پنج‌شنبه 8 آذر 1403

دستور ناصرالدین شاه برای تخریب ابنیه دوره صفوی در اصفهان

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
دستور ناصرالدین شاه برای تخریب ابنیه دوره صفوی در اصفهان

ظل السلطان در نخستین دیدار با سیدجمال الدین اسدآبادی نامه‌های ناصرالدین شاه را که در آن دستور اکید به تخریب ابنیه دوران صفویه داده شده بود، نشانش می‌دهد.

ظل السلطان در نخستین دیدار با سیدجمال الدین اسدآبادی نامه‌های ناصرالدین شاه را که در آن دستور اکید به تخریب ابنیه دوران صفویه داده شده بود، نشانش می‌دهد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: شاهزاده مسعود میرزا ظل‌السلطان، پسر بزرگ ناصرالدین شاه یکی از شخصیت‌های عجیب و غریب در تاریخ قاجاریه و تاریخ انقلاب مشروطه ایران است. او که مادرش از ایل قاجار نبود، نمی‌توانست از طریق سنت قاجاری به جانشینی پدرش منصوب شود، به همین دلیل در پشت پرده تلاش کرد تا با کوشندگان مسیر بیداری ایرانیان هم‌مسیر شود تا از این طریق بتواند رویاهای پادشاهی خود را تحقق بخشد، اما بهرحال سابقه خشن او در دوران زمامداری‌اش در اصفهان و درنده‌خویی پسر ارشدش هنگام حکومت بر یزد و فارس برکسی پنهان نبود. در تاریخ ثبت است که بسیاری از ابنیه دوران صفوی اصفهان به دستور او تخریب شدند.

پس از کشته شدن ناصرالدین شاه و هنگام زمامداری مظفرالدین شاه دیگر از اهمین افتاد و هنگام زمامداری محمدعلی شاه به اروپا رفت. اما بهرحال از پشت پرده تلاش کرد تا در در مبارزه با محمدعلی شاه هم‌مسیر مشروطه خواهان شود. روایت است که ماجرای ترور محمدعلی شاه از خانه او اتفاق افتاد و روز بمباران مجلس نیز خانه او یکی از مقر نیروهای آزادی خواه بود.

به همین دلیل نیز دیدارهای برخی از چهره‌های خوشنام با ظل السلطان ثبت تاریخ است. یکی از این دیدارها با سیدجمال الدین اسدآبادی مصلح برجسته جهان اسلام در نخستین ورودش به ایران است. در این دیدار است که سید به ظل السلطان درباره تخریب ابنیه و میراث تاریخی صفویه عتاب و اعتراض می‌کند.

راوی دیدار

میرزا محمدعلی محلاتی معروف به حاج سیاح محلاتی جهانگرد و فعال سیاسی مشهور ایرانی است. او در سال 1215 ش در محلات به دنیا آمد و در سال 1304 ش در شمیران تهران درگذشت. او شخصیتی سیاسی بود و در جریان انقلاب مشروطه و بیداری ایرانیان نقش مهمی داشت.

یکی از دلایل اهتمام جدی او به مبارزات مشروطه خواهی سال‌ها جهانگردی‌اش است. وی به مدت 18 سال کلیه دنیا را گشت و حتی به ایالات متحده آمریکا نیز سفر کرد و با رئیس جمهور آنجا دیدار داشت و تابعیت این کشور را نیز پذیرفت. خاطرات جهانگردی حاج سیاح در کتاب «سفرنامه حاج سیاح» منتشر شده است. سیاح در این خاطرات مهم‌ترین ویژگی غرب را که باعث آبادانی‌اش به نسبت ایران آن روزها شده، «قانون» می‌داند. قانون به زعم او باعث نظم نوین جوامع و در نتیجه پیشرفت آن در تمامی حوزه‌ها شده است.

