شنبه 17 آبان 1404

دکتر موسی نجفی: اصلاح طلبان هم دولت دستشان است هم ژست اپوزیسیون می‌گیرند / مثل موشک ایرانی باید شناخت ایرانی از استعمار داشته باشیم

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
دکتر موسی نجفی: اصلاح طلبان هم دولت دستشان است هم ژست اپوزیسیون می‌گیرند / مثل موشک ایرانی باید شناخت ایرانی از استعمار داشته باشیم

رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است که متأسفانه یکی از جناح‌های داخلی انقلاب، به‌ویژه اصلاح‌طلبان، آشکارا هژمونی تمدن غرب را پذیرفته‌اند و انکار هم نمی‌کنند.

دکتر موسی نجفی، پژوهشگر برجسته تاریخ اندیشه سیاسی ایران و ریاست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در سالروز تسخیر لانه جاسوسی طی گفتگوی تفصیلی با جهان نیوز به واکاوی مبانی فلسفی تقابل انقلاب اسلامی با تمدن غرب، نقد جریانات داخلی و ضرورت شکل‌دادن به شناخت ایرانی از استعمار پرداخت.

به عقیده نجفی جریان اصلاحات در داخل کشور الفبای انقلاب اسلامی را هم متوجه نشده‌اند و برای همین هژمونی غرب را همچون ترکیه و عربستان پذیرفته‌اند. همچنین معتقد است که اغلب مسئولان ما مفاهیم ساده پنجاه سال اخیر را بلد نیستند و باید همچنان که موشک ایرانی و هسته‌ای ایرانی داریم، شناخت ایرانی از استعمار هم داشته باشیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه خواهید خواند:

** فلسفه انقلاب اسلامی برای غرب کُشنده است

انقلاب اسلامی چه روحیه و اندیشه‌ای را در جهان غرب ایجاد کرده و کدام بیداری را رقم زده است که غرب هنوز از پیامدهای آن نگران است؟  نجفی: ابتدا خوشحال هستم که امروز، در روز 13 آبان، فرصتی یافته‌ام تا دین خود را هرچند ناچیز به انقلاب اسلامی در رسانه شما ادا کنم. انقلاب اسلامی دارای فلسفه سیاسی ویژه‌ای است و تولد و اصل وجودی آن در فضای مدرنیته اتفاق نیفتاده است و همین امر برای غربی‌ها بسیار سنگین و حتی کشنده بوده است. غربی‌ها در اندیشه سیاسی خود پشتوانه‌ای دارند که آن را فلسفه تاریخ می‌نامند. فلسفه تاریخ غرب، که اندیشمندانی چون فوکویاما و هانتینگتون آن را تدوین کرده‌اند، بیان می‌کند که غرب موجود همان غرب موعود است و تمدن غرب دیگر از این مرحله جلوتر نمی‌رود و لیبرالیسم آخرین حلقه تکامل بشر به حساب می‌آید.

 **دشمنی غرب با جمهوری اسلامی بیشتر شده است

انقلاب اسلامی با شعار احیای سنت، دوری از سکولاریسم و احیای ارزش‌های دینی در دوره مدرن متولد شد و این پدیده برای غربی‌ها امری شگفت‌انگیز و غیرقابل‌پذیرش به‌شمار آمد. برای روشن‌تر شدن مطلب مثالی می‌زنم؛ یکی از عقاید ما مسلمانان این است که پیامبر اکرم حضرت محمد خاتم‌النبیین هستند. حال اگر کسی ادعا کند که پس از گذشت 300 یا 400 سال از بعثت پیامبر اسلام، پیامبر دیگری ظهور کرده است، آیا ما این ادعا را قبول می‌کنیم؟ قطعاً نه! همان‌گونه که چنین ادعایی پذیرفته نمی‌شود، غرب نیز با پدیده‌ای مشابه روبه‌رو شد، زیرا باور داشت که دوره مکتب‌های جدید پس از لیبرالیسم به پایان رسیده است، اما انقلاب اسلامی خلاف این تصور را اثبات کرد.

غرب، چه در قالب مارکسیسم و چه در قالب لیبرالیسم، همواره بر حذف مذهب از زندگی سیاسی و اجتماعی تأکید کرده است. مارکسیسم اساساً وجود خدا را انکار کرده است و لیبرالیسم نیز بر پایه سکولاریسم عقیده دارد دین نباید در سیاست و اجتماع بشر دخالت کند، زیرا انسان به بلوغ عقلانی رسیده است و می‌تواند با عقل و قانون زندگی خود را سامان دهد. تمدن غرب دین را فقط برای زندگی شخصی مفید دانسته و نقش اجتماعی آن را حذف کرده است.

