یک‌شنبه 5 مرداد 1404

خانیکی: جامعه ایران با جامعه قبل از جنگ تحمیلی اسرائیل فرق می‌کند / باید به نقد و بررسی اشتباهات گذشته بپردازیم

وب‌گاه دنیای اقتصاد مشاهده در مرجع
خانیکی: جامعه ایران با جامعه قبل از جنگ تحمیلی اسرائیل فرق می‌کند / باید به نقد و بررسی اشتباهات گذشته بپردازیم

استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی گفت: شرایط بحرانی می‌تواند این درس را به ما بدهد که به نقد و بررسی اشتباهات گذشته بپردازیم. از سوی دیگر، شرایط بحرانی می‌تواند یک تهدید نیز باشد، به این دلیل که اگر بر اساس همان ریلی که ما را به این نقطه رسانده حرکت کنیم و هیچ تغییری ندهیم، می‌تواند دوباره با شتاب بیشتری ما را در معرض یک فرایند فرسایشی قرار دهد.

استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به وضعیت جدید جامعه ایرانی پس از جنگ 12 روزه گفت: این بازتنظیم شدن جامعه را باید شناخت، چرا که یک فرصت بی‌بدیل برای ایران، برای جامعه مدنی‌اش، برای جامعه سیاسی‌اش و برای حکمرانی‌اش است؛ حتی برای کسانی که قصد سوء نسبت به ایران داشتند، برای اسرائیل، برای آمریکا و برای حامیانش نیز این پیام را دارد که آن مزیت نسبی ایران، فقط در توان موشکی و نظامی‌اش نیست - که آن هم مهم است و باید در جای خود، اینکه یک سازمان نظامی رسمی می‌تواند در یک حمله خودش را بازسازی کند، قدر دانسته شود و از همه آن فرماندهانی که در اینجا از خود گذشتند، چه آن‌هایی که شهید شدند و چه آن‌هایی که ماندند، واقعاً قدردانی کرد - ولی در کنار آن، این مهم است که این جامعه، ظرفیت آن را دارد که خود را بر اساس فهم تاریخی خویش، بازشناسی و بازسازی کند. چرا در این قضیه، مسئله «ایران» مهم می‌شود و این ایرانی که مهم می‌شود، چه ایرانی است؟

مشروح گفت‌وگو هادی خانیکی را در ادامه می‌خوانید:

با سپاس از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. بحث ما به بررسی جنگ اخیر دوازده‌روزه اختصاص دارد؛ اما اگر بخواهیم با نگاهی بلندمدت به این ماجرا بنگریم، حدود هشت سال است که در کشور شرایط شبه‌جنگی و گاهی تا مرز شرایط جنگی را تجربه کرده‌ایم که یکی از مهم‌ترین عرصه‌های آن، عرصه روایت‌ها بوده است. بر اساس ادبیات رسمی، از اصطلاحاتی همچون جنگ ادراکی و جنگ شناختی استفاده می‌شود.

 مایلم بدانم که شما این هشت سال را از منظر ارتباطی چگونه ارزیابی می‌کنید و تأثیر هر یک از بازیگران در این جنگ روایت‌ها چه میزان بوده است؛ دستگاه‌های رسمی، دستگاه‌های تبلیغاتی رسمی، جامعه مدنی، مردم و رسانه‌های خارج از کشور؟

از جماران و شما تشکر می‌کنم که مجدانه و فراگیر، مسائل جامعه و انتظارات یا انتقادات سیاسی و مدنی موجود را در کانون توجهات خود قرار داده‌اید.

طبعاً، وجه ارتباطی نیز یکی از وجوه مهمی است که به‌عنوان یک ظرف یا یک متن یا بافت، می‌تواند به مسأله‌ای، که کشور با آن مواجه است، چه به‌صورت مزمن و چه به‌صورت جدید، ضریب دهد؛ یعنی می‌تواند مسئله اجتماعی، مسأله سیاسی یا مسأله وضعیت توسعه و اینکه آیا به‌سوی صلح و شکوفایی می‌رویم یا در معرض بحران و خطر هستیم را برجسته یا کم‌اهمیت جلوه دهد؛ ولی نباید از این مسأله غفلت ورزید که ارتباطات به‌طور عام و رسانه‌ها به‌طور خاص، به‌تنهایی منشأ دردها و آلام جامعه نیستند و نقطه درمان نیز از آن‌ها آغاز نمی‌شود؛ بلکه اساساً باید نسبت میان ارتباطات و سایر مسائلی را که هر جامعه‌ای، به‌ویژه ایران، با آن درگیر است، در پیوند میان ساحت ارتباطی و به تعبیر شما، روایی با دیگر ساحت‌ها مشاهده کنیم. اگر بخواهم بر اساس این مقدمه، شرایط خطیر کنونی را بررسی کنم، باید بگویم که این شرایط متأثر از تحول بزرگی است که در متن جامعه رخ داده و این تحول بزرگ، خود متأثر از جنگ تحمیلی است؛ یک تجاوز بزرگ، فراگیر، غافلگیرانه، مخرب و ویرانگر.

برای بررسی، معتقدم که شاید مسأله اصلی و مقدم، شناخت درست این پدیده است؛ پدیده‌ای که اکنون رخ داده و به تناسب آن، اصلاح پیش‌فرض‌هایی که سعی می‌کردیم واقعیت‌ها را با آن‌ها محدود سازیم، ضروری است.

به عبارت دیگر، نگاه‌های سیاسی، جناح‌بندی‌های سیاسی و حتی گرایش‌های سیاسی، موجب شده بود که وضع جامعه، وضع جهان و نسبت ما با جهان را تحت تأثیر قرار دهد.

اگر بخواهیم کل این موضوع را از منظر ارتباطی صورت‌بندی کنیم، همان‌طور که شما به‌درستی اشاره کردید، مسأله در چهارچوب روایت‌ها و جنگ روایت‌ها، به تعبیر امروزی، قرار می‌گیرد؛ روایت‌هایی که از سال 96 به بعد شکل گرفتند یا روایت‌هایی که اساساً پیش از آن شکل گرفته بودند. آن روایت‌ها تا به امروز به کجا رسیده‌اند و اکنون آن روایت‌ها تا چه حد باید با این واقعیت جدید، با این وضعیتی که جنگ از دل آن پدید آمد، نگریسته شوند؟

ملاحظه کنید، میان «روایت» و «اطلاعات» - منظورم از اطلاعات فقط اطلاعات رسانه‌ای نیست؛ بلکه شامل آمار، ارقام، گزارش عملکردها، بیان موفقیت‌ها، بسته‌های حاکمیتی و برنامه‌های رسمی است - با آنچه در متن جامعه می‌گذرد، تفاوت وجود دارد. به گفته برخی از صاحب‌نظران، تفاوت میان «کارتابل» و «جامعه» وجود دارد. کارتابل‌ها، یعنی برنامه‌های رسمی، وقتی به زبان می‌آیند، در چهارچوب برنامه‌ها، سیاست‌ها و امثال این‌ها سخن می‌گویند؛ اما روایت، آن چیزی است که شنیدنی و گفتنی می‌شود و نیازمند تعامل و اعتماد میان گوینده و شنونده است. اطلاعات، همان‌طور که گفتم، یک امر اظهاری است و داده‌ها بیانگر شماست؛ گوینده می‌تواند یک نهاد رسمی، یک نهاد حاکمیتی باشد یا در مقابل آن، یک نهاد منتقد، یک نهاد سیاسی مدنی مخالف باشد؛ ولی روایت، کلیت پدیدارشناختی دارد. اطلاعات را می‌توان قطعه‌قطعه کرد، می‌توان گزینشی با آن برخورد کرد، به‌عنوان جزئیات جداافتاده از کل؛ ولی روایت، یک کلیتی را بازمی‌گرداند؛ اینکه جامعه در رضایت به سر می‌برد یا در رنج. وقتی یک جامعه و یک مخاطب می‌تواند رنج خود را بیان کند، رنج خودش در آن رسانه ابراز می‌شود و می‌تواند همزاد پنداری و همدلی داشته باشد، به روایت رسیده است. فروکاستن روایت‌های متفاوتی که در این هشت سال شما به آن اشاره کردید، دوای درد نیست.

