«جنگ هیبریدی»؛ از پیامهای متناقض ترامپ تا واهمه کرونایی
تهران - ایرنا - جنگ هیبریدی مفهومی است که با استفاده از آن میتوان مختصات تقابل دولت آمریکا با جمهوری اسلامی ایران و طیفی از وقایع داخلی را تا حد زیادی تشریح کرد.
درباره راهبرد دولت «دونالد ترامپ» علیه جمهوری اسلامی ایران تاکنون دیدگاههای متنوعی مطرح شده است. راهبرد اصلی دولت ترامپ به گفته مقامات کاخ سفید مبتنی بر سیاست «فشار حداکثری» است. استفاده از ابزارهای اقتصادی در قالب تحریمها جایگاهی اساسی در این راهبرد دارد.
در مقابل این دیدگاه، برخی بر این باورند که ترامپ موضع مشخصی در قبال جمهوری اسلامی نداشته و بر اساس وضعیت نبود راهبرد مشخص، نمیتوان چشمانداز واضحی درباره آینده مناسبات میان ایران و آمریکا داشت.
با توجه به تنوع دیدگاهها در این زمینه بر آن شدیم تا گفتوگویی را با «جواد حق گو» کارشناس روابط بین الملل و استادیار دانشگاه تهران ترتیب دهیم. به گفته وی، ادراک راهبرد تقابلی دولت ایالات متحده در سالهای اخیر در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران بر اساس مفهوم «جنگ هیبریدی» قابلیت تبیین دقیق دارد. رخدادهایی نظیر شیوع کرونا در ایران و نحوه بازنمایی آن در رسانهها را هم میتوان در قالب همین عملیات پیچیده تبیین کرد.
به نظر شما راهبرد تقابلی دولت ترامپ علیه ایران به کدام سو میرود؟
تردیدی ندارم که هدف اصلی راهبرد دولت فعلی ایالات متحده براندازی نظام سیاسی در ایران است. البته این هدف خود بستری است برای تجزیه کلیت فلات ایران که «ایران سیاسی» امروز بخشی از آن است. در این رابطه نمیتوان تردیدی داشت. برای این انگاره میتوان قرینههای بسیار زیادی مطرح کرد. یکی از اصلیترین قرینههای موجود به وضعیت برخی از کشورهای همسایه ازجمله عراق باز میگردد. عراق امروز که نظام سیاسی آن مبتنی بر نوعی از «فدرالیسم قومی» است درواقع وارد دورانی شده که اگر نخبگان آن تعلل کنند این فدرالیسم به تجزیه منجر خواهد شد؛ وضعیتی که به شکلی دیگر در سوریه و یمن نیز وجود دارد. ایده آل ایالات متحده هم دقیقا تجزیه کشورهای منطقه است.
با توجه به اینکه سیاست خارجی دولت ایالات متحده غالبا ذیل سه مکتب «جکسونیسم»، «همیلتونیسم» و «ویلسونیسم» مطرح میشود، به نظر شما سیاست خارجی دولت فعلی آمریکا تحت کدام مکتب قرار میگیرد؟
من در ابتدا لازم میدانم توضیحی درباره سیاست خارجی دولت ترامپ بدهم و بعد از آن پاسخ این سوالتان را تبیین کنم. واقعیت آن است که اگر بخواهیم سیاست خارجی دولت آمریکا در قبال بسیاری از کشورهای جهان به خصوص دولت جمهوری اسلامی ایران را شرح دهیم باید بپذیریم که شخص ترامپ به عنوان یک متغیر بسیار تعیین کننده در این مسئله اثرگذار است.
برخلاف برخی تصورات که مدعی است سیاست خارجی دولتهای ایلات متحده با یکدیگر تفاوت چندانی ندارد بنده معتقدم اتفاقا تفاوتها بعضا بسیار فاحش است. همین تفاوت فاحش را میتوان در دو دوره ترامپ و «باراک اوباما» به وضوح مشاهده کرد. البته نباید این را نافی کلیت رویکرد امپریالیستی دولت ایالات متحده در حوزه سیاست خارجی قلمداد نمود.