ناگهان انقلاب اسلامی در اوج مدرنیته پدید آمد و به‌شکل یک تحول سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عظیم تحقق یافت. نخستین شعار این انقلاب نه شرقی و نه غربی بود، شعاری که غرب توان درک یا تحمل آن را نداشت. پیش از انقلاب اسلامی، جهان به دو قطب شرق مارکسیستی و غرب لیبرالیستی تقسیم شده بود. حتی جنبش‌های ناسیونالیستی نیز مجبور بودند یا لیبرال‌ناسیونال یا سوسیال‌ناسیونال باشند. پیش از انقلاب، مبارزان لبنان و فلسطین نیز یا ملی‌گرا یا مارکسیست بودند، اما انقلاب اسلامی مکتبی جدید و ایده‌ای تازه ارائه داد و هم‌زمان موجب شد مارکسیسم به‌تدریج از صحنه خارج شود. پس از این تحول، جهان عملا به دو قطب اصلی قطب جهان اسلام و قطب غرب تقسیم شد.

تأکید می‌کنم اندیشه‌های رهبر انقلاب اسلامی غیر غربی هستند نه ضدغربی، و همین تفاوت نشان می‌دهد انقلاب اسلامی خواهان نابودی تمدن غرب نیست، بلکه مسیر متفاوتی را بر مبنای عقلانیت الهی و معنویت انسانی آغاز کرده است. این تفاوت فلسفی، ریشه اصلی نگرانی غرب از انقلاب اسلامی به‌شمار می‌آید.

**غربی‌ها به ولایت فقیه تهمت استبداد می‌زنند

 بیان کردید، اندیشه‌های رهبر معظم انقلاب غیر غربی است تعبیر شما از طرح این موضوع چیست؟ نجفی: به این تعبیر که غربی‌ها حالتی دارند که هرکس غیر از خودشان فکر کند او را ضد غرب می‌دانند. مثلاً اگر شما اصول پارلمانی و لیبرالیستی آن‌ها را نقد کنید، می‌گویند مستبد هستید. جهان از نگاه آن‌ها همیشه دوقطبی است و هر کس با آن‌ها نباشد ضد آن‌ها محسوب می‌شود. شما ولایت فقیه را نگاه کنید؛ این نظام با قواعد دموکراسی غربی همخوانی ندارد، پس آن را استبدادی معرفی می‌کنند، در حالی که ممکن است چیزی با دموکراسی غربی جور نباشد اما مردمی و مشروع باشد. غربی‌ها چنین چیزی را اصلا نمی‌خواهند بپذیرند. اتفاقا خودشان دچار نوعی استبداد رای هستند و هر اندیشه‌ای را که حتی اندکی با شاخص‌هایشان انحراف داشته باشد، متهم به ضد آزادی می‌کنند. اگر آزادی را مانند خودشان تعریف نکنید، فوری شما را مستبد می‌خوانند.

انقلاب اسلامی یک ادبیات تازه و فضایی جدید در جهان پدید آورد و امروز پس از پنج دهه این فضا گسترده‌تر شده است. در ابتدای انقلاب چنین تضادهایی کمتر دیده می‌شد، اما اکنون دشمنی غرب با ما نه‌تنها ادامه دارد بلکه شدیدتر هم شده است، زیرا شعار نه شرقی، نه غربی ما به بار نشسته و از سطح شعار به مرحله تفسیر رسیده است. در این تفسیر، جمهوری اسلامی با تمام ابعاد تمدن غرب درگیر شده و از محدوده سیاسی فراتر رفته است. در آغاز انقلاب تصور می‌کردیم درگیری تنها با رژیم شاه یا نظام سیاسی لیبرالیسم است، اما باید توجه کنیم که لیبرالیسم از فلسفه تاریخی قدرتمندتری تغذیه می‌کند و آن تمدن غرب است. اگر ما از تمدن اسلامی نیرو و امداد نگیریم، هژمونی تمدن غرب که بالاتر از لیبرالیسم قرار دارد، بر ما سایه خواهد انداخت.

**ترکیه و عربستان مسلمان هستند اما هژمونی غرب را پذیرفته‌اند

امروز در کشور خودمان جناح‌هایی داریم که خود را انقلابی می‌نامند اما هژمونی تمدن غرب را پذیرفته‌اند. در جهان اسلام نیز کشورهایی مثل ترکیه و عربستان چنین وضعی دارند؛ آن‌ها با وجود ادعای هویت اسلامی، برتری تمدن غرب را پذیرفته‌اند و از این رو برای غرب خطرناک نیستند. غربی‌ها معتقدند که برتری تمدنی‌شان سرانجام همه را در خود جذب می‌کند، مثل دایره‌ای بزرگ که دایره‌های کوچک‌تر را در خود احاطه می‌کند. اما جمهوری اسلامی از چنین نگاه پیروی نمی‌کند و با تمدن خاص خود حمایت می‌شود، تمدنی که هم از گذشته اسلامی نیرو می‌گیرد و هم با آینده اسلامی پیوند دارد.