به نظر من، مسأله این است که چه میزان گوشی برای شنیدن این قصه‌ها وجود داشته، در کجاها لکنت برای بیانش وجود داشته، در کجاها شنونده یکدیگر هستیم و در کجاها نیستیم. لکنت کجاست؟ لکنت زمانی رخ می‌دهد که فردی دچار وحشت شود و از بیان قصه خود بترسد. به تعبیر زیبای حضرت علی (ع) توجه کنید که وقتی از مسئولیت خود به‌عنوان حاکم صحبت می‌کند، می‌فرماید: «کسی برای گفتن حقی به لکنت نیفتد»؛ یعنی فضای واحد و از بالا تعریف‌شده‌ای برای بیان آن اطلاعات و داده‌ها وجود نداشته باشد. سخنم را در اینجا خلاصه می‌کنم.

به نظر من، پس از این جنگ، روایتی که شکل گرفت با روایت پیش از جنگ متفاوت است. روایت پس از جنگ، یک ایران بزرگ‌تر، یک ایران متنوع، یک ایران متکثر؛ ایرانی است که دیگری را می‌بیند و به دیگری احترام نیز می‌گذارد؛ در حالی که پیش از آن، ما این تنوع و تکثر را حداقل در روایت‌های رسمی نمی‌بینیم. به صدا و سیما توجه کنید؛ در این مدت، مفهوم تعریف‌شده صدا و سیما به لحاظ قانونی و رسانه‌ای این است که «رسانه ملی» است؛ یعنی ملت باید در آن دیده شود. ملت متفاوت است، ملت مختلف است، ملت سبک زندگی متمایزی با یکدیگر دارد. این واژه‌هایی که من به کار می‌برم، همه تحقیقات و نظرسنجی‌های مختلف و مطالعات اجتماعی که در سال‌های گذشته انجام شده است، همگی بیانگر آن هستند که متأثر از تغییرات اجتماعی درازدامنی که در ایران رخ داده، سواد افزایش یافته، شهرنشینی گسترش پیدا کرده، جوانان به میدان آمده‌اند و توانسته‌اند از ارتباطات بیشتری برخوردار شوند، فناوری، به‌خصوص فناوری اطلاعات، در این وضعیت بسیار دخیل بوده و سبک زندگی متنوع و متکثر شده است.

شما مشاهده می‌کنید که این جامعه، یک جامعه سیال است؛ جامعه‌ای که با گذشته تفاوت می‌کند، ولی همچنان روایتی یکپارچه از ایران، روایتی یکپارچه از اسلام، و روایتی یکپارچه از انقلاب اسلامی و حتی نظام جمهوری اسلامی ارائه می‌شود. این روایت با آن واقعیت متکثر مخاطبان همخوانی ندارد. مخاطبان خودشان را در آینه این روایت واحد نمی‌بینند؛ در نتیجه، آن جنگ روایت‌ها را که شما می‌فرمایید، این‌گونه در نظر بگیرید که واقعیتی در زندگی به‌عنوان «زندگی» وجود دارد، رنج‌هایی هست، به دنبال نقد‌هایی هستند، به دنبال گوشی برای شنیدن سخن خودشان می‌گردند، و به دنبال پاسخگویی برای حل مسائلشان هستند. سپس می‌بینند که دیده نمی‌شوند؛ در نتیجه، آن رسانه نیز نمی‌تواند با آنان ارتباط برقرار کند و آن دیگریِ شنونده، در واقع، وجود ندارد.

به نظر من، باید به روایت بسیار توجه کنیم. این روایت پس از تجاوز اسرائیل به ایران، روایتی است که در حقیقت، جامعه را چنان تحت تأثیر قرار داد که در همین محکوم کردن تجاوز، در همین دفاع از ایران به‌مثابه وطن، در همین دفاع میهنی، حتی در دفاع از نظام سیاسی مستقر، شما شاهد یک جابه‌جایی هستید. گویی بسیاری از کسانی که رنج دیده بودند، مورد تبعیض یا نابرابری نیز قرار گرفته بودند - تبعیض و نابرابری سیاسی، تبعیض و نابرابری اقتصادی، تبعیض یا نابرابری فرهنگی، قومی، جنسیتی، نسلی و امثال این‌ها - به دفاع برخاستند و در مقابل، کسان دیگری را می‌بینید که دفاع نکردند. دوستی‌ها، دوستی‌های گذشته، حتی در مواردی دوستی‌های سیاسی، با یک مرز از هم جدا شدند. در نتیجه، می‌خواهم بگویم که این اعتماد، یعنی توجه به این تغییری که در اثر تحولات جامعه و مواجهه‌اش با رسانه‌های داخلی و خارجی رخ داده را باید مد نظر قرار داد. من در اینجا بحث را به پایان می‌برم.

ملاحظه کنید، در اغلب همین مطالعاتی که حتی پس از جنگ انجام گرفته و نظرسنجی‌ها، جالب است که مردم دیدند فرماندهان برجسته‌شان به شهادت رسیدند، دانشمندانشان به شهادت رسیدند، رهگذر و شهروند معمولی و کودک و زن و منتقد و هنرمند و همه به شهادت رسیدند. جالب است که در این شرایطی که کاملاً از لحاظ روانی و اجتماعی نیز دچار آسیب‌های جدی شده‌اند - که این امر بسیار واضح است - و می‌خواهند بدانند آینده‌شان چه می‌شود، احساس ناامنی می‌کنند و احساس ناتوانی در اداره وضع موجود خود دارند، وقتی از آنان می‌پرسند پس از جنگ، اولین نگرانی شما در دوران جنگ چه بود، اولین نگرانی‌شان را «قطع اینترنت» عنوان می‌کنند. همین کسانی که مخالف تهاجم و تجاوز هستند، همین کسانی که در کنار سازمان رزمی کشور ایستادند، مخالف نفوذ و جاسوسان و امثال این‌ها هستند، نگران اینترنت‌اند. چرا نگران اینترنت هستند؟ برای اینکه دچار اختلال ارتباطی شده‌اند، برای اینکه بی‌خبرند، برای اینکه نمی‌دانند در آنجا چه اتفاقی افتاده است.

در آنجا، شما می‌توانید به لحاظ رسانه‌ای هم به این موضوع بپردازید که وقتی دچار اختلال در ارتباط شبکه‌ای، شبکه مجازی، شدند، باید دو رسانه را به‌طور کلی و جدی مورد بررسی قرار داد: یکی خود صدا و سیما به‌عنوان رسانه رسمی که وظیفه اطلاع‌رسانی داشته، لطماتی هم دیده و در مواردی هم شما به‌وضوح دیدید که از هدف‌های اصلی اسرائیل برای فروپاشی نظام سیاسی، حمله به صدا و سیما بوده است؛ که آیا این رسانه توانسته این سه نیاز - نیاز به خبر، نیاز به احساس امنیت و نیاز به احساس قدرت اداره‌کنندگی مخاطبان - را برآورده کند یا خیر؟

در برابرش، رسانه‌های مخالف که برجسته‌ترین نماد آن «اینترنشنال» بوده که به میدان آمده و طبیعتاً از مسئولیت اخلاقی و حرفه‌ای خود نیز خارج شده و در کنار آن هجوم قرار گرفته تا آن روایتی را که جنگ به دنبالش بوده، در جامعه برساخت کند و آن روایت این بوده که اسرائیل جنگ پیشگیرانه کرده، اسرائیل هدف هجوم به مردم را نداشته و هدف را به سمت حکومت برده است؛ در حالی که می‌بینیم همه این‌ها با دلایل و شواهد مختلف قابل رد است که خیر، روشن است که اسرائیل یکپارچگی سرزمینی ایران، فروپاشی نظام سیاسی و همبستگی مدنی یا همبستگی اجتماعی را هدف گرفته است.

