درددل جوانان ایرانی قرار گرفتهاید؟ مثلا جوان ایرانی بخواهد از حرفها و دغدغههایش با شما صحبت کند چون احساس کند شما فضای خارج از ایران را دیدهاید و ممکن است حرفهایش را بهتر متوجه شوید.
من یک مشکلی که در این فضای ارتباط با جوان ایرانی در انتقال تجربیات خودم دارم، این است که یک فاصله جدی بین بنده و آنها از چند لحاظ وجود دارد. یکی اینکه بنده خارجی هستم و نگاه و تجربه من نسبت به ایران، نگاه یک من خارجی است. اگر من همه تجربیاتم را هم بگویم، شما نمیتوانید استفاده کنید. چون تجربه یک خارجی است و به دردتان نمیخورد. در آن 24 سالی که شما در ایران بودید، یعنی از بدو تولد تا 24سالگی، من نبودم. لذا من از یک واقعیت متفاوتی آمدهام و اینها را با خودم آوردهام که شما نمیتوانید بیاورید. مثلاً خیلی از چیزهایی که جوان ایرانی الان به دنبال آنها است و اینجا پیدا نمیکند، من تا تهش رفتهام و این مال من بود، زندگی و فرهنگ من بود. بعد با عقل خودم به این نتیجه رسیدم که بهتر از این را در ایران میشود پیدا کرد و به ایران آمدم. لذا تجربیات خیلی متفاوت است. جوان ایرانی که شاکی است، مشکل دارد یا زده شده است، میتواند با یک جوان ایرانی دیگر که خودش قضیه را فهمیده و راه دیگری را اتخاذ کرده، صحبت کند. منظورم این است که برای همذاتپنداری با کسی که بیشتر شبیه او است، بهتر میتواند حرف بزند.
تفاوت دوم این است که معمولاً جوان ایرانی که شاکی یا منتقد است یا خوشحال و راضی نیست، به خاطر بعد مادی این احساس را دارد و باز هم من تجربهام در این زمینه چیز دیگری است. چون من از لحاظ بعد مادی تأمین هستم و به عنوان آنچه که ماورای بعد ماده است به اینجا آمدهام. من دنبال تجربه معنوی هستم، نه دنبال رفاه و اتوبوس قشنگ و خیابانهای زیبا. برای همین ممکن است چیزی که او دنبالش است برای من مهم نباشد. جوان ایرانی معنویت را که دارد! من بگویم مادیات را ول کن و بچسب به امیرالمومنین؟ خب خودش که امیرالمومنین (ع) را دارد!
برخی معتقدند تصور بسیاری از جوانان ایرانی از خارج از مرزهای کشورشان صحیح نیست و ممکن است برخی یک تصور رویایی از خارج از ایران داشته باشند و خیال کنند اگر ایران آنگونه بود و یا اگر مهاجرت کنند امکان پیشرفت زیادی دارند. این موضوع را تایید میکنید؟
بله. موافقم. اما میخواهم یک پاسخ عمیقتر و متفاوتتر با این موضوع به شما بدهم و بعد وارد این بحث شوم. یکسری چیزها در جهان وجود دارد که جزو قوانین دنیاست. مثلا اینکه ما پیر میشویم. ما میمیریم. ما مریض میشویم. متاسفانه برخی از حرفهایی که جوانان ما میزنند فرار از همین واقعیتهایی است که در همه جهان وجود دارد ولی فکر میکنند فقر مخصوص ایران است و اگر از ایران خارج شود همه بنز BMW سوار میشوند. تبلیغات هم به این موضوع دامن زده و متاسفانه مردم میخواهند از این واقعیت خود دنیا فرار کنند.
من راه حلی که برای امثال اینها دارم این است که یک سال به خارج از کشور بروند و بعد گفتوگو را ادامه بدهیم. یعنی کسی که تجربه نکرده، متأسفانه جاهل مرکب است. یعنی کسی که به آمریکا نرفته، نمیتواند به من بگوید آمریکا فلان است. کسی که اروپا نرفته، اصلاً نمیتواند تحلیل درستی داشته باشد. چرا؟ چون وقتی از او میپرسی چطور با اروپا آشنا شدید، میگویند یا رسانه یا سینما. همین! یعنی با خیال و تصور و وهم! یعنی همان کاری که با اسلام کردهاند و در هالیوود یک اسلام ترسناک را تصویر کردند. لذا من اگر بخواهم با کسی گفتوگو کنم که دغدغه دارد بفهمد قضیه چیست، با کسی مینشینم که طرف واقعاً بفهمد و درک کرده باشد. کسانی که رفتهاند، تجربه کردهاند و آمدهاند. من به کسانی که رفتهاند آمریکا و حالا عاشق آمریکا هستند، احترام میگذارم. چون هردو طرف را دیدهاند و طبق سلیقهشان انتخاب کردهاند. مثلا دنیا را میخواستند زندگی مادی خوب میخواستند. لذت دنیایی میخواستند رفتهاند و رسیدهاند. اما یک زمانی کسی حتی از شهر خودش بیرون نرفته ولی عاشق آمریکاست. این اصلا نمیفهمد که چه دارد می گوید.