**نظریه مهدویت واقعا پایه‌های فلسفه غرب را به لرزه انداخته است

تمدن نوین اسلامی که رهبر انقلاب مطرح کردند، حد واسط میان وضعیت کنونی ما و اندیشه آرمانی مهدویت است. نظریه مهدویت واقعا پایه‌های فلسفه غرب را به لرزه انداخته است، چون به آن‌ها می‌گوید آینده جهان از آن ماست نه شما! این اندیشه برخلاف چیزی است که غرب و حتی یهود درباره آینده بشر می‌گویند و همین تضاد موجب هراس آن‌ها شدهاست.

رهبر انقلاب در سخنرانی اخیرشان فرمودند ما ذاتا با آمریکا مشکل داریم و این اختلاف تاکتیکی یا سیاسی نیست! زیرا ریشه در ماهیت دو جهان‌بینی دارد. اگر ما در ونزوئلا، نزدیک خاک آمریکا، موشک و پایگاه نظامی ایجاد کنیم، آیا آن‌ها حاضرند با ما مذاکره کنند؟ نه، چون دقیقا همین کار را با ما کرده‌اند و انتظار دارند توضیح بدهیم. حضرت آقا در جریان جنگ دوازده‌روزه خطاب به آن‌ها گفتند شما اصلا چه‌کاره‌اید که ما باید درباره موضوع هسته‌ای به شما جواب بدهیم؟ این دیدگاه برمی‌گردد به فلسفه‌ای که غرب از زمان انقلاب فرانسه تا امروز خودش را مرکز عالم می‌داند. حدود دویست‌وپنجاه سال است که غربی‌ها خود را مرکز جهان معرفی کرده‌اند و دیگران را پیرامون. انقلاب اسلامی خروج از پیرامون و حرکت به‌سوی مرکز است و این تغییر، اساسا نظم سلطه غرب را به چالش کشیده است.

 انقلاب اسلامی ایران چه چیزی را به جهان اسلام داد، که امروز غرب از ایران می‌ترسد و فقط می‌خواهد آن را محدود کند؟ نجفی: انقلاب اسلامی خروج از پیرامون و حرکت به سمت مرکز را رقم زد. وقتی کشوری در محدوده نوکری و وابستگی قرار دارد، هیچ قدرتی مزاحمش نمی‌شود؛ کراوات بزن، شیک باش و زندگی‌ات را بکن، اما زندگی وابستگی است، نه استقلال!

**تمدن غرب بر پایه تبعیض بنا شده است

اگر بخواهی به قدرت مرکزی نزدیک شوی، با تو برخورد می‌کنند. نمونه‌هایش فراوان است؛ غرب می‌گوید من می‌توانم هسته‌ای باشم و آزمایش هسته‌ای انجام دهم ولی تو نمی‌توانی، چون پیرامونی هستی. من می‌توانم تهدید کنم اما تو نه. من می‌توانم پیمان‌ها را نقض کنم اما تو اجازه نداری. تمدن غرب بر پایه همین تبعیض بنا شده و انقلاب اسلامی این تبعیض را نمی‌پذیرد. همین شعار، روح همه انسان‌های عزتمند را به شور می‌آورد و ما هم در عمل به آن پایبندیم؛ چون سخنان رهبر انقلاب فقط اندیشه یک متفکر منزوی نیست، بلکه دیدگاهی است که اجرا می‌شود. طبیعی است غرب چنین چیزی را تحمل نکند و در برابر آن بایستد.

**اصلاح‌طلبان هژمونی تمدن غرب را پذیرفته‌اند / برخی اصلاح‌طلبان الفبای انقلاب را نفهمیدند

فرمودید شعار ما نه شرقی، نه غربی بود؛ پس چرا بعضی نگاه‌ها به سمت دیپلماسی با غرب گرایش دارد؟ نجفی: متأسفانه یکی از جناح‌های داخلی انقلاب، به‌ویژه اصلاح‌طلبان، آشکارا هژمونی تمدن غرب را پذیرفته‌اند و انکار هم نمی‌کنند.

 چه اندیشه‌ای پشت این رویکرد وجود دارد که می‌گوید باید به سمت غرب برویم؟ نجفی: این طرز فکر برآمده از اقمار بودن است. این افراد پیرامونی بودن را پذیرفته‌اند. بعضی از آن‌ها که اهل اندیشه هستند، اساسا الفبای انقلاب اسلامی را نفهمیده‌اند.