اینجا دیگر باید ببینیم که در این میان، معنای اینکه برای جامعه جنگ‌زده و آسیب‌دیده، مسئله اول اینترنت است، چیست و آن، مسئولیتی را بر دوش ما می‌گذارد که امروز هم اگر به دنبال برقراری امنیت پایدار در جامعه هستیم و می‌خواهیم آن همبستگی اجتماعی یا همبستگی مدنی یا روندهای همبستگی‌ساز را تقویت بکنیم، راهی جز این نداریم که به نیاز ارتباطی مورد قبول جامعه توجه کنیم که طبیعتاً به دلیل تحولات فناورانه، تحولات اجتماعی و تجربه‌هایی که هر کس از کودکی تا بزرگسالی در این مدت کسب کرده، همگان معتقدند که باید از یک شبکه مطمئن، مستقل، اجتماعی و رسانه‌ای برخوردار باشند.

ایران جدیدی پس از این جنگ شکل گرفت. آیا این «مای ایرانی جدید» به نظر شما محصول مواجهه واقعی تمام بازیگران با واقعیتی به نام جنگ نبود؟ ما حدود هفت، هشت سال در این وضعیت تعلیق به سر می‌بردیم که برخی از آن با عنوان «نه جنگ، نه مذاکره» یاد می‌کردند. در این فضای تعلیق، بخشی از شهروندان جامعه بودند که از روی استیصال می‌گفتند: «کاش جنگ شود و راحت شویم» و بخش دیگری از نیروها نیز در جامعه بودند که تصور می‌کردند با یک حمله محدود می‌توانند کشور را سعادتمند کرده و اداره کنند. آیا فکر نمی‌کنید این مواجهه سخت با واقعیت، اینکه مردم عادی در تجریش مورد هدف قرار می‌گیرند، اینکه زندان اوین با همه افراد مختلفی که در آن بودند مورد اصابت قرار می‌گیرد، این واقعیت سخت بود که این «مای جدید» را شکل داد؟

ببینید، من ترجیح می‌دهم میان آنچه در همین رخداد، رخداد حمله، که متفاوت هم هست - چون پیش از این هم ما حملات اسرائیل را به ایران داشتیم، حملاتی کوتاه با هدف‌های معین - و آنچه در اینجا رخ داد، تمایز قائل شوم. به نظر من، آنچه رخ داد در واقع مانند یک شوک بود که سطوح مختلف جامعه را در برابر یک پرسش، در برابر یک لحظه قرار داد؛ آن لحظه این بود که «دشمن به دیار آمده است»، یعنی خانه ما را مورد حمله قرار داده است؛ ایران به‌مثابه خانه.

به نظر من، این امر از دل این تهدید خارجی، تهدید خارجی ناگهانی و فراگیر، شکل گرفت. البته، در اینجا می‌توانیم به یک نقد هم بپردازیم که آنچه در جامعه ما نهفته بود را چقدر دیدیم و چقدر ندیدیم. آنجایی که ندیدیم و متأسفانه می‌تواند تهدیدی برای امروز نیز باشد، این است که تصور کنیم جامعه ما همه این مطالعات و تحقیقاتی که اتفاقاً اغلب آن‌ها توسط دستگاه‌های اجرایی در دولت‌های مختلف مدیریت شده‌اند - یعنی تصور نکنیم که این‌ها را مثلاً دولت‌های اصلاح‌طلب یا اعتدال‌گرا دنبال می‌کردند و دولت‌های اصول‌گرا دنبال نمی‌کردند - تحقیقات اجتماعی که در ایران انجام گرفته، که حداقل 24 مورد از آن تحقیقات را خود این پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی مدون کرده، و توسط دستگاه‌های رسمی سیاسی، امنیتی، فرهنگی و علمی بر اساس وظایف قانونی‌شان و مصوبات و تکلیف‌های قانونی که در برنامه سوم، چهارم و پنجم توسعه داشتند، انجام شده‌اند و همه این‌ها نشان می‌دهد که جامعه ایران، همان‌طور که گفتم، از نظر احساس عدالت، احساس امنیت، امید به آینده، سبک زندگی و توجه به تفاوت‌هایی که وجود دارد. اصلاً توجه کنید، مگر مسأله نسل‌ها و تحولات نسلی، یک مسأله خاص ماست که در جهان رخ داده؟

در جاهای دیگر هم وجود دارد؛ ولی ببینید که چرا همین واژه‌های «نسل ما»، «نسل شما»، «دهه 60»، «دهه 70»، «دهه 80»، «قبل از انقلاب»، «بعد از انقلاب»، این‌قدر نسلی شده است؟ چرا این تغییرات این‌قدر در دوره‌های سنی یا جنسیتی، زن و مرد و امثال این‌ها، بسته‌بندی شده است؟

این نشان‌دهنده آن است که تغییراتی در جامعه رخ داده و اگر بخواهیم این تغییرات را خلاصه کنیم - که من همه این‌ها را بررسی و مطالعه کرده‌ام و اتفاقاً در همان دورانی که درگیر بیماری سرطان هم بودم، تحت عنوان «تغییرات جدید جامعه ایرانی» همه این‌ها را خواندم و دنبال کردم، علاوه بر اینکه در زمان خود نیز به آن‌ها توجه داشتم - همه این‌ها نشان می‌داد که سرمایه اجتماعی در ایران مسیر تنزل را طی کرده، همبستگی اجتماعی کمتر شده، مشارکت اجتماعی و به‌تبع آن مشارکت سیاسی کاهش یافته، امید به آینده کمتر شده و در زمینه احساس عدالت از اینکه بگوییم فرصت‌های برابر برای کار و شغل یا فرصت برابر در گزینش‌ها یا فرصت برابر برای تحصیل به وجود آمده - یک احساس نارضایتی نسبتاً بالایی وجود دارد؛ که نه تنها حوزه اجتماع و سیاست، بلکه حوزه فرهنگ و اقتصاد را هم در بر گرفته است. حال، با این روند، همان‌طور که گفتید، در لحظه‌ای قرار گرفتیم که بله، عامل اصلی‌اش این بوده که به‌صورت ناگهانی در معرض هجومی قرار گرفتند، مسیر هجوم را فهمیدند، هدف هجوم را فهمیدند؛ هدف این هجوم، وطنشان است، کشورشان است. انتقادات، نارضایتی‌ها، رنجیدگی‌ها و گله‌ها برای بعد است؛ یعنی می‌گویند این خانه یک مسئله است و اینکه از نحوه اداره خانه راضی هستیم یا نه و خودمان در این خانه چگونه زندگی می‌کنیم، یک مسئله دیگر است.

اگر بخواهیم تغییرات اجتماعی را که این مسأله را نشان می‌دهد، در دو مؤلفه مهم استخراج کنیم، در این 24 طرح و طرح‌های دیگر، این است که جامعه ایران نسبت به گذشته، در این روند تحولات اخیر که بخشی جهانی و بخشی ملی است، فردگراتر شده و ارزش‌های مادی در آن غلبه بیشتری پیدا کرده است.

