روزگاری دانشجویان «شریف»، پرچمدار تسخیر لانه جاسوسی بودند / وقتی گروگانهای آمریکایی عاشق فالوده شیرازی میشوند!
گروه جامعه خبرگزاری فارس - به این روزهای دانشگاه شریف نگاه نکنید که یادآوری رفتارهای بعضی از دانشجویانش در هتک حرمت دانشگاه و تنزل جایگاه دانشجو، مایه حیرت و افسوس جامعه علمی کشور شده. روزگاری نه چندان دور، حرکتهای سیاسی مهم کشور روی کاکل جوانان آگاه و غیور این دانشگاه میچرخید. نمونه بارزش، تسخیر لانه جاسوسی آمریکا. از حدود 420 دانشجویی که در ماجرای تسخیر این لانه فساد و فتنه مشارکت داشتند، 200 نفرشان، دانشجوی دانشگاه شریف بودند. حالا در چهل و سومین سالگرد آن حادثه فراموشنشدنی، بهترین فرصت است برای بازخوانی خاطرات یکی از همان «شریفی» های باشرافت؛ «مصطفی بازیار»، دانشجوی ورودی 55 دانشگاه شریف در رشته شیمی که 444 روز از زندگیاش با آن اتفاق بزرگ پیوند خورد. برای او که همچنان با افتخار خود را با عنوان دانشجوی پیرو خط امام (ره) معرفی میکند، هنوز هم یادآوری آن جمله امام (ره) که اشغال سفارت آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول عنوان کردند، حکایت قند مکرر است. در یکی از متفاوتترین 13 آبانهای عمر انقلاب اسلامی که باز هم دنیای استکبار با تمام قوا برای ضربه زدن به این درخت استوار به میدان آمده، با ما در بازخوانی این خاطرات غرورآفرین همراه باشید که هیچوقت رنگ تکرار به خود نمیگیرد.
520 اتاق در دانشگاهها در خدمت تبلیغات ضد انقلاب بود!
«مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شرایط خاصی در دانشگاهها به وجود آمد. سازمان مجاهدین خلق، کومولهها، چریکهای فدایی خلق و... حدود 520 اتاق از اتاقهای دانشگاههای تهران را اشغال کردهبودند و علیه جمهوری اسلامی تبلیغات میکردند. و این اتفاق کوچکی نبود. شرایط به گونهای شدهبود که محیط دانشگاه اصلاً دیگر محیط تحصیل علم و دانش نبود و امکان درسخواندن وجود نداشت. در ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی که همهچیز به هم ریختهبود، آنها با یک سازماندهی خاص و با شعارهای دهانپرکن به میدان میآمدند و خودنمایی میکردند. اما از آن طرف، با اینکه ما رهبر باعظمتی مثل امام خمینی (ره) داشتیم که چنین انقلاب بزرگی را ایجاد کرده و مورد علاقه و حمایت مردم ایران بودند، هنوز خط امام (ره) در جامعه ناشناخته ماندهبود.
در این شرایط، ما، دانشجویان دفتر تحکیم وحدت واقعاً احساس خطر کردیم. بچهها دور هم جمع شدند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که تمام این شرها زیر سر آمریکاست. درست است که همه آن گروهها در ظاهر شعار مرگ بر آمریکا میدادند اما ته ماجرا را که نگاه میکردید، همهچیز به توطئههای آمریکا ختم میشد. کمااینکه حالا دیگر همه میدانند جان بولتون، پدر معنوی رجوی و باند اوست. آن موقع حضرت امام (ره) هم میگفتند: هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید. بنابراین اعضای هسته مرکزی دفتر تحکیم وحدت تصمیم گرفتند برای تغییر این شرایط دست به کاری بزنند. با همین نگاه، جریانی به نام دانشجویان پیرو خط امام (ره) شکل گرفت؛ جریانی که دغدغهاش این بود خط امام (ره) را در جامعه جا بیندازد و گروهکهای ضدانقلاب را کنار بزند.»
«مصطفی بازیار»، از دانشجویان دانشگاه شریف و عضو گروه دانشجویان پیرو خط امام (ره) در تسخیر سفارت آمریکا
آقا! مثل اینکه انقلاب پیروز شده است ها...