شبی ظل السلطان، آقا و بنده را به مجلس استماع ذکر مصیبت و صرف شام دعوت کرد. جمعی از علما و طلاب حاضر بودند، حاجی سید جعفر و شیخ محمد تقی معروف به آقای نجفی هم حضور داشتند. بعد از صرف غذا بهر یک از طلاب یک اشرفی داده روانه کردند. آقا سید جمال الدین فرمود: «حضرت والا طالبم مجلسی شما را در خلوت ملاقات کنم.» او گفت: من همه وقت برای ملاقات شما حاضرم

حاج سیاح شوق بسیاری به مسافرت و دیدن جاهای مختلف ایران را نیز داشت و این کار را از سال 1256 شمسی، گویا در سی‌امین سال حکومت ناصرالدین شاه، به طور پیگیر انجام داد. خاطراتش از ایران و شرح ایران گردی‌های او در کتابی به نام «خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت» منتشر شده است. در دوره‌ای به سعایت برخی از رجال سیاسی و ندای قانون خواهی و آزادی خواهی حاج سیاح بدل به چوبی برای زدنش شد. بنابراین مأموران حکومت او را دستگیر و زندانی کردند و شرح این زندانی شدن نیز در این کتاب آمده است.

این کنشگر مهم دوران مشروطه پیش از آغاز مبارزه به همه نقاط ایران از استان مرکزی فعلی گرفته تا مشهد، زنجان، شیراز، سیستان، کرمان، بوشهر و... سفر کرد. او در هر سفری، توصیف دقیق و حیرت آوری از مشاهدات خود را نگاشت. توصیفات او از وضعیت محیط زیست ایران را حتی امروزه هم در آن مناطق می‌توان یافت. گزارش‌های او از وضعیت فلاکت‌باری در ایران آن دوران حکایت دارند.

معرفی کتاب

کتاب «خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت» به کوشش حمید سیاح و به تصحیح سیف الله گلکار برای نخستین بار به سال 1346 توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. چاپ دوم این کتاب تاریخ 2536 شاهنشاهی را با خود دارد.

حمید سیاح که کتاب با کوشش او منتشر شده، پسر حاجی سیاح محلاتی است. او از جمله دیپلمات‌ها و دولتمردان عصر پهلوی بود. او تحصیلات خود را در رشته حقوق در روسیه به پایان رساند. پس از بازگشت به ایران به استخدام وزارت خارجه درآمد و پس از مدتی از فعالیت به ریاست اداره شرق و شوروی منصوب شد. مدتی هم در شیلات شمال مدیریت داشت. حمید سیاح در سال 1312 وزیرمختار ایران در لهستان شد و دو سال در آنجا بود. پس از خاتمه مأموریت به سمت مدیرکل وزارت خارجه به تهران بازگشت و تا سال 1320 در این سمت بود. در 30 شهریور 1320 در کابینه فروغی وزیر پست و تلگراف شد اما پس از چند ماه از سمت خود استعفا کرد.

سال بعد قوام‌السلطنه سیاح را وارد کابینه خود کرد و مجدداً وزارت پست و تلگراف را به او داد اما در پی حادثه هفدهم آذر 1321 همراه با جمعی دیگر از اعضای دولت قوام استعفا داد. در کابینه ساعد در سال 1323 وزیر راه بود. او مدتی کوتاه در سال 1325 به وزارت پیشه و هنر و بازرگانی رسید، پس از پایان مأموریت او بود که این وزارت‌خانه به وزارت اقتصاد ملی تغییر نام داد. سیاح در مهر 1326 به عنوان سفیر به مسکو فرستاده شد. در اوایل سال 1328 به ایران بازگشت و در 25 اردیبهشت به عنوان وزیر راه به مجلس معرفی شد. بار دیگر نیز پس از کودتای 28 مرداد 1332 ابتدا سه ماه وزیر مختار و سپس سفیر ایران در شوروی شد.

همسر سیاح، دخترعمویش فاطمه رضازاده سیاح (بنیانگذار رشته ادبیات تطبیقی در نظام آکادمیک ایران) بود. فاطمه سیاح به سال 1326 درگذشت و پس از درگذشت او بود که دیگر حمید سیاح شوقی به کارهای دولتی نشان نداد و آرام آرام خود را کنار کشید و بیشتر وقتش را در محافل ادبی و فرهنگی گذراند و به توصیه همین محافل هم خاطرات پدرش را جمع آوری و منتشر کرد. متن زیر از همین کتاب انتخاب شده است.

