حاشیههایی از دیدار دانشجویان با رهبری / امیدی که جان تازه گرفت

به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، بالاخره پای ما هم به زیلوهای آبی و سفید حسینیهی امام خمینی باز شد. آفتاب داغ بود و صفها نه به اندازهی سالهای قبل، اما بازهم طولانی بود و معطلی. آنقدر در گرما ایستاده بودیم که دستگاه تبسنج درجه حرارت مرا بالا نشان داد و مانع ورودم شدند. کمی که در سایه ایستادم دما پایینتر آمد. همین که پایمان به زیلوهای حسینیه رسید نفس راحتی کشیدیم که بازرسیها...
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، بالاخره پای ما هم به زیلوهای آبی و سفید حسینیهی امام خمینی باز شد. آفتاب داغ بود و صفها نه به اندازهی سالهای قبل، اما بازهم طولانی بود و معطلی. آنقدر در گرما ایستاده بودیم که دستگاه تبسنج درجه حرارت مرا بالا نشان داد و مانع ورودم شدند. کمی که در سایه ایستادم دما پایینتر آمد. همین که پایمان به زیلوهای حسینیه رسید نفس راحتی کشیدیم که بازرسیها و هزار و یک مشکل مختلف برای ورود تمام شد. جدی جدی آمده بودیم بیت! جایی که جز از قاب صداوسیما ندیده بودیم. از زمزمهها میشد فهمید خیلیها اولین بار است که به این دیدار میآیند.
+ بار اوله میای؟ - بله + منم همینطور. از کدوم تشکل اومدی؟ کدوم دانشگاهی؟ در بین همین زمزمهها میشود فهمید اکثرا نخستین دیدار را تجربه میکنند و هیجان دیدار برایشان با اضطراب آمیخته.
بچهها میآیند و حسینیه آرام آرام پر میشود. از شور و حال سالهای قبل انگار خبری نیست، هرچه باشد به خاطر کرونا امسال ظرفیت کمتری برای دیدار دعوت شدهاند.
چند دقیقه که میگذرد تمام عکاسها و فیلمبردارها جلوی صحنه میایستند. پردهی سبز کنار میرود؛ صدای صلوات سالن را پر میکند و بعد یکی از دانشجوها فریاد میزند: این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده؛ بقیه هم تکرار میکنند.
نمایندگان جنبشهای دانشجویی یکی یکی به جایگاه میروند و از دغدغههای گوناگونشان میگویند. از تحولآفرینی و پیشرفت و مسائل زنان تا برجام و هستهای و قانون اساسی و ضعف حکمرانی و بحران آب و مسائل بینالملل.
اولین نفر نماینده بسیج دانشجویی است. وقتی صحبتهایش تمام میشود و از رهبر تقاضای تبرکی میکند؛ آقا با کلامی که چاشنی طنز دارد میگویند: چه فرمودید؟
و بعد دبیر جنبش عدالتخواه و جامعه اسلامی و انجمن اسلامی مستقل و دفتر تحکیم وحدت.
گاهی صدای احسنت گفتن بچهها بالا میگیرد. بهویژه وقتی که حرف از نقد عملکرد مجلس و نظام آموزشی در میان باشد. شاید اولین دیدار دانشجویی باشد که صدای کف زدن و هیاهوی افراد حاضر شنیده نمیشود! دلیلش؟ راستش نمیدانم.
بعضی از مهمانها آنقدر باشتاب حرف زده اند تا حجم وقت و کلامشان هماهنگ شود که رهبری در پایان صحبتها میگویند: به قدری تند تند صحبت کردید که بعضی مسائل از دست من رفت و بعدا باید متن صحبتهایتان را بخوانم. برخی حرفهایشان هم به تایید رهبری میرسد. مثل همان جوانی که دربارهی حکمرانی عالمانه صادقانه و شجاعانه صحبت کرد. صحبتها تمام شد و نوبت به سخنرانی رهبری رسید.
میزبان ما گفت دلتنگ دیدار حضوری با جوانان دانشجو بوده. دست چپش را در عبایش فرو برد و چند برگهی یادداشت درآورد. گفت میخواهم اول شما را موعظه کنم. با استناد به آیات قرآن دقایقی فرزندانش را به وعظ فرزندانش پرداخت. از کلام امیر گفت. همان کلماتی که حضرت بعد از جنگ سخت صفین برای فرزندش نوشت.