حالوهوای 43 سال قبل و هیجانات و بیم و امیدهایش برای مصطفی بازیار زنده شده. مکثی میکند و در ادامه از اتفاق بزرگی که فرصت مشارکت در آن نصیب او هم شد، اینطور میگوید: «وقتی امام (ره) دست روی منشأ فساد یعنی آمریکا گذاشتند، مسیر برای هسته مرکزی دفتر تحکیم وحدت روشن شد. آنها هم مبارزه با آمریکا را در اولویت قرار دادند و حدود دو ماه جلسه و همفکری، آنها را به تصمیمی بزرگ رساند. یک روز من، دکتر «احمد شیرزاد»(نماینده مجلس ششم) و شهید «بهروز سلطانی» در اتاقمان در طبقه هفتم ساختمان خوابگاه نشستهبودیم که «رضا سیفاللهی»(فرمانده اسبق نیروی انتظامی و معاون اسبق دبیر شورای عالی امنیت ملی) وارد شد و گفت: بچهها! فردا ساعت 2 تا 3 سالن اجتماعات دانشکده مکانیک باشید. یاد روزهای مبارزات انقلاب افتادم که به خاطرش 3 بار از دانشگاه اخراج شدم! آن روزها زمان و مکان جلسات همینطور مخفیانه و دهانبهدهان بین بچهها اطلاعرسانی میشد تا کسی بهعنوان طراح و هماهنگکننده جلسات گرفتار نشود.
با خنده گفتیم: آقا رضا! مثل اینکه انقلاب پیروز شده و حکومت مال خودمان است ها... بگو ببینیم چه خبر است؟ گفت: نه. همان فردا متوجه میشوید. اصرارهایمان که به نتیجه نرسید، دست و پایش را بستیم و از خجالتش درآمدیم و گفتیم: تا نگویی ماجرا چیست، رهایت نمیکنیم (با خنده). گفت: باشه. میگویم. اما مراقب باشید کسی متوجه نشود که تمام زحماتمان به هدر میرود. میخواهیم برویم سفارت آمریکا را بگیریم. گفتیم: آخ جون! ما که سرمان درد میکند برای این کارها...(با خنده)»
علم و صنعتیها را راه ندادیم!
«فردا، روز 12 آبان، مهندس «علی زحمتکش»، یکی از بچههای بسیار فعال دانشگاه شریف، تمام مراحل کار را به تفصیل روی تابلو ترسیم کرد و توضیح داد قرار است چه کنیم. بعد هم بچهها را به گروههای 5 نفری تقسیم کرد و وظایف هر گروه را مشخص کرد. خوب یادم است که مهندس زحمتکش چند نکته را تاکید کرد و گفت: اول اینکه منظم و دقیق و طبق برنامه عمل کنید. دوم، فقط شعارهایی مثل لا اله الا الله، الله اکبر، درود بر خمینی و... بدهید و سراغ شعارهایی که دیگران بتوانند از آن سوءاستفاده کنند، نروید. سوم، خانمها حتماً چادر سر کنند تا بتوانند وسایل لازم مثل قیچی آهنبُر برای باز کردن درها و وسایل دفاعی مثل چوب را زیر چادرشان پنهان کنند.»
دانشجویان پیرو خط امام (ره) از چندین دانشگاه تهران دور هم جمع شدهبودند تا در آزمونی بزرگ شرکت کنند؛ آزمون بصیرت و دشمنشناسی: «دانشجویان پیرو خط امام (ره) که قرار شد در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا شرکت کنند، حدود 420، 430 نفر بودند که بیش از 200 نفرشان، دانشجوی دانشگاه شریف بودند. بقیه بچهها هم از دانشگاههای ملی (شهید بهشتی)، تهران و پلیتکنیک (امیرکبیر) بودند و در دانشگاههای خودشان مشابه جلسه توجیهی ما برایشان برگزار شد. اما بچههای دانشگاه علم و صنعت را راه ندادیم! چون آنها میگفتند: امپریالیست، امپریالیست است. اگر میخواهید سفارت آمریکا را بگیرید، باید همزمان سفارت شوروی را هم بگیرید. همین تفاوت دیدگاه باعث شد بچههای هسته مرکزی دفتر تحکیم وحدت آنها را کنار بگذارند. و یکی از نگرانیها هم این بود که نکند آنها بروند ماجرا را لو بدهند.»
نیم ساعته سفارت را تسخیر کردیم!