مرتبه اول ورود آقا سیدجمال الدین به ایران / بیست و دوم ذیقعده 1303 قمری، شهریور 1265 شمسی

در اواخر سنه 1303 قمری به اصفهان رفته یکسال اقامت کردم و از نزدیک به اخلاق ظل السلطان و ترتیب حکومت ظالمانه او پی بردم. در ظرف این سال آقا سید جمال الدین که مشهور به افغانی شده و در عالم در فضل و علوم و کمالات، انگشت نما و اعجوبه دهر است به ایران تشریف آوردند. این آقا سیدجمال الدین از اهل اسد آباد همدان است که از طفولیت هوش غریبی داشته و از عجایب بوده به طوریکه اکثر مطالب را یکدفعه مطالعه یا استماع می‌کرده برای حفظ او کافی بوده، در عالم سیاست و غیرت اسلامیت و محبت بشریت از بزرگان عالم است.

این شخص بزرگوار در نطق و قوه بیان و اقامه برهان، چنان است که یک مجلس ملاقات او و استماع بیانات او برای انقلاب عقاید و امور یک مملکت کافی است. خداوند به او یک قیافه جذابی داده که ممکن نیست شخص بی غرضی اورا ملاقات کرده مجذوبش نگردد. به اعتقاد من مدح امثال من در حق او قدح است، اشتهار او به قدری است که کتاب‌ها در شرح حال او برای ترجمه حال او نوشته شود، اگر در چنین عصری که حکماء و بزرگان عالم محل توجه شده و از حد معمولی اعصار زیادترند، ده نفر شمرده شود اول یا دویم ایشان، این بزرگوار است. اما سبب اشتهار او به افغانی این است که مدتی در افغانستان مانده و از برکات وجودش اهالی آنجا استفاده کرده‌اند و در آنجا حتی به مقام صدارت هم رسیده بود و به این واسطه مشهور به افغانی شد.

آقای سیدجمال الدین برای اینکه در بلاد عثمانی و ممالک اسلامی که اکثر مذهب اهل سنت دارند به اسم تشیع منفور نشده، در اتحاد اسلامی که وجهه همت او بود و در نجات دادن ممالک اسلام بتواند کار کند از عمامه سفید استفاده می‌کنند و در ممالک شیعه از عمامه سیاه که نشانه سیادت ایشان است. این بزرگوار را در مصر و در اروپا دیده و ارادت داشتم.

در بیست و دوم شهر ذیقعده سنه 1303 قمری (شهریور 1265 شمسی) تلگرافی از بوشهر از حاجی احمد معروف بکبابه‌ای به من باصفهان رسید که: در جناب آقا سید جمال الدین وارد بوشهر شده عازم نجد است.» من این نعمت را غنیمت شمرده جوابا تلگراف کردم: «حضرت آقا از ایران عبور فرماید، علما اصفهان شایق ملاقات هستند.» باز به این تلگراف قناعت نکرده تلگراف دیگر کردم که آقا به این سمت حرکت کند. در بیست و ششم ذیحجه 1303 قمری (مهر 1265 شمسی) جواب آمد که: «آقا پنج روز است به طرف شیر از حرکت کرده.» و به خواهش بنده ظل السلطان تلگراف معرفی و سفارش ایشان را به صاحب دیوان کرد. بعد از چند روز جواب آمد که: «آقا وارد شده چند روز در شیراز توقف کرده با علما و سایرین ملاقات فرموده بود. مکتوبی از میرزای آسوده رسید بدین مضمون «این بزرگواریکه شما به ایران آورده‌اید فتنه آخر الزمان و سبب انقراض جور و عدوان است.

در دوازدهم صفر 1304 قمری (آبان 1265 شمسی) از آباده تلگرافی رسید که «آقا دوشنبه روانه شده‌اند و شنبه به اصفهان می‌رسند.» حاجی محمد اسمعیل صراف و حاجی میرزا تقی نقشینه به نزد من آمده بودند، مژده ورود آقا را به ایشان دادم. ایشان هم به حاجی محمدحسن امین الضرب که پسرش در عتبات خدمت آقای سید جمال الدین رسیده و مرید شده بود و حاجی اسمعیل خویش نزدیک او بود نوشتند که چنین مرد بزرگواری به اصفهان می‌آید و به طهران هم خواهد آمد. از شیراز هم راپورت تلگرافی به شاه از ورود او داده بودند.