یعنی از ابتدا نپذیرفته بودند؟ نجفی: بله، از ابتدا. الفبای انقلاب اسلامی همان خروج از پیرامون است، چیزی که رهبر انقلاب از آغاز بر آن تأکید کردند. امام خمینی وقتی وارد ایران شدند، در سخنرانی بهشت زهرا جمله‌ای تاریخی گفتند که باید دوباره شنیده شود. ایشان خطاب به ارتشی‌ها گفتند: «آقای سرلشکر، آقای ارتشبد، شما نمی‌خواهید مستقل شوید؟ می‌خواهید نوکر بمانید؟ ما می‌خواهیم شما آقای خودتان باشید و این بهای استقلال است.» این سخنرانی در روزهایی بود که هنوز ده روز تا پیروزی انقلاب فاصله داشت.

امام می‌خواستند معنای حقیقی استقلال را روشن کنند. آن مدال‌هایی که بر سینه سرلشکران و سپهبدهای وابسته به شاه بود، در کدام جنگ گرفته شده بود؟ قطعاً در جنگ با مردم. حتی خود شاه، مانند صدام، پر از مدال بود ولی همه‌اش نمایشی بود. وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، هیچ‌یک از آن ارتشبدها دیده نشد. این‌ها فقط نمایش قدرت ظاهری و پیرامونی بودند، چیزی همانند آنچه امروز غرب با ترکیه و عربستان انجام می‌دهد؛ ظاهری شیک و مدرن می‌سازد اما در باطن پوچ است؛ اصل ماجرا دعوا بر سر هژمونی تمدن غرب است.

 با این جریان چه باید کرد؟ نجفی: این جریان باید اول بفهمد در کجا ایستاده است. تا وقتی فلسفه استقلال انقلاب اسلامی را نفهمد، از مدار وابستگی بیرون نمی‌آید. باید بازنگری جدی در بنیان‌های فکری خود انجام دهد و بفهمد انقلاب اسلامی یعنی خروج از نوکری، نه تجمل پیرامونی. اگر این فهم اتفاق بیفتد، جهت حرکت کشور از تقلید غرب به‌سمت اصالت خود تغییر خواهد کرد.

**جریان اصلاح طلب با دوگانگی رفتار پا روی خرخره مردم گذاشته اند

این جریان پا را بر خرخره مردم گذاشته است و با رفتار خود کشور را گرفتار دوگانگی کرده است. مسائلی مانند حجاب را دستاویز قرار داده‌اند تا جامعه را به دو قطب تندرو و غیر تندرو تقسیم کنند و خود را معیار اعتدال بدانند. از نگاه آنان هر کسی که مانند ایشان فکر نمی‌کند، تندرو محسوب می‌شود. هرکس شعارهای انقلابی بدهد، از نظر این جریان تندرو است و حتی در ذهنشان رهبری و امام را نیز تندرو می‌دانند، ولی جرئت بیان آن را ندارند و پنهانش می‌کنند.

**خاتمی گفت ولایت فقیه بالاخره در قانون اساسی است

از آقای خاتمی پرسیدند که آیا ولایت فقیه را قبول دارید یا نه؟ گفتند چون در قانون اساسی آمده است، آن را می‌پذیرم. این پاسخ نشان داد که ولایت فقیه را از روی ایمان قبول ندارند و فقط به اجبار قانون آن را پذیرفته‌اند و در عمل نیز تبعیت واقعی نشان نداده‌اند.

**حضرت آقا از احمدی نژاد تا روحانی را تحمل کرد چارچوب اصلی نظام با رهبری پی‌ریزی می‌شود نه با دولت، و این تفاوتی بنیادین ایجاد می‌کند. رهبری برخلاف تصور مخالفان، به‌صورت جدی مردم‌گرا هستند و به رای مردم احترام می‌گذارند و این ویژگی در اندیشه سیاسی ایشان بسیار عمیق ریشه دارد. امام خمینی نیز همین نگاه را داشتند، اما وقتی دیدند بنی‌صدر در جنگ تحمیلی مشکل‌ساز شده است، او را از فرماندهی کل قوا برکنار کردند و مجلس هم تکلیفش را روشن کرد. با این حال حضرت آقا با وجود زاویه‌های شدید با برخی دولت‌ها، آن‌ها را تا پایان دوره‌شان تحمل کردند چون رأی مردم آن‌ها را به قدرت رسانده بود. ایشان برای صیانت از رأی مردم، از همه دولت‌ها از احمدی‌نژاد تا روحانی حمایت کردند، نه از شخص آنان، بلکه از انتخاب مردم. رهبری معتقد هستند که احترام به رأی مردم ریشه مشروعیت نظام را محکم می‌کند و این نگاه، جوهره اصلی اندیشه سیاسی ایشان را تشکیل می‌دهد.