یک مسئله دیگر هم هست که من در این موضوع کمی به جوانانی که ناامید شدهاند حق میدهم. آن موضوع این است که در خارج شما چیزهای خوبی دارید، چیزهای بدی هم دارید و در فضای فرهنگی جامعه غربی شما میتوانید خوبیها را بیان کنید، بدیها را هم بگویید. مشکلی که ما در ایران داریم این است که جوان ایرانی نمیتواند به راحتی بدیها را بگوید. من به این جوان حق میدهم. او دوست دارد فضای اطرافش را نقد کند. حتی گاهی سیستم را نقد کند و ممکن است همین برایش نوعی دلزدگی به وجود بیاورد. من احساس میکنم اگر جوان ایرانی فقط کمی بتواند این حرفها را با مسوولان بزند، بعد مسوولان هم به او دوتا حق بدهند، دوتا اعتراف به خطاهای خودشان بکنند، دوتا ضعف هم خودشان اضافه کنند، جوان آرام میشود.
یک انتقادی هم بنده به خود جوانان دارم. بیشتر البته پیشنهاد است. من اگر جوان ایرانی بودم و ایران را وطن خودم میدانستم، موضعگیری منفی نسبت به نقصها نداشتم. برای مثال اگر مادرتان مریض شود، شما رهایش میکنید و خودتان میروید آمریکا تا مادرتان بمیرد؟ اگر مشکلی یا ضعفی دارد باید به عنوان فرزندش آن را درست کنید.
برخی میگویند بله، وطن مادر است اما این مادر ما را دوست ندارد خب ما باید چه کار کنیم؟ یعنی دلیل مهاجرت گاهی این است که این وطن ما را دوست ندارد و نمیخواهد. شما در پاسخ به این حرف چه میگویید؟
اگر واقعاً به چنین برداشتی رسیده و برای او ثابت شده، خب برود. البته من فکر میکنم این خودش شعار است. یعنی طرف میخواهد برود، دنبال هوای خودش است، بهانه میآورد که مرا دوست ندارد!
چون برای بقیه که چنین اتفاقی نیفتاده، بقیه ماندهاند و محبت مادر را کسب کردهاند. ایران واقعاً نشان داده کسانی که دوست دارند بمانند، میتوانند و وطن دوستشان هم دارد.
من واقعیت ناامید نیستم. من از لبنان ناامید شدهام، چون همه چیز آنجا خراب است و هیچ امیدی نیست. در قرن بیست و یکم هنوز برق و گاز و آب و بنزین درست نشده! او مادری است که خودش میخواهد بمیرد!
منتهی ایران نه. منظورم این است اگر ایران همه درها را بسته بود و هیچ امیدی نمیداد، به اینها حق میدادم. منتهی اینطوری نیست. ما هم در همین ایران داریم زندگی میکنیم.
من از آخر بگویم. زندگی انسان بالاخره تک بعدی نیست. بسیاری از آنهایی که دنبال زندگی در اروپا و آمریکا هستند و عاشق آنجا شدهاند، دنبال مسائل مربوط به زندگی مادیشان هستند و کل تصویر را نمیبینند. امثال بنده که در این مملکت راضی هستیم، چون ما دنبال یک تصویر کاملی هستیم. من فکرم این نیست که آنجا دلار میدهند و اینجا تومان! زندگی انسان که فقط دلار و تومان نیست. من بچه دارم و میخواهم تربیتش کنم. اگر در آرژانتین بخواهم تربیتش کنم یا با مواد مخدر روبهرو میشود یا همجنسباز میشود یا خودکشی میکند یا با هزاران قرص روانپزشکی زندگی میکند یا فرار میکند! خب من این مشکلات را در ایران ندارم. مسائل اخلاقی، معنوی، دینی، اجتماعی و... اینجا خیلی بهتر است.
اینهایی که گفتم همه جای دنیا هست ولی در خارج از ایران خیلی بدتر است. کشورهایی بودم که از ساعت 6 بعدازظهر دیگر نمیتوانید بیرون بروید. یا میکشید یا کشته میشوید. در ونزوئلا آپارتمانی در کاراکاس داشتم که 7_8تا کلید داشت. هر یک متر یک در دارد. آسانسور را هم با کلید باید باز کنید! لذا همه چیز مادیات نیست.