ماجراهای سال 58 مثل فیلمی از مقابل چشم مصطفی بازیار میگذرد. نوبت به روایت سکانس جذاب و هیجانانگیز این فیلم خاطرهانگیز که میرسد، چشمهای آقا مصطفی برق میزند و میگوید: «قرارمان ساعت 10 صبح در خیابان «بهار» بود. حرکت بچهها طبق برنامه پیش رفت و با موفقیت جلوی سفارت آمریکا رسیدیم. هیچکس از برنامه ما باخبر نبود جز آقای «موسوی خوئینیها» که روحانی گروه ما بودند. همان روز ماجرا به طریقی به اطلاع آیتالله «حسن لاهوتی»، فرمانده وقت سپاه هم رسیدهبود. ایشان را در جریان قرار دادهبودند که اینها بچههای خودمان هستند؛ دانشجویان مذهبی و انقلابی پیرو خط امام (ره). نیروهای ضدانقلاب نیستند.
این حرکت به این دلیل بود که سال قبل و چند روز بعد از پیروزی انقلاب هم، چریکهای فدایی خلق ایران به سفارت آمریکا حمله کردهبودند که مورد تأیید قرار نگرفت و به سرانجام نرسید. این اقدام فقط برای این بود که بدانند این دانشجویان ارتباطی با گروههای ضدانقلاب ندارند. این موضوع، خیلی مهم بود. ما حتی با توجه با اینکه میدانستیم مردم از این گروهکها بدشان میآید، از آقای موسوی خوئینیها خواستهبودیم همراهمان باشند و پیشاپیش ما حرکت کنند که مردم بدانند این جوانانی که دارند به سمت سفارت آمریکا میروند، نیروهای مذهبی و انقلابیاند و ارتباطی به آن گروهکهای ضد انقلاب ندارند. البته از قضا آقای موسوی خوئینیها هم گویا در ترافیک ماندهبودند یا مشکلی پیش آمدهبود که نتوانستند خودشان را به ما برسانند.
لحظات اولیه ورود دانشجویان پیرو خط امام (ره) به سفارت آمریکا
خلاصه در مقابل سفارت آمریکا تجمع کردیم. حالا میخواهیم داخل برویم اما درها قفل است و نیروی انتظامی هم دارد طبق وظیفهاش از سفارت محافظت میکند. اینجا، تعدادی از بچهها به طرف اعضای نیروی انتظامی رفتند و همانطور که داشتند خودشان و گروه تجمعکننده را معرفی میکردند که؛ ما خودی هستیم و دشمن نیستیم و... با اجازه شما، آنها را خلع سلاح کردند (با خنده). در این مرحله بود که آن قیچیهای آهنبُر، گرهگشا شدند. تعدادی از بچهها از دیوار سفارت بالا رفتند و تعدادی دیگر هم با آن قیچیها، قفلها را بریدند و در را باز کردند. به این ترتیب، خیلی سریع، شاید به نیم ساعت هم نرسید که توانستیم وارد سفارت شویم.»
وقتی بلوفِ «عباس زریباف»، آمریکاییها را از مخفیگاهشان بیرون کشید
«از آنجاکه سفارت آمریکا خیلی وسیع بود، هر گروه از بچهها در یک قسمت سازماندهی شدند. همه بخشهای سفارت را بهراحتی در دست گرفتیم اما در ساختمان اصلی، با اتاقی مواجه شدیم که درهای دولایه داشت. آن درها آنقدر محکم بود که از هر روشی استفاده کردیم، نتوانستیم بازشان کنیم. میدانستیم تمام اسناد و مدارک در همان اتاق است و آمریکاییها دارند آنها را از بین میبرند. یکی دو ساعتی طول کشید و ساعت حدود 12 شدهبود. اینجا بود که «عباس زریباف» - که حتماً ماجرای او و خیانتش را در فیلم «ماجرای نیمروز 1 و 2» دیدهاید - وارد عمل شد. من دقیقاً کنارش ایستادهبودم. او که بچه بسیار زبلی بود، بلندگو را در دستش گرفت و با آن لهجه اصفهانیاش خطاب به آمریکاییها گفت: اگر در را باز نکنید، اینجا را منفجر میکنیم...
دانشجویان پیرو خط امام در حال بازسازی اسناد رشته رشته شده توسط کارکنان سفارت آمریکا
حالا ما هیچ امکاناتی نداشتیم! اما بلوف عباس زریباف کار خودش را کرد و آمریکاییها از روی ترس، در را باز کردند. بچهها تا وارد شدند و دیدند آنها دارند اسناد را با دستگاههای مخصوص، رشتهرشته و پودر میکنند، سریع دستگاهها را از برق کشیدند. خلاصه حدود ساعت 13 روز 13 آبان همهچیز تمام شد و سفارت آمریکا با همه دیپلماتها و کارکنانش به دست دانشجویان پیرو خط امام (ره) افتاد.»