 ** اصلاح طلبان هم دولت دستشان است هم ژست اپوزیسیون می‌گیرند

 این وضعیت نگرش دولت ها چه تأثیری بر انقلاب گذاشته است؟  نجفی: سؤال شما به دو ریشه‌اشکال در این جریان برمی‌گردد که فقط محدود به اصلاح‌طلبان نیست و در حوزه و حتی میان مردم هم دیده می‌شود. این جناح اکنون با تناقض رفتار می‌کند، چون هم دولت را در اختیار دارد و هم ژست انتقاد از دولت می‌گیرد. مگر ممکن است چنین چیزی وجود داشته باشد؟ وقتی خودشان مسئول هستند، از چه کسی می‌خواهند انتقاد کنند؟ آن‌ها نمی‌خواهند از موضع اپوزیسیون کنار بروند و هم‌زمان نقش مخالف و صاحب قدرت را بازی می‌کنند. از امکانات کامل نظام استفاده می‌کنند و از جایگاه اپوزیسیون هم حرف می‌زنند و این رفتار دوگانه، ریشه در ناآگاهی دارد. مشکل اساسی این افراد در دو چیز نهفته است: آن‌ها نه غرب را می‌شناسند و نه انقلاب اسلامی را. فلسفه سیاسی غرب را درست نمی‌فهمند و مفهوم استعمار را یا نمی‌دانند یا انکار می‌کنند. وقتی می‌گویند باید با غرب مذاکره کنیم، مانند آن شیخ ساده‌دلی فکر می‌کنند که نتیجه‌ای از گفت‌وگو بیرون می‌آید؛ در حالی‌که غربی‌ها مذاکره برابر را قبول نمی‌کنند و هرگز به تعهدات خود پایبند نیستند. من به چنین افرادی می‌گویم کمی مطالعه کنند و نوشته‌های هابز را بخوانند تا بفهمند ریشه لیبرالیسم در «لویاتان» است و غرب در اصل بر پایه منفعت و زور بنا شدهاست. متاسفانه انقلاب را نیز درست نشناخته‌اند؛ انقلابی را که امام پایه‌گذاری کرد و مردم با ایمان به آن پیوستند، اینان به ظاهر قبول دارند، اما در عمق ذهنشان اصلا آن را درک نکرده‌اند. الفبای انقلاب را نمی‌فهمند و از آن دور مانده‌اند، به همین دلیل خیال می‌کنند اگر ساختارشکنی کنند یا علیه رهبری حرف بزنند، کار شجاعانه‌ای انجام داده‌اند!

در همین جنگ دوازده‌روزه هم بیانیه‌ای منتشر کردند. شما آن را خواندید؟ نجفی: بله، خواندم. آن‌ها تلاش می‌کنند ثابت کنند با انقلاب خط موازی دارند و تأکید می‌کنند که زیرمجموعه ولایت فقیه نیستند. هدفشان این است که این استقلال‌نمایی را به غربی‌ها نشان دهند و غربی‌ها نیز این پیام را گرفته‌اند و بر اساس آن برنامه‌ریزی می‌کنند.

در آن بیانیه از تغییر پارادایم سخن گفتند، منظورشان چیست؟ نجفی: پارادایم یعنی عبور، یعنی رفتن از یک چارچوب به چارچوب دیگر.

 پس آن‌ها می‌خواهند چیزی مقابل انقلاب علم کنند؟ نجفی: دقیقاً همین‌طور است. آن‌ها این موضوع را به‌صورت سربسته بیان می‌کنند و جرأت ندارند علناً بگویند، چون می‌دانند در آن صورت قدرت و مشروعیتشان را از دست می‌دهند. متفکران این جریان همه در دایره هژمونی تمدن غرب قرار دارند و نمی‌توانند از آن عبور کنند. بعضی از آن‌ها با صراحت بیشتری به آن می‌پردازند و آشکارا از آن سخن می‌گویند، اما کسانی که در دولت و ساختار رسمی حضور دارند، محتاطانه و با کنایه عمل می‌کنند و هر وقت فرصتی پیدا کنند، نیشی یا اشاره‌ای می‌زنند تا نظر واقعی خود را نشان دهند.

شما درباره دانشجویان خط امام چه نظری دارید؟ نجفی: یکی از همین افراد، یعنی دانشجویان خط امام، بیش از همه از مسیر خود برگشتند و توبه کردند. این رفتار عجیب است، زیرا همان‌ها کشور را به سمت مذاکره با غرب بردند و اکنون توبه‌شان معنای روشنی ندارد. اگر واقعاً به مسیر خود اعتقاد داشتند، چرا اکنون پشیمانند؟ این خود نشانمی‌دهد آن حرکت را از ابتدا عمیقا درک نکرده‌اند و نمی‌دانستند چه کاری انجام می‌دهند.

