از نجات رزمنده بعثی تا مبارزه با کرونا
یوسف از اولین پاسدارهای انقلاب در هرمزگان و جنوب کشور است. جنگ که شروع شد، در جنوب وضعیت قرمز اعلام کرده بودند.
یوسف از اولین پاسدارهای انقلاب در هرمزگان و جنوب کشور است. جنگ که شروع شد، در جنوب وضعیت قرمز اعلام کرده بودند.
به گزارش خبرنگار مهر، دکتر بهشتی که رفته بود جبهه، یک سر هم به بچههای اصفهان زده بود. از او خواستند تا اجازه دهند عملیات کنند. شهید بهشتی گفته بود باید ببینم چه کردهاید. او را بردند خط شیر و کانال را نشانش دادند. گفته بودند تا چند قدمی عراقیها این کانال را کندهاند. شهید بهشتی باورش نمیشد. عبا و عمامه را برداشته بود و با ردا وارد کانال شده بود تا با چشم خودش ببیند چه کردهاند تا اجازه عملیات را از امام بگیرد. آخرهای تونل، نزدیک عراقیها، صدایشان را با گوشهای خودش میشنید آنچه در ادامه میخوانید روایتی متفاوت از عملکرد رزمندگان بهداری لشکر امام حسین (ع) اصفهان است. این نگاشته برگرفته از مصاحبههایی است که حاج یوسف کشفی از روزهای جبهه و جنگ تا امروز و حضور در میدان مقابله با کرونا بیان کرده است:
1. خانمها در خط مقدم جبهه
یوسف از اولین پاسدارهای انقلاب در هرمزگان و جنوب کشور است. جنگ که شروع شد، در جنوب وضعیت قرمز اعلام کرده بودند. اجازه نمیدادند بسیجیها به جنگ بروند. هنوز جنگ به جنوب کشیده نشده بود اما صدام میخواست حواسها را به غرب پرت کند و بعد، از جنوب وارد شود. یوسف دل بیقراری داشت. دنبال هر راهی میگشت تا خودش را برساند خط مقدم. برای همین به هلال احمر (شیر و خورشید آن زمان) رفت تا به عنوان مسئول، یک کاروان 70 نفره از امدادگران را به کرمانشاه ببرد. نیمی از این هفتاد نفر، خانم بودند. خانمهایی که به خط مقدم جبهه میرفتند تا سربازان وطن را نجات دهند.
ما هم که رفتیم دیدنش، داشت خانمها را گروهبندی میکرد. هرکدام را پای یک چرخ خیاطی نشانده و به هر کس ملزومات میدهد تا ماسک درست کنند. اکثرا ساکن مناطق محروم اصفهان هستند. یا بیسرپرستند یا بدسرپرست. با این کار هم به آنها کمک مالی میشود و هم از آنها کمک میگیرد برای حفظ سلامت سربازان خط مقدم ایران در مقابله با کرونا.
2. جنگ ناشناخته
وقتی به کرمانشاه آمده بودند، روال هنوز آنقدرها رسمی و بابرنامه نشده بود. هرکس هر کاری از دستش بر میآمد، انجام میداد. به شهر که رسیدند، دیدند وسط شهر خمپاره خورده. تا حالا خمپاره ندیده بودند. همه گیج بودند و هاج و واج همدیگر را نگاه میکردند. اما خیلی زود به خودشان مسلط شدند.
کرونا، ویروس شناختهنشدهای بود. کسی نمیدانست اینقدر زود شیوع پیدا میکند و همه را درگیر میکند. او دیگر برخورد با اتفاقات جدید را تجربه کرده بود. بار هاج و واج نشد. کارها را رسمیتر و با برنامهتر سروسامان دادند. جمع پزشکانشان اولین ستاد مبارزه با کرونا در اصفهان را راهاندازی کردند و شروع به مبارزه کردند. با فرمانداری صحبت کردند و مسئولیت نظارت بر کارگاهها و نانواییها را به عهده گرفتند
3. و جب به وجب خاک ایران
اولین دیدارش با حسین خرازی، زیر درخت سنجد شادگان بود. میخواست برگه عبور بگیرد. آقای میرلوحی آنها را به هم معرفی کرد. جنگیدند و سلمانیه و محمدیه و روستاهای اطرافش را حفظ کردند. عراق به آنجا خیلی حمله کرده بود، ولی نتوانست پیشروی کند. خود عراقیها اسم آنجا را گذاشته بودند جیش الاسد یا به زبان ما خط شیر. مثل شیر از وجب به وجب میهن حراست میکردند. از اینجا دیگر شده بود جزو بچههای اصفهان.