با این همه زمانی که بر اساس نگاه «جیمز روزنا» متغیرهای دخیل در سیاست خارجی قدرتهای بزرگ را تبیین میکنیم در برخی از ادوار نقش متغیر فردی سیاستمداران بسیار پررنگ میشود. دقیقا مانند اتفاقی که امروز در دوره ترامپ افتاده و به لحاظ تاریخی ما نمونههای مشابه دیگری چون «دونالد ریگان» را هم داشتهایم. اتفاقا برخی از متفکرین علاوه بر آن سه مکتبی که شما نام بردید از مکتب چهارمی به نام «ریگانیسم» هم نام بردهاند. دلیل این موضوع هم به اهمیت این رویکرد باز میگردد که امروز به طور نسبی در دوران ترامپ هم جریان دارد.
در نگاه روزنا سیاست خارجی قدرتهای بزرگ به طور عام و دولت ایالات متحده به طور خاص را باید از دریچه پنج متغیر «فردی»، «نقش گرایانه»، «بوروکراتیک»، «ملی» و «ساختاری» مورد واکاوی قرار داد. بر اساس این نگاه، متغیر فردی در برخی از ادوار سیاست دولتها میتواند با توجه به شخصیت خاص مثلا رئیس جمهور یا وزیر امورخارجه و... از اثرگذاری بیشتری در شکلگیری سیاست خارجی دولتها برخوردار باشد. در این نگاه رفتار سیاست خارجی دولتها را میتوان خروجی دانست که از نتیجه میزان و نوع اثرگذاری این متغیر شکل گرفته است.
با توجه به این توضیحات گمان میکنم سیاست خارجی دولت آمریکا در دوران ترامپ با توجه به شخصیت اثرگذار او در سیاست خارجی را اگرچه میتوان به مکاتب ریگانیسم و جکسونیسم نزدیک دانست اما در عین حال فاصلههای زیادی هم با این مکاتب دارد. دقیقا بر همین اساس است که برخی از ناظران، مکتب «ترامپیسم» را مطرح کردهاند؛ مکتبی که بیش از هر چیز با شناخت به مختصات و تیپ شخصیتی ترامپ قابل ادراک است.
میتوانید در این رابطه توضیحات بیشتری بدهید؟
بله حتما. در مجموع چگونگی ادراک کنشهای دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا یکی از پرسشهای مهمی است که از زمان حضور وی در کاخ سفید همواره مورد توجه بوده است. برای مثال نوع مناسبات خاص وی با جامعه اطلاعاتی آمریکا به عنوان مغز متفکر تصمیمسازی در سیستم سیاسی این کشور را باید اصلیترین بهانه طرح این پرسش به شمار آورد. اگرچه نباید پویاییهای ساختاری (چه ساختار داخلی سیستم سیاسی - اقتصادی ایالات متحده و چه همین ساختار در نظام بینالملل) در ادراک این موضوع کماهمیت پنداشته شود لکن شواهد و قرائن بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد کنشهای ترامپ بیش از آنکه متأثر از پویاییهای ساختاری باشد از ویژگیهای شخصی وی نشات گرفته است.
به نظر میرسد پویاییهای ساختاری بیش از آنکه تأثیر مستقیم و بلاواسطه بر رفتارهای رئیس جمهوری آمریکا داشته باشد به گونهای «غیرمستقیم» و «با واسطه» ترامپ را متأثر ساخته و میسازد؛ واسطهای که بیش از هرچیز از «تیم ترامپ» و نیز «رسانههای مورد علاقه وی» تشکیل شده است. البته برداشتهای وی از دیدگاههای این واسطهها هم دقیقا با توجه به تیپ خاص شخصیتی وی صورت میپذیرد. گذر زمان و نزدیک شدن به پایان سومین سال حضور ترامپ در کاخ سفید نشان داده که دقیقا به دلیل نوع خاص تیپ شخصیتی وی و به تبع نوع رفتار آن، در این واسطهها تغییرات زیادی ایجاد شده است. استعفای «دن کوتس» در همین ماههای اخیر و برکناری «جان بولتون» نمادهای آشکار برای این ادعایند.