 پشیمانی‌شان در این سی یا چهل سال به‌خاطر این بوده که خودشان را در آن مسیر ناتوان دیدند یا اساسا فهمیدند که آن کار اشتباه بوده است؟ نجفی: به نظر من، مهم‌ترین ویژگی استعمار نو، استعمار ذهن است. در این نوع استعمار، نیازی به شلیک یا حمله نظامی وجود ندارد، چون ذهن مردم به مستعمره تبدیل می‌شود و فرد ناخودآگاه برتری غرب را می‌پذیرد. زمانی که آن دانشجویان از دیوار سفارت بالا رفتند، این برتری را قبول نداشتند، اما اکنون که سنشان بالاتر رفتهاست، همان برتری را دنبال می‌کنند و از درون به پذیرش آن رسیده‌اند.

** خیزش 13 آبان، حرکتی ملی بود نه شخصی و انحصاری

 یعنی در سن بالا محتاط‌تر شده‌اند؟ نجفی: نه، به‌هیچ‌وجه محتاط‌تر نشده‌اند؛ از همان ابتدا متوجه نبودند که چه کاری انجام می‌دهند. هر کس بداند عملش درست است، باید پای آن بایستد و از آن دفاع کند. آقای اصغرزاده و آقای عبدی نمونه همین ناآگاهی هستند. آن حرکت اساسا مال آن‌ها نبود که بخواهند آن را به نام خود ثبت کنند، بلکه متعلق به ملت ایران بود. این افراد فقط نمایندگان فرهنگی و دانشگاهی بودند که در کنار مردم در آن خیزش حضور یافتند. خیزش، حرکتی ملی بود نه شخصی و انحصاری، و نام آن باید برای انقلاب باقی بماند نه برای افراد.

رهبر انقلاب چند نامه خطاب به جوانان غرب نوشتند. ارزیابی شما از محتوای این نامه‌ها و میزان بازتاب آن‌ها چیست؟ نجفی: این موضوع به فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی درباره مردم برمی‌گردد. فلسفه سیاسی مارکسیسم مردم را در طبقه محروم اقتصادی خلاصه می‌کند و فقط کشاورزان، کارگران و فقرا را می‌بیند. فلسفه سیاسی لیبرالیسم نیز از کف جامعه می‌ترسد و به سراغ احزاب و گروه‌هایی می‌رود که خود می‌خواهد، بنابراین در فلسفه سیاسی غرب، جامعه به دو دسته تقسیم می‌شود: دموس و اوکلوس. دموس را محترم می‌شمارند، اما اوکلوس را توده بی‌نظم و بی‌اعتبار می‌دانند. حتی در دموکراسی یونان نیز مردم واقعی نقشی نداشتند، زیرا آتنی با غیر آتنی، مرد با زن و اشراف با عوام تفاوت داشتند و فقط طبقه‌ای محدود حق مشارکت داشت. سنای رم نیز همین‌گونه طبقاتی بود. اما نگاه انقلاب اسلامی به مردم متفاوت است؛ نه دیدگاه مارکسیستی دارد که طبقات را بر اساس فقر یا ثروت ارزش‌گذاری کند، و نه دیدگاه لیبرالیستی که احزاب و گروه‌ها را جایگزین مردم بداند. انقلاب اسلامی نگاه اصیل خود را به مردم دارد و همین ویژگی، یکی از شاخصه‌های برجسته فلسفه سیاسی آن به شمار می‌رود.

 درباره نامه‌های رهبر انقلاب خطاب به جوانان غرب و جهان، ارزیابی شما چیست؟ نجفی: این نامه‌ها دقیقا در همان چارچوب فلسفه «نه شرقی و نه غربی» نوشته شده‌اند و مخاطب آن‌ها نه نخبگان سیاسی غرب، نه احزاب و نه مارکسیست‌ها یا لیبرال‌ها هستند، بلکه متوجه جوانانی‌اند که خارج از دو اردوگاه فکری شرق و غرب قرار دارند. این گروه درگیر بازی‌های سیاسی نیستند اما استعداد و پتانسیل بالایی برای تحول دارند و فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی دقیقا چنین مخاطبی را هدف قرار می‌دهد؛ مخاطبی که دیگران او را ندیده‌اند.