عباس زریباف (عکس سمت راست)/ نقش او در فیلم های ماجرای نیمروز 1 و 2(عکس وسط و سمت چپ)
هنوز ذهن مصطفی بازیار درگیر ماجرای عباس زریباف و سرنوشت عجیب اوست. مکثی میکند و با لحن خاصی میگوید: «هر وقت ماجرای عباس زریباف یادم میآید، سرگیجه میگیرم. میگویم: ای احمق بدبخت! تو که هرچه میخواستی، جمهوری اسلامی برایت فراهم میکرد. هر امکاناتی میخواستی، به تو میداد. اصلاً میتوانستی وزیر یا کاندید ریاست جمهوری شوی. آخر، چرا این کار را کردی؟ چرا رفتی در دامان منافقان افتادی؟... البته همه این شرها زیر سر همسرش بود.»
مرحوم حاج سید احمد خمینی و حجت الاسلام موسوی خوئینیها در جمع دانشجویان پیرو خط امام در لانه جاسوسی
امام (ره) با آن جمله، دنیا را به ما داد
«معیار ما، نظر امام (ره) بود. همهچیز را با نظر و نگاه ایشان میسنجیدیم. وقتی برای تسخیر سفارت آمریکا برنامهریزی میکردیم، دو حالت ماجرا را اینطور برای خودمان ترسیم میکردیم؛ میگفتیم: میرویم سفارت را میگیریم. یا امام (ره) کارمان را تأیید میکنند که خدا را شکر. یا با کارمان مخالفت میکنند و توبیخمان میکنند که این چه کاری بود کردید. در این صورت هم میگوییم: ما پیرو خط شما هستیم. حالا که با این حرکت مخالف هستید، سمعاً و طاعتا. سفارت را ترک میکنیم.
ساعت 13 روز 13 آبان به آقای موسوی خوئینیها که به ما ملحق شدهبود، گفتیم: آقا دیگر نوبت شماست. با سید احمد آقا تماس بگیرید و از طریق ایشان، موضوع را به اطلاع امام برسانید. ایشان هم با مرحوم سید احمد آقا تماس گرفت و گفت: گروهی از دانشجویان انقلابی که خودشان را پیرو خط امام میدانند، دست به چنین کاری زدهاند و سفارت آمریکا را تسخیر کردهاند. بپرسید نظر آقا چیست؟ دقایق سختی بود. ما واقعاً نگران و مضطرب بودیم که حالا چه میشود؟ نظر امام چه خواهد بود؟ انتظار سختی بود. وقتی خبر رسید که امام (ره) فرمودهاند: «این انقلاب، بزرگتر از انقلاب اول است»، ولولهای در میان بچهها بلند شد. انگار در آسمانها سیر میکردیم. اصلاً فکر چنین واکنشی را از جانب امام (ره) نمیکردیم. دیگر، همه افتخار ما همین شد که ما دانشجویان پیرو خط امام هستیم و ایشان حرکت ما را تأیید کردهاند. بهاینترتیب، ما که برای یک حضور 48 و نهایتاً 72 ساعته در سفارت آمریکا برنامهریزی کردهبودیم، بعد از تأیید امام (ره) تصمیم گرفتیم آنجا بمانیم. در آن روزها شرایطی هم فراهم شد که در 2، 3 نوبت تعدادی از بچهها به دیدار امام (ره) رفتند.»
جملات آقا مصطفی رنگ عشق میگیرد وقتی میخواهد از رابطه دانشجویان پیرو خط امام (ره) با مرادشان بگوید: «آن روزها حال امام (ره) مساعد نبود. بچهها که به دیدار ایشان رفته و با ناخوشاحوالیشان مواجه شدهبودند، از شدت عشق و علاقه به امام (ره) با تندی با سید احمد آقا صحبت کردهبودند که: امام که فقط متعلق به شما نیست. خیلی مراقب ایشان باشید. سلامتی امام برای ما خیلی مهم است. مبادا اتفاقی برایشان بیفتد...»