شما فعالیتهای رسانهای و تبلیغی مختلفی دارید. در قالبهای مختلفی از مستند تا مهمان و یا حتی مجری برنامههای تلویزیونی ظاهر میشوید؟ شما در این میان به عنوان یک طلبه از خارج آمده ماموریت خودتان را چطور تعریف میکنید؟
من اگر بخواهم طلبه ایدهآل را معرفی کنم میگویم تفکر امام خمینی یعنی فلسفه و فقه و احکام و عرفان با سبک و غالب جذاب، مثل هالیوود. یعنی عمق فکری امام خمینی با جذابیت هالیوود. این طلبه و روحانی ایدهآل است.
حالا اتفاقی که برای طلبههای ایرانی میافتد چیست؟ تا وارد حوزه میشود، از هالیوود بیشتر فاصله میگیرد. اما اتفاقی که برای بنده افتاد، برعکس بوده است. بنده ذهنیت هالیوودی داشتم، من بچه تئاترم، بازیگرم، هنرمندم، گویندهام و... لذا آن جذابیتها را داشتهام. بعد من بازیگر آرژانتینی به حوزه آمدم. سالهای اول به حوزه رفتم تا درس بخوانم. بعد دیدم ادغام این دو مسئله خیلی قشنگ میشود.
دغدغه شخصی من هدایت مردم است و غیر از آن دغدغهای ندارم. چون اهمیت رسانه را در این باب درک کردم و همچنین ضعفهای رسانه ایران را در مقایسه با رسانههای جدید درک کردم، وارد این عرصه شدم. درباره هدفم از کار در رسانه هم باید بگویم هدایت با رساندن پیغام محقق میشود. هرچه آدم ابزاری را پیدا کند که بیشتر و بهتر بتواند این پیغام را برساند، باید از آن استفاده کند. من در حال حاضر بهتر از رسانه برای رساندن پیغام ابزاری سراغ ندارم. البته یک چیزی هم بگویم. ما آنقدرها هم مدیریت قوی نداریم که بگوییم ما هدف را مشخص کردهایم و حالا سوار رسانه شویم.
شما همانطور که در صفحه اجتماعیتان هم پیداست با مهاجرین غیر ایرانی که ایران را برای زندگی انتخاب میکنند در ارتباط هستید. گاهی این سوال پیش میآید ایران برای یک خارجی چه جذابیت و امکانی دارد که او اینجا را برای زندگی انتخاب میکند؟
بالاخره مثل هر فضایی یک چیزهایی در ایران وجود دارد که ممکن است در هر جای دیگر پیدا نشود. سلیقه انسانها خیلی متعدد است. زیادهروی در یک بعد واحد آدم را خسته میکند. مثلاً در اروپا، در بعد مادی یا شهوانی زیادهروی شده است. همهاش غذا و رابطهجنسی و بازی است. این آدم را خسته میکند. به این ماتریالیستی ساواژ میگویند که خیلیها وحشتناک از آن خسته شدهاند. دکتر خوان دانشمند اسپانیایی که در ایران زندگی میکند میگفت زندگی ماشینی مرا خسته کرده بود. مثلاً در اقتصاد شیلی طرف میتواند در یک رفاه کامل زندگی کند. دوستانی آنجا دارم که مهندس هستند و ماهی 7_8هزار دلار حقوق دارند. منتهی ساختار اقتصادی آن کشور اینگونه است که شما باید تمام این پول را به جیب دولت بریزید؛ آنقدر که بدهکار هستید و با ویزاکارت دارید هزینه میپردازید. مثلاً من دوستی دارم که خانه قشنگی در شیلی خریده. میدانید چند سال باید قسطش را پرداخت کند؟ 60سال! یعنی طرف باید 60سال کار کند تا فقط قسط خانه را بدهد. غیر از ماشین و لوازم خانه! ساختار اقتصادی ایران اما اینطوری نیست. شما بالاخره اینجا میتوانید با یک شغل بازاری هم خانه بخرید.