اگر در میان رسانهها نام «فاکسنیوز» بیش از دیگر رسانهها خودنمایی میکند، حال و با توجه به آخرین تغییرات در تیم امنیتی وی و استعفای کوتس و نیز برکناری بولتون تمام شواهد از نقشآفرینی بیرقیب «مایک پمپئو» وزیر امور خارجه حکایت دارد؛ نقشآفرینی که اگرچه بیشتر از خاصیت «امرپذیری» و «فرمانپذیری» وی در مواجهه با رئیسش نشات گرفته اما نباید از اثرگذاری مستقل پمپئو که البته خود بیش از هر چیز در دایره جمعی از مشاوران خود بهویژه «دیوید اوربان»، «تونی پورتر»، «برایان بولاتائو» و «اولریچ بریچبال» و «براین هوک» در حال کنشگری است، غافل شد. این افراد به لحاظ ساختاری به مانند رئیسشان پمپئو از پیوندهای کاملا معناداری برخوردار هستند.
باید توجه داشت که در دانش مدرن، شناخت گونه و تیپ شخصیتی یکی از کارآمدترین رویکردها برای ادراک رفتار شخصیتهای سیاسی است؛ رویکردی که از برآیند رهیافتهای گوناگون علمی حاصل میشود. در بررسی تستهای شخصیت شاخههای گوناگونی وجود دارد که به نظر میرسد بهرهمندی از تست شخصیت «مایر - بریگز» یا مناسبتر از بقیه باشد.
بررسی دیدگاه برخی از متخصصان تیپشناسی که غالبا از آزمون «امبیتیآی» برای ادراک شخصیتها بهره میبرند حکایت از آن دارد که شخصیت دونالد ترامپ از میان شانزده تیپ شخصیتی این آزمون بیش از هر چیز با تیپ «ایاستیپی» مطابقت دارد. مروری بر ویژگیهای این تیپ شخصیتی نشان میدهد «هیجان و لذت بردن در لحظه فارغ از اتفاقات گذشته و رویدادهای آینده»، یکی از اصلیترین شاخصههای افراد این تیپ شخصیتی است. ترامپ پیش از انتخابات در صحبتی در رابطه با فعالیتهای تجاریاش میگوید: «کسبوکار و معاملههای تجاری من به خاطر پول نیست، من به اندازه کافی ثروت دارم. من معامله میکنم، فقط به خاطر این که معامله کردن را دوست دارم.» تمام اینها نشان از تیپ شخصیتی ترامپ دارد که به طور مستقیم بر رفتارهای سیاسی، نوع تعامل با سازمانهای اطلاعاتی و نهادهای حوزه سیاست خارجی آثار خود را برجای میگذارد.
میتوان گفت که به دلیل همین تیپ شخصیتی ترامپ است که فشارهای حداکثری در قالب تحریم علیه جمهوری اسلامی ایران مورد تاکید قرار گرفته است؟
من قبل از پاسخ به سوالتان لازم است تا یک اشتباه رایج را اصلاح کنم. این ادعا که سیاست خارجی ترامپ در قبال کشورمان بر اساس راهبرد فشار حداکثری که غالبا بر تحریم اقتصادی استوار است، شکل گرفته نمیتواند به طور جامع سیاست واشنگتن علیه جمهوری اسلامی را تبیین کند. درست آن است که بگوییم سیاست فشار حداکثری تنها بخشی از «جنگ هیبریدی» ایالات متحده علیه کشورمان است که از سالهای قبل وجود داشته منتها در زمان ترامپ به طور بسیار گسترده در حال پیاده سازی است.
در صورت امکان این مبحث را بیشتر شرح دهید.
بحث جنگ هیبریدی در روابط بین الملل تقریبا بحث جدیدی محسوب میشود، هر چند پیش از این در ادبیات حقوق و... رواج داشته است. اگرچه چهرهای به نام «ویلیام نمث» در سال 2002 در رساله دکتری خودش برای اولین بار برای بررسی نحوه تقابل چچنیها با دولت روسیه در جنگهای دهه 1990 از این مفهوم استفاده میکند، منتها «آندره کریبکو» فردی است که بیشتر این بحث را باز میکند. وی در سال 2015 در کتابی با همین عنوان جنگ هیبریدی خیلی خوب این بحث را تبیین کرده است. برای تشریح این بحث، نیاز به گفتوگویی مجزا وجود دارد با اینحال و خیلی خلاصه بر اساس مفهوم جنگ هیبریدی، تقابل دولتها با رقبا و دشمنانشان از حالت خطی خارج شده و به صورت عملیاتی پیچیده این تقابل صورت میگیرد.