حالا اتفاقی که می‌افتد این است که مورد هجوم قرار گرفته و به احتمال قریب به یقین - من از مطالعات و نقشه‌های نظامی به‌خصوص سر در نمی‌آورم، ولی نظرهای مختلف خارجی و داخلی را خوانده‌ام - اسرائیل و سپس آمریکا در حمایتش، روی این زمینه حساب کرده بود که جامعه ایران، جامعه ناراضی است و اگر این فشارها را وارد کنیم، مراکز نظامی‌اش، مراکز تحقیقاتی‌اش و زیرساخت‌هایش را بزنیم، با پیام‌های تخلیه برای تهران یا برای شهرهای بزرگ دیگر، در نقطه‌ای که حملات کاری نظامی ما رخ می‌دهد، از حمایت جامعه ناراضی نیز برخوردار خواهیم بود. این اتفاق نیفتاده است. چرا نیفتاده؟

به نظر من، به این دلیل است که آن روندهای همبستگی‌سازی که در جاهای دیگر ما می‌دیدیم - در حمایت از کودکان بازمانده از تحصیل، در کمک به مدرسه‌سازی، در کمک به بحران‌های طبیعی مثل سیل و زلزله - ایران واکنشی دارد که حتی خود به نهادسازی موقت می‌پردازد؛ از هنرمند سرشناسش گرفته تا شهروند معمولی‌اش، وارد کار کمک به هم‌وطنان خود می‌شود. فیلم بسیار عجیبی منتشر شد که موشک اصابت می‌کند، حفره ایجاد می‌شود و لوله آب می‌ترکد. یکی از مردم در لحظه، به‌سرعت به میان آب می‌رود تا رانندگان خودروها را نجات دهد. چنین صحنه‌هایی در جهان امروز بسیار بدیع و منحصربه‌فرد است.

گویی این‌ها مختص جامعه ایران است. البته در فرهنگ و تمدن ایرانی، استعدادها و ظرفیت‌های نهفته‌ای وجود دارد که می‌تواند به ما در فهم تفاوت‌هایمان کمک شایانی بکند؛ ولی می‌خواهم بگویم که چطور این اتفاق رخ داد؟ یعنی جامعه‌ای که به سمت فردگرایی بیشتر و غلبه ارزش‌های مادی حرکت می‌کرد - که همین‌جا تأکید کنم که فوراً به این سمت نرویم که، چون دیدم به‌خصوص بعضی از نهادهای رسمی یا رسانه‌ای و تبلیغاتی، اولین کاری که تمایل دارند انجام دهند این است که آن کارهای علمی را که دانشگاهیان و محققان انجام داده‌اند، و گفتم ذیل مسئولیت‌های قانونی انجام شده، زیر سؤال ببرند و بگویند که: «خب، دیدید این‌ها اصلاً درست نبود». در حالی که اتفاق مهمی که افتاد این بود که آن روندهای همبستگی‌ساز، این جامعه را گویی بازتنظیم کرد.

این بازتنظیم شدن جامعه را باید شناخت، چرا که یک فرصت بی‌بدیل برای ایران، برای جامعه مدنی‌اش، برای جامعه سیاسی‌اش و برای حکمرانی‌اش است؛ حتی برای کسانی که قصد سوء نسبت به ایران داشتند، برای اسرائیل، برای آمریکا و برای حامیانش نیز این پیام را دارد که آن مزیت نسبی ایران، فقط در توان موشکی و نظامی‌اش نیست - که آن هم مهم است و باید در جای خود، اینکه یک سازمان نظامی رسمی می‌تواند در یک حمله خودش را بازسازی کند، قدر دانسته شود و از همه آن فرماندهانی که در اینجا از خود گذشتند، چه آن‌هایی که شهید شدند و چه آن‌هایی که ماندند، واقعاً قدردانی کرد - ولی در کنار آن، این مهم است که این جامعه، ظرفیت آن را دارد که خود را بر اساس فهم تاریخی خویش، بازشناسی و بازسازی کند. چرا در این قضیه، مسئله «ایران» مهم می‌شود و این ایرانی که مهم می‌شود، چه ایرانی است؟

ما کمتر به این مسأله پرداخته‌ایم. ببینید، این ایران، یک ایران تعریف‌شده ایدئولوژیک نیست. این ایران، ایرانی است که باز همان‌طور، همه ایرانیان را در آن می‌بینید. این ایران، همان ایرانی است که آن وسعت مشرب گذشته خود و آن تنوع خود را می‌بیند. خدمات متقابل اسلام و ایران را می‌توان در اینجا دید. برای همین هم هست که شما می‌بینید که نماد این قضیه از نظر تفکر، فردوسی می‌شود. یعنی اگر ما می‌خواستیم ایرانی را تعریف کنیم که گویی تنها در همین سال‌های اخیر، پس از جنگ، پس از انقلاب یا در دوران تجدد ساخته شده، این، آن ایران نیست و بزرگ‌تر است و حال می‌توانیم بگوییم که پیشران‌های این ایران چیست. بله، حتماً این بلوغ جامعه ایرانی، یک بخشش به دلیل بالا رفتن سطح آگاهی و تحصیل‌کردگی آن است. الان من و شما رو به روی دانشگاه تهران، لابه‌لای کتاب‌ها با هم صحبت می‌کنیم. یقیناً همه دوستان و همه کسانی که سخن ما را می‌شنوند، دیده‌اند. واقعاً از جلوی ویترین این کتاب‌فروشی‌ها بگذرند، با همه محدودیت‌های موجود، مجوزهای سخت و ممیزی‌ها، ببینند که چقدر کتاب با موضوع، مؤلف، مترجم و ناشر وجود دارد که من و شما که دغدغه کتاب داریم، با آن‌ها آشنا نیستیم.

این‌ها نشان‌دهنده این است که این جامعه، جامعه قدیم نیست. این جامعه، جامعه‌ای است که در آن می‌بینید بخش‌هایی از اقتصادش بر دوش مدیران جوانی است که حتی از زیر 20 سال شروع کرده‌اند و مدیران موفقی در کسب‌وکار خود هستند. این جامعه، جامعه‌ای است که زنانش به صحنه آمده و ظرفیت‌های تازه‌ای را خلق کرده‌اند. من با دو متفکر بزرگ که در سال‌های اخیر به ایران آمده بودند، یکی هابرماس و دیگری کاستلز، صحبت کردم. وقتی از ایشان پرسیدم که «در ایران چه چیزی بیشتر توجه شما را جلب کرد؟»، برایم مهم بود که یک متفکر وقتی به ایران می‌آید، ساختمان‌های بلند، خیابان‌های شلوغ و کافه‌هایش را می‌بیند که همگی جزو تغییرات هستند. هر دوی این‌ها گفتند: «زنان و نوع حضور و مشارکت زنان».

در میان اقوام بروید، همه این‌ها چیزهایی است که رخ داده است. این‌ها آن ظرفیتی است که به لحاظ تاریخی می‌توانیم ببینیم. شما احتمالاً این جمله معروف هیکل را شنیده‌اید؛ او متفکر، اندیشمند و کنشگر سیاسی بود که میان عرصه‌های مختلف روزنامه‌نگاری و سیاست در تردد بود. او در مصر یک قضاوت معروفی دارد، می‌گوید: «فرق ما به‌عنوان مصری‌ها و ایرانی‌ها این بود که آن‌ها فردوسی داشتند و ما فردوسی نداشتیم. در نتیجه، ما به‌عنوان قبطی که عرب نبودیم، زبانمان عربی شد و آن‌ها به‌عنوان ایرانی که عرب نبودند، زبانشان فارسی ماند»؛ زبانی که در بسیاری از زمینه‌ها، این ایرانیان حتی به رشد زبان عربی کمک کردند. شما ببینید که فیلسوفان، متکلمان و دانشمندان ما زبان فارسی را چگونه به‌عنوان یک مؤلفه هویتی خودشان تعریف کردند و ما خواستیم این هویت را ایدئولوژیک و محدود کنیم؛ اما یکی از ویژگی‌های این هویت این بوده که اتفاقاً نسبت به دیگری، نسبت به همسایگانش و نسبت به جهانش، هرگز بسته برخورد نکرده است.