برای یک جوان ایرانی که نام کشورش را در رسانههای جهان همیشه با دروغهای و سیاهنمایی همراه بوده بسیار جالب است که بداند یک مهاجری که به کشورش آمده ایران و واقعیت ایران را شناخته این کشور را چطور برای بقیه تعریف میکند؟
ایرانی که من ازش حرف میزنم ممکن است غیر از ایران شما باشد. حتی چیزی که شما به عنوان فرهنگ ایرانی دوست دارید دیگران هم بفهمند یا عاشقش شوند. ما با یکسری مسائل از فرهنگ ایرانی آشنا شدیم که شاید مختص ایران امروز باشد و در ایران 50سال پیش متفاوت بوده. مثلاً همان ارزشهای انقلاب اسلامی. شما وقتی بروید لبنان، از امام خمینی و رهبر انقلاب و حاج قاسم بیشتر اطلاع دارند تا رییسجمهور خودشان. این نگاهی است که در فضای امثال ما وجود دارد. شما نمیدانید چه عشقی به ایران بین کشورهای مسلمان منطقه وجود دارد. اگر به شما بگویم خود رهبر ایران در قلوب شیعیان جهان چه جایگاهی دارد، خب شما افتخار میکنید. منتهی برای بسیاری از جوانهای ایرانی این چیزها بدیهی است. حاج قاسم ممکن است برای شما بدیهی باشد اما حاج قاسم از آن ایستگاههای تاریخی بشریت است. نکته در قدردانی خودتان است. من این را در غرب خیلی لمس کردم. یک چگوارا میآید که اتفاق خاصی هم نمیافتد. یک آدم خیلی معمولی است. ما در زبان اسپانیایی یک ضربالمثل داریم که میگوید: «در مملکت نابیناها کسی که یک چشم دارد، پادشاه است.» چگوارا در مملکت کورها یک چشم داشت! چیز خاصی نداشت. رفت جنگید و مرد! نه انسان متفکری بوده، نه صاحب جریان فلسفی بوده، نه ارزشهای اخلاقی متعالی داشته. یک آدم معمولی. ما خیلی از این آدم بزرگتر داریم. شاگرد شاگرد شاگرد حاج قاسم از این آدم بزرگتر است. اما ما قدردان نبودیم.
یک چیزی هم میخواهم بگویم که دربارهاش مطالعاتی دارم، حرف احساسی نیست. شما حتی اگر برای ایران هیچ ارزشی قائل نباشید و بگویید چیزی ندارد. اصلاً 4000هزار سال تاریخ را هم درنظر نگیرید. آینده هم ندارد و همه چیز خراب است. اصلاً یک بیابان است که فقط یک امام خمینی دارد. این ارزش کل دنیا را دارد. اما بسیاری از جوانان متوجه این موضوع نیستند. من فقط و فقط همین امام خمینی را در مقابل کل اروپا و آمریکا عوض نمیکنم. میفهمم چه دارم میگویمها! اما برای شما عادت شدهاست که دربارهاش بشنوید. نباید برایتان بدیهی شود.
علاقه به امام خمینی و انقلاب اسلامی در همه جای علاقه شما به ایران است. اگر بخواهید به مخاطب ایرانی بگویید که درگیر چه چیزی در انقلاب و امام خمینی شدهاید چه میگویید؟
شما انقلاب را در یک زمان و یک مکان خاصی میبینید. من انقلاب را در یک فضای خیلی بزرگتر میبینم. قبل از انقلاب، اسلام برای خیلی ها در خارج از ایران فقط یک اسم بود که هیچ تأثیری در این دنیا نداشت. امام خمینی به اسلام یک حیات جدید داده است و این حیات در قلوب شیعیان جهان رخنه کرده است. نقش اسلام در دنیا پس از انقلاب اسلامی ایران فرق کرده است. شما 50سال پیش و قبل از انقلاب خمینی اگر میگفتید مسلمان هستم، یعنی هیچی نیستم، بیتفاوتم. میگفتید شیعه علی (ع) هستم، میگفتند شیعه یعنی چه؟ علی کیست؟ اما امروز اگر شما بگویید من شیعه علی (ع) هستم چه ارزشی دارد؟ این کار را امام خمینی کرده است. تشیع و مکتب اهل بیت در اسلام خیلی چیز ارزشمندی است. منتهی قبل از خمینی در بطون کتابها مانده بود و هیچ تجلی و بروز ظاهری نداشت مگر در عاشورا! امام خمینی این را در جهان، در معادلات بینالمللی، مسائل سیاسی و اقتصادی و در جنگها آورده است. یک روح جدید وارد جهان شده است. شما نمیدانید این چقدر اهمیت دارد. منِ شیعه چون تفاوت این دو مرحله را دیدهام، میدانم.
قبل از انقلاب میگفتیم اسلام میگفتند: چی؟ دین عربها؟ همین که با شتر راه میروند؟ این اسلام بود! اسلام قصه هزار و یک شب بود. اسلام یک عرب چاق بود با دهتا زن! الان بهترین و بزرگترین دانشگاهها از دکتر مسلمان دعوت میکنند که برایمان بگویید تا بفهمیم اقتصاد مقاومتی چیست؟ بگویید مفهوم بسیج 20میلیونی چیست؟ بگویید جبهه علیه استکبار چیست؟ بگویید چرا اسراییل از جوان حزباللهی میترسد؟ این ارزش، قدرت و قوت را امام خمینی به ما داده است. من این را هر روز دارم میبینم. من هم شاهد مشکلات کشور هستم، اما اینها هم کم نیست و جوان ایرانی باید آن را بداند.
انتهای پیام /