آیا در خیزش اخیر دانشجویان اروپا و آمریکا درباره جنایات صهیونیست‌ها در غزه، این نامه‌ها تأثیرگذار بودند؟ نجفی: به نظرم بله، زیرا همان‌طور که در روایات داریم، قسط و عدل در هنگامه‌ای ظهور می‌کند که جهان از ظلم و جور پر شده باشد، نه پس از پایان دوران ظلم. اکنون این ظلم در غزه به اوج رسیده است؛ قتل‌عام زنان و کودکان در سطحی رخ داده که حتی رسانه‌های صهیونیستی هم نتوانستند آن را پنهان کنند. در گذشته، همان‌طور که در قحطی بزرگ ایران که انگلیسی‌ها باعث مرگ بیش از پنج میلیون نفر شدند خبری منتشر نمی‌شد، جنایت غرب می‌توانست پنهان بماند، اما در عصر رسانه چنین چیزی ممکن نیست و حجم جنایت، وجدان‌های بیدار را برانگیخته است.

در همین زمینه، الکساندر سولژنیتسین در سخنرانی‌اش با عنوان "جهانِ ازهم‌گسیخته" در دانشگاه هاروارد، نکته‌ای مهم می‌گوید: در جامعه‌ای با سانسور، مردم برای یافتن حقیقت به ضدِ اخبار رسمی رجوع می‌کنند، اما در غرب نوعی سانسور بدتر وجود دارد؛ انبوهی از اطلاعات بی‌اهمیت تولید می‌شود تا واقعیت‌ها گم شوند، مثلاً عشق بازیگران بزرگ‌تر از جنگ ویتنام جلوه دادهمی‌شود. سپس جمله‌ای کلیدی دارد که به نظرم باید با طلا نوشت: «مردم همان اندازه که حق شنیدن حرف راست را دارند، حق نشنیدن دروغ را نیز دارند.» وقتی ده رسانه دروغ می‌گویند و تنها یکی راست می‌گوید، مردم ناگزیر دروغ را باور می‌کنند. دروغ‌پراکنی در ماجرای غزه نیز بسیار بود، اما حقیقت چنان آشکار شد که پنهان ماندنش ممکن نیست.

امروز نه فقط ما بلکه در خود غرب هم نویسندگان و هنرمندان زیادی دچار بیداری وجدان شده‌اند. همان‌طور که در ماجرای مهسا امینی هنرمندان با نشانه‌هایی همدل شدند، اکنون پنجاه هزار زن و کودک در غزه کشته شده‌اند و وجدان انسانی نمی‌تواند ساکت بماند. همان‌طور که نیکسون گفته بود، همه مردم همه چیز را درک نمی‌کنند، فقط گروهی خاص پیام را می‌گیرند. وظیفه ما شناسایی همین افراد آگاه و برقراری ارتباط با آنان است. رهبر انقلاب نیز دقیقاً همین کار را می‌کنند؛ خطابشان به احزاب و نخبگان نیست، بلکه به آن طبقه‌ای از مردم است که نه لیبرال‌اند و نه مارکسیست و نگاه انسانی و فطری دارند. میزان اثرگذاری این نامه‌ها البته بستگی به فهم و آمادگی مخاطب دارد، اما در هر صورت جهت‌گیری انقلاب اسلامی در رساندن پیام به همین قشر بیدار جهان شکل می‌گیرد.

**اغلب مسئولان ما مفاهیم ساده پنجاه سال اخیر را بلد نیستند

 آیا ما در این چهل‌وهفت سال از عمر انقلاب توانسته‌ایم تصویر واقعی ظلم غرب علیه ایران را به جهان ارائه دهیم؟ نجفی: نه، حتی به خودمان هم چنین تصویری نداده‌ایم چه برسد به جهان. مسئولان ما اغلب تاریخ خود را نمی‌دانند و مفاهیم ساده پنجاه سال اخیر را بلد نیستند. بسیاری از وزرا و اعضای دولت و مجلس هنوز درس‌های تاریخ را نیاموخته‌اند در حالی‌که این دانسته‌ها باید نخست پس از رهبر انقلاب، نزد آن‌ها باشد. وقتی از برخی مسئولان درباره وقایع معاصر سؤال می‌کنیم، پاسخ روشنی ندارند و این ناآگاهی تا آنجا پیش می‌رود که حتی شهادت سردار سلیمانی را فراموش می‌کنند. آمریکا قهرمان ملی ما را به شهادت رساند، اما اصلاح‌طلبان همان زمان سخن از مذاکره دوباره با واشنگتن گفتند.

این ادبیات برای غرب پیامی خطرناک دارد، زیرا ملتی عزت‌مند را خرد جلوه می‌دهد. ملت ایران ذاتا خودباور و صاحب عزت است و همین عزت بارها در تاریخ تجلی یافته است. امام خمینی در سال 43 در اعتراض به قانون کاپیتولاسیون گفتند عزت ما را پایکوب کردید و مردم با اشک به سخنان ایشان گوش دادند. پیش‌تر نیز ایرانیان در عهد ترکمانچای و تجاوز روس‌ها با احساس خفت، پشت میرزا مجتهد ایستادند و به انتقام، ده‌ها روس را کشتند.