شاه به اعتمادالسلطنه محمد حسن خان امر فرموده بود که مهماندار او باشد، او هم تلگرافاً اطلاع داده بود که من از طرف شاه مهماندار آقا هستم. پس از اینکه آقا به اصفهان وارد شد، تلگرافی به حضرت آقا و بنده رسید که ایشان مورد مرحمت شاهانه هستند و اعتمادالسلطنه مهماندار است. بعد مکتوبی از حاجی امین الضرب بمن رسید که: «هر گاه حضرت آقا به طهران وارد شده در غیر خانه من منزل کند محمول بر بی محبتی به بنده است.»

آهی کشیده گفت: «افسوس که پسر پادشاهم و آزادی ندارم!» پس به ولیخان گفت جعبه اسناد را آورده چندین حکم مؤکد شاه را برای خرابی یادگاران صفویه ارائه کرد. گفتم: «باز شما پسر شاه بودید می‌توانستید توسط کنید.» پس کاغذهای چند از شاه سراپا فحش به سلاطین صفویه ارائه کرده گفت: «اینها جواب توسط من است باز این مساجد چون در دست علما است سالم مانده و این عالی قاپو و میدان را به زور نگاه داشته‌ام و این سربازها را منظم کرده‌ام همه خلاف میل پادشاه است

خبر ورود آقا به اصفهان از قمشه تلگرافا داده شده بود و من در حضور حضرت والا ظل السلطان بودم، تهیه کالسکه می‌کردند که به استقبال روم. آقا میرزا هاشم امام جمعه هم بود که خبر آوردند آقا به منزل من وارد شد. به عجله رفتم نعمت ملاقات ایشان را بعد از مدتی مفارقت درک کردم. فوراً تلگرافی به آقای حاجی محمد حسن امین الضرب نموده و ورود آقا را اطلاع دادم. در 22 صفر 1304 جواب ایشان رسید، بعضی رفقای قاهره مصر هم به زیارت آقا آمدند. حضرت آقافرمود: «وقتی که من جوان و در نجف اشرف بودم یک نفر ملأ حیدر نام از اهل سه‌ده اصفهان با من دوست بود. می‌توانید او را پیدا کنید؟» من آدم فرستادم ملاحیدر که پریشان بود وارد شد به محض ملاقات آقا را در آغوش کشید و آقا بسیار اظهار محبت به او فرمود.

ملاحیدر در حال خلوت از آقا گفت: «وقتی که من و آقا سید جمال الدین در نجف بودیم این آقا که جوان غیر ملتجی تقریباً بیست ساله بود، چنان ذهن عالی داشت که هر چیز را به یک مطالعه حفظ می‌کرد و بعضی در حق آقا بعضی عقاید داشتند که اصرار ایشان و انگار آقا سبب شد آقا از نجف خارج شد.» من پرسیدم: «چه اعتقاد داشتند؟» گفت: «زبانم یارای گفتن ندارد. در این حال آقا وارد شده گفت: «چه صحبت می‌کنید؟ آقا میرزا حیدر هنوز هم آن خرافات را فراموش نکرده‌ای؟» (گویا بعضی به آقا می‌گفته‌اند تو مهدی موعود هستی و آقا به ایشان ملامت می‌کرده.)

من از آقای سید جمال الدین خواهش کردم که به میرزا حبیب اله خان مشیر الملک امر فرماید که به ملأ حیدر معاونت نماید، فرمود: «من خواهش نمی‌کنم اما اگر معاونتی کند خدا اجرش دهد.» آقا در سفرها به من گفته بود که: «من اسد آبادی هستم و یک همشیره و دو همشیره زاده در آنجا دارم، من به همشیره زاده بزرگ او میرزا شریف بشارت ورود آقا را نوشتم.

حضرت آقا بیست و دو روز در اصفهان توقف کرده به طرف طهران حرکت فرمود، در ایامی که آقا در اصفهان بود از خراب کردن عمارات عالی صفویه و قلع آثار آن دودمان مطلع شد بسیار بسیار اوقاتش تلخ شد. روزی که بازدید رکن الملک و مشیرالملک کسان ظل السلطان می‌رفت به من گفت: «در این باب به ایشان طعن سخت خواهم کرد.» گفتم: «چیزی نفرمائید فایده ندارد.» قبول نکرده گفت: «همه این بدی‌ها از سکوت و صبر علما است که محض خوف یا طمع دنیا حق را نمی‌گویند.