«مصطفی بازیار»(معروف به جمشید 303) در حال نگهبانی در ورودی اصلی لانه جاسوسی
وقتی گروگانها، عاشق فالوده شیرازی میشوند!
«در لانه جاسوسی، دو نوع گروگان داشتیم؛ ایرانی و آمریکایی. گروگانهای ایرانی که اغلب خانمهایی بودند که کار دفتری انجام میدادند، همان روز آزاد شدند. سفارت آمریکا یک در پشتی داشت که متوجه شدیم در آن دقایق اولیه، تعدادی از اعضای سفارت از آنجا به بیرون فرار کرده و خودشان را به سفارت کانادا رساندهاند. از میان آمریکاییهای باقیمانده، به دستور حضرت امام (ره) بعد از مدتی، خانمهایی که جاسوس نبودند، آزاد شدند. در نهایت، 52 نفر بهعنوان گروگان در سفارت ماندند که دو نفرشان هم خانم بودند.
«گالی گُز»، یکی از گروگانهای آمریکایی
ما رفتار بسیار انسانی و دوستانهای با گروگانها داشتیم. حتی آشپز خودشان را نگهداشتهبودیم تا غذای همیشگی و باب طبعشان را برایشان بپزد. جالب است بدانید تدارکات سفارت طوری بود که اگر بنابر اتفاقی، تحت محاصره قرار میگرفتند، در انبارشان برای 2 سال، همهجور امکانات داشتند. فقط یکی دو تُن بوقلمون فریزشده داشتند! انواع و اقسام گوشتها و نوشیدنیها هم موجود بود. حتی 200، 300 کپسول گاز در انبارشان برای روز مبادا ذخیره کردهبودند.
البته ما از غذاهای ایرانی خودمان هم به گروگانها میدادیم. با بعضیهایشان هم دوست شدهبودیم. مثلاً من با «گالی گُز» و «پلات چین» که جزو تفنگداران دریایی آمریکا بودند، دوست شدهبودم. من، شیرازی هستم و جالب است که آنها هم عاشق فالوده شیرازی شدهبودند. آن موقع در فعالیتهای انقلابی و مبارزاتی، اغلب ما اسم مستعار داشتیم. اسم من هم «جمشید 303» بود. 303، شماره اتاقم در دوره دانشجویی بود. گالی گُز و پلات چین تا مرا میدیدند، با لهجه خاصی میگفتند: «جمشید...! پالوده.» من هم فالوده شیرازی میخریدم و برایشان میبردم. آنقدر رابطه انسانی و دوستانه با آنها داشتیم که باور کنید اگر من به آمریکا بروم، آنها هم از من استقبال و پذیرایی میکنند.»
دیدار برادر کوچکترِ شهید «محسن وزوایی» با او پشت درِ لانه جاسوسی / «مصطفی بازیار»، نفر ایستاده
هدایای مردم برای فاتحان لانه جاسوسی؛ از یک کامیون آجیل تا یک گالن شیرِ زن روستایی
«من، شهید «محسن وِزوایی» و شهید «عباس ورامینی»(که چند سال بعد در جنگ تحمیلی شهید شدند)، مأمور نگهبانی و کنترل در اصلی لانه جاسوسی بودیم و تمام اتفاقات و رفتوآمدها را زیر نظر داشتیم. آن روزها همه مردم از تسخیر سفارت آمریکا خوشحال بودند و با این اتفاق، همدلی میکردند. من، چند رفراندوم را در ایران، بینظیر میدانم؛ بازگشت امام (ره) به ایران، تسخیر لانه جاسوسی و رحلت امام (ره). مردم در این سه واقعه، خودجوش آمدند و حماسه آفریدند. ما بعد از همین ماجرای تسخیر سفارت آمریکا، تعداد زیادی کفنپوش داشتیم. یادم میآید عدهای از کرمانشاه، پای پیاده و کفنپوش خودشان را به تهران و مقابل لانه جاسوسی رساندهبودند.
حضور اقشار مختلف مردم در مقابل لانه جاسوسی برای حمایت از دانشجویان پیرو خط امام (ره)
مردم از همه اقشار، دستهدسته میآمدند؛ حتی کسانی که باورمان نمیشد. شعار همهشان هم مرگ بر آمریکا بود. اصلاً لانه جاسوسی شدهبود پاتوق مردم. شب میآمدند و تا صبح میماندند. شعار میدادند و... مثل یک جشن ملی شدهبود. خدا شاهد است ما کسی را ندیدیم بگوید چرا این کار را کردید؟ مردم میآمدند به ما میگفتند: آقا! افتخار میدهید با هم عکس بگیریم؟ ما آن طرف میلههای درِ سفارت و آنها این طرف، عکس یادگاری میگرفتیم.»