یکی یکی به نانواییها سر میزنند. حواسشان هست هیچکدام از قلم نیافتد. ضدعفونی کردن محیط نانواییها را به عهده گرفتهاند. همه را توجیه میکردند توریها را حتما داخل بگذارند و قوانین بهداشتی را رعایت کنند. این کارها را نه تنها در اصفهان، بلکه در دولتآباد، مبارکه، برخوار و باغستان و سایر شهرستانها هم انجام میدهند. تا جایی که بتوانند حواسشان به وجب به وجب میهن عزیزمان هست.
4. دست راست مسئولین
دکتر بهشتی که رفته بود جبهه، یک سر هم به بچههای اصفهان زده بود. ازش خواسته بودند تا به امام بگوید اجازه دهند عملیات داشته باشند. شهید بهشتی گفته بود باید ببینم چه کردهاید. برده بودنش خط شیر و کانال را نشانش داده بودند. گفته بودند تا چند قدمی عراقیها این کانال را کندهاند. شهید بهشتی باورش نمیشد. عبا و عمامه را برداشته بود و با ردا وارد کانال شده بود تا با چشم خودش ببیند چه کردهاند تا اجازه عملیات را از امام بگیرد. آخرهای تونل، نزدیک عراقیها، صدایشان را با گوشهای خودش میشنید. راضی شد و رفت اجازه عملیات را گرفت. خرداد سال 60، عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا». به امامشان که یاعلی گفتند هیچ چیز جلودارشان نبود.
به محض مطلع شدن از شروع کرونا، ستاد مبارزه با آن را تشکیل میدهند. استاندار و فرماندار یکشبدرمیان با آنها جلسه میگذاشتند و کمک میخواستند. کنترل بهداشت پمپ بنزینها و ضدعفونی کردن محیطها را به عهده گرفتند. علاوه بر آن، قیمتها را هم کنترل میکردند.
نکند کسی به اسم کار خیر و جهادی، مردم را به کار بگیرد و ماسکها را چند برابر قیمت بفروشد. نامحسوس سرکشی میکردند که ببینند ماسکهای دوخته شده کجا میرود. دیگر آنقدر معتبر شده بودند که برای هر کاری، مرجع باشند. یاعلی که میگویند خیال همه راحت است.
5. بیماریهای واگیردار
در جبهه هم بیماری واگیردار زیاد بود. تب مالت بود، وبا بود، گال بود. هتل آبادان را کردند قرنطینه. مریضهای واگیردار را میبردند آنجا. هر کس خوب میشد، میفرستادند برود خانه. دوره نقاهت که میگذراند، اجازه میگرفت برگردد جبهه. ممکن بود خودشان هم مبتلا شوند. اما امدادگر بودند و جانشان را برای نجات همرزمانشان به خطر انداخته بودند.
هیئت دارند. اکثرا پزشک هستند. دهه محرم هیئتشان درمانگاه مجانی دارد. بیماران را مجانی ویزیت میکنند. حتی داروی نسخه را هم میدهند. پزشکهایش هم همان بچههای بهداری لشکر امام حسین هستند. آن زمان امدادگر بودند. الان ولی همهشان متخصص هستند.