شما در همین‌جا اهمیت حوزه همسایگان و نوع مواجهه جهانی را می‌بینید. باز هم به‌عنوان یک مشخصه آماری به شما بگویم؛ معمولاً مؤلفه هویتی را با ملیت، مذهب، قومیت و نسبتش با جهان تعریف می‌کنند؛ اینکه یک ایرانی اکنون خود را چقدر ایرانی، چقدر مسلمان، چقدر جزو اقوام و چقدر شهروند جهانی می‌داند. در جهان امروز که به گفته کسانی مثل گیدنز، به «همسایگی در جهان چندفرهنگی» رسیده‌ایم، کسانی که خودشان را «ایرانی» یا «ایرانی مسلمان» می‌دانند، این دو طیف را نسبت به طیف‌های دیگر، حتی «شهروند جهانی»، بالاتر و برتر می‌دانند. این ایرانی که این‌قدر در جنگ زیسته و تاریخ ما تاریخ جنگ‌هاست، در لحظات مختلف توانسته دشمن خود را با فرهنگ خود تغییر بدهد. به مغول و اقوام مهاجم نگاه کنید.

اینجاست که به نظر من، در آن تغییر عمده و روندهای همبستگی‌سازی که رخ داده، به یاد این جمله معروف ارنست رنان می‌افتم که می‌گوید: «یک ملت، بیشتر از آنکه با خاطرات افتخارآمیزش شناخته شود و خود را فقط با آن زنده نگه دارد، وحدتش را در توانایی‌اش در مشترک کردن، در اشتراک گذاشتن، خطاپوشی و اصلاح گذشته‌اش نیز تعریف می‌کند». یعنی ما نباید فقط بر این اصرار ورزیم که «بزرگ بودیم بدین دلیل که این کارها را انجام دادیم»؛ بلکه بزرگ بودیم چون توانستیم در نقاطی اشتباهات خودمان را اصلاح کنیم و این، به نظر من، مسأله‌ای است که در اینجا رخ داد؛ اما به این نکته هم توجه کنیم که این مسئله تحت تأثیر یک تهاجم رخ داد. به دو اشتباه نیفتیم: یک، آن را مصادره به مطلوب نکنیم؛ یعنی مرتباً تصور کنیم که آنچه رخ داد، یک برش سیاسی است که به این یا آن گرایش سیاسی تعلق دارد. این به معنای فراموش کردن نقدهایی است که نسبت به نظام حکمرانی وجود داشته و به معنای فراموش کردن آن نادیده گرفته شدنی است که در رسانه رسمی بود.

ببینید! در رسانه رسمی ما چقدر افراد، چقدر فهم‌ها و چقدر گرایش‌ها دیده نشدند. پس این به معنای تأیید عملکرد غلط گذشته خودمان نیست. دو، فکر نکنیم که این پدیده در هر شرایطی می‌تواند به یک همبستگی اجتماعی پایدار تبدیل شود. می‌تواند پایدار شود و می‌تواند تحت تأثیر بی‌توجهی ما به‌تدریج دچار فرسایش شده و به حاشیه و انفعال برود. پایدار کردن این همبستگی، یعنی آنکه در برابر عظمتش سر تعظیم فرود بیاوریم. سر تعظیم فرود آوردن در حوزه سیاست، مدیریت، حکمرانی و مدنیت، این است که خودمان را متناسب با این عظمت اصلاح کنیم. من در جاهای دیگر هم گفته‌ام که این بحث درستی است که این همه بزرگی که ما دیدیم، معنایش این است که به سمت کم کردن از خطاهایمان برویم.

آتش‌بس زمانی به صلح پایدار و امنیت تبدیل می‌شود که خطاپوشی را نیز در کنار آن ببینیم. برخی افراد با غلبه کردن ادبیات ملی در گفتار رسمی، مواجهه بدبینانه‌ای داشتند؛ یعنی معتقد بودند که نظام از سر ناچاری به این ادبیات روی آورده یا عده‌ای می‌گفتند که این‌ها می‌خواهند مفهوم ملیت و امر ملی را مصادره به مطلوب کنند. نظر شما درباره این نوع مواجهه و درک از موضوع چیست؟ موافقید یا مخالف؟

به نظر من، بحران‌ها، به‌خصوص وقتی ابعادشان بسیار وسیع، چندوجهی و درهم‌تنیده است، در درون خود دو ظرفیت دارند: یکی ظرفیت خلق فرصت و دیگری ظرفیت خلق تهدید. ظرفیت خلق فرصت این است که همیشه از شرایط خطیر و بحران‌های بزرگ، رویکردهای درست نیز برآمده است. شما ببینید، بسیاری از کشورهایی که اکنون در فرایند توسعه صنعتی، اقتصادی و علمی نقش ممتازی دارند، مانند ژاپن و آلمان، همگی شرایط جنگی بسیار سخت و تهدیدآمیز بزرگی را پشت سر گذاشته‌اند. به پدیده چین توجه کنید - این حوزه تخصص من نیست و فقط نگاه خودم را مطرح می‌کنم، ای کاش در این گفتگوهای شما، چین‌شناسان و کارشناسان بیایند - چین از یک درگیری و یک وضعیت بحرانی، سنگ بنای اصلاحات امروز خود را گذاشت. وقتی می‌بینید یک کشور، بزرگ‌ترین کشور جهان، به بزرگ‌ترین کشور در مبارزه با فساد نیز تبدیل می‌شود و با مبارزه با فساد می‌تواند به یک قدرت تبدیل شود، این از چه شرایطی برآمد؟

فهم درست و به‌موقع مسأله، او را به اصلاح رویکردهایش وادار می‌کند. در نتیجه، شرایط بحرانی می‌تواند این درس را به ما بدهد که به نقد و بررسی اشتباهات گذشته بپردازیم. از سوی دیگر، شرایط بحرانی می‌تواند یک تهدید نیز باشد، به این دلیل که اگر بر اساس همان ریلی که ما را به این نقطه رسانده حرکت کنیم و هیچ تغییری ندهیم، می‌تواند دوباره با شتاب بیشتری ما را در معرض یک فرایند فرسایشی قرار دهد.

در نگاه اجتماعی گفتم که زوال همبستگی اجتماعی می‌تواند نقطه آغاز شکل‌گیری همبستگی‌های جدید اجتماعی نیز باشد؛ یعنی از وضعیت قدیم خود تغییر کرده و به این وضعیت جدید می‌رسد؛ کما اینکه ما این را در بحران‌های اجتماعی دیدیم و اکنون در یک بحران سیاسی نیز می‌بینیم. اینکه ما به کدام سو می‌رویم، من که همیشه نگاهم به آینده مبتنی بر دو کلیدواژه حاصل عمرم، یعنی «گفت‌وگو» و «امید» بوده، می‌گویم که این شرایط، همان‌طور که گفتید، امیدوارم امکان گفت‌وگو را در جامعه ما بیشتر کرده باشد. همان‌طور که حتی به لحاظ سخت‌افزاری، افرادی را که برای یافتن ایمنی از جنگ به سمت خانواده و اقوام خود سوق داد و به خانه‌ها، روستاها و شهرهایشان رفتند - که قبلاً این اتفاق نمی‌افتاد - یا همان تسلای اجتماعی که در ماجرای تجریش بروز پیدا کرد، این احساس همدلی، خود پیامی را در بر داشت. پیامش این است که پس امکان گفت و گو بیشتر می‌شود؛ امکان دیدن افراد، جریان‌ها و گروه‌هایی که تا به حال یکدیگر را نمی‌دیدند یا اگر می‌دیدند، بر اساس پیش‌فرض‌ها و کلیشه‌هایشان می‌دیدند، امکان ترک خوردن - نمی‌گویم رفع شدن - این کلیشه‌ها وجود دارد.

وقتی امکان گفت‌وگو باشد، با آن ظرفیتی که گفتم در ایران امروز، در تمدن ایرانی و در فهم از ایران می‌توان دید، می‌توانیم از آن فهم قطبی «یا ایران یا اسلام» عبور کنیم و ببینیم که نقاط تلاقی و همبستگی‌شان کجاست. آنچه من می‌فهمم این است که آن وسعت مشربی که در فرهنگ ایرانی هست و به زبان ایرانی بیان می‌شود، و آن تکثری که وجود دارد، همیشه مورد حمایت اسلام در ایران نیز بوده است؛ اما ما آن را بسیار محدود کردیم، عینک‌های بسته‌ای داشتیم، ایران را در همین محدوده‌ای که خودمان می‌شناختیم، در محدوده پس از انقلاب یا در محدوده جنگ دیدیم و بر اساس این معیارها، بقیه را طبقه‌بندی کردیم و به گذشته بازنگشتیم.