جمع شاد دانشجویان پیرو خط امام در محوطه لانه جاسوسی در حال خوردن آجیلهای اهدایی مردم
یادآوری همدلیها و محبتهای مردم در آن روزهای پرغرور، هنوز هم کام مصطفی بازیار را شیرین میکند، آنقدر که حیفش میآید ما را در خاطرات جذابش شریک نکند: «مدام تلفن نگهبانی سفارت زنگ میخورد و سیل لطف محبت مردم بود که نثار ما میشد. یکبار آن طرف خط، هموطنی از «جهرم» بود که میگفت: یک بار تریلی 10 چرخ، پر از نارنگی برایتان فرستادهام، تحویل بگیرید. دفعه بعد، یک کامیون پر از آجیل برایمان میرسید. از آن طرف، یک نفر داوطلبانه گفتهبود: حاضرم تا هر زمان که در لانه جاسوسی میمانید، هزینه صبحانه، ناهار و شامتان را تقبل کنم. البته قبول نکردیم و سپاه، غذای بچهها را تأمین میکرد.
یک روز هم اتفاق جالبی افتاد. یک خانم روستایی آمدهبود جلوی در سفارت و با خودش یک گالن شیر آوردهبود. ازآنجاکه شورای مرکزی به ما دستور دادهبود اصلاً از هیچکس چیزی نگیریم ازجمله خوراکی، ابتدا ظرف شیر آن خانم روستایی را قبول نکردیم. گفت: چرا نمیگیرید؟ برای شما آوردهام که موقع صبحانه بخورید. بعد، یکدفعه انگار چیزی متوجه شدهباشد، گفت: بگذارید اول خودم از آن بخورم تا مطمئن شوید. شاید فکر میکنید در آن سم ریختهام... اینجا بود که دلم را به دریا زدم و شیر را از او گرفتم. شیر را به اتاق خودمان بردم و سر فرصت آن را خوردیم. خیلی هم عالی بود و حسابی هم آن خانم را دعا کردیم.»
گروگان های آمریکایی در کنار دانشجویان پیرو خط امام
وقتی خبرنگار بیبیسی سرمان کلاه گذاشت!
«بیبیسی از وقایع دوران انقلاب، عکس و فیلمهای زیادی تهیه کردهبود. یک روز خبرنگار بیبیسی آمد و به ما گفت: ما یک مجموعه خیلی ناب از فیلمهای تظاهرات دوران انقلاب اسلامی داریم که جمهوری اسلامی آنها را ندارد. میخواهیم اینها را به شما هدیه بدهیم. گفتیم: چه خوب. دست شما درد نکند. واقعاً هم فیلمها را آورد و به بچههای شورای مرکزی داد. اما بشنوید که در ادامه چه کلاهی سر ما گذاشت! آن خبرنگار بعد از دادن فیلمها، گفت: حالا میشود یک خواهش از شما بکنم؟ از اتفاقات معمولی که در داخل سفارت میافتد، چند تا عکس بگیرید و به من بدهید. شورای مرکزی دانشجویان پیرو خط امام (ره) هم چند فریم از عکسهایی که عکاس رسمی گروه از گروگانها گرفتهبود، به آن خبرنگار داد. غافل از اینکه او این عکسها را با عنوان «آخرین خبرها بههمراه عکسهای انحصاری از داخل سفارت آمریکا در ایران» به مبلغ 12 میلیون دلار به مجلات معتبر دنیا فروخت و به پول ما، میلیاردر شد.
اما این برایمان تجربه شد. مدتی بعد، خبرنگار آسوشیتدپرس که اتفاقاً ایرانی هم بود، سراغم آمد. یادم نمیرود؛ یک دوربین نیکون دستش بود که نمیشد رویش قیمت گذاشت. گفت: آقا جمشید! این دوربین را بگیر و با خودت ببر داخل. همینطور که دارید صبحانه میخورید، یک عکس بگیر. فیلمش را بده به من، دوربین بماند مال خودت! پیشنهاد عجیبی بود. حاضر بود آن دوربین حرفهای که فقط لنزش نیم متر بود! را در ازای یک فریم عکس از داخل سفارت بدهد. اما من قبول نکردم.»