حالا میزبان ما همین کلمات را برای فرزندانش یاداوری میکند. سپس از تحولات دانشگاه و خدمت انقلاب به دانشگاه میگوید. میگفت انقلاب به دانشگاه هویت بخشیده. جایی که از همان ابتدا یکی از محلهای چالش و دغدغهی انقلاب بوده. از تفاوت نگاه انقلابی و نگاه واپسگرا به دانشگاه و دانشجو گفت. از شیوه صحیح طرح مطالبهها گفت. از لحنی که باید آرام باشد و پردهدری نکند، اما رو به مجیزگویی و تملق هم نرود. گفتند: مطالبهگری مستدل مانع از این میشود که بعضیها در شرایطی که تشکیلات مدیریتی کشور، انقلابی است درباره اهمیت نقش دانشجویان تشکیک کنند، چرا که نقش شما در این دوره بیشتر است. از اهمیت اندیشه ورزی و داشتن استاد و راهنما هم برای فکر و هم برای علم گفت. میگفت همانطور که علم نیاز به معلم دارد اندیشه و فکر هم استاد میخواهد. استادی از علما. کسی که عالم باشد نه اینکه الزاما معمم باشد؛ و از یار قدیمیاش علامه مصباح مثال زد. بعد از پرداختن به اندیشهورزی و تقویت تفکر توصیهی دیگرشان عمیق شدن در مسائل اصلی کشور و مماس شدن با آنها بود. به فرزندان دانشجویش گفت: وقتی با تمرکز بر روی یکی دو مسئله، درباره آنها فکر و تحقیق کنید، نتایج این تحقیقات عمیق، برای دستگاههای مربوط قابل استفاده خواهد بود.
رهبر انقلاب چشم در چشم دانشجوها دوخته بود و برایشان سخن میگفت انگار که دست جوانش را در دست گرفته باشد و پدرانه او را نصیحت کند. گاهی هم گلایه میکرد از اینکه خیلی از دغدغهی بچهها پاسخ دارد و علت این احساس به بنبست رسیدن کاذب به خاطر دوری مسئولین از کف جامعه است. از دیدارهای هرهفتهاش که چهل سال پیش در دانشگاه تهران برگزار میشد گفت. وعده داد که بعد از کرونا هم مجالی برای این دیدار و گفتگوها فراهم کند. معتقد بود هیچکدام از مسائلی که دانشجوها گفتند بغرنج نیست و به انتهایش نرسیده. خیلی هایشان پاسخ دارند و برای بقیه هم میتوان کاری کرد. از امیدواری گفت اینکه ما باید کانون تزریق امید به جامعه باشیم چرا که ناامیدی برای پیشرفت کشور ثمره خوبی ندارد. راستش این حرفشان با حرف دل همه ما همسو بود.
امید...
چیزی که هرازگاهی بین شلوغیها در دل ما جوانان دانشجویان مردم گم میشود. حتی نمایندگان تشکلها هم وقتی در مقابل میزبان قرار میگرفتند از مسائلی میگفتند که در نهایت امید ما را نشانه گرفته بود. اتفاقاتی که امید مردم را اعتمادشان را کمرنگ کرده بود و حالا این دانشجوها بودند که میخواستند با ارائهی راهکارهایشان امید را احیا کنند.
شاید هرروز از زبان مسئولین مختلف و اطرافیانمان تشویق و دلداری برای امیدوار بودن بشنویم. اما نمیدانم چه چیزی در سخنان میزبان ما در حسینیه بود؛ که مارا، همهی مارا وامیداشت حرفهایش را بپذیریم آن وقتی که از امید از جهانی که در آستانهی نظم جدیدیست حرف میزند. مارا وامیداشت در دل تاریکی مطلق به چراغ کمسویی از امید هم که شده ایمان بیاوریم. پایان بندی حرفها با یاد عزیزانمان در جهان اسلام بود. مثل صحبتهای تمام دانشجوها که با احترام و تقدیم صلوات برای شهدا و مجاهدان یمنی و فلسطینی و افغانستانی و دیگر پارههای تن اسلام به پایان میرسید. تاکید بر فعالیتهای بینالمللی چند بار در کلام رهبری تکرار شد. هنگامی که گفتند. توسعه فعالیتهای بینالمللی دانشجویی نکته دیگری بود که آقا بر آن تاکید داشتند. میگفتند گروههای جوان و دانشجوییِ زیادی در اروپا و آمریکا و همچنین در کشورهای اسلامی علیه سیاستهای استکباری فعال هستند. خیلی هاشان با ما همراهند و کشورهای همسایه مثل عراق و پاکستان و افغانستان دلهای آمادهای برای همراهی با ما دارند. ارتباط سالم با آنها هم به این فعالیتهای ضد استکباریشان توان بیشتری میدهد هم با معرفی جمهوری اسلامی به آنها، یک سپر دفاعی برای کشور در مقابل امپراتوری خبری مستکبران ایجاد میکند.
افطار نزدیک میشود و جلسه به پایان میرسد. رهبر دعا میکند و ما از عمق قلب آمین میگوییم. بعد برمیخیزد و روبه جمعیت دستش تکان میدهد. گروهی شعار میدهند و یکی هم شعری میخواند و من با چشمهایی که امید رمقی به آنها بخشیده؛ فقط نگاه میکنم.