** رئیسی هم مانند امیر کبیر سه سال بیشتر نماند

این روح عزت در ما زنده ماند و در خاطره امیرکبیر تجلی یافت، مردی که با صراحت به سفیر روس گفت «کشک بادمجان خورده‌اید؟» و اجازه دخالت در امور ایران را نداد. رفتار امیرکبیر نماد همان عزت ملی است که انقلاب اسلامی آن را احیا کرد و سردار سلیمانی ادامه همان سنت شد؛ قهرمان ملی که نامش با عزت ایران درهم آمیخت. رئیسی هم مانند امیرکبیر سه سال بیشتر نماند. ملت ایران ملت زنده‌ای است زیرا می‌تواند میان خادم و خائن فرق بگذارد و بداند که عزت، اصل ماندگاری انقلاب است. وقتی ملت فرق خدمت و خیانت را درک کند، حافظ استقلال و کرامت خود باقی می‌ماند و سرش کلاه نمی‌رود.

**هر ایرانی باید تاریخ ایران و استعمار را مطالعه کند

 دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها برای آموزش خودباوری و عزت ملی به دانشجویان چه باید بکنند؟ نجفی: مهم‌ترین کار این نیست که به دانشجو درس بدهیم، بلکه باید کمک کنیم بفهمد چنین چیزی وجود دارد. بسیاری از دانشجویان تصور می‌کنند عزت ملی و خودباوری افسانه‌اند، چون بعضی استادان بازگشته از غرب اساسا به این مفاهیم معتقد نیستند. به نظر من هر ایرانی باید تاریخ ایران و استعمار را مطالعه کند تا با تمام وجود ظلم غربی‌ها را درک کند. مثل کسی که میراث‌دار پدری ثروتمند است و غریبه‌ای دارایی‌های او را غصب کرده؛ آیا می‌تواند با آن غاصب مهربان باشد؟ مردم غزه هم هیچ‌گاه از نتانیاهو چهره‌ای مثبت نخواهند ساخت، چون ضربه‌ای که خورده‌اند نسلی است. ما نیز اگر تاریخ ترکمانچای، معاهده پاریس، قرارداد گلد اسمیت و قحطی بزرگ را مطالعه کنیم، دروغ‌های غرب را خواهیم شناخت و نفرت از آن‌ها در دل‌مان شکل می‌گیرد.

 جریان فکری مقابل این دیدگاه، روی نخواندن مردم حساب باز کرده است! نجفی: درست است؛ این جریان با فیگور روشنفکر و بی‌طرف ظاهر می‌شود اما در عمل مردم را از آگاهی دور نگه می‌دارد. من به آن‌ها می‌گویم تنها دو کتاب بخوانند تا ببینند آیا می‌شود به غرب اعتماد کرد یا نه. غربی‌ها همان انسان‌های گذشته‌اند بلکه بدتر هم شده‌اند. شناخت استعمار برای جامعه دانشگاهی و پژوهشگاهی، به‌ویژه مسئولان کشور، ضرورتی تاریخی است و باید آن را به‌صورت دوره آموزشی درک کنند.

پژوهشگاه شما در این زمینه چه کرده است؟ نجفی: از نخستین روز ورود به پژوهشگاه، ذهنم درگیر تحقق ایده شناخت ایرانی از استعمار بود، ایده‌ای که انجامش از توان یک نفر خارج است. با توکل به خدا و توسل به اهل‌بیت، تلاش کردم تا پیش از پایان عمرم بتوانم این خلأ بزرگ را برای کشور و انقلاب تا اندازهای جبران کنم. با صدور حکم وزارت و حمایت چندسال گذشته توفیق یافتیم گوشه‌ای از آن را عملی کنیم.

**مثل موشک ایرانی باید شناخت ایرانی از استعمار هم داشته باشیم

مختصر توضیحی درباره کار انجام‌شده بیان کنید؟ نجفی: همان‌گونه که موشک و انرژی هسته‌ای ایرانی داریم، باید «شناخت ایرانی از استعمار» هم داشته باشیم. استعمار پدیده‌ای جهانی است اما چهره آن در ایران متفاوت است. برخی کشورها را با زبان و فرهنگ، و برخی را با کمپانی و اقتصاد تسخیر کرده‌اند، ولی استعمار ایران خونین و ویژه است و باید به‌صورت خاص بررسی شود. پژوهشگاه ما برای شناساندن این واقعیت، 30 جلد کتاب درباره ابعاد استعمار در ایران تدوین کرد و بعدها خلاصه آن را در یک جلد فشرده آورد تا دست نخبگان و مردم به سرنخ‌های استعمار برسد. این کار ادای دینی بود به انقلاب و ملت ایران، زیرا فهم استعمار، بخشی از خودشناسی و استمرار عزت ملی است.