هیچکس نفهمید تا چند ماه از ساختمان خالی محافظت میکردیم!
برای آقا مصطفی، خاطرات 444 روز مشارکت در واقعه مهم تسخیر لانه جاسوسی، هیچوقت رنگ تکرار نمیگیرد و مرور هرباره آن برایش با درسهای شیرینی همراه است. آن آزمون بزرگ، از دانشجویان جوان پیرو خط امام (ره)، مردان و زنان پخته و باتجربهای ساخت و بسیاری از آنها در ادامه، به چهرههای سرنوشتساز ایران اسلامی تبدیل شدند. مصطفی بازیار بخش پایانی این واقعه جذاب را اینطور برایمان روایت میکند: «گروگانها، ردهبندی داشتند و بر اساس جایگاه و مقامشان در سفارت آمریکا، سطح مراقبت از آنها هم متفاوت بود. در این میان، «اِسکات»، رییس تمام مستشاران آمریکایی در ایران و «مِترینکو»، یکی از مهمترین افراد سازمان سیا در سفارت آمریکا، دو شخصیت مهم و برجسته سفارت بودند که ما در سطح بالایی از آنها مراقبت میکردیم.
دولت آمریکا هم خیلی تلاش میکرد خبردار شود که آیا این دو نفر در سفارت هستند یا نه، چون آنها خیلی برایشان مهم بودند. از قضا درست بعد از آنکه با فشارهای آقای «قطبزاده»، وزیر امور خارجه، شورای مرکزی دانشجویان پیرو خط امام (ره) با بازدید یک هیئت از سازمان ملل موافقت کرد و برای اولین بار اطلاعات گروگانها به بیرون درز کرد، آن واقعه حمله نظامی آمریکا و طوفان شن در اردیبهشت سال 59 در طبس پیش آمد. نقشهشان این بود که هواپیماها و بالگردهایشان در استادیوم امجدیه (شیرودی فعلی) فرود بیایند که یک خیابان با سفارت فاصله داشت که به لطف خدا طرحشان شکست خورد.
دانشجویان پیرو خط امام (ره) در لانه جاسوسی
بعد از آن بود که تصمیم گرفتهشد گروگانها در شهرهای مختلف کشور تقسیم شوند. جالب است بدانید گالیگُز، پلات چین و یک تاجر آمریکایی که جزو گروگانها بود را به شیراز فرستادند. اینطور بود که من و چند نفر دیگر از بچههای استان فارس هم همراه آنها به شیراز رفتیم. آنجا در ساختمان بسیج دانشجویی مستقر شدیم که حفاظتش برعهده بچههای سپاه بود. البته آنها هیچوقت داخل نمیآمدند و هرکدام کار خودمان را میکردیم. ما 4 نفر بودیم و گروگانها، 3 نفر. بنابراین در هر وعده، 7 پرس غذا از طرف سپاه برایمان میآوردند. از قضا در آن ایام اتفاقاتی در شیراز افتاد که ما را نگران کرد. یک شخصیت معروف در شیراز داشتیم به نام «خسروخان قشقایی». او ابتدا انقلابی و طرفدار امام (ره) بود اما در اثر بعضی اتفاقات متاسفانه به ضدانقلاب ملحق شد و مشکلاتی برای نظام ایجاد کرد. القصه در آن مقطع، درگیریهایی پیش آمد که باعث شد او اعدام شود و طرفدارانش هم به کوه و بیابان بزنند.
این اتفاق ما را نگران کرد که نکند یک وقت عوامل خسروخان به محل نگهداری گروگانها حمله کنند و مشکلساز شوند. به همین دلیل، مخفیانه و بسیار ماهرانه، آن 3 گروگان را سوار یک خودرو کردیم و از آنجا به طرف یک جای امن در شهر گرگان فراری دادیم، آنقدر ماهرانه که حتی آن بچههای سپاه که از خودمان و مأمور حفاظت ساختمان بودند هم متوجه نشدند! ما 4 نگهبان برای حفظ ظاهر همچنان در آن ساختمان ماندیم و در هر وعده، درخواست 7 پرس غذا میکردیم تا کسی شک نکند. خلاصه تا چند ماه و تا مقطع آزادی گروگانها، هیچکس متوجه نشد در آن ساختمان هیچ گروگانی حضور ندارد و ما داریم از ساختمان خالی محافظت میکنیم!»
پایان پیام /