6. همراهی با مردم دراقتصاد
بعد از انقلاب کار اقتصادی زیاد داشت برای انجام دادن. قبلا تاجر بود در بازار بندرعباس. جنگ که شد، رفت جبهه. بعد که آمد، خواستند یک نگاهی به کارخانه پودرماهی بوشهر بیاندازد. پرسیده بود اینجا چرا به کار نیست؟ گفته بودند بلد نیستیم راهش بیاندازیم. در کمترین زمان آنجا را راه انداخت. نمیدانستند مهندس مکانیک است و یک آدم فنی تمام عیار. با همه اینها، کمکم حرف و حدیثها پشت سرش شروع شد. زیر ذرهبین بود و شدیدا مورد انتقاد. عطای کارخانه را به لقایش بخشید و کار اقتصادی را کنار گذاشت.
هیئت که تشکیل شد، برای کارهای خیریه قرضالحسنه زدند. به مردم وام میدادند تا گره از کارشان باز شود. اسمش را هم گذاشتند «صندوق قرضالحسنه محبان اهل بیت رزمندگان اسلام».
7. بهترینها برای مردم
حسین خرازی رفته بود دنبالش. میخواست به آشپزخانه لشکر سر بزند. به آشپزخانه که رفتند، حسین دانه دانه برنجها و نخودها و گوشتها را بررسی میکرد که مانده نباشد و بهترین کیفیت را داشته باشد. برایش مهم بود که رزمندهها بهترین غذا را بخورند. آخر سر هم سر همین قضیه شهید شد. رفت به رانندهای که میخواست ماشین غذا را ببرد آدرس بدهد که از کجا برود تا غذا برسد به دست رزمندهها. راننده رفت و حسین با یک خمپاره شهید شد.
هر سال چهار مرتبه برای قشر آسیبپذیر بسته حمایتی تهیه میکنند. نیازمندان هر محله را لیست کردهاند و برایشان بستههای ارزاق تهیه میکنند. حواسشان هست که محتویات این بستهها بهترین و باکیفیتترین موادغذایی باشد. هزینه این بستهها را مردم میدهند.
اعتمادشان دو چندان شده است وقتی میبینند صاحبان هیئت از جیبشان برای محرومین خرج میکنند و مثل بقیه با اتوبوس در شهر تردد میکنند.
8. زندگی یک انسان جهادی
ساختار ایجاد کرده بود. بهداری لشکر را که راه انداختند، یک اورژانس مادر هم در خط مقدم زد که جراح داشت. مجروحی که تازه از خط آمده بود را احیا میکردند و میفرستادند عقب. جراحها شاید 48 ساعت نمیخوابیدند. برای همه رزمندهها کلاس امداد برگزار میکرد. از تاجرهایی که میشناخت خواسته بود تا برایشان اورکت و تجهیزات پزشکی بیاورند. دو یونیت دندانپزشکی تهیه کرده بود تا رزمندههایی که دندانشان مشکل پیدا میکند، لازم نباشد به اهواز بروند. همانجا دندانپزشک آورده بود تا آنها را درمان کنند. همه تلاششان را برای رزمندگان این سرزمین کرده بودند.
خانوادهاش عادت کردهاند. میدانند هر جا خطر هست، یوسف هم هست. چه در زلزله کرمانشاه، چه در سیل خوزستان، چه در سیل امسال سیستان و بلوچستان و چه در بحبوحه کرونا. حتی اگر بیست روز هم بشود که او را نبینند.
هم ارزاق میبرند برای مردم و هم تیم پزشک دارند برای کارهای تخصصی. جمعشان جمع است برای خدمترسانی جهادی.
9. سلامتی برای همه انسانها
سرهنگ بعثی را نجات دادند. خودش باورش نمیشد عملش کنند و برایش وقت بگذارند تا نجاتش دهند. خیلی تشکر کرده بود. میگفت من فکر میکردم حداکثر تیر خلاص به من بزنید. خیلی از عراقیها را نجات دادند. برایشان مهم نبود مجروح ایرانی است یا عراقی. از نظر آنها وقتی افتاد دیگر یک انسان است که باید به فکر نجاتش بود.
کرونا دردی همهگیر است. اگر دستشان برسد برای درمان بیماران هر کاری میکنند. اگر هم دستشان نرسد، برای سلامتی همه آنها دعا میکنند. به امید روزی که هیچ بیماری روی این کره خاکی نباشد.