ملاقات سیدجمال الدین اسدآبادی با ظل السلطان و اعتراض به تخریب ابنیه صفوی

پس از اینکه با ایشان (رکن الملک و مشیرالملک) ملاقات کرد فرمود: «مگر شما انسان نیستید یا هیچ از عالم خبر ندارید؟ در خارجه خرج‌های زیاد می‌کنند که یک اثر قدیمی را حفظ کنند بلکه سهل است کرورها خرج کرده آثار قدیمه دنیا را می‌برند. شما به چه عقل و انصاف این آثار محترم یک دودمان سلطنتی را که کرورها خرج آن شده خراب کردید؟» ایشان گفتند: «ما نوکریم و جز اطاعت چاره نداریم!» فرمود: «اگر آقای شما امر کند به قتل مظلومی شما باید بکنید؟» گفتند: «چه علاج داریم؟ اگر نکنیم جان و آبرو و مال ما در خطر است.» فرمود: «اف بر این نوکری! از کجا معلوم است که شاه به این فضیحت و خرابی راضی بوده؟»

شبی ظل السلطان، آقا و بنده را به مجلس استماع ذکر مصیبت و صرف شام دعوت کرد. جمعی از علما و طلاب حاضر بودند، حاجی سید جعفر و شیخ محمد تقی معروف به آقای نجفی هم حضور داشتند. بعد از صرف غذا بهر یک از طلاب یک اشرفی داده روانه کردند. آقا سید جمال الدین فرمود: «حضرت والا طالبم مجلسی شما را در خلوت ملاقات کنم.» او گفت: «من همه وقت برای ملاقات شما حاضرم.»

پس فردا کالسکه فرستادند و من ترتیبی دادم که آقا با ظل السلطان تنها صحبت کنند تا من مجبور نشوم گفته‌های ظل السلطان را تصدیق کنم و بر هر گفته‌ای صحه بگذارم. آقا را بردند.

آقا سید جمال الدین پس از اینکه از ملاقات ظل السلطان برگشت، گفت: «من از ظل السلطان نا امید نشدم زیرا وقتی مرا دید گفت: «برای چه وقت ملاقات خواستید؟» گفتم: «حقیقت اینکه می‌خواستم به شما عتاب کنم در خصوص اینکه در اروپا و چین و هند و سایر ممالک آثار قدیمه را با کمال دقت حفظ و تعمیر می‌کنند و برای افتخار بواردین تماشا می‌دهند. شما را چگونه دل رخصت داد که آثار دودمان محترمی مثل سلاطین صفویه را این طور به خاک پست کردید؟»

آهی کشیده گفت: «افسوس که پسر پادشاهم و آزادی ندارم!» پس به ولیخان گفت جعبه اسناد را آورده چندین حکم مؤکد شاه را برای خرابی یادگاران صفویه ارائه کرد. گفتم: «باز شما پسر شاه بودید می‌توانستید توسط کنید.» پس کاغذهای چند از شاه سراپا فحش بسلاطین صفویه ارائه کرده گفت: «اینها جواب توسط من است باز این مساجد چون در دست علما است سالم مانده و این عالی قاپو و میدان را به زور نگاه داشته‌ام و این سربازها را منظم کرده‌ام همه خلاف میل پادشاه است. او می‌خواهد کسان و خادمان همه نادان و خر باشند مثل ملیجک پسر میرزا محمد که تمام ممالک اروپا را با شاه دیده و الان اگر از او بپرسند میان انگلیس و فرانسه و آلمان را فرق نمی‌دهد. نمی‌دانید شاه چه نیتی دارد؟ اینطور کارهای نفرت آور را به من تکلیف و اجبار می‌کند و کشتن بعضی اشخاص بزرگ را به من حکم می‌کند تا من را منفور نماید. نمی‌دانم چه غرضی دارد حتی اینکه نمی‌خواهد ما برادران با هم خوب باشیم.» بعد گفت: انشالله به طهران رفته عرایض مرا تصدیق خواهید کرد.»

***

برای مطالعه دیگر مطالب این پرونده به این نشانی بروید.