آن نشانگانی که ما را تا اینجا نگه داشته، از آیین و مراسم، از سرزمین، از اسطوره، از زبان، همه این‌ها وجود دارد. اتفاقاً یکی از فرصت‌های بسیار مهمی که پیش آمده، این است که ما اکنون متفکرانی را می‌بینیم که از دانایی ایرانی، از خرد ایرانی، از یکپارچگی سرزمینی و از عدم تنهایی تاریخی ایران سخن می‌گویند که تا به حال صدایشان را نشنیده بودیم. حتی متأسفانه رسانه‌ها هم این‌ها را کمتر منعکس کرده بودند. حالا زمان آن رسیده که به این مسائل توجه کنیم. می‌پرسید که من با آن نظر موافقم یا نه؛ من می‌گویم زمان، زمان شماتت نیست، زمان عبور از دوقطبی‌هاست. زمان ادعای مالکیت بر فهم، که فقط ما در چارچوب ذهنی خودمان مسائل را می‌فهمیم، گذشته است.

زمان، زمان گفت‌وگوست. این را فقط به عرصه سیاست محدود نکنید. من به‌عنوان کسی که هم در حوزه اجتماعی، مدنی، دانشگاهی و اجرایی بوده‌ام، قبل از انقلاب به‌عنوان یک انقلابی و بعد از انقلاب به‌عنوان یک اصلاح‌طلب، و اکنون که مسئولیتی ندارم و همه‌جا گفته‌ام یک «دولت‌یار» هستم نه «دولت‌مرد»، می‌توانم بگویم که اکنون زمان آن است که در این شرایط بحرانی، نهاد علم، دانشگاه، حرفه و تخصص به کمک بیایند و از آن طرف هم دستگاه اجرایی باید سخن بگوید؛ ولی تا به امروز، و هنوز هم وجود دارد، نهاد اجرا حرفش این است که - من در جلساتشان شرکت داشته‌ام - «ما می‌فهمیم، شما نمی‌فهمید». یعنی وقتی می‌گویید «مسئله مهاجرت به این ترتیب حل نمی‌شود»، فوراً همان کارتابل را پیش روی شما می‌گذارند که «این گزارش عملکرد است، همه این‌ها را رسانه‌ها ساخته‌اند، غلط است و دروغ». نهاد آکادمی نیز به دلایل مختلف محافظه‌کار شده، حذف شده و کنار رفته است.

من در اینجا از گفت‌وگوی میان نگاه‌های مختلف مدنی و سیاسی و نهادهای مختلف فرهنگی و هنری سخن می‌گویم. همین ایرانی که می‌گوییم مانده، در همین جنگ هم دیدیم. زبان فرهنگی و هنری‌اش را چه زمانی این‌گونه فهمیده بودیم؟ چه زمانی فهمیده بودیم که آن موسیقی‌دان یا هنرمندی که می‌آید، آن خبرنگار یا مستندسازی که وارد کار می‌شود، جزو صف اول است؟ من به دلیل حوزه اصلی خودم که ارتباطات است، بارها این را گفته‌ام و اکنون هم می‌گویم، اگر ارتباطات را در صف اول امداد نبینیم، از بحران‌ها نمی‌توانیم عبور کنیم. روزنامه‌نگار، خبرنگار و خبر، مانند دارو، امدادگر و کنترل‌کننده امنیت می‌شوند. اگر خبر قطع شود، مگر امنیت برقرار می‌شود؟ اگر روزنامه‌نگار، مستندساز و حقوق‌دان نباشند، مگر می‌شود سایه جنگ را از کشور دور کرد؟ به نظر من، پرسش جدیدی بر اساس این شرایط پیش روی ما قرار گرفته است. هر گامی را که برمی‌داریم، باید سعی کنیم آن را به ظرفیت‌های بزرگ‌تری تبدیل کنیم و در این شرایط جدید، طبیعتاً انتظارات، مطالبات، خواسته‌ها و ضرورت‌ها را مطرح نماییم؛ ولی بر اساس این‌ها، دیگر «خود» و «دیگری» نسازیم.

نخبگان اکنون در محکوم کردن تجاوز، به نظر شما چرا تعلل می‌کنند؟ احتمالاً با این موضوع مواجهه داشته‌اید. چرا تعلل می‌کنند، خودداری می‌کنند، سکوت می‌کنند یا دست‌کم اما و اگرهای زیادی را با این محکومیت توأم می‌کنند یا به قول شما، مقید هستند که حتماً زبان به شماتت نیز بگشایند؟ ما مثلاً در همین موضوع عبور از دوقطبی که فرمودید، دیدیم که بعضی‌ها در استقبال از این انسجام، دوقطبی «ملت» و «امت» را ایجاد کردند و گفتند: «این جنگ نشان داد که ملت مهم‌تر از امت است». این در واقع کنایه‌ای به سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی در دهه اخیر بوده است. می‌خواهم این بحث را کمی باز کنیم.

این موضوع شاید در حوزه کاری یا در حد مطالعه من نباشد. اتفاقاً در اینجا باید آن ضرورت فهم تاریخی و فهم پیچیده، به تعبیر جامعه‌شناسان، یا فهم ارتباطی، به تعریفی که من از حوزه ارتباطات ارائه می‌دهم، به میان بیاید و کسانی از این منظر به مسأله بپردازند و آن این است که جامعه متنوع در قالب تقسیم‌بندی‌های قطبی نمی‌گنجد. جامعه متنوع را باید متنوع فهمید. به این دلیل، آنچه من می‌فهمم این است که چرایی عدم حضور نخبگان، خود یک پروژه جدی است که باید مطالعه شود؛ هم در عرصه سیاست، هم در آکادمی و هم در حاکمیت باید به آن پرداخت. شاید تصور اولیه این باشد که وقتی چند امر با هم متداخل می‌شوند، مانند تجاوزی که به کشور صورت می‌گیرد از یک سو و انتقادها و نارضایتی‌های موجود از سوی دیگر، فرد اگر خود را موضوع وضعیت قرار دهد، می‌گوید: «من که در گزینش رد شدم، من که از کارم محروم شدم، من که نتوانستم از فرصت برابر در اقتصاد برخوردار باشم». یعنی انباشته از دلخوری است.

در نتیجه، آن دلخوری در بهترین حالت به انفعال و در بدترین حالت به مخالفت تبدیل می‌شود. اما از نظر من، اولویت در این شرایط، تجاوز و رد تجاوز است. از منظر آینده ایران و امروز ایران، باید سایه جنگ از کشور دور شود. سایه جنگ، به خاطر یک آتش‌بس ناپایدار، می‌تواند بحران‌های شدیدتر و جنگی‌تری را در پی داشته باشد. همچنین ممکن است یک صلح پایدار، یعنی وضعیت بهتری که در آن بتوان برنامه‌ها و آرمان‌ها را پیش برد، حاصل شود. طبیعتاً فرد می‌گوید که در این وضعیت که دوازده روزش آواره بودیم، حالا آمده‌ایم ببینیم آیا می‌توانیم کسب‌وکارمان را سامان دهیم، ثبات شغلی داشته باشیم و وضعیت معیشتمان حل می‌شود یا نه. این را در نظر بگیرید که برای فهم این تغییر، بیش از 60 درصد، فکر می‌کنم 65 یا 66 درصد از جامعه، از مدیریت جنگ توسط دولت رضایت داشتند؛ از دسترسی‌شان به کالاها، زندگی، سوخت، امداد، بهداشت و امثال این‌ها.

به عبارت دیگر، میزان اعتماد به دولت و نهادهای اجرایی افزایش یافته است. این فرصت بسیار خوبی برای دولت است که بتواند این اعتماد را تقویت کند. لازمه‌اش چیست؟ این است که در برابر نگرانی‌هایی که پس از جنگ برای مردم پیش می‌آید - که باز هم در همین شرایط، نگرانی اول برای برخی از اقشار جامعه، وضعیت اقتصادی، معیشت، تورم و گرانی است - مسیر حل آن‌ها را نیز مد نظر قرار دهد. در این شرایط، برای پایدار کردن این وضعیت، باید توجه کرد و برای حل آن مسائل، بله، باید نخبگان، نهادهای مدنی و نهادهای علمی همدلانه به کمک بیایند. از نظر من، همان‌طور که گفتم کار من مبتنی بر یک تحقیق علمی نیست و بر اساس استنباط خودم می‌گویم که در چه شرایطی، تجاوز مسأله اول می‌شود و باید راه‌حل‌های بقیه مسائل را ذیل مسأله تجاوز قرار دهیم، نه اینکه آن‌ها را فراموش کنیم. این یک.

دوم اینکه، طبیعتاً اگر فردی بخواهد تحلیل کند که چرا نخبگان نمی‌آیند، می‌تواند یک تحلیل اجتماعی - ساختاری ارائه دهد که در وضعیت ترومایی، وقتی روان جامعه احساس فرسودگی یا به لحاظ اجتماعی احساس تنهایی کند، معمولاً مسیر کناره‌گیری و انزوا را در پیش می‌گیرد: «این نیز بگذرد، ببینیم چه می‌شود». طرف دیگر قضیه که مسئولیتی را در مقابل حاکمیت و نهادهای رسمی قرار می‌دهد، این است که فرد اطمینان ندارد که این وضعیت و حتی همین حرمتی که به آن داده می‌شود و همین رسمیتی که مثلاً به گرایش‌های ایرانی و جنبه‌های دیده‌نشده داده می‌شود، پایدار بماند. خب، باید اطمینان داده شود که پایدار می‌ماند.

ببینید! همیشه این نقد در به تصویر کشیدن راهپیمایی‌های مختلف وجود داشت که تصویری که از این راهپیمایی‌ها ارائه می‌شد... قبل از راهپیمایی، با همه نوع افراد، حتی با زنانی که حجابشان را رعایت نمی‌کردند و با افراد متفاوت، گفت‌وگو می‌کردند؛ اما بعد که گزارش راهپیمایی را پخش می‌کردند، باز یک سبک، یک سلیقه، یک سبک پوشش و یک سبک نگرش را ارائه می‌دادند. این به لحاظ جلب همبستگی و مشارکت، قطعاً جواب نمی‌دهد. یعنی باید ایجاد اعتماد و اطمینان کنی که دیگران هم بیایند و بتوانند نظرشان را بگویند، این حضور استمرار یابد و سپس نهادینه شود. نهادینه شدنش این است که اقداماتی صورت گیرد که نشان دهد حضور این افراد دیده شده و اصلاحاتی انجام می‌گیرد؛ مثل همین بحثی که در مورد عفو و آزادی زندانیان سیاسی، منتقدان و امثال این‌ها مطرح است. این حرکتی است که نشان می‌دهد بالاخره همه آن کسانی که تجاوز را محکوم کرده بودند... بله، «چه خوش بود مهربانی از دو سر بی، که یک سر مهربانی دردسر بی». یک مهربانی شکل گرفته که اگر از آن سو بود، در اینجا هم دیده شد.

از نظر ارتباطی می‌دانم که جامعه امروز ما کل ارتباطات، اخبار و داده‌های خبری‌اش را از صدا و سیما نمی‌گیرد و متأسفانه این شکاف، یکی از عواملی است که به اخبار جعلی یا توجه به رسانه‌هایی که در کنار دشمن متجاوز قرار گرفته‌اند، دامن می‌زند. اما اینکه معلوم شود در شیوه خبری، در زبان خبری، در مرجعیت خبری و در افرادی که دیده می‌شوند، تفاوتی با گذشته رخ داده، خود این مسأله مهم است. من نمی‌گویم که رسانه یا رادیو و تلویزیون همه مسائل را در جامعه می‌سازد و با درست شدن آن، همه مسائل حل می‌شود؛ ولی می‌گویم مسیری را که باز می‌کند، نشانه‌ای است از «دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد». این اتفاق در اینجا رخ داده است. و طبیعتاً بسیاری از برنامه‌های دیگر را باید احزاب، نهادهای مدنی، تشکل‌ها، گروه‌های صنفی، روشنفکران و گروه‌های بزرگ اجتماعی، در حوزه عمومی مطرح کنند.

مثلاً به نظر من، یکی از درس‌هایی که می‌توان از این پایه تاب‌آوری و خلق ظرفیت جدید در جامعه گرفت، این است که نه تنها این بندهایی که بر دست و پای نهادهای مدنی است را باز کنیم، بلکه رشد و توسعه آن‌ها را نیز تسهیل نماییم؛ به خاطر اینکه جامعه مدنی یعنی جامعه مشارکت‌جو. باید راه را برای شکل‌گیری اجتماعات و کامیونیتی‌ها که بر سر مسائل مختلف شکل می‌گیرند و آگاهی را رشد می‌دهند، باز کنیم و به عبارت دیگر، نشان دهیم که آن‌ها را نیز به رسمیت می‌شناسیم و این رسمیت، تزئینی نیست.

در نهایت، اگر بخواهم از نظر ارتباطی بگویم، هسته بنیادین هر فهم و هر لحظه‌ای - که به نظر من این لحظه‌ای که ما در آن قرار گرفتیم، مهم است - یک روایت یا به تعبیر شما، یک قصه است. باید روایت یا قصه‌ای بسازیم که اخلاقی و همه‌جانبه باشد، این جهان اجتماعی، شبکه‌ای و تودرتوی ما را ببیند و این روابط را تقویت کند. طبیعتاً نگاه صرفاً امنیتی و سیاسی به این وضعیت، از قدرت و توان ارتباطی آن می‌کاهد. سیاسی و امنیتی شدن قصه‌ها و روایت‌ها، تنها می‌تواند به یک جنبه از مسأله، یعنی ضرورت امنیت و سیاست درست، پاسخ دهد؛ ولی جنبه‌های عمیق‌تر فرهنگی و اجتماعی را نادیده می‌گیرد.

به هر دلیلی، فضای آتش‌بس شکننده ادامه پیدا کرد و مجدداً در جایی به درگیری‌هایی تبدیل شد. در چنین شرایطی، نهادهای حاکمیتی چگونه باید تاب‌آوری را در جامعه حفظ کنند؟

به نظر من، شرایط ایران آن‌قدر پیچیده است که اساساً آینده‌نگری بلندمدت آن، مبتنی بر فهم درست کوتاه‌مدت آن است. بهتر است به بحث‌های انتزاعی و دور از دسترس نپردازیم. از نظر من، هر کسی، چه از منظر روشنفکری، سیاسی، علمی یا اقتصادی، باید کاملاً مسأله‌محور و بر اساس مسأله امروز نگاه کند. مسأله امروز ما این است که به فرصت‌های نهفته در این وضعیت، که خود را نیز نشان داده، پایداری ببخشیم. یک، خطاهایی که در اینجا نمایان شده را به آسیب‌شناسی صرفاً نظامی و امنیتی محدود نکنیم. این‌ها در یک بستر اجتماعی و فرهنگی رخ داده است.

به عبارت دیگر، به اصطلاح مدیران، پیوست‌های اجتماعی این کار را پیدا کنیم و بدانیم که فرصت، کوتاه است. در این فرصت کوتاه باید کاری انجام دهیم؛ چون اگر از دور به نزدیک بیاییم، به نظر من، این فرصت را از دست می‌دهیم. اگر به‌طور کلی بگوییم: «ایران ظرفیت‌های توسعه بسیار بالاتری دارد، ایران حتماً می‌تواند یک قدرت بزرگ جهانی باشد، می‌خواستند ایران را نابود کنند اما نتوانستند، ضربه خوردیم ولی این ضربه‌ها می‌تواند ما را هوشیار کند و اگر بی‌تفاوت هم باشیم، ضربه می‌تواند روی ما اثر بگذارد». البته از نظر کلی نیز، وضعیت ناپایدار، وضعیتی که نه جنگ باشد و نه صلح، نمی‌تواند آن‌قدر طولانی شود که ما نسبت به آن بی‌تفاوت باشیم؛ ظرفیت‌های جهانی، ملی و منطقه‌ای این اجازه را نمی‌دهد.

در این جنگ چند اثر هنری و تصویر ماندگار شد؛ «علاج» چاوشی، مداحی «ایران» محمود کریمی، «الله اکبر» خانم سحر امامی بعد از حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشه ای سازمان صداوسیما، شاطر نانوایی که بافاصله بعد از شهادت برادرش پای تنور رفت و... خاطره جمعی ما را از جنگ می‌سازند، احتمالاً. شما مخرج مشترک این تصتویر متنوع را چه می دانید؟

همه این‌ها کارهای بزرگی بود که انجام گرفت. البته به این‌ها، آقای کیوان ساکت، اجرای ارکستر سمفونیک تهران، مستندسازهایی که وارد کار شدند و خبرنگارانی که با چه سختی هایی توانستند گزارش تهیه تهیه کنند را هم اضافه کنید. اگر همه این‌ها را در نظر بگیریم، چون گفتم این لحظه نیازمند قصه یا روایت است؛ قصه و روایت تک‌تک این‌هایی که می‌گویید نیست، بلکه به گفته درست شما، آن بنیادی است که این‌ها را به وجود آورده است. من همین الان پیش از آنکه خدمت شما بیایم، در انجمن دانش‌آموختگان دانشگاه شیراز بودم. از این انجمن، چهار نفر از دانشمندان به شهادت رسیده بودند. البته پیش از این هم کسانی مثل دکتر علی‌محمدی از همین جمع به شهادت رسیده بودند.

شخصی حرفی به من زد (اگر می‌دانستم محذوریتی برای گفتن نامش نیست، می‌گفتم) او همسر جوانش، فرزندش و طبیعتاً پدر و مادر همسرش را از دست داده بود. من هیچ‌وقت او را ندیده بودم، ولی به من می‌گفت: «شما که در حوزه علوم اجتماعی هستید، آیا می‌شود کاری کرد که این غباری که از نظر سیاسی بین ما و دیگران قبل از این جنگ وجود داشت ولی حالا همان‌ها را که می‌بینیم، متوجه می‌شویم چقدر به هم نزدیک بودیم. یک غبار بود». آیا می‌توانید این را بگویید؟ کسی که هیچ‌کس از زندگی‌اش باقی نمانده، این حرف را می‌زد. این مانند همان‌هایی است که شما گفتید. من می‌گویم این‌ها در بطن این جامعه وجود دارد و همان‌طور که عرض کردم، باید قصه این زمان نوشته شود، باید رمان، فیلم و موسیقی این ایام، ثبت و ضبط شده و به دیگران منتقل شود. این در فضای دوقطبی که معمولاً گوینده همیشه با قضاوت پیشینی مواجه می‌شود، دیده نمی‌شود. می‌پرسید چه کار کنیم؟

من می‌گویم کاری که ما می‌توانیم بکنیم، این است که سعی کنیم بیشتر، این فهم جدید را دال مرکزی این تغییر قرار دهیم. اجازه بدهید نوشته یک خانم نویسنده ایرانی را که در خارج از کشور است، بیست سال است که از ایران خارج شده و از ابتدا خیلی تلاش داشت که این تجاوز را محکوم کند، برایتان بخوانم. البته نمی‌دانم مایل است که نامش را ببرم یا نه، ولی متن را برایتان می‌خوانم. اگر این متن در کانون اولویت‌های امروز ما قرار بگیرد، می‌توانیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است. این خانم نویسنده که من از نزدیک ایشان را نمی‌شناسم و با یکی از کارهایش آشنا هستم، در فضای مجازی مطلب کوتاهی نوشته که بد نیست به‌عنوان پایان این صحبت، آن را برایتان بخوانم. می‌گوید:

«همه ما بعد از دوازده روز جهنم جنگ، فرق کرده‌ایم. استدلال‌ها و تحلیل‌هایی که این روزها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم، هر یک از ما را به نتیجه‌گیری درباره ایران رسانده است. چه دوستی‌ها که بین ما به خاطر این جنگ پایان نیافته و چه ابهاماتی که برای همه ما روشن نشده است. آدم‌هایی که در سایه بودند، حالا در برابر آفتاب قرار گرفته‌اند و برای خیلی از ما دیگر روشن شده چه کسی وطنش را می‌فروشد، چه کسی با دشمن هم‌صداست و چه کسی، چه در وطن باشد یا دور از وطن، یک ذره از خاک ایران را و یک قطره از خون هم‌وطن را فدای وعده دروغ دشمن متجاوز نمی‌کند. به نظر من، این جنگ اگر یک خوبی داشت، همین روشن شدن مرزها بود؛ بازتعریف از مفهوم وطن در ذهن ما و روشن شدن وظیفه‌ای که هر کدام ما در برابر سرزمینی که در آن به دنیا آمده‌ایم، داریم. هر کدام از ما، هر کجای این زمین که زندگی می‌کنیم.

آنچه برای من به یقین روشن شد، این بود که لازم نیست وطن من حاکمانی عادل و درستکار داشته باشد تا من از وطنم دفاع کنم. چگونه ممکن است آرزوی دوری از گزند و آسیب وطن را مشروط به حاکمانش کنم؟ چگونه ممکن است بپذیرم مردمان وطنم را در خون ببینم و فکر کنم این برای آزادی وطن لازم است؟ آزادی وطن از دست که؟ یا به دست که؟ و چه خطای بزرگی است اگر فکر کنیم ما با ایرانیم آن زمان که حاکمانش مورد قبول ما هستند و همراه دشمن بیگانه‌ایم چون حاکمان امروزش را نمی‌پذیریم. شما را نمی‌دانم، اما من حاضر نیستم حتی برای یک نفر با دشمن متجاوزی که ننگ یک نسل‌کشی برای ابد روی پیشانی‌اش نشسته است، هم‌آوا باشم. در این دوازده روز فهمیدم که ایران برای من عزیز است و تا همیشه عزیز خواهد ماند، حتی اگر سال‌ها از آن دور مانده باشم و هیچ قصدی هم برای بازگشتن و زندگی دوباره در آن نداشته باشم. در این دوازده روز بود که فهمیدم با وجود این همه سال دوری، اگر زخمی بر تن آن خاک رسد، انگار بر تن من رسیده است. ریشه‌های من برای همیشه در آن سرزمین به جا مانده است، حتی اگر ساقه تنم در سرزمینی دیگر ایستاده باشد»

این وطن و آن قصه‌ای که به نظر من باید برایش ساخته شود، با آنچه از من پرسیدید، مرتبط است. همه آن‌ها حق دارند و اجزایی از این وطن هستند. نگوییم که این یکی حق ندارد بگوید و آن یکی حق دارد. همه این‌ها می‌توانند باشند؛ چون این وطنی که ما به آن رسیده‌ایم، یک طرفش سرزمین و خاک است، یک طرفش مردم، یک طرفش زبان، یک طرفش فرهنگ و یک طرفش تاریخ. همه این‌ها را که با هم بگذاریم، آن می‌شود وطن و همان چیزی که مولانا می‌گوید: «این وطن مصر و عراق و شام نیست، این وطن جایی‌ست کان را نام نیست». آن چیزی که نام ندارد، همان برانگیخته شدن حس همبستگی است که گفتم در این ایام زنده شده و ما باید آن را حفظ کنیم.

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.