بر اساس این پیچیدگی، همزمان دولت مهاجم از ابزارهای متعدد دیپلماتیک، سایبری، اقتصادی، رسانهای و... برای به عقب راندن دشمن خود استفاده میکند. در این جنگ حتی از تقابل نظامی هم در صورت لزوم استفاده میکند. دقیقا ترور سردار سلیمانی هم در ذیل همین مفهوم جنگ هیبریدی آمریکا علیه ایران قابل ادراک است. آنها برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی حاضرند از تمام ابزارها و روشهایشان استفاده کنند.
باید توجه داشت که در این جنگ هیبریدی هدف سقوط نظامهای سیاسی است. در جنگ هیبریدی، انقلابهای رنگی و در مجموع استفاده از ظرفیتهای فرهنگی - تبلیغاتی و رسانهای جایگاه بسیار والایی دارد.
نکته بسیار مهم در جنگ هیبریدی ایالات متحده علیه کشورهایی چون ایران و چین آن است که در این جنگ سیاستمداران آمریکایی پیامهای متناقضی را برای ایران ارسال میکنند. یک روز از مذاکره حرف میزنند و فردای آن روز یا حتی در همان روز صحبت از تقابل نظامی و افزایش فشارهای اقتصادی میکنند. بر اساس همین ارسال پیامهای متناقض برخی گمان میکنند که مثلا ترامپ دچار اختلال دوقطبی است اما واقعیت را باید ذیل مفهوم جنگ هیبریدی به عنوان یک عملیات بسیار پیچیده ادراک کرد.
این عملیات پیچیده با این هدف صورت میگیرد تا ایران را در «مه صلح» و «مه جنگ» با ابهام و گیجی مواجه سازند. زمانی که شما و به تبع مردم کشور نمیدانند بالاخره در شرایط جنگی هستند یا شرایط صلح آن زمان بهترین بستر برای به جان هم انداختن مردم و نظام سیاسی خواهد بود. اساسا ایجاد گیجی با ارسال پیامهای متناقض همزمان و فشار وارد کردن همزمان از چندین ناحیه و با چندین روش، ویژگی اصلی جنگ هیبریدی است.
باید توجه داشت در این عملیات پیچیده فرقی نمیکند که کشور شما در دوران «خشکسالی» باشد یا در دوران «ترسالی»، در هر دو شکل جامعه ایران به عنوان جامعه نکبت، پلشت و سیاه نمایش داده میشود؛ جامعهای که در این نکبتش دولت نقش اساسی دارد و مردم برای رهایی از آن باید طغیان نمایند.
نکته آخر آنکه پیشبرد این عملیات پیچیده در بستر شبکههای رسانهای و به طور خاص شبکههای اجتماعی صورت میگیرد. برای همین است که نقش شخصیتهای مؤثر در فضای مجازی که به هر حال به دلیل داشتن برخی جذابیتها بیشتر دیده میشوند و با عنوان مثلا سلبریتی از آنها یاد میشود بسیار مهم است. البته این سلبریتیها عموما به دلیل سطح پایین آگاهی و شناخت از پیچیدگیهای موجود ناخواسته تبدیل به ابزاری برای افزایش التهابات جامعه میشوند.
تنها کافی است نگاهی گذرا به نحوه بازنمایی همین مسئله ویروس کرونا در روزهای اخیر در شبکههای اجتماعی و رسانههای فارسی زبان خارجی داشته باشید تا مفهوم دقیق شاخه رسانهای جنگهای هیبریدی را متوجه شوید.
امروز مردم کشورمان بیش از آنکه از خود ویروس دچار وحشت باشند از حواشی پیرامون آن که با زبردستی در سطح رسانهها در حال برجسته سازی است هراس دارند. مثلا اینکه تا فردا پس فردا قرار است همه مغازهها و نانواییها تعطیل شود و همه هجوم ببرند برای خرید هر چیزی که نیاز دارند یا ندارند.
به عنوان سؤال پایانی لطفا توضیحی برای نحوه تقابل با این وضعیت بدهید
بهترین راه برای کم اثر کردن اینگونه اقدامات تنها چند کلمه مشخص است؛ شفافیت و پرهیز از دروغ و مصلحتسنجیهای